25-06-2012، 12:00
زندگی نامه استاد شهـــــــــــریار
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵-۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سرودهاست. وی در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند.
مهمترین اثر شهریار منظومه حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی بهشمار میرود و شاعر در آن از اصالت و زیباییهای روستا یاد کردهاست.
شهریار در سرودن انواع گونههای شعر فارسی -مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی- نیز تبحر داشتهاست. از جمله غزلهای معروف او میتوان به علی ای همای رحمت و «آمدی جانم به قربانت» اشاره کرد. شهریار نسبت به علی بن ابیطالب ارادتی ویژه داشت و همچنین شیفتگی بسیاری نسبت به حافظ داشتهاست.
مجموعه تلویزیونی شهریار که به کارگردانی کمال تبریزی در سال ۱۳۸۴ ساخته شده و در آن جلوههایی از زندگی این شاعر به تصویر کشیده شدهاست، در سال ۱۳۸۶ از طریق شبکه دوم سیما به نمایش درآمد و از جانب مردم مورد استقبال فراوان قرار گرفت.
زندگینامه
نگارخانه شهریار
نگاره قدیمی شهریار و اعضاء خانواده
شهریار و نیما یوشیچ
سالن نمایش با نام شهریار
بنر یادبود شهریار
شهریار در سال ۱۲۸۵ در شهر تبریز متولد شد. دوران کودکی را در روستای -قیشقورشاق- و روستای -خشگناب- در بخش تیکمهداش شهرستان بستانآباد در شرق استان آذربایجان شرقی سپری نمود. پدرش حاج میرآقا بهجت تبریزی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز، در سال ۱۳۰۰ برای ادامه تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسه دارالفنون تا سال ۱۳۰۳ و پس از آن در رشته پزشکی ادامه تحصیل داد.
حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری بهعلت شکست عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر ترک تحصیل کرد. پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در اداره ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ که شهریار در خراسان بود، پدرش حاج میرآقا خشگنابی درگذشت. او بهسال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. دانشگاه تبریز شهریار را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکده ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود.
در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ اثر مشهور خود -حیدربابایه سلام- را میسراید. گفته میشود که منظومه حیدربابا به ۹۰ درصد از زبانهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ترجمه و منتشر شدهاست. در تیر ۱۳۳۱ مادرش درمیگذرد. در مرداد ۱۳۳۲ به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود بهنام «عزیزه عمیدخالقی» ازدواج میکند که حاصل این ازدواج سه فرزند -دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی- میشود.
شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷ شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن -از جمله روحالله خمینی، سید علی خامنهای و اکبر هاشمی رفسنجانی- سرود. وی در روزهای آخر عمر بهدلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرای تبریز مدفون گشت.
عشق و شعر
وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ با مقدمه ملکالشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذربایجانی جزء آثار ماندگار این زبانهاست. منظومه حیدربابایه سلام که در سال ۱۳۳۳ سروده شدهاست، از مهمترین آثار ادبی ترکی آذربایجانی شناخته میشود.
گفته میشود شهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا میشود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم میگیرند که دختر خود را به خواستگار مرفهتر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با اینکه فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی ماندهبود، ترک تحصیل کرد. شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی میشود. بهصورت جدی به شعر روی میآورد و منظومههای بسیاری را میسراید. غم عشق حتی باعث مریضی و بستریشدن وی در بیمارستان میشود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر میرسد و به عیادت محمدحسین در بیمارستان میرود. شهریار پس از این دیدار، شعری را در بستر میسراید. این شعر بعدها با صدای غلامحسین بنان بهصورت آواز درآمد.
شهریار این تخلص را از تفألی به دیوان حافظ گرفت و شهریار در تلفظ اصلی شهردار و لقب حاکمان بودهاست. حیدربابایه سلام ترکی و فارسی / اثر محمد حسین شهریار؛ تنظیم به نثر ادبی و فارسی علیرضا یخفروزانی
شهریار و عشق به ایران
شهریار در دیوان سه جلدی خود با اشاره به اینکه تبریز خاستگاه زرتشت پیامبر است، مردم این دیار را از نژاد آریا میداند و نسبت به اشاعة سخنان تفرقه انگیز که بوی تهدید و تجزیه از آنها به مشام میآید، هشدار میدهد و خطاب به آذربایجان میگوید:
روز جانبازیست ای بیچاره آذربایجان سر تو باشی در میان هر جا که آمد پای جان…
ای که دور از دامن مهر تو نالد جان من چون شکسته بال مرغی در هوای آشیان..
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو پور ایرانند و پاک آیین نژاد آریان
اختلاف لهجه، ملیت نزاید بهر کس ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نه ای صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان !
بیکس است ایران . به حرف ناکسان از ره مرو جان به قربان تو ای جانانه آذبایجان….
با خطی برجسته در تاریخ ایران نقش بست همت والای سردار مهین ستارخان
این همان تبریز کامثال خیابانی در او جان برافشاندند بر شمع وطن پروانه سان…
این همان تبریز کز خون جوانانش هنوز لاله گون بینی همی رود ارس. دشت مغان…..
یاشاسین آذربایجان. یاشاسین آنا یوردوم ایران.
مقبرهٔ شهریار در مقبرةالشعرای تبریز.
( دیوان - ج ۱ - ص ۳۵۲)
شهریار قطعه شعر فوق را «جوش خون ایرانیت» خویش میداند و میگوید:
این قصیدت را که جوش خون ایرانیت است
گوهر افشان خواستم در پای ایران جوان
شهریارا تا بود از آب، آتش را گزند
باد خاک پاک ایران جوان مهدامان
(دیوان - ج ۱- ص ۳۶۵)
وی همچنین خطاب به کسانی که با تمسخر اقوام، اتحاد ایران را تهدید میکنند هشدار میدهد و در مورد کسانی که بین انسان ها جدایی می اندازند می گوید :
الا ای داور دانا تو می دانی که ایرانی چه محنت ها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست ازین جمعیت جز پریشانی چه داند رهبری سرگشته ی صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر از زن الا ای تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
ترا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن الا ای تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بيچاره مشدی و بي تربيت باشی به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی
مرا اين بس که ميدانم تميز دوست از دشمن الا ای تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
گمان کردم که با من همدل و همدين و همدردی به مردی با تو پيوستم ندانستم که نامردی
چه گويم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی اگر ميخواستی عيب زبان هم رفع ميکردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کيش و هم ميهن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويی يا من
به شهريور مه پارين که طيارات با تعجيل فرو ميريخت چون طير ابابيلم به سر سجيل
چه گويم اي همه ساز تو بي قانون و هردمبيل تو را يک شب نشد ساز و نوا در راديو تعطيل
ترا تنبور و تنبک بر فلک ميشد مرا شيون الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويی يا من
بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تيغ از دستم چنان پيوند بگسستی که پيوستن نيارستم
کنون تنها علي مانده است و حوضش چشم ما روشن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد ترا تنها پذيرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد چو تهران نيز تنها ديد با جمعی به تنها زد
تو اين درس خيانت را روان بودی و من کودن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويی يا من
چو خواهد دشمنی بنياد قومی را براندازد نخست آن جمع را از هم پريشان و جدا سازد
چو تنها کرد هريک را به تنهايی بدو تازد چنان اندازدش از پا که ديگر سر نيفرازد
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فريب و فن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
چرا با دوستدارانت عناد و کين و لج باشد چرا بيچاره آذربايجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ايران ز تهران تا کرج باشد هنوز از ماست ايران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار ميبينی و گلشن را همه گلخن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
تو را تا ترک آذربايجان بود و خراسان بود کجا بارت بدين سنگينی و کارت بدينسان بود
چه شد کرد و لر و ياغی کزو هر مشکل آسان بود کجا شد ايل قشقايی کزو دشمن هراسان بود
کنون اي پهلوان پنبه چونی نه تير ماند و ني جوشن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويی يا من
کنون گندم نه از سمنان فراز آيد نه از زنجان نه ماهی و برنج از رشت و نی چايی ز لاهيجان
از اين قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان مگر در قصه ها خوانی حديث زيره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد ديزی از بنشن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويی يا من
قصیدهها
نمونهای از قصیدههای شهریار:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟
غزلیات
نمونهای از غزلیات شهریار:
امشب ای ماه! به درد دل من تسکینی آخر ای ماه، تو همدرد منِ مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید، چهها میبینی
...
شهریارا! اگر آیین محبت باشد چه حیاتی و چه دنیای بهشتآیینی
غزل علی ای همای رحمت
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
...
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
گفته شده که شهابالدین مرعشی نجفی از فقهای شیعه درست در لحظهٔ سرودن شعر (علی ای همای رحمت) توسط شهریار در خواب آن را شنیدهاست.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵-۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سرودهاست. وی در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند.
مهمترین اثر شهریار منظومه حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی بهشمار میرود و شاعر در آن از اصالت و زیباییهای روستا یاد کردهاست.
شهریار در سرودن انواع گونههای شعر فارسی -مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی- نیز تبحر داشتهاست. از جمله غزلهای معروف او میتوان به علی ای همای رحمت و «آمدی جانم به قربانت» اشاره کرد. شهریار نسبت به علی بن ابیطالب ارادتی ویژه داشت و همچنین شیفتگی بسیاری نسبت به حافظ داشتهاست.
مجموعه تلویزیونی شهریار که به کارگردانی کمال تبریزی در سال ۱۳۸۴ ساخته شده و در آن جلوههایی از زندگی این شاعر به تصویر کشیده شدهاست، در سال ۱۳۸۶ از طریق شبکه دوم سیما به نمایش درآمد و از جانب مردم مورد استقبال فراوان قرار گرفت.
زندگینامه
نگارخانه شهریار
نگاره قدیمی شهریار و اعضاء خانواده
شهریار و نیما یوشیچ
سالن نمایش با نام شهریار
بنر یادبود شهریار
شهریار در سال ۱۲۸۵ در شهر تبریز متولد شد. دوران کودکی را در روستای -قیشقورشاق- و روستای -خشگناب- در بخش تیکمهداش شهرستان بستانآباد در شرق استان آذربایجان شرقی سپری نمود. پدرش حاج میرآقا بهجت تبریزی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز، در سال ۱۳۰۰ برای ادامه تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسه دارالفنون تا سال ۱۳۰۳ و پس از آن در رشته پزشکی ادامه تحصیل داد.
حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری بهعلت شکست عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر ترک تحصیل کرد. پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در اداره ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ که شهریار در خراسان بود، پدرش حاج میرآقا خشگنابی درگذشت. او بهسال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. دانشگاه تبریز شهریار را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکده ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود.
در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ اثر مشهور خود -حیدربابایه سلام- را میسراید. گفته میشود که منظومه حیدربابا به ۹۰ درصد از زبانهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ترجمه و منتشر شدهاست. در تیر ۱۳۳۱ مادرش درمیگذرد. در مرداد ۱۳۳۲ به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود بهنام «عزیزه عمیدخالقی» ازدواج میکند که حاصل این ازدواج سه فرزند -دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی- میشود.
شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷ شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن -از جمله روحالله خمینی، سید علی خامنهای و اکبر هاشمی رفسنجانی- سرود. وی در روزهای آخر عمر بهدلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرای تبریز مدفون گشت.
عشق و شعر
وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ با مقدمه ملکالشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذربایجانی جزء آثار ماندگار این زبانهاست. منظومه حیدربابایه سلام که در سال ۱۳۳۳ سروده شدهاست، از مهمترین آثار ادبی ترکی آذربایجانی شناخته میشود.
گفته میشود شهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا میشود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم میگیرند که دختر خود را به خواستگار مرفهتر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با اینکه فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی ماندهبود، ترک تحصیل کرد. شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی میشود. بهصورت جدی به شعر روی میآورد و منظومههای بسیاری را میسراید. غم عشق حتی باعث مریضی و بستریشدن وی در بیمارستان میشود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر میرسد و به عیادت محمدحسین در بیمارستان میرود. شهریار پس از این دیدار، شعری را در بستر میسراید. این شعر بعدها با صدای غلامحسین بنان بهصورت آواز درآمد.
شهریار این تخلص را از تفألی به دیوان حافظ گرفت و شهریار در تلفظ اصلی شهردار و لقب حاکمان بودهاست. حیدربابایه سلام ترکی و فارسی / اثر محمد حسین شهریار؛ تنظیم به نثر ادبی و فارسی علیرضا یخفروزانی
شهریار و عشق به ایران
شهریار در دیوان سه جلدی خود با اشاره به اینکه تبریز خاستگاه زرتشت پیامبر است، مردم این دیار را از نژاد آریا میداند و نسبت به اشاعة سخنان تفرقه انگیز که بوی تهدید و تجزیه از آنها به مشام میآید، هشدار میدهد و خطاب به آذربایجان میگوید:
روز جانبازیست ای بیچاره آذربایجان سر تو باشی در میان هر جا که آمد پای جان…
ای که دور از دامن مهر تو نالد جان من چون شکسته بال مرغی در هوای آشیان..
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو پور ایرانند و پاک آیین نژاد آریان
اختلاف لهجه، ملیت نزاید بهر کس ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نه ای صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان !
بیکس است ایران . به حرف ناکسان از ره مرو جان به قربان تو ای جانانه آذبایجان….
با خطی برجسته در تاریخ ایران نقش بست همت والای سردار مهین ستارخان
این همان تبریز کامثال خیابانی در او جان برافشاندند بر شمع وطن پروانه سان…
این همان تبریز کز خون جوانانش هنوز لاله گون بینی همی رود ارس. دشت مغان…..
یاشاسین آذربایجان. یاشاسین آنا یوردوم ایران.
مقبرهٔ شهریار در مقبرةالشعرای تبریز.
( دیوان - ج ۱ - ص ۳۵۲)
شهریار قطعه شعر فوق را «جوش خون ایرانیت» خویش میداند و میگوید:
این قصیدت را که جوش خون ایرانیت است
گوهر افشان خواستم در پای ایران جوان
شهریارا تا بود از آب، آتش را گزند
باد خاک پاک ایران جوان مهدامان
(دیوان - ج ۱- ص ۳۶۵)
وی همچنین خطاب به کسانی که با تمسخر اقوام، اتحاد ایران را تهدید میکنند هشدار میدهد و در مورد کسانی که بین انسان ها جدایی می اندازند می گوید :
الا ای داور دانا تو می دانی که ایرانی چه محنت ها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست ازین جمعیت جز پریشانی چه داند رهبری سرگشته ی صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر از زن الا ای تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
ترا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن الا ای تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بيچاره مشدی و بي تربيت باشی به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی
مرا اين بس که ميدانم تميز دوست از دشمن الا ای تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
گمان کردم که با من همدل و همدين و همدردی به مردی با تو پيوستم ندانستم که نامردی
چه گويم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی اگر ميخواستی عيب زبان هم رفع ميکردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کيش و هم ميهن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويی يا من
به شهريور مه پارين که طيارات با تعجيل فرو ميريخت چون طير ابابيلم به سر سجيل
چه گويم اي همه ساز تو بي قانون و هردمبيل تو را يک شب نشد ساز و نوا در راديو تعطيل
ترا تنبور و تنبک بر فلک ميشد مرا شيون الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويی يا من
بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تيغ از دستم چنان پيوند بگسستی که پيوستن نيارستم
کنون تنها علي مانده است و حوضش چشم ما روشن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد ترا تنها پذيرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد چو تهران نيز تنها ديد با جمعی به تنها زد
تو اين درس خيانت را روان بودی و من کودن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويی يا من
چو خواهد دشمنی بنياد قومی را براندازد نخست آن جمع را از هم پريشان و جدا سازد
چو تنها کرد هريک را به تنهايی بدو تازد چنان اندازدش از پا که ديگر سر نيفرازد
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فريب و فن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
چرا با دوستدارانت عناد و کين و لج باشد چرا بيچاره آذربايجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ايران ز تهران تا کرج باشد هنوز از ماست ايران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار ميبينی و گلشن را همه گلخن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تویی يا من
تو را تا ترک آذربايجان بود و خراسان بود کجا بارت بدين سنگينی و کارت بدينسان بود
چه شد کرد و لر و ياغی کزو هر مشکل آسان بود کجا شد ايل قشقايی کزو دشمن هراسان بود
کنون اي پهلوان پنبه چونی نه تير ماند و ني جوشن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويی يا من
کنون گندم نه از سمنان فراز آيد نه از زنجان نه ماهی و برنج از رشت و نی چايی ز لاهيجان
از اين قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان مگر در قصه ها خوانی حديث زيره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد ديزی از بنشن الا تهرانيا انصاف ميکن خر تويی يا من
قصیدهها
نمونهای از قصیدههای شهریار:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟
غزلیات
نمونهای از غزلیات شهریار:
امشب ای ماه! به درد دل من تسکینی آخر ای ماه، تو همدرد منِ مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید، چهها میبینی
...
شهریارا! اگر آیین محبت باشد چه حیاتی و چه دنیای بهشتآیینی
غزل علی ای همای رحمت
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
...
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
گفته شده که شهابالدین مرعشی نجفی از فقهای شیعه درست در لحظهٔ سرودن شعر (علی ای همای رحمت) توسط شهریار در خواب آن را شنیدهاست.