امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مرا رازیست اندر دل...(سعدی)

#1
مرا رازیست اندر دل...(سعدی) 1

مرا رازیست اندر دل...
دلم تا عشقباز آمد دراو جز غم نمی بینم
دلی بی غم کجا جویم که درعالم نمی بینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی آید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی بینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم باز چون محـــــــرم نمی بینم
قناعت می کنم با درد چون درمان نمی یابم
تحمل می کنم با زخم چون مرهـــــــم نمی بینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشــــــــــنا گشـــــــتم دل خرم نمی بینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که می گریم
چرا گریم کـــــــز آن حاصل برون از نم نمی بینم
کنون دم درکش ای "سعدی" که کار از دست بیرون شد
به امــــــــید دمی با دوســـــت وان دم هم نمی بینم
" سعدی"
منبعConfusedhere-parsi.blogfa.com
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان