11-06-2012، 14:21
حکومت سلجوقیان
مقدمه
« دولت سلجوق که به وسیلۀ طغرل بیگ و برادرش چغری بیگ ترکمان به دنبال غلبۀ نهائی آنها بر مسعود غزنوی به وجود آمد،* هرچند از لحاظ نظامی بر عناصر ترک و ترکمان تکیه داشت از لحاظ ادرای و سیاسی به همان اندازۀ غزنوی جنبه ایرانی داشت و هم مثل آن سلاله وارث آیین و رسوم سامانیان در مراتع و صحاری آسیای میانه برای آنها پیش آمده بود، معلومات موثق قابل اعتمادی در دست نیست. بررسی منقولات ملک نامۀ مفقود و تحقیق در روایات ارمنی و بیزانسی قدیم هم درین باب کمک بیشتری به مورخ عرضه نمی کند.[1]با اینهمه از مقایسۀ مجموع روایات این اندازه بر می آید که طوایف وابسته به سلجوق لااقل از چند نسل قبل از عهد طغرل و چغری مسلمان بوده اند و شاید پیش از آن هم مدتی مذهب نسطوری مسیحی داشته اند. آیا در مدت ارتباط با خانان خزر،* یکچند هم تحت تأثیر آیین یا فرهنگ یهود قرار داشته اند؟ به این سؤال، جواب قطعی نمی توان داد اما قراین نشان می دهد که هیچ از گرایشات دینی هرگز اکثریت این طوایف را از راهزنی و قتل و غارت باز نمی داشته است.
ارتباط با پادشاهان و سرکردگان ترک و تازیک در عهد سامانیان و غزنویان هم موجب آشنایی آنها با معیشتی برتر از طرز معیشت بیابانگردی و شبانکارگی نشده است و آنها مقارن ایجاد دولت خویش همچنان خوی غارتگری و بیانگردی خود را همراه داشته اند و حتی سرکردگان بزرگ آنها، مثل فاتحان مداین، کافور از نمک باز نمی شناخته اند و خورش های شهری را از آنچه در بیابان ها و خیمه های چوپانی می شناخته اند تمیز نمی داده اند. به هرحال نیم قرنی بعد از آنکه حکومت طغرل در خراسان پا گرفت قلمرو جانشینان او از جیحون تا فرات و از فارس تا شام و آناطولی را در برگرفت و بدینگونه یک سلالۀ غیرایرانی بعداز چهار قرن که از سقوط ساسانیان می گذشت حدود ایران را که به دست وی افتاده بود تقریبا به وسعت عهد ساسانیان رسانید و حتی فرهنگ ایرانی و میراث ساسانی را در سراسر آن منتشر کرد. معهذا طرز فرمانروایی آن بیشتر یادآور شیوۀ فرمانروایی اشکانیان بود: ملوک الطوایفی، مرکز گریزی و اشتغال دایم به جنگ و بیابانگردی.*
رابطۀ آنها با خلیفه که رهبری اسمی عالم اسلام را برعهده داشت از مقولۀ ارتباط روستایی و شهری بود. از همان عهد طغرل تا پایان فرمانروایی قوم، پادشاهان سلجوق تا وقتی محتاج به تأیید خلیفه بودند، نسبت به وی اظهار فروتنی و حتی خاکساری می کردند.* وقتی از تأیید و حمایت وی بی نیاز بودند با وی دعوی همسری می کردند و احیانا برخوردهای خشونت آمیز و بیگانه وار نشان می دادند.
خلیفۀ عباسی دردوران قدرت آنها هرچند مثل دوران آل بویه مورد تحقیر و اهانت دایم نبود یا آنگونه تعطیم و تکریم ظاهری هم که از جانب سامانیان و غزنویان در حق وی اظهار می شد مواجه نبود. در اکثر مدت این دوران خلیفۀ بغداد مثل "فرمانروای واتیکان" قدرتش محدود به قلمرو کوچک خویش و نظارت برامور شرعی بود و حتی اتابکان و خوارزمشاهیان هم آنها را فقط در همین محدوده رعایت و قابل قبول تلقی می کردند.*
در واقع وقتی تاریخ از دوران سلجوقیان یاد می کند اتابکان، خوارزمشاهیان و حتی غزنویان لاهور و غوریان را هم به این دوران منسوب می دارد. چرا که امتداد ایام آنها در این عصر و حتی بعد ازین دوران هم چیزی بجز ادامۀ اوضاع و احوال عهد سلجوقیان نیست و اکثر عوامل مربوط به سیاست و حکومت سلجوقی تا مدتها بعد هم در احوال این سلاله باقی است و دنبالۀ دوران سلجوقیان محسوب می شود.* همانگونه که سلاطین سلجوقی خلیفه هایی مثل مُسترشد و راشد را از فکر مداخله در امور خارجی از حوزۀ امور شرع مانع می آمدند، اتابک آذربایجان شمس الدین ایلدگز سیاست را کار پادشاهان می دانست و خلیفه را تنها در امور مربوط به شرع حقور می شناخت. محمد خوارزمشاه هم در مقابل ناصر خلیفه با خشونت و اهانت رفتار می کرد و حتی در عزل او و در خاتمه دادن به خلافت عباسیان نیز ارادۀ خود را آزاد می یافت.* ملوک طوایفی رایج درین عصر هم از طریق قدرت فائقه سلطان تحت نظارت بود و چیزی که این نظارت را تقریبا تا پایان این دوران تأمین می کرد ترتیبات دیوانی بود که هرچند حکام و شاهزادگان اطراف ملوک طوایفی به آسانی به آن گردن نمی نهادند، نوعی انتظام قابل ملاحظه را در سراسر قلمرو فرمانروایان آل سلجوق برقرار می داشت. معهذا وزارت را که متعهد نظارت بر امور دیوان بود، غالبا مانع اعمال قدرت و استبداد خویش می دیدند و بارها پادشاهان سلجوقی وزیران خود را کشتند، به کشتن دادند، به دست دشمنان سپردند و مصادره و آزار کردند و این کار در حقیقت انعکاس خوی بیابانی ترکمانان بود که طالب نظم و انضباط نبودند و در مقابل میل به غارت و عشق به استبداد هیچ قید و بندی را حرمت نمی نهادند.*
عادت به زندگی شهری و پذیرش نظم و قانون با طبعیت بدوی و بیابانی آنها سازگار نبود، و طغرل بیگ برای ایجاد یک دولت ترکمانی لازم دید که حتی برادرش چغری را هم تهدید کند و از فکر غارت خراسان باز دارد. گویی طغرل پیش خود می اندیشید با ایجاد یک حکومت رسمی می توان این طبع غارتگری را در یک مجرای قانونی انداخت و با نام قانون و حکومت آن را مشروع و مقبول ساخت.
به هرحال این چوپان های راهزن و بیابانگرد بعد از غلبه بر مسعود، در مرو و همچنین در نیشابور خطبۀ سلطنت به نام خود خواندند، قسمتی هم از غنایم راهزنی و غارت رعایا را صرف تعمیر جاده ها، امنیت راه ها، ساختن پلها و رباط ها کردند. از آنکه بدون آنها نظارت بر احوال رعایایی که می باید بر وفق آیین حکومت غارت شوند ممکن نبود. تشریفات دربار حکومت و دستگاه دیوان هم برای تأمین این مقصود ضرورت داشت و شعردوستی و شاعرپروری جزء لازم آن محسوب می شد.* جالب آن شد که این بار فرمانروایی یک مشت ترکمان بیابانی حکومت نمونه یی شد که در رعایت آداب عدالت و در حمایت از ارکان شریعت، خیلی بیش از آنچه حکومت عزنویان، در آغاز فرمانروایی خویش مدعی اجرای آن بود توفیق حاصل کرد و شک نیست که درین مورد نظارت و تربیت وزراء که امثال عمیدالملک کندری و نظام الملک طوسی نمونۀ آنها یا لااقل سرمشق آنها بودند، تأثیر عمده و قوی داشت.»[2]
اصل و نسب سلاجقه
« در ضمن سلطنت شهاب الدوله مسعودبن محمود غزنوی از اصل و نسب ترکمانان سلجوقی و ابتدای اعتبار یافتن ایشان در سایت تخصصی تاریخ اسلام> تاریخ ایران اسلامی> دورۀ غزنویان شرحی مذکور داشته ایم.*
در اینجا فقط برای آنکه مطالب آینده روشنتر شود اجمالا می گوئیم که سلاجقه طایفه ای هستند از ترکمانان غز و خزر که در ایام شوکت امرای سامانی در دشتهای بحیرۀ خوارزم(آرال) و سواحل شرقی دریای آبسکون(بحر خزر) و دره های علیای سیحون و جیحون سکونت داشتند و مساکن ایشان بین بلاد اسلامی ماوراءالنهر و مساکن ترکمان شرقی قََرَلُق(خلخ) و غزان غیرمسلمان فاصله بود و سلاجقه که پیش از ریاست یافتن سلجوق نامی بخصوص نداشتند به همان علت قبول اسلام ومجاورت با ممالک سامانی گاهی در کشمکشهای بین این امرا و خانیان توران به سامانیان کمک می کردند و سامانیان به همین سبب مانع رفت و آمد ایشان به بلاد خود نمی شدند،* چنانکه یکی از رؤسای آنان که سِلجوق بن دقاق نام داشت در اواخر عهد سامانی قبیلۀ خود را برداشته به شهر جند از بلاد کنار سیحون در درۀ علیای این شط آورد و در آنجا مقیم شد.
بعداز مرگ سلجوق، پسرش میکائیل با ترکمانان قبیلۀ پدری با کفار مجاور جند به جهاد پرداخت ولی در این مجاهدات به قتل رسید و از او سه پسر ماند یَبغُو یا جَبغو[3] و جغری و طُغرل.
این سه پس از مرگ پدر قبیلۀ خود را که از عهد سلجوقی به سلاجقه معروف شده بودند، از ناحیۀ جند کوچ داده عازم حدود بخارا پایتخت سامانیان شدند و در بیست فرسنگی آن شهر اقامت گزیدند اما سامانیان که از همسایگی طایفه ای به این قدرت و کثرت عدد وحشت داشتند، بزودی ایشان را از آنجا راندند و سلاجقه به پناه بغراخان افراسیابی به توران رفتند.*
بغراخان از راه احتیاط، پسر ارشد میکائیل بن سلجوق یعنی طغرل را محبوس ساخت اما جغری به نجات برادر توفیق یافت و این سه پسر میکائیل سلاحقه را از توران به قریۀ نور از قرای نزدیک بخارا آورد و این مقارن ایامی بود که ایلک خان افراسیابی بر پایتخت سامانیان دست یافت و آن سلسله را برانداخت.*
سلاجقه بزودی صاحب شوکت و اعتباری قابل اعتنا شدند و بتدریج عدد و اهمیت ایشان تا آنجا بالا گرفت که با وجود اقتدارسلطان عظیم الشأنی نظیر محمود غزنوی این طایفه دائما ارتباطات او را با خانیان ترکستان مورد تهدید قرار می دادند و راه سفرای او را که بین ایران و توران رفت و آمد داشتند می زدند.
در حدود سال 416 فتنۀ ترکمانان سلجوقی در ماوراءالنهر اسباب زحمت کلی شد، مخصوصا ازایشان جماعتی که ریاستشان با ارسلان بن سلجوق برادر میکائیل و عموی یبغو و جغری و طغرل بود و در ریگزار مجاور بخارا اقامت داشتتند سربه فساد برداشتند.* سلطان محمود بعدها ارسلان را گرفت و به بلاد هند به حبس فرستاد و جمعی نیز از طایفۀ او را کشت لیکن قسمت بسیاری از ایشان به خراسان گریختند و به قتل و غارت پرداختند و چون لشکریان غزنوی به تعقیب ایشان آمدند به اصفهان رو کردند و جمعی نیز به آذربایجان رفتند و با این حال باز جمع کثیری از سلاجقه مخصوصا اصحاب پسران میکائیل در خراسان ماندند.
لشکرکشیهای ارسلان جاذب و سلطان محمود موفق به برافکندن سلاجقه از آشیانه های مستحکمی که این قوم در اطراف جَبل بَلخان[4] داشتند، نیامد واز همین پناهگاهها بود که سلجوقیان در تمام مدت سلطنت سلطان مسعود به بلاد خراسان و جوزجانان و طخارستان دست اندازی می کردند.*
اتباع ارسلان بن سلجوق، به نام غُزان عراقی در عراق و بلاد مغرب و شمال غربی ایران متفرق شدند و به تشکیل دولت و سلسله ای قادر نیامدند لیکن اصحاب پسران میکائیل که سلاجقۀ اصلی نیز همانند ایشانند پس از شکست دادن سباشی حاجب بزرگ مسعود و فتح دندانقان که بر برافتادن دولت غزنویان از ایران منتهی گردید اساس دولت بزرگی را ریختند که از بسیاری جهات برای آن در "تاریخ اسلام" نظیری نیست و از عهد انقراض ساسانیان تا زمان تشکیل دولت سلجوقی در آسیای غربی سلطنتی به این وسعت و عظمت و اتحاد اداره و مرکزیت تأسیس نیافته است.»[5]
1- رکن الدین ابوطالب طغرل بن میکائیل بن سلجوقی(429-455)
« طغرل پس از تحکیم قدرت در خراسان،* گرگان و طبرستان را به طاعت خویش درآورد. بعداز آن چندی در ولایات جبال تاخت و تاز کرد بالاخره به تسخیر آذربایجان در محرم سال 446 پرداخت. بغداد را از دست ملک رحیم دیلمی به سال 448 بیرون آورد و چندی بعد فتنۀ بساسیری را که موجب فرار خلیفه القائم از بغداد شده بود پایان داد و خلیفه را با احترام در سال 452 به بغداد آورد. آنگاه برای ایجاد یک پیوند استوار با خلیفه، با اصرار و الزام، سیدةالنساء دختر خلیفه را به سال 454 به ازداوج درآورد اما اندک زمانی بعد، در ری به سن هفتاد سالگی در رمضان 455 درگذشت.»[6]
« وزیر مشهور طغرل، ابونصرمنصوربن محمد کُندُری است از اهل قریۀ کندرنیشابور که عمیدالملک لقب داشته و قبل از او که از اواخر سال 448 تا آخر ایام پیوسته دراین مقام بوده چهار نفر دیگر در دستگاه طغرل به وزیری رسیده بودند که مشهورترین آنها همان ابوالقاسم علی بن عبدالله جوینی معروف به سالارپوژگان است.*
عمیدالملک کندری که در ردیف رقیب و خصم خود خواجه نظام الملک طوسی از وزرای بزرگ سلاجقه است از منشیان بزرگ دو زبان فارسی و عربی بوده و بیشتر رونق دولت طغرل مدیون کفایت و کاردانی آن مرد نامی است و بر اثر بصیرت عمیدالملک در کارها و مایۀ علمی و ادبی و تدبیر و سیاست او بود که طغرل بسهولت توانست بر عراق عرب و دارالخلافه مستولی شود و قائم خلیفه و وزرا و درباریان او را بدون جنگ و خونریزی مطیع خود سازد و نفوذ معنوی عمیدالملک در دربار خلافت همه وقت اختلافات بین دو دربار را به نفع طغرل فیصله می داد.»[7]*
2- عضدالدوله محمد الب ارسلان بن جعفری(455-465)
« بعداز طغرل برادرزاده اش الب ارسلان پسر جغری بیگ(وفات 452) به فرمانروایی نشست.
الب ارسلان، بعداز دفع مدعیان خانگی، آهنگ غزو و جهاد کرد. در بلاد گرجستان و ارمن کرّ و فری کرد. چندی بعد در ملازگرد(مناذکرت) واقع در ارمنستان لشکر بیزانس را در ذی القعده 463 مغلوب نمود. رومانوس دیوجانس قیصر بیزانس را اسیر کرد.* دو سال بعد با دویست هزار سوار از جیحون گذشت و آهنگ تسخیر سمرقند کرد اما بین راه در قلعه یی به نام برزم - به قولی فربر- به دست یوسف نام کوتوال قلعه در ربیع الاول 465 کشته شد و در مرو در مقبرۀ پدرش مدفون شد.»[8]
« دستیار و وزیر نامی الب ارسلان ابوعلی حسن بن علی بن اسحاق طوسی یعنی خواجه نظام الملک بود.
همزمان با ورود الب ارسلان و نظام الملک در آخر محرم 456به ری، عمیدالملک به عذر خواهی به خدمت خواجه نظام الملک آمد و پانصد دینار به عنوان پیشکش تقدیم نمود و چون از حضور سلطان و وزیر بیرون رفت، اکثر سپاهیان دررکاب او به حرکت آمدند.* سلطان و وزیر از این مسأله اندیشناک شدند و الب ارسلان ظاهرا به سعایت خواجه امر داد تا عمیدالملک را دستگیر ساختند و به مرورود فرستادند و او قریب یک سال در آن شهر در زندان بود تا آنکه در ذی الحجه سال 456 به دستور سلطان و وزیر آن دستوَر فاضل را کشتند و سر او را به کرمان پیش خواجه نظام الملک فرستادند.»[9]
3- جلال الدین ابوالفتح حسن ملکشاه(465-485)
« الب ارسلان شش پسر داشت: ملکشاه که بنا بر وصیت و تعیین پدر به مقام او رسید، ایاز و تَکِش و بُوری بَرس و تُتُش و ارسلان اَرغو که هرکدام سهمی از مملکت پدری داشتند.»[10]*
« ملکشاه در همان آغاز جلوس با مخالفت عمّ خود قاورد حاکم کرمان مواجه شد اما در جنگی که بین آنها در نزدیک کرج روی داد وی را مغلوب و سپس مقتول کرد. بعداز آن به فرّ رأی وزیر معروف خویش، خواجه نظام الملک، به توسعۀ قلمرو خود پرداخت. به وسیلۀ امرای خویش دمشق و انطاکیه و حلب را به تصرف آورد. به سال 480 در بغداد دختر خویش را به خلیفه المقتدی تزویج کرد با تشریفات بسیار . چندی بعد به دعوت فقهای ماوراءالنهر به سمرقند تاخت. خاقان احمد خان، فرمانروای آنجا را تنبیه و به رعایت رعیت الزام کرد.*
خود او بیشتر اوقاتش را به لهو و شکار می گذرانید و تدبیر امور را به دست وزیر خویش نظام الملک سپرده بود. با این حال برای آگهی از احوال رعیت غالبا در اکناف مملکت به مسافرت اشتغال داشت. به آبادانی بلاد و امنیت راه ها توجه خاص می ورزید. در اکثر جاده ها، پلها و رباطها بنا کرد.
خلیفه لقب یمین امیرالمؤمنین و قسیم امیرالمؤمنین بدو داد. تقویم جلالی به الزام یا تشویق او به وجود آمد. به شعر وادب علاقه داشت. درنوشته های شخصی هم گه گاه ابیات و اشعار فارسی نقل می کرد. غالبا در اصفهان و گاه در نیشابور به سر می برد.*
در نگهداشت شعرا خیلی پیش از پادشاهان قبل از خود- الب ارسلان و طغرل- اهتمام کرد. معزی مداح و شاعر معروف دربار او تخلص خود را از یک لقب او، معزالدنیا والدین، گرفت.
در اواخر سلطنت از قدرت و سلطۀ نظام الملک ملال خاطر یافت. ازین رو وقتی خواجه در راه اصفهان به بغداد، در حدود سهنه(صحنه) و به قولی در بروجرد به دست ابوطاهر نام،* یک تن از فداییان اسماعیلیه، در رمضان 458 کشته شد که ملکشاه از فقدان او اظهار تأثر نکرد. اما چند هفته بعد خود او- ملکشاه - هم در پایان یک شکار بیمار شد و ناگهان درگذشت.»[11]
« بعداز قتل خواجه، ملکشاه تاج الملک را به سمت وزارت خود منصوب کرد.*
او به هر جهت بزرگترین سلاطین سلجوقی است و دولت سلجوقیان در عهد او به منتهای وسعت و عظمت خود رسیده چه از حد چین تا مدیترانه و از شمال بحیرۀ خوارزم و دشت قبچاق تا ماورای یمن به نام او خطبه می خواندند و امپراتور روم شرقی و امرای عیسوی گرجستان و ابخاز به او خراج و جزیه می داده واصفهان درعهد او و خواجه نظام الملک از مهمترین بلاد دنیا و یکی از آبادترین آنها بوده و این پادشاه و وزیر و عمال دیگر سلجوقی در آن شهر ابنیۀ بزرگی ساخته بودند که هنوز آثار یک عده از آنها برجاست. *
رونق عمدۀ سلطنت ملکشاه که خود نیز پادشاهی کافی و دیندارو عادل بود تا حدی مدیون کفایت خواجه و پسران اوست لیکن سلطان غیراز ایشان وزراء و عمال دیوانی دیگری نیز داشته که اکثرمردمی کاردان و و کافی بوده اند و در زیر دست خواجه کار می کرده اند.* مشهورترین ایشان یکی کمال الدوله ابوالرضا فضل الله بن محمد زوزنی است که تا سال479 سمت ریاست دیوان انشاء واشراف را داشته و پسر هنرمندش سیدالرؤسا ابوالمحاسن محمد معین الملک دراین شغل از او نیابت می کرده. در سال 476 سلطان کمال الدوله و سیداالرؤسا را معزول کرد و پس از سپردن آن مقام به یکی دو تن دیگر از منشیان آن را به تاج الملک فارسی سپرد و تاج الملک تا قتل خواجه در این سمت باقی بود.*
دیگر از وزاری نامی ملکشاه، شرف الملک ابوسعد محمدبن منصور خوارزمی است که سمت ریاست دیوان استیفا را داشته و ابوالفضل محمد مجدالملک قمی از او نیابت می کرده و این مجدالملک بعدها مقام شرف الملک منصوب شده به طوری که در اواخر ایام ملکشاه عمدۀ کارها به دست تاج الملک و مجدالملک و سدیدالملک عارض که هرسه مخالف و مدعی خاندان نظام الملک بودند می گذشت و همین بر روی کار آمدن این جماعت به جای امثال کمال الدوله و شرف الملک و نظام الملک نیز یکی از اسباب بروز تزلزل و خرابی در کارهای دولتی گردید.*
از کارهای مشهور ملکشاه اقدام به اصلاح تقویم و بستن زیجی است در اصفهان به سال 467 که در آن حکیم و شاعر عالیقدر ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری نیز شرکت داشته و این تقویم همان است که به تقویم جلالی شهرت یافته.»[12] *
4- رکن الدین ابوالمظفر برکیارق(485-498)
« بعداز ملکشاه سلطنت به پسرش برکیارق رسید. تلاش نامادریش ترکان خاتون که می خواست محمود فرزند خردسال خود را به جای او بر تخت بنشاند پیش نرفت. مخالفت عمش تتش بن الب ارسلان یکچند سلطنت او را متزلزل و او را فراری کرد اما چندی بعد، طی یک زد و خورد در صفر488 نزدیک ری تتش را مغلوب و مقتول کرد. سلطنت خود را مدیون حمایت و تدبیر پسران خواجه نظام الملک بود، اما چون نتوانست با آنها سازگاری کند بعضی از آنها را از خود رنجاند. مؤید الملک پسر خواجه از او رنجید به گنجه نزد محمد پسر دیگر ملکشاه رفت و او را به مخالفت وی برانگیخت. بین دو برادر در طی سه سال پنج جنگ روی داد عاقبت کار در سال 496 به صلح انجامید. درین صلح مقرر شد آذربایجان واران و ارمنستان از آن محمد باشد و عراق و اصفهان و جبال تحت فرمان برکیارق باشد و بدینگونه قلمرو سلاجقه تجزیه شد. معهذا سلطنت او چندان طولانی نشد. در اواخر کار، در حالی که از عمرش به زحمت بیست و هفت سال می گذشت و بیش از دوازده سال سلطنت نکرده بود در راه بغداد به شدت بیمار شد. از جوانی به بیماری سل مبتلا بودو درین هنگام شدت بیماری او را در بین راه به توقف در بروجدر وادار کرد. همانجا هم بعداز چهل روز توقف در ربیع الاخر 498 وفات یافت.
پسر چهار ساله اش را که ملکشاه بن برکیارق نام داشت و بعد از او عنوان سلطنت یافت عمّش محمد بن ملکشاه برکنار کرد.»[13]*
تجزیۀ دولت سلجوقی
« با اینکه برکیارق رسما جانشین ملکشاه و الب ارسلان بود، لیکن جز بلاد جبل و اصفهان و عراق عرب بر قسمتی دیگر از ممالک وسیعۀ سلجوقی مستقیما حکم نداشت و سایر نواحی اگر هم بظاهر از سلطان اطاعت می کردند، فقط اسمی بود و در حقیقت مستقل بودند. شام را پسر تاج الدوله تتش اداره می کرد و بلاد روم را فرزندان سلیمان بن قتلمش و کرمان را اولاد قاورد.* دیار بکر در سال 495 و ارمنستان در 493 به توسط اتابکان و امرای سلجوقی از حوزۀ اقتدار او به در رفت، ممالک شمال سفید رود گیلان را را برادرش غیاث الدین محمد و ایران شرقی و ماوراءالنهر را هم برادر دیگرش سنجر تحت امر خود داشتند مخصوصا محمد و سنجر که هرکدام خود را در قلمرو خویش پادشاه مطلق العنان می دانستند، چندان به شأن برکیارق اعتنائی نمی کردند و این کیفیت در حقیقت دولت عظیم سلاجقه را تجزیه کرد و دیگر هیچ گاه آن صورت اتحادی را که در عهد طغرل و الب ارسلان و ملکشاه داشت به خود ندید مگر اندک زمانی در ایام سلطنت سلطان سنجر.»[14]
5- غیاث الدین ابوشجاع محمد(498-511)
« محمد بن ملکشاه که بعد از برادر داعیۀ سلطنت یافت قلمرو او را هم به متصرفات خود کرد(498) و خود را سلطان محمد خواند.* برادر دیگر خود احمد سنجر را که با او از یک مادر بود از جانب خویش حکومت خراسان داد و در واقع حکومت آن کودک یازده ساله را در خراسان (از490) تأیید و تثبیت نمود. وی فتنۀ اسماعیلیه را در شاهدژ اصفهان فرو نشاند. چندی بعد هم به محاصرۀ الموت پرداخت اما بدون اخذ نتیجه یی به سال 503 دست از آن برداشت. در اواخر عمر لشکر به شام برد و با صلیبی های فرنگ جنگ کرد اما شکست خورد و در سال 509 به اصفهان بازگشت. دو سال بعد، در سن 37 سالگی در ذی الحجه 511 وفات یافت.*
وی فرمانروایی شجاع و عادل و مدبر بود. ابن خلکان او را مرد پادشاهان سلجوقی می خواند: رجل ملوک سلاجقه.»[15]
6- سلطان معزالدین ابوالحارث احمد سنجر(511-552)
« بعداز مرگ محمد ملکشاه، سلطنت سلاجقه به برادرش سنجررسید(511) اما قلمرو خود او در آذربایجان و عراق به پسرش محمود بن محمد رسید و او با وجود سرکشی در برابر سنجر در مقابل وی تسلیم شد و سنجر امارت آن نواحی را به او واگذاشت.*
سنجر، چنانکه ابن خلکان خاطر نشان می کند در شهر سنجار، در نواحی موصل به دنیا آمده بود و او را به همین سبب سنجر خوانده بودند . وی هنگام وفات پدر هفت ساله و به قولی شش ساله بود، اما برکیارق چهارسالی بعداز جلوس به سلطنت، حکومت خراسان را به نام او کرد(490) و سلطان محمد هم که با وی از یک مادر بود این حکومت را تأیید کرد.* بعداز سلطان محمد، سنجر درخراسان داعیۀ استقلال یافت و خود را به القاب پدرش ملکشاه معزالدنیا و الدین خواند.
برادرزاده اش محمودبن محمد را که مایل نبود استقلال وی را بپذیرد به سال 513 در نزدیک ساوه مغلوب کرد اما او را بخشود و ولایت عراق را که قلمرو پدرش سلطان محمد بود بدو مسلم داشت حتی ولیعهدی خویش را نیز بدو داد.*
وی طی چند لشکرکشی تفوق خود را بر بهرامشاه پادشاه غزنه، علاءالدین جهانسوز پادشاه غور، و احمدخان پادشاه ماوراءالنهر تحمیل کرد. در لشکرکشی به سمرقند با گورخان ختایی درگیر شد و در قطوان از وی شکست خورد و به خراسان گریخت(536) اما چندی بعد با طغیان اتسز خوارزمشاه مواجه شد که بارها با او جنگید و بارها او را مغلوب ساخت.*
در اواخر عمر با فتنۀ غز مواجه شد و در جنگی که با آنها کرد مغلوب شد وبا زوجه خود ترکان خود در سال 548 به اسارت آنها افتاد. خراساه به دست غز عرضۀ قتل و غارت گشت و سنجر سه سال در اسارت آنها باقی ماند و درین مدت آنها به نام وی فرمان می راندند. بالاخره، بعداز مرگ ترکان با رهایی ازین اسارت به مرو بازگشت و دوباره به سلطنت نشست اما برای دفع غز مهلت نیافت. چندی بعد هم از شدت اندوه در ربیع الاول 552 وفات یافت.
سنجر فرمانروایی کامکار بود با آنکه ثروت بسیار داشت لباس ساده می پوشید اما در مال بخشی و عشرت جویی افراط می کرد.* علاقه به شعر و ادب دربار او را در مرو یادآور دربار محمود غزنوی در غزنه کرد. در بین شاعران دربارش معزی، انوری، عبدالواسع جبلی و ادیب صابر در شعر فارسی خوش درخشیدند و نام وآوازۀ او را جاودانه کردند.
خراسان بعداز او، به اندک مدت از دست سلجوقیان خارج شد و اولاد سلطان محمد، که سلاجقه عراق خواند شدند، هرگز موفق به استرداد آن از دست مدعیان نشدند. با مرگ سنجر سلطنت سلجوقیان را به قول مؤلف تاریخ گزیده دیگر "رنگ و بویی نماند".* دستخوش منازعات امرای سنجر، و میدان رقابت شاه مازندران، امرای غور و خوارزمشاه شد و سرانجام به دست خوارزمشاهیان افتاد.
سلجوقیان عراق هم تا مدتی که سنجر حیات داشت اکثراوقاتشان در اختلافات داخلی با یکدیگر و گاه دراظهار طغیان بیفایده و شکننده یی در مقابل قدرت فائقه سنجر صرف شد. گه گاه نیز در مقابل تهدیدهای اسماعیلیه دست به اقدامات پراکنده یی زدند که دنبال نشد و حاصل آن اقدامات ادامۀ "ترورها"ی آنها و رواج شایعۀ شکست ناپذیریشان شد.* در مرزهای اران و ارمنستان هم چند باربا قوای گرجی ها و ابخازیان جنگیدند که البته آنها را از فکر تجاوز به قلمروایشان مانع آمد[16].»[17]
7- مغیث الدین ابوالقاسم محمود بن محمد(511-525)
« چون از میراث ملکشاه، بغداد و عراق هم به آنها تعلق داشت با خلیفه که برای رهایی از نفوذ آنها در بغداد دایم تحریکات می کرد مجبور به درگیری شدند.* محمود بن ملکشاه که داماد سنجر هم بود و با وجود سرکشی از جانب او نیز حمایت می شد فقط چهارده سال سلطنت کرد اما هر روز قلمرو قدرتش محدودتر شد. او پس از 12سال و ده ماه سلطنت در تاریخ شوال 525 درهمدان پایتخت خود مُرد.»[18]
« او وقتی که ازدست عم خویش سلطان سنجر در ساوه مغلوب شده بود و به اصفهان آمد به دستور عمش وزارت خود را به صاحب دیوان اشراف پدر خود یعنی کمال الملک علی بن احمد سِمیرمُی که کفایت و فضلی بکمال داشت و وسیلۀ آوردن محمود پس از شکست به خدمت سنجر شده بود واگذاشت. قوام الملک ابوالقاسم درگزینی رئیس دیوان طغرا و انشاء شد و شمس الملک بن خواجه نظام الملک مستوفی کل مملکت.*
از دیگر وزاری او می توان شاعر معروف،* مؤید الدین ابواسماعیل حسین بن علی طغرائی اصفهانی را نام برد. و همچنین مورخ و منشی بزرگوار شرف الدین انوشروان بن خالد کاشانی که او بعداز به حبس انداختن قوام الملک درگزینی - وزیر دسیسه کار محمود- به این سمت منصوب شد.»[19]
8- غیاث الدین داوودبن محمود(شوال525-جمادی الاخری 526)
و
9- رکن الدین ابوطالب طغرل بن محمد(جمادی الاخری 526- محرم 529)
« بعداز فوت محمود، وزیرش ابوالقاسم درگزینی پسر او داوود را با لقب غیاث الدین به سلطنت برداشت ولی چون مردم همدان بر وزیر شوریدند،* اموال خود را برگرفت و به ری که جزء قلمرو سلطان بود آمد و داوود در ذی القعده همین سال به زنجان رفت.
عم او مسعود پس از شنیدن فوت برادر به تبریز شتافت و آنجا را در تصرف گرفت. داوود به جنگ مسعود آمد و تبریز را در آخر محرم 526 محاصره نمود و اگرچه عم و برادرزاه صلح کردند لیکن مسعود خود را به همدان رساند و از آنجا نمایندگانی پیش مسترشد خلیفه به بغداد فرستاد واز او خواست که خطبۀ سلطنت را به نام او جاری سازد و داوود نیز همین تقاضا را داشت. خلیفه به هردو پیغام داد که حکم دراین باب با سلطان سنجر است و به نام هر که او بگوید،* آداب جاری خواهد شد و درحالی که بین مسعود و داوود این نزاع باقی بود، برادر مسعود پسر دیگر سلطان یعنی سلجوق شاه والی فارس به بغداد آمد و در دارالخلافه مقام گزید و خلیفه از او احترام و پذیرائی شایان نمود.
مسعود به کمک اتابک موصل، لشکر به بغداد کشید و با برادر خود سلجوق شاه و مسترشد به جنگ پرداخت. سلجوق شاه اتابک موصل را شکست داد و چون در این تاریخ خبر حرکت سلطان سنجر به قصد عراق رسید،* مسعود خلیفه را از وصول سنجر ترساند و مسترشد حاضرشد که خطبه را به نام مسعود جاری کند و سلجوق شاه را ولیعهد او قرار دهد.
جنگ بین سنجر و مسعود در 8رجب526
سلطان سنجر که پس از فوت برادرزاده به دعوت درگزینی در آخر ربیع الاخر 526 به ری آمد و طغرل برادر دیگر مسعود و سلجوق شاه نیز به خدمت او شتافت و سنجر او را به ولیعهدی خویش در خراسان و ماوراءالنهر و سلطنت عراق انتخاب نمودو از آنجا به طرف همدان و نهاوند حرکت نمود. مسعود و سلجوق شاه و مسترشد مصمم جنگ با سلطان سنجر شدند ولی خلیفه مسترشد با اینکه بنا بود با ایشان حرکت کند،* تأخیر نمود و سلطان به همراهی امیرقماج و اتسرخوارزمشاه و طغرل در نزدیکی دینور در هشتم رجب 526 لشکر مسعود و سلجوق شاه را درهم شکست و مسعود را که به آذربایجان گریخته بود به خدمت خواست و پس از عفو به امیری گنجه و ارّان فرستاد و طغرل را رسما به سلطنت عراق منصوب نمود و قوام الملک ابوالقاسم درگزینی را به وزارت او گماشت و خود را به خراسان برای دفع عصیان احمدخان خاقان ماوراءالنهر به خراسان گریخت.»[20]*
10- غیاث الدین ابوالفتح مسعودبن محمد(529-547)
« با آنکه طغرل به اشارت و الزام سنجر در شوال 525 به جای او نشست، فقط سه سال و دو ماه فرمانروایی کرد.*
بعداز او در محرم 529 برادرش مسعودبن محمد سلطنت یافت که هجده سال فرمانروایی کرد وبا این حال هرگز قلمرو او از صلح و ایمنی بهره مند نشد. با مسترشد خلیفه اختلاف نظر یافت، در حوالی دینور با خلیفه جنگید و او را به اسارت گرفت. اما خلیفه در طی این مدت اسارت در مراغه به دست فدائیان کشته شد.*
پسرش راشد هم چندی بعد در همان اوقات به دست اسماعیلیه به قتل رسید و مسعود و حتی سنجر که رئیس خاندان سلجوقی بود و به آزاد کردن خلیفه فرمان نداده بود درین ماجرا به تبانی با قاتلان متهم شدند. اقدام مسعود در جنگ با اسماعیلیه هم که برای تسخیر یک قلعه در نزدیک قزوین روی داد، به نتیجه یی نرسید و این نیز سوء ظن عامه را در حق وی افزود.»[21]
« مسعود در همدان به تاریخ اول رجب فوت کرد. او آخرین پادشاه بزرگ از شعبۀ سلاجقۀ عراق بلکه بازپسین فرد معتبر خاندان سلجوقی است،* چه پس از فوت او و سلطان سنجر که قریب پنج سال بعداز آن اتفاق افتاده دیگر از این دودمان کسی که صاحب نام و نشانی معتبر شود برنخاسته است.»[22]
11- معزالدین ابوالفتح ملکشاه بن محمود(رجب 547- ذی القعده547)
و
12- غیاث الدین ابوشجاع محمدبن محمودبن محمد(547- 554)
« بعداز سلطان مسعود،* برادرزاده اش ملکشاه بن محمودبن محمد پادشاه شد لیکن چون او مردی عیاش و بی کفایت و شرابخوار بود امرا او را پس از چهارماه سلطنت خلع کردند و برادرش محمد را که در خوزستان بود بر خود به پادشاهی اختیار نمودند.
از غلامان ترک قبچاقی، کمال الملک سمیرمی،* وزیر سلطان محمود یکی که ایلدگُز نام و شمس الدین لقب داشت بتدریج در دستگاه دولتی تا آنجا ترقی یات که از طرف سلطان مسعود در حدود 541 به حکومت آذربایجان و اران محسوب شد و مسعود پس از مرگ برادر خود طغرل ثانی زوجۀ او را هم به عقد اتابک شمس الدین ایلدگز درآورد و ایلدگز تا آخر سلطنت مسعود بندۀ وفادار این سلطان بود.
برادر دیگر مسعود و طغرل یعنی سلیمان شاه که پس از قیام بر مسعود به دست او اسیر و در قلعه ای محبوس بود،* پس از جلوس سلطان محمد ثانی از زندان گریخت و به قصد تصرف تاج و تخت عازم همدان شد اما قبل از آنکه بین او و محمد جنگی درگیرد یارانش متفرق گشتند و سلیمان شاه پیش سلطان سنجر رفت و سلطان او را به ولیعهدی خود برگزید وبعداز اسیری سنجر به جای او به سلطنت اختیار شد. ولی در صفر 529 از ترس غز به عراق برگشت و چون او را به کاشان واصفهان و خوزستان راه ندادند و به خلیفه مقتفی پناهنده شد و به اجازۀ او در اول سال 551 به بغداد آمد و خلیفه او را سلطان خواند و لقب پدرش سلطان محمد ملقب ساخت و ملکشاه ثانی را نیز ولیعهد او قرار داد.
محمد در هیمن سال به دست امیر موصل،* سلیمان شاه را که با اتابک ایلدگز همدست بود، شکست داد و سلیمان شاه اسیر و در موصل محبوس شد و محمد برای واداشتن خلیفه به تصدیق سلطنت خود به بغداد لشکرکشید و دارالخلافه را محاصره کرد و آنجا را در محاصره داشت تا آنکه شنید که اتابک ایلدگز و ملکشاه ثانی و ارسلان شاه پسر طغرل ثانی یعنی پسر زن ایلدگز به همدان وارد شده و پایتخت او را مسخر خود ساخته اند. ناچار از حصار بغداد دست برداشت و در 24 ربیع الاول 552 عازم همدان شد.
ایلدگز و ملکشاه به سوی ری برگشتند اما اینانج شحنۀ ری ایشان را مغلوب نمود و قبل از رسیدن سلطان محمد ثانی خود را به همدان رساند و پایتخت را به نام این سلطان تصرف نمود.* محمد پس از برگشت به همدان خیال داشت که به آذربایجان بتازد و بلاد ایلدگز را به تصرف خود در آورد لیکن به مرض سل مبتلا شد و دو سال بعد یعنی در ذی القعدۀ 554 فوت کرد.»[23]
13- غیاث الدین ابوالفتح سلیمان شاه سلطان محمد(554-556)
و
14- رکن الدین ابوالمظفر ارسلان شاه بن طغرل(556-571)
« بعداز سلطان بن محمدبن محمود، در ذی الحجه 554 سلیمان شاه بن محمد که به کمک اتابک ایلدگز به سلطنت رسید[24] به الزام او برادرزادۀ خود ارسلان بن طغرل را که مادرش در حبالۀ اتابک بود ولیعهد خویش کرد اما چندی بعد معزول شد و در حبس مُرد و ولیعهدش به جای او در ربیع الاول 556 نشست.*
سلطان ارسلان چون حمایت و نظارت اتابک ایلدگز را پشتیبان خود داشت، در دفع مدعیان خانگی اشکالی نیافت. به علاوه هم در دفع هجوم ابخازیان، و هم در مبارزه با اسلمعلبه پیروزیهایی عایدش شد که تحکیم دولت وی گشت. همچنین لشکر خوارزمشاه را، که به تحریک یک والی شورشی به بهانۀ حمایت او تا حدود قزوین و زنجان پیش آمده بود در سال 561 شکست داد.* اما این پیرزیها در واقع از آن اتابک ایلدگز بود، که سلطنت واقعی به او تعلق داشت. و ارسلان فقط نام آن را داشت. خبر هجوم مجدد ابخاز، مرگ مادر، و وفات ایلدگز پایان عمر او را تیره کرد. با وفات او در جمادی الاخر 571 سلطنت به پسرش طغرل رسید.»[25]*
15- رکن الدین ابوطالب طغرل بن ارسلان شاه(571-590)
« قدرت اتابک ایلدگز هم بعداز او به پسرانش محمد جهان پهلوان و عثمان قزل ارسلان رسید و آنها در جلوس پسر صغیر ارسلان شاه طغرل سوم،* وی را همچون برادرزادۀ خویش تحت حمایت گرفتند.
البته درین هنگام هم مثل دوران سلطان ارسلان قدرت سلطنت عراق در دست اتابک بود و سلطان تقریبا جز نامی از سلطنت نداشت. معهذا تا جهان پهلوان زنده بود، طغرل بن ارسلان احساس ناایمنی نمی کرد و اوقات خود را به لهو و شعر و شکار می گذرانید.* بعداز جهان پهلوان، سلطۀ قزل ارسلان ایمنی برای طغرل باقی نگذاشت وکار آنها به اختلافات و دشمنی ها کشید. بالاخره قزل ارسلان طغرل را به حبس انداخت و در صدد برآمد سلطنت را به نام خود کند، اما ناگهان در شعبان 587 به قتل رسید و قتلش راست یا دروغ به فداییان منسوب شد.
قتل طغرل سوم و انقراض سلجوقیان عراق در 590
با آنکه بعداز قتل قزل ارسلان که بعدها زوجۀ قزل هم به تهیۀ مقدمات یا شرکت در آن منسوب شد، طغرل خود را از بند او آزاد یافت،* اعادۀ قدرت سلطنت برای او دیگر ممکن نشد. چندی بعد با هجوم تکش خوارزمشاه مواجه شد که به دعوت و تحریک مخالفان، لشکر به تسخیر ولایات جبال آورده بود. در جنگی که در ربیع الاخر 559 روی داد طغرل کشته شد و با کشته شدن او ولایات جبال هم مثل خراسان به قلمرو خوارزمشاهیان ملحق شد و دولت سلجوقیان انقراض یافت. هر چند تا بیست سالی بعد هم قدرت اتابکان خاندان ایلدگز در آذربایجان باقی بود.»[26]*
اسامی سلاطین سلجوقی و زمان هریک
1- سلاجقۀ بزرگ
1- رکن الدین ابوطالب طغرل بن میکائیل بن سلجوق 429-455
2- عضدالدین ابوشجاع الب ارسلان محمدبن جغری 455-465
3- معزالدین ابوالفتح ملکشاه حسن بن الب ارسلان 465-485
4- رکن الدین ابوالمظفر برکیارق بن ملکشاه 485-498
5- غیاث الدین ابوشجاع محمدبن ملکشاه 498-511
6- معزالدین ابوالحارث سنجر احمدبن ملکشاه 511-552
2- سلاجقۀ عراق
7- مغیث الدین ابوالقاسم محمودبن محمدبن ملکشاه 511-525
8- غیاث الدین داوودبن محمود 525-526(هشت ماه)
9- رکن الدین ابوطالب طغرل ثانی پسر سلطان محمد 526-529
10- غیاث الدین ابوالفتح مسعود پسر سلطان محمد 529-547
11- معزالدین ابوالفتح ملکشاه ثانی پسر سلطان محمود از رجب تا ذی القعده547
12- غیاث الدین ابوشجاع محمد ثانی پسر سلطان محمود 547-554
13- غیاث الدین ابوشجاع سلیمان شاه بن سلطان محمد 554-556
14- رکن الدین ابوالمظفر ارسلان شاه بن طغرل ثانی 556-571
15- رکن الدین ابوطالب طغرل سوم پسر ارسلان شاه 571-590
[1] - روایات مأخوذ از ملک نامه ظاهرا مجعول مبنی بر قصه های حمزه و ابومسلم و امثال آنهاست. مقایسه شود با تحریر روضةالصفا/5-625مذاکرات صلح برای تثبیت مرزهای غزنویان و سلجوقیان در اواخر عهد فرخ زاد شروع شد و تا حد مبادلۀ اسرای جنگی بین طرفین پیش رفت. بعداز آن به وسیلۀ سلطان ابراهیم دنبال شد و سلطان ملکشاه سلجوقی ظاهرا بیشتر به جهت دشواریهایی که در آغاز فرمانروایی خویش با آن مواجه بود به برقراری یک صلح نهایی و پایدار راضی شد. روایت کتاب آداب الحرب و الشجاعه در باب لشکرکشی وی که منجر به التزام قرار صلح شده باشد ظاهرا افسانه یی بیش نباشد، هرچند برقراری خویشاندی برای تأمین صلح بین دولت ها در آن ایام معمول بوده است.
* با آنکه قدرت سلجوقیان از همان آغاز کار به اهتمام دیوان خراسان و کوشش وزراء پا گرفت طرز تلقی سلجوقیان از امر وزارت بیشتر طبیعت بیابانی و تمرکزگریزی آنها را نشان داد. الب ارسلان به آسانی وزیر خود عمیدالملک کندری را قربانی توطئه های مدعیانش کرد. ملکشاه هم وزیر دانا و مدبر خود خواجه نظام الملک طوسی را در راه هوس های زوجۀ خود ترکان خاتون فدا کرد. انتخاب وزرا در نزد اخلاف ملکشاه بر مبنای تدبیرو کفایت وزیر نبود بر اساس مبلغی بود که از جانب طالبان وزرات به سلطان اهدا می شد. واز این جمله بود قصۀ مؤیدالملک که در وزارت خود بارها مملکت را بر سلطان بشولیده بود. خطیر الملک ابومنصور میبدی یزدی با آنکه بر وفق روایات مردی جاهل و نالایق بود، با هدیه و رشوه وزارت سلطان محمد را به دست آورد. حکایت ضیاءالملک احمدبن خواجه نظام الملک با شریف ابوهاشم علوی حسنی رئیس همدان طرز نگرش سلطان محمد را نسبت به وزاری خویش نشان می دهد. ضیاءالملک که وزیر سلطان محمد بود وقتی که در ثروت این شریف ابوهاشم طمع کرد از سلطان درخواست تا از وی پانصد هزار دینار بستاند و ابوهاشم را برای استخراج این مال به وی واگذار نماید. چون ابوهاشم نزد سلطان رفت هشتصد هزار دینار پیشکش وی کرد تا سلطان ضیاءالملک را در اختیار وی قرار دهد. سلطان پذیرفت و وزیر خود را به او واگذاشت تا او به قولی تمامی آن مال را از وی بیرون آورد(سلجوقنامه/43)قولی هم هست که ابوهاشم با وجود پرداخت مبلغ مزبور وزیر را شکنجه نکرد و رها کرد. برای روایات مختلف که درین باب هست رک:حسینی یزدی، العراضه، طبع لیدن 1909/93-91، عمادالاصبهانی، زیده النصره، طبع هوتسما/8-97، صدرالدین حسینی، اخبارالدوله السلجوقیه طبع لاهور 1932/83 که از تسلیم وزیر به عمربن قراتکین یاد می کند، آثارالوزراءعقیلی/246، نسائم الاسحار طبع محدث 1338/53-51 که قسمتی از آنچه در ذیل احوال ضیاءالملک نقل می کند مربوط به او نیست به برادرش مؤیدالملک مربوط است. سنجربن ملکشاه هم غالبا با همین نظر به وزراء خویش می نگریست. محمدبن سلیمان کاشغری معروف به تغاربیگ یک بار با تقدیم هزار هزار دینار نیشابوری وزارت و ی را به دست آورد. تغاربیگ از بازرگانان و توانگران ترکستان بود اما از فهم و تدبیر بهره یی نداشت سرانجام نیز به امر سنجر از وازرت برکنار و اموالش مصادره شد. شناخت نقش وزارت در اعتلاء و انحطاط سلجوقیان در خور توجه و محتاج تحقیق است کتاب وزارت در عهد سلجوقیان بزرگ تألیف عباس اقبال صورت موجود بیشتر به یک طرج ناتمام می ماند و در طبع آن ناشران به رفع اشکالهای آن چنانکه باید توجه نکرده اند.
مقدمه
« دولت سلجوق که به وسیلۀ طغرل بیگ و برادرش چغری بیگ ترکمان به دنبال غلبۀ نهائی آنها بر مسعود غزنوی به وجود آمد،* هرچند از لحاظ نظامی بر عناصر ترک و ترکمان تکیه داشت از لحاظ ادرای و سیاسی به همان اندازۀ غزنوی جنبه ایرانی داشت و هم مثل آن سلاله وارث آیین و رسوم سامانیان در مراتع و صحاری آسیای میانه برای آنها پیش آمده بود، معلومات موثق قابل اعتمادی در دست نیست. بررسی منقولات ملک نامۀ مفقود و تحقیق در روایات ارمنی و بیزانسی قدیم هم درین باب کمک بیشتری به مورخ عرضه نمی کند.[1]با اینهمه از مقایسۀ مجموع روایات این اندازه بر می آید که طوایف وابسته به سلجوق لااقل از چند نسل قبل از عهد طغرل و چغری مسلمان بوده اند و شاید پیش از آن هم مدتی مذهب نسطوری مسیحی داشته اند. آیا در مدت ارتباط با خانان خزر،* یکچند هم تحت تأثیر آیین یا فرهنگ یهود قرار داشته اند؟ به این سؤال، جواب قطعی نمی توان داد اما قراین نشان می دهد که هیچ از گرایشات دینی هرگز اکثریت این طوایف را از راهزنی و قتل و غارت باز نمی داشته است.
ارتباط با پادشاهان و سرکردگان ترک و تازیک در عهد سامانیان و غزنویان هم موجب آشنایی آنها با معیشتی برتر از طرز معیشت بیابانگردی و شبانکارگی نشده است و آنها مقارن ایجاد دولت خویش همچنان خوی غارتگری و بیانگردی خود را همراه داشته اند و حتی سرکردگان بزرگ آنها، مثل فاتحان مداین، کافور از نمک باز نمی شناخته اند و خورش های شهری را از آنچه در بیابان ها و خیمه های چوپانی می شناخته اند تمیز نمی داده اند. به هرحال نیم قرنی بعد از آنکه حکومت طغرل در خراسان پا گرفت قلمرو جانشینان او از جیحون تا فرات و از فارس تا شام و آناطولی را در برگرفت و بدینگونه یک سلالۀ غیرایرانی بعداز چهار قرن که از سقوط ساسانیان می گذشت حدود ایران را که به دست وی افتاده بود تقریبا به وسعت عهد ساسانیان رسانید و حتی فرهنگ ایرانی و میراث ساسانی را در سراسر آن منتشر کرد. معهذا طرز فرمانروایی آن بیشتر یادآور شیوۀ فرمانروایی اشکانیان بود: ملوک الطوایفی، مرکز گریزی و اشتغال دایم به جنگ و بیابانگردی.*
رابطۀ آنها با خلیفه که رهبری اسمی عالم اسلام را برعهده داشت از مقولۀ ارتباط روستایی و شهری بود. از همان عهد طغرل تا پایان فرمانروایی قوم، پادشاهان سلجوق تا وقتی محتاج به تأیید خلیفه بودند، نسبت به وی اظهار فروتنی و حتی خاکساری می کردند.* وقتی از تأیید و حمایت وی بی نیاز بودند با وی دعوی همسری می کردند و احیانا برخوردهای خشونت آمیز و بیگانه وار نشان می دادند.
خلیفۀ عباسی دردوران قدرت آنها هرچند مثل دوران آل بویه مورد تحقیر و اهانت دایم نبود یا آنگونه تعطیم و تکریم ظاهری هم که از جانب سامانیان و غزنویان در حق وی اظهار می شد مواجه نبود. در اکثر مدت این دوران خلیفۀ بغداد مثل "فرمانروای واتیکان" قدرتش محدود به قلمرو کوچک خویش و نظارت برامور شرعی بود و حتی اتابکان و خوارزمشاهیان هم آنها را فقط در همین محدوده رعایت و قابل قبول تلقی می کردند.*
در واقع وقتی تاریخ از دوران سلجوقیان یاد می کند اتابکان، خوارزمشاهیان و حتی غزنویان لاهور و غوریان را هم به این دوران منسوب می دارد. چرا که امتداد ایام آنها در این عصر و حتی بعد ازین دوران هم چیزی بجز ادامۀ اوضاع و احوال عهد سلجوقیان نیست و اکثر عوامل مربوط به سیاست و حکومت سلجوقی تا مدتها بعد هم در احوال این سلاله باقی است و دنبالۀ دوران سلجوقیان محسوب می شود.* همانگونه که سلاطین سلجوقی خلیفه هایی مثل مُسترشد و راشد را از فکر مداخله در امور خارجی از حوزۀ امور شرع مانع می آمدند، اتابک آذربایجان شمس الدین ایلدگز سیاست را کار پادشاهان می دانست و خلیفه را تنها در امور مربوط به شرع حقور می شناخت. محمد خوارزمشاه هم در مقابل ناصر خلیفه با خشونت و اهانت رفتار می کرد و حتی در عزل او و در خاتمه دادن به خلافت عباسیان نیز ارادۀ خود را آزاد می یافت.* ملوک طوایفی رایج درین عصر هم از طریق قدرت فائقه سلطان تحت نظارت بود و چیزی که این نظارت را تقریبا تا پایان این دوران تأمین می کرد ترتیبات دیوانی بود که هرچند حکام و شاهزادگان اطراف ملوک طوایفی به آسانی به آن گردن نمی نهادند، نوعی انتظام قابل ملاحظه را در سراسر قلمرو فرمانروایان آل سلجوق برقرار می داشت. معهذا وزارت را که متعهد نظارت بر امور دیوان بود، غالبا مانع اعمال قدرت و استبداد خویش می دیدند و بارها پادشاهان سلجوقی وزیران خود را کشتند، به کشتن دادند، به دست دشمنان سپردند و مصادره و آزار کردند و این کار در حقیقت انعکاس خوی بیابانی ترکمانان بود که طالب نظم و انضباط نبودند و در مقابل میل به غارت و عشق به استبداد هیچ قید و بندی را حرمت نمی نهادند.*
عادت به زندگی شهری و پذیرش نظم و قانون با طبعیت بدوی و بیابانی آنها سازگار نبود، و طغرل بیگ برای ایجاد یک دولت ترکمانی لازم دید که حتی برادرش چغری را هم تهدید کند و از فکر غارت خراسان باز دارد. گویی طغرل پیش خود می اندیشید با ایجاد یک حکومت رسمی می توان این طبع غارتگری را در یک مجرای قانونی انداخت و با نام قانون و حکومت آن را مشروع و مقبول ساخت.
به هرحال این چوپان های راهزن و بیابانگرد بعد از غلبه بر مسعود، در مرو و همچنین در نیشابور خطبۀ سلطنت به نام خود خواندند، قسمتی هم از غنایم راهزنی و غارت رعایا را صرف تعمیر جاده ها، امنیت راه ها، ساختن پلها و رباط ها کردند. از آنکه بدون آنها نظارت بر احوال رعایایی که می باید بر وفق آیین حکومت غارت شوند ممکن نبود. تشریفات دربار حکومت و دستگاه دیوان هم برای تأمین این مقصود ضرورت داشت و شعردوستی و شاعرپروری جزء لازم آن محسوب می شد.* جالب آن شد که این بار فرمانروایی یک مشت ترکمان بیابانی حکومت نمونه یی شد که در رعایت آداب عدالت و در حمایت از ارکان شریعت، خیلی بیش از آنچه حکومت عزنویان، در آغاز فرمانروایی خویش مدعی اجرای آن بود توفیق حاصل کرد و شک نیست که درین مورد نظارت و تربیت وزراء که امثال عمیدالملک کندری و نظام الملک طوسی نمونۀ آنها یا لااقل سرمشق آنها بودند، تأثیر عمده و قوی داشت.»[2]
اصل و نسب سلاجقه
« در ضمن سلطنت شهاب الدوله مسعودبن محمود غزنوی از اصل و نسب ترکمانان سلجوقی و ابتدای اعتبار یافتن ایشان در سایت تخصصی تاریخ اسلام> تاریخ ایران اسلامی> دورۀ غزنویان شرحی مذکور داشته ایم.*
در اینجا فقط برای آنکه مطالب آینده روشنتر شود اجمالا می گوئیم که سلاجقه طایفه ای هستند از ترکمانان غز و خزر که در ایام شوکت امرای سامانی در دشتهای بحیرۀ خوارزم(آرال) و سواحل شرقی دریای آبسکون(بحر خزر) و دره های علیای سیحون و جیحون سکونت داشتند و مساکن ایشان بین بلاد اسلامی ماوراءالنهر و مساکن ترکمان شرقی قََرَلُق(خلخ) و غزان غیرمسلمان فاصله بود و سلاجقه که پیش از ریاست یافتن سلجوق نامی بخصوص نداشتند به همان علت قبول اسلام ومجاورت با ممالک سامانی گاهی در کشمکشهای بین این امرا و خانیان توران به سامانیان کمک می کردند و سامانیان به همین سبب مانع رفت و آمد ایشان به بلاد خود نمی شدند،* چنانکه یکی از رؤسای آنان که سِلجوق بن دقاق نام داشت در اواخر عهد سامانی قبیلۀ خود را برداشته به شهر جند از بلاد کنار سیحون در درۀ علیای این شط آورد و در آنجا مقیم شد.
بعداز مرگ سلجوق، پسرش میکائیل با ترکمانان قبیلۀ پدری با کفار مجاور جند به جهاد پرداخت ولی در این مجاهدات به قتل رسید و از او سه پسر ماند یَبغُو یا جَبغو[3] و جغری و طُغرل.
این سه پس از مرگ پدر قبیلۀ خود را که از عهد سلجوقی به سلاجقه معروف شده بودند، از ناحیۀ جند کوچ داده عازم حدود بخارا پایتخت سامانیان شدند و در بیست فرسنگی آن شهر اقامت گزیدند اما سامانیان که از همسایگی طایفه ای به این قدرت و کثرت عدد وحشت داشتند، بزودی ایشان را از آنجا راندند و سلاجقه به پناه بغراخان افراسیابی به توران رفتند.*
بغراخان از راه احتیاط، پسر ارشد میکائیل بن سلجوق یعنی طغرل را محبوس ساخت اما جغری به نجات برادر توفیق یافت و این سه پسر میکائیل سلاحقه را از توران به قریۀ نور از قرای نزدیک بخارا آورد و این مقارن ایامی بود که ایلک خان افراسیابی بر پایتخت سامانیان دست یافت و آن سلسله را برانداخت.*
سلاجقه بزودی صاحب شوکت و اعتباری قابل اعتنا شدند و بتدریج عدد و اهمیت ایشان تا آنجا بالا گرفت که با وجود اقتدارسلطان عظیم الشأنی نظیر محمود غزنوی این طایفه دائما ارتباطات او را با خانیان ترکستان مورد تهدید قرار می دادند و راه سفرای او را که بین ایران و توران رفت و آمد داشتند می زدند.
در حدود سال 416 فتنۀ ترکمانان سلجوقی در ماوراءالنهر اسباب زحمت کلی شد، مخصوصا ازایشان جماعتی که ریاستشان با ارسلان بن سلجوق برادر میکائیل و عموی یبغو و جغری و طغرل بود و در ریگزار مجاور بخارا اقامت داشتتند سربه فساد برداشتند.* سلطان محمود بعدها ارسلان را گرفت و به بلاد هند به حبس فرستاد و جمعی نیز از طایفۀ او را کشت لیکن قسمت بسیاری از ایشان به خراسان گریختند و به قتل و غارت پرداختند و چون لشکریان غزنوی به تعقیب ایشان آمدند به اصفهان رو کردند و جمعی نیز به آذربایجان رفتند و با این حال باز جمع کثیری از سلاجقه مخصوصا اصحاب پسران میکائیل در خراسان ماندند.
لشکرکشیهای ارسلان جاذب و سلطان محمود موفق به برافکندن سلاجقه از آشیانه های مستحکمی که این قوم در اطراف جَبل بَلخان[4] داشتند، نیامد واز همین پناهگاهها بود که سلجوقیان در تمام مدت سلطنت سلطان مسعود به بلاد خراسان و جوزجانان و طخارستان دست اندازی می کردند.*
اتباع ارسلان بن سلجوق، به نام غُزان عراقی در عراق و بلاد مغرب و شمال غربی ایران متفرق شدند و به تشکیل دولت و سلسله ای قادر نیامدند لیکن اصحاب پسران میکائیل که سلاجقۀ اصلی نیز همانند ایشانند پس از شکست دادن سباشی حاجب بزرگ مسعود و فتح دندانقان که بر برافتادن دولت غزنویان از ایران منتهی گردید اساس دولت بزرگی را ریختند که از بسیاری جهات برای آن در "تاریخ اسلام" نظیری نیست و از عهد انقراض ساسانیان تا زمان تشکیل دولت سلجوقی در آسیای غربی سلطنتی به این وسعت و عظمت و اتحاد اداره و مرکزیت تأسیس نیافته است.»[5]
1- رکن الدین ابوطالب طغرل بن میکائیل بن سلجوقی(429-455)
« طغرل پس از تحکیم قدرت در خراسان،* گرگان و طبرستان را به طاعت خویش درآورد. بعداز آن چندی در ولایات جبال تاخت و تاز کرد بالاخره به تسخیر آذربایجان در محرم سال 446 پرداخت. بغداد را از دست ملک رحیم دیلمی به سال 448 بیرون آورد و چندی بعد فتنۀ بساسیری را که موجب فرار خلیفه القائم از بغداد شده بود پایان داد و خلیفه را با احترام در سال 452 به بغداد آورد. آنگاه برای ایجاد یک پیوند استوار با خلیفه، با اصرار و الزام، سیدةالنساء دختر خلیفه را به سال 454 به ازداوج درآورد اما اندک زمانی بعد، در ری به سن هفتاد سالگی در رمضان 455 درگذشت.»[6]
« وزیر مشهور طغرل، ابونصرمنصوربن محمد کُندُری است از اهل قریۀ کندرنیشابور که عمیدالملک لقب داشته و قبل از او که از اواخر سال 448 تا آخر ایام پیوسته دراین مقام بوده چهار نفر دیگر در دستگاه طغرل به وزیری رسیده بودند که مشهورترین آنها همان ابوالقاسم علی بن عبدالله جوینی معروف به سالارپوژگان است.*
عمیدالملک کندری که در ردیف رقیب و خصم خود خواجه نظام الملک طوسی از وزرای بزرگ سلاجقه است از منشیان بزرگ دو زبان فارسی و عربی بوده و بیشتر رونق دولت طغرل مدیون کفایت و کاردانی آن مرد نامی است و بر اثر بصیرت عمیدالملک در کارها و مایۀ علمی و ادبی و تدبیر و سیاست او بود که طغرل بسهولت توانست بر عراق عرب و دارالخلافه مستولی شود و قائم خلیفه و وزرا و درباریان او را بدون جنگ و خونریزی مطیع خود سازد و نفوذ معنوی عمیدالملک در دربار خلافت همه وقت اختلافات بین دو دربار را به نفع طغرل فیصله می داد.»[7]*
2- عضدالدوله محمد الب ارسلان بن جعفری(455-465)
« بعداز طغرل برادرزاده اش الب ارسلان پسر جغری بیگ(وفات 452) به فرمانروایی نشست.
الب ارسلان، بعداز دفع مدعیان خانگی، آهنگ غزو و جهاد کرد. در بلاد گرجستان و ارمن کرّ و فری کرد. چندی بعد در ملازگرد(مناذکرت) واقع در ارمنستان لشکر بیزانس را در ذی القعده 463 مغلوب نمود. رومانوس دیوجانس قیصر بیزانس را اسیر کرد.* دو سال بعد با دویست هزار سوار از جیحون گذشت و آهنگ تسخیر سمرقند کرد اما بین راه در قلعه یی به نام برزم - به قولی فربر- به دست یوسف نام کوتوال قلعه در ربیع الاول 465 کشته شد و در مرو در مقبرۀ پدرش مدفون شد.»[8]
« دستیار و وزیر نامی الب ارسلان ابوعلی حسن بن علی بن اسحاق طوسی یعنی خواجه نظام الملک بود.
همزمان با ورود الب ارسلان و نظام الملک در آخر محرم 456به ری، عمیدالملک به عذر خواهی به خدمت خواجه نظام الملک آمد و پانصد دینار به عنوان پیشکش تقدیم نمود و چون از حضور سلطان و وزیر بیرون رفت، اکثر سپاهیان دررکاب او به حرکت آمدند.* سلطان و وزیر از این مسأله اندیشناک شدند و الب ارسلان ظاهرا به سعایت خواجه امر داد تا عمیدالملک را دستگیر ساختند و به مرورود فرستادند و او قریب یک سال در آن شهر در زندان بود تا آنکه در ذی الحجه سال 456 به دستور سلطان و وزیر آن دستوَر فاضل را کشتند و سر او را به کرمان پیش خواجه نظام الملک فرستادند.»[9]
3- جلال الدین ابوالفتح حسن ملکشاه(465-485)
« الب ارسلان شش پسر داشت: ملکشاه که بنا بر وصیت و تعیین پدر به مقام او رسید، ایاز و تَکِش و بُوری بَرس و تُتُش و ارسلان اَرغو که هرکدام سهمی از مملکت پدری داشتند.»[10]*
« ملکشاه در همان آغاز جلوس با مخالفت عمّ خود قاورد حاکم کرمان مواجه شد اما در جنگی که بین آنها در نزدیک کرج روی داد وی را مغلوب و سپس مقتول کرد. بعداز آن به فرّ رأی وزیر معروف خویش، خواجه نظام الملک، به توسعۀ قلمرو خود پرداخت. به وسیلۀ امرای خویش دمشق و انطاکیه و حلب را به تصرف آورد. به سال 480 در بغداد دختر خویش را به خلیفه المقتدی تزویج کرد با تشریفات بسیار . چندی بعد به دعوت فقهای ماوراءالنهر به سمرقند تاخت. خاقان احمد خان، فرمانروای آنجا را تنبیه و به رعایت رعیت الزام کرد.*
خود او بیشتر اوقاتش را به لهو و شکار می گذرانید و تدبیر امور را به دست وزیر خویش نظام الملک سپرده بود. با این حال برای آگهی از احوال رعیت غالبا در اکناف مملکت به مسافرت اشتغال داشت. به آبادانی بلاد و امنیت راه ها توجه خاص می ورزید. در اکثر جاده ها، پلها و رباطها بنا کرد.
خلیفه لقب یمین امیرالمؤمنین و قسیم امیرالمؤمنین بدو داد. تقویم جلالی به الزام یا تشویق او به وجود آمد. به شعر وادب علاقه داشت. درنوشته های شخصی هم گه گاه ابیات و اشعار فارسی نقل می کرد. غالبا در اصفهان و گاه در نیشابور به سر می برد.*
در نگهداشت شعرا خیلی پیش از پادشاهان قبل از خود- الب ارسلان و طغرل- اهتمام کرد. معزی مداح و شاعر معروف دربار او تخلص خود را از یک لقب او، معزالدنیا والدین، گرفت.
در اواخر سلطنت از قدرت و سلطۀ نظام الملک ملال خاطر یافت. ازین رو وقتی خواجه در راه اصفهان به بغداد، در حدود سهنه(صحنه) و به قولی در بروجرد به دست ابوطاهر نام،* یک تن از فداییان اسماعیلیه، در رمضان 458 کشته شد که ملکشاه از فقدان او اظهار تأثر نکرد. اما چند هفته بعد خود او- ملکشاه - هم در پایان یک شکار بیمار شد و ناگهان درگذشت.»[11]
« بعداز قتل خواجه، ملکشاه تاج الملک را به سمت وزارت خود منصوب کرد.*
او به هر جهت بزرگترین سلاطین سلجوقی است و دولت سلجوقیان در عهد او به منتهای وسعت و عظمت خود رسیده چه از حد چین تا مدیترانه و از شمال بحیرۀ خوارزم و دشت قبچاق تا ماورای یمن به نام او خطبه می خواندند و امپراتور روم شرقی و امرای عیسوی گرجستان و ابخاز به او خراج و جزیه می داده واصفهان درعهد او و خواجه نظام الملک از مهمترین بلاد دنیا و یکی از آبادترین آنها بوده و این پادشاه و وزیر و عمال دیگر سلجوقی در آن شهر ابنیۀ بزرگی ساخته بودند که هنوز آثار یک عده از آنها برجاست. *
رونق عمدۀ سلطنت ملکشاه که خود نیز پادشاهی کافی و دیندارو عادل بود تا حدی مدیون کفایت خواجه و پسران اوست لیکن سلطان غیراز ایشان وزراء و عمال دیوانی دیگری نیز داشته که اکثرمردمی کاردان و و کافی بوده اند و در زیر دست خواجه کار می کرده اند.* مشهورترین ایشان یکی کمال الدوله ابوالرضا فضل الله بن محمد زوزنی است که تا سال479 سمت ریاست دیوان انشاء واشراف را داشته و پسر هنرمندش سیدالرؤسا ابوالمحاسن محمد معین الملک دراین شغل از او نیابت می کرده. در سال 476 سلطان کمال الدوله و سیداالرؤسا را معزول کرد و پس از سپردن آن مقام به یکی دو تن دیگر از منشیان آن را به تاج الملک فارسی سپرد و تاج الملک تا قتل خواجه در این سمت باقی بود.*
دیگر از وزاری نامی ملکشاه، شرف الملک ابوسعد محمدبن منصور خوارزمی است که سمت ریاست دیوان استیفا را داشته و ابوالفضل محمد مجدالملک قمی از او نیابت می کرده و این مجدالملک بعدها مقام شرف الملک منصوب شده به طوری که در اواخر ایام ملکشاه عمدۀ کارها به دست تاج الملک و مجدالملک و سدیدالملک عارض که هرسه مخالف و مدعی خاندان نظام الملک بودند می گذشت و همین بر روی کار آمدن این جماعت به جای امثال کمال الدوله و شرف الملک و نظام الملک نیز یکی از اسباب بروز تزلزل و خرابی در کارهای دولتی گردید.*
از کارهای مشهور ملکشاه اقدام به اصلاح تقویم و بستن زیجی است در اصفهان به سال 467 که در آن حکیم و شاعر عالیقدر ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری نیز شرکت داشته و این تقویم همان است که به تقویم جلالی شهرت یافته.»[12] *
4- رکن الدین ابوالمظفر برکیارق(485-498)
« بعداز ملکشاه سلطنت به پسرش برکیارق رسید. تلاش نامادریش ترکان خاتون که می خواست محمود فرزند خردسال خود را به جای او بر تخت بنشاند پیش نرفت. مخالفت عمش تتش بن الب ارسلان یکچند سلطنت او را متزلزل و او را فراری کرد اما چندی بعد، طی یک زد و خورد در صفر488 نزدیک ری تتش را مغلوب و مقتول کرد. سلطنت خود را مدیون حمایت و تدبیر پسران خواجه نظام الملک بود، اما چون نتوانست با آنها سازگاری کند بعضی از آنها را از خود رنجاند. مؤید الملک پسر خواجه از او رنجید به گنجه نزد محمد پسر دیگر ملکشاه رفت و او را به مخالفت وی برانگیخت. بین دو برادر در طی سه سال پنج جنگ روی داد عاقبت کار در سال 496 به صلح انجامید. درین صلح مقرر شد آذربایجان واران و ارمنستان از آن محمد باشد و عراق و اصفهان و جبال تحت فرمان برکیارق باشد و بدینگونه قلمرو سلاجقه تجزیه شد. معهذا سلطنت او چندان طولانی نشد. در اواخر کار، در حالی که از عمرش به زحمت بیست و هفت سال می گذشت و بیش از دوازده سال سلطنت نکرده بود در راه بغداد به شدت بیمار شد. از جوانی به بیماری سل مبتلا بودو درین هنگام شدت بیماری او را در بین راه به توقف در بروجدر وادار کرد. همانجا هم بعداز چهل روز توقف در ربیع الاخر 498 وفات یافت.
پسر چهار ساله اش را که ملکشاه بن برکیارق نام داشت و بعد از او عنوان سلطنت یافت عمّش محمد بن ملکشاه برکنار کرد.»[13]*
تجزیۀ دولت سلجوقی
« با اینکه برکیارق رسما جانشین ملکشاه و الب ارسلان بود، لیکن جز بلاد جبل و اصفهان و عراق عرب بر قسمتی دیگر از ممالک وسیعۀ سلجوقی مستقیما حکم نداشت و سایر نواحی اگر هم بظاهر از سلطان اطاعت می کردند، فقط اسمی بود و در حقیقت مستقل بودند. شام را پسر تاج الدوله تتش اداره می کرد و بلاد روم را فرزندان سلیمان بن قتلمش و کرمان را اولاد قاورد.* دیار بکر در سال 495 و ارمنستان در 493 به توسط اتابکان و امرای سلجوقی از حوزۀ اقتدار او به در رفت، ممالک شمال سفید رود گیلان را را برادرش غیاث الدین محمد و ایران شرقی و ماوراءالنهر را هم برادر دیگرش سنجر تحت امر خود داشتند مخصوصا محمد و سنجر که هرکدام خود را در قلمرو خویش پادشاه مطلق العنان می دانستند، چندان به شأن برکیارق اعتنائی نمی کردند و این کیفیت در حقیقت دولت عظیم سلاجقه را تجزیه کرد و دیگر هیچ گاه آن صورت اتحادی را که در عهد طغرل و الب ارسلان و ملکشاه داشت به خود ندید مگر اندک زمانی در ایام سلطنت سلطان سنجر.»[14]
5- غیاث الدین ابوشجاع محمد(498-511)
« محمد بن ملکشاه که بعد از برادر داعیۀ سلطنت یافت قلمرو او را هم به متصرفات خود کرد(498) و خود را سلطان محمد خواند.* برادر دیگر خود احمد سنجر را که با او از یک مادر بود از جانب خویش حکومت خراسان داد و در واقع حکومت آن کودک یازده ساله را در خراسان (از490) تأیید و تثبیت نمود. وی فتنۀ اسماعیلیه را در شاهدژ اصفهان فرو نشاند. چندی بعد هم به محاصرۀ الموت پرداخت اما بدون اخذ نتیجه یی به سال 503 دست از آن برداشت. در اواخر عمر لشکر به شام برد و با صلیبی های فرنگ جنگ کرد اما شکست خورد و در سال 509 به اصفهان بازگشت. دو سال بعد، در سن 37 سالگی در ذی الحجه 511 وفات یافت.*
وی فرمانروایی شجاع و عادل و مدبر بود. ابن خلکان او را مرد پادشاهان سلجوقی می خواند: رجل ملوک سلاجقه.»[15]
6- سلطان معزالدین ابوالحارث احمد سنجر(511-552)
« بعداز مرگ محمد ملکشاه، سلطنت سلاجقه به برادرش سنجررسید(511) اما قلمرو خود او در آذربایجان و عراق به پسرش محمود بن محمد رسید و او با وجود سرکشی در برابر سنجر در مقابل وی تسلیم شد و سنجر امارت آن نواحی را به او واگذاشت.*
سنجر، چنانکه ابن خلکان خاطر نشان می کند در شهر سنجار، در نواحی موصل به دنیا آمده بود و او را به همین سبب سنجر خوانده بودند . وی هنگام وفات پدر هفت ساله و به قولی شش ساله بود، اما برکیارق چهارسالی بعداز جلوس به سلطنت، حکومت خراسان را به نام او کرد(490) و سلطان محمد هم که با وی از یک مادر بود این حکومت را تأیید کرد.* بعداز سلطان محمد، سنجر درخراسان داعیۀ استقلال یافت و خود را به القاب پدرش ملکشاه معزالدنیا و الدین خواند.
برادرزاده اش محمودبن محمد را که مایل نبود استقلال وی را بپذیرد به سال 513 در نزدیک ساوه مغلوب کرد اما او را بخشود و ولایت عراق را که قلمرو پدرش سلطان محمد بود بدو مسلم داشت حتی ولیعهدی خویش را نیز بدو داد.*
وی طی چند لشکرکشی تفوق خود را بر بهرامشاه پادشاه غزنه، علاءالدین جهانسوز پادشاه غور، و احمدخان پادشاه ماوراءالنهر تحمیل کرد. در لشکرکشی به سمرقند با گورخان ختایی درگیر شد و در قطوان از وی شکست خورد و به خراسان گریخت(536) اما چندی بعد با طغیان اتسز خوارزمشاه مواجه شد که بارها با او جنگید و بارها او را مغلوب ساخت.*
در اواخر عمر با فتنۀ غز مواجه شد و در جنگی که با آنها کرد مغلوب شد وبا زوجه خود ترکان خود در سال 548 به اسارت آنها افتاد. خراساه به دست غز عرضۀ قتل و غارت گشت و سنجر سه سال در اسارت آنها باقی ماند و درین مدت آنها به نام وی فرمان می راندند. بالاخره، بعداز مرگ ترکان با رهایی ازین اسارت به مرو بازگشت و دوباره به سلطنت نشست اما برای دفع غز مهلت نیافت. چندی بعد هم از شدت اندوه در ربیع الاول 552 وفات یافت.
سنجر فرمانروایی کامکار بود با آنکه ثروت بسیار داشت لباس ساده می پوشید اما در مال بخشی و عشرت جویی افراط می کرد.* علاقه به شعر و ادب دربار او را در مرو یادآور دربار محمود غزنوی در غزنه کرد. در بین شاعران دربارش معزی، انوری، عبدالواسع جبلی و ادیب صابر در شعر فارسی خوش درخشیدند و نام وآوازۀ او را جاودانه کردند.
خراسان بعداز او، به اندک مدت از دست سلجوقیان خارج شد و اولاد سلطان محمد، که سلاجقه عراق خواند شدند، هرگز موفق به استرداد آن از دست مدعیان نشدند. با مرگ سنجر سلطنت سلجوقیان را به قول مؤلف تاریخ گزیده دیگر "رنگ و بویی نماند".* دستخوش منازعات امرای سنجر، و میدان رقابت شاه مازندران، امرای غور و خوارزمشاه شد و سرانجام به دست خوارزمشاهیان افتاد.
سلجوقیان عراق هم تا مدتی که سنجر حیات داشت اکثراوقاتشان در اختلافات داخلی با یکدیگر و گاه دراظهار طغیان بیفایده و شکننده یی در مقابل قدرت فائقه سنجر صرف شد. گه گاه نیز در مقابل تهدیدهای اسماعیلیه دست به اقدامات پراکنده یی زدند که دنبال نشد و حاصل آن اقدامات ادامۀ "ترورها"ی آنها و رواج شایعۀ شکست ناپذیریشان شد.* در مرزهای اران و ارمنستان هم چند باربا قوای گرجی ها و ابخازیان جنگیدند که البته آنها را از فکر تجاوز به قلمروایشان مانع آمد[16].»[17]
7- مغیث الدین ابوالقاسم محمود بن محمد(511-525)
« چون از میراث ملکشاه، بغداد و عراق هم به آنها تعلق داشت با خلیفه که برای رهایی از نفوذ آنها در بغداد دایم تحریکات می کرد مجبور به درگیری شدند.* محمود بن ملکشاه که داماد سنجر هم بود و با وجود سرکشی از جانب او نیز حمایت می شد فقط چهارده سال سلطنت کرد اما هر روز قلمرو قدرتش محدودتر شد. او پس از 12سال و ده ماه سلطنت در تاریخ شوال 525 درهمدان پایتخت خود مُرد.»[18]
« او وقتی که ازدست عم خویش سلطان سنجر در ساوه مغلوب شده بود و به اصفهان آمد به دستور عمش وزارت خود را به صاحب دیوان اشراف پدر خود یعنی کمال الملک علی بن احمد سِمیرمُی که کفایت و فضلی بکمال داشت و وسیلۀ آوردن محمود پس از شکست به خدمت سنجر شده بود واگذاشت. قوام الملک ابوالقاسم درگزینی رئیس دیوان طغرا و انشاء شد و شمس الملک بن خواجه نظام الملک مستوفی کل مملکت.*
از دیگر وزاری او می توان شاعر معروف،* مؤید الدین ابواسماعیل حسین بن علی طغرائی اصفهانی را نام برد. و همچنین مورخ و منشی بزرگوار شرف الدین انوشروان بن خالد کاشانی که او بعداز به حبس انداختن قوام الملک درگزینی - وزیر دسیسه کار محمود- به این سمت منصوب شد.»[19]
8- غیاث الدین داوودبن محمود(شوال525-جمادی الاخری 526)
و
9- رکن الدین ابوطالب طغرل بن محمد(جمادی الاخری 526- محرم 529)
« بعداز فوت محمود، وزیرش ابوالقاسم درگزینی پسر او داوود را با لقب غیاث الدین به سلطنت برداشت ولی چون مردم همدان بر وزیر شوریدند،* اموال خود را برگرفت و به ری که جزء قلمرو سلطان بود آمد و داوود در ذی القعده همین سال به زنجان رفت.
عم او مسعود پس از شنیدن فوت برادر به تبریز شتافت و آنجا را در تصرف گرفت. داوود به جنگ مسعود آمد و تبریز را در آخر محرم 526 محاصره نمود و اگرچه عم و برادرزاه صلح کردند لیکن مسعود خود را به همدان رساند و از آنجا نمایندگانی پیش مسترشد خلیفه به بغداد فرستاد واز او خواست که خطبۀ سلطنت را به نام او جاری سازد و داوود نیز همین تقاضا را داشت. خلیفه به هردو پیغام داد که حکم دراین باب با سلطان سنجر است و به نام هر که او بگوید،* آداب جاری خواهد شد و درحالی که بین مسعود و داوود این نزاع باقی بود، برادر مسعود پسر دیگر سلطان یعنی سلجوق شاه والی فارس به بغداد آمد و در دارالخلافه مقام گزید و خلیفه از او احترام و پذیرائی شایان نمود.
مسعود به کمک اتابک موصل، لشکر به بغداد کشید و با برادر خود سلجوق شاه و مسترشد به جنگ پرداخت. سلجوق شاه اتابک موصل را شکست داد و چون در این تاریخ خبر حرکت سلطان سنجر به قصد عراق رسید،* مسعود خلیفه را از وصول سنجر ترساند و مسترشد حاضرشد که خطبه را به نام مسعود جاری کند و سلجوق شاه را ولیعهد او قرار دهد.
جنگ بین سنجر و مسعود در 8رجب526
سلطان سنجر که پس از فوت برادرزاده به دعوت درگزینی در آخر ربیع الاخر 526 به ری آمد و طغرل برادر دیگر مسعود و سلجوق شاه نیز به خدمت او شتافت و سنجر او را به ولیعهدی خویش در خراسان و ماوراءالنهر و سلطنت عراق انتخاب نمودو از آنجا به طرف همدان و نهاوند حرکت نمود. مسعود و سلجوق شاه و مسترشد مصمم جنگ با سلطان سنجر شدند ولی خلیفه مسترشد با اینکه بنا بود با ایشان حرکت کند،* تأخیر نمود و سلطان به همراهی امیرقماج و اتسرخوارزمشاه و طغرل در نزدیکی دینور در هشتم رجب 526 لشکر مسعود و سلجوق شاه را درهم شکست و مسعود را که به آذربایجان گریخته بود به خدمت خواست و پس از عفو به امیری گنجه و ارّان فرستاد و طغرل را رسما به سلطنت عراق منصوب نمود و قوام الملک ابوالقاسم درگزینی را به وزارت او گماشت و خود را به خراسان برای دفع عصیان احمدخان خاقان ماوراءالنهر به خراسان گریخت.»[20]*
10- غیاث الدین ابوالفتح مسعودبن محمد(529-547)
« با آنکه طغرل به اشارت و الزام سنجر در شوال 525 به جای او نشست، فقط سه سال و دو ماه فرمانروایی کرد.*
بعداز او در محرم 529 برادرش مسعودبن محمد سلطنت یافت که هجده سال فرمانروایی کرد وبا این حال هرگز قلمرو او از صلح و ایمنی بهره مند نشد. با مسترشد خلیفه اختلاف نظر یافت، در حوالی دینور با خلیفه جنگید و او را به اسارت گرفت. اما خلیفه در طی این مدت اسارت در مراغه به دست فدائیان کشته شد.*
پسرش راشد هم چندی بعد در همان اوقات به دست اسماعیلیه به قتل رسید و مسعود و حتی سنجر که رئیس خاندان سلجوقی بود و به آزاد کردن خلیفه فرمان نداده بود درین ماجرا به تبانی با قاتلان متهم شدند. اقدام مسعود در جنگ با اسماعیلیه هم که برای تسخیر یک قلعه در نزدیک قزوین روی داد، به نتیجه یی نرسید و این نیز سوء ظن عامه را در حق وی افزود.»[21]
« مسعود در همدان به تاریخ اول رجب فوت کرد. او آخرین پادشاه بزرگ از شعبۀ سلاجقۀ عراق بلکه بازپسین فرد معتبر خاندان سلجوقی است،* چه پس از فوت او و سلطان سنجر که قریب پنج سال بعداز آن اتفاق افتاده دیگر از این دودمان کسی که صاحب نام و نشانی معتبر شود برنخاسته است.»[22]
11- معزالدین ابوالفتح ملکشاه بن محمود(رجب 547- ذی القعده547)
و
12- غیاث الدین ابوشجاع محمدبن محمودبن محمد(547- 554)
« بعداز سلطان مسعود،* برادرزاده اش ملکشاه بن محمودبن محمد پادشاه شد لیکن چون او مردی عیاش و بی کفایت و شرابخوار بود امرا او را پس از چهارماه سلطنت خلع کردند و برادرش محمد را که در خوزستان بود بر خود به پادشاهی اختیار نمودند.
از غلامان ترک قبچاقی، کمال الملک سمیرمی،* وزیر سلطان محمود یکی که ایلدگُز نام و شمس الدین لقب داشت بتدریج در دستگاه دولتی تا آنجا ترقی یات که از طرف سلطان مسعود در حدود 541 به حکومت آذربایجان و اران محسوب شد و مسعود پس از مرگ برادر خود طغرل ثانی زوجۀ او را هم به عقد اتابک شمس الدین ایلدگز درآورد و ایلدگز تا آخر سلطنت مسعود بندۀ وفادار این سلطان بود.
برادر دیگر مسعود و طغرل یعنی سلیمان شاه که پس از قیام بر مسعود به دست او اسیر و در قلعه ای محبوس بود،* پس از جلوس سلطان محمد ثانی از زندان گریخت و به قصد تصرف تاج و تخت عازم همدان شد اما قبل از آنکه بین او و محمد جنگی درگیرد یارانش متفرق گشتند و سلیمان شاه پیش سلطان سنجر رفت و سلطان او را به ولیعهدی خود برگزید وبعداز اسیری سنجر به جای او به سلطنت اختیار شد. ولی در صفر 529 از ترس غز به عراق برگشت و چون او را به کاشان واصفهان و خوزستان راه ندادند و به خلیفه مقتفی پناهنده شد و به اجازۀ او در اول سال 551 به بغداد آمد و خلیفه او را سلطان خواند و لقب پدرش سلطان محمد ملقب ساخت و ملکشاه ثانی را نیز ولیعهد او قرار داد.
محمد در هیمن سال به دست امیر موصل،* سلیمان شاه را که با اتابک ایلدگز همدست بود، شکست داد و سلیمان شاه اسیر و در موصل محبوس شد و محمد برای واداشتن خلیفه به تصدیق سلطنت خود به بغداد لشکرکشید و دارالخلافه را محاصره کرد و آنجا را در محاصره داشت تا آنکه شنید که اتابک ایلدگز و ملکشاه ثانی و ارسلان شاه پسر طغرل ثانی یعنی پسر زن ایلدگز به همدان وارد شده و پایتخت او را مسخر خود ساخته اند. ناچار از حصار بغداد دست برداشت و در 24 ربیع الاول 552 عازم همدان شد.
ایلدگز و ملکشاه به سوی ری برگشتند اما اینانج شحنۀ ری ایشان را مغلوب نمود و قبل از رسیدن سلطان محمد ثانی خود را به همدان رساند و پایتخت را به نام این سلطان تصرف نمود.* محمد پس از برگشت به همدان خیال داشت که به آذربایجان بتازد و بلاد ایلدگز را به تصرف خود در آورد لیکن به مرض سل مبتلا شد و دو سال بعد یعنی در ذی القعدۀ 554 فوت کرد.»[23]
13- غیاث الدین ابوالفتح سلیمان شاه سلطان محمد(554-556)
و
14- رکن الدین ابوالمظفر ارسلان شاه بن طغرل(556-571)
« بعداز سلطان بن محمدبن محمود، در ذی الحجه 554 سلیمان شاه بن محمد که به کمک اتابک ایلدگز به سلطنت رسید[24] به الزام او برادرزادۀ خود ارسلان بن طغرل را که مادرش در حبالۀ اتابک بود ولیعهد خویش کرد اما چندی بعد معزول شد و در حبس مُرد و ولیعهدش به جای او در ربیع الاول 556 نشست.*
سلطان ارسلان چون حمایت و نظارت اتابک ایلدگز را پشتیبان خود داشت، در دفع مدعیان خانگی اشکالی نیافت. به علاوه هم در دفع هجوم ابخازیان، و هم در مبارزه با اسلمعلبه پیروزیهایی عایدش شد که تحکیم دولت وی گشت. همچنین لشکر خوارزمشاه را، که به تحریک یک والی شورشی به بهانۀ حمایت او تا حدود قزوین و زنجان پیش آمده بود در سال 561 شکست داد.* اما این پیرزیها در واقع از آن اتابک ایلدگز بود، که سلطنت واقعی به او تعلق داشت. و ارسلان فقط نام آن را داشت. خبر هجوم مجدد ابخاز، مرگ مادر، و وفات ایلدگز پایان عمر او را تیره کرد. با وفات او در جمادی الاخر 571 سلطنت به پسرش طغرل رسید.»[25]*
15- رکن الدین ابوطالب طغرل بن ارسلان شاه(571-590)
« قدرت اتابک ایلدگز هم بعداز او به پسرانش محمد جهان پهلوان و عثمان قزل ارسلان رسید و آنها در جلوس پسر صغیر ارسلان شاه طغرل سوم،* وی را همچون برادرزادۀ خویش تحت حمایت گرفتند.
البته درین هنگام هم مثل دوران سلطان ارسلان قدرت سلطنت عراق در دست اتابک بود و سلطان تقریبا جز نامی از سلطنت نداشت. معهذا تا جهان پهلوان زنده بود، طغرل بن ارسلان احساس ناایمنی نمی کرد و اوقات خود را به لهو و شعر و شکار می گذرانید.* بعداز جهان پهلوان، سلطۀ قزل ارسلان ایمنی برای طغرل باقی نگذاشت وکار آنها به اختلافات و دشمنی ها کشید. بالاخره قزل ارسلان طغرل را به حبس انداخت و در صدد برآمد سلطنت را به نام خود کند، اما ناگهان در شعبان 587 به قتل رسید و قتلش راست یا دروغ به فداییان منسوب شد.
قتل طغرل سوم و انقراض سلجوقیان عراق در 590
با آنکه بعداز قتل قزل ارسلان که بعدها زوجۀ قزل هم به تهیۀ مقدمات یا شرکت در آن منسوب شد، طغرل خود را از بند او آزاد یافت،* اعادۀ قدرت سلطنت برای او دیگر ممکن نشد. چندی بعد با هجوم تکش خوارزمشاه مواجه شد که به دعوت و تحریک مخالفان، لشکر به تسخیر ولایات جبال آورده بود. در جنگی که در ربیع الاخر 559 روی داد طغرل کشته شد و با کشته شدن او ولایات جبال هم مثل خراسان به قلمرو خوارزمشاهیان ملحق شد و دولت سلجوقیان انقراض یافت. هر چند تا بیست سالی بعد هم قدرت اتابکان خاندان ایلدگز در آذربایجان باقی بود.»[26]*
اسامی سلاطین سلجوقی و زمان هریک
1- سلاجقۀ بزرگ
1- رکن الدین ابوطالب طغرل بن میکائیل بن سلجوق 429-455
2- عضدالدین ابوشجاع الب ارسلان محمدبن جغری 455-465
3- معزالدین ابوالفتح ملکشاه حسن بن الب ارسلان 465-485
4- رکن الدین ابوالمظفر برکیارق بن ملکشاه 485-498
5- غیاث الدین ابوشجاع محمدبن ملکشاه 498-511
6- معزالدین ابوالحارث سنجر احمدبن ملکشاه 511-552
2- سلاجقۀ عراق
7- مغیث الدین ابوالقاسم محمودبن محمدبن ملکشاه 511-525
8- غیاث الدین داوودبن محمود 525-526(هشت ماه)
9- رکن الدین ابوطالب طغرل ثانی پسر سلطان محمد 526-529
10- غیاث الدین ابوالفتح مسعود پسر سلطان محمد 529-547
11- معزالدین ابوالفتح ملکشاه ثانی پسر سلطان محمود از رجب تا ذی القعده547
12- غیاث الدین ابوشجاع محمد ثانی پسر سلطان محمود 547-554
13- غیاث الدین ابوشجاع سلیمان شاه بن سلطان محمد 554-556
14- رکن الدین ابوالمظفر ارسلان شاه بن طغرل ثانی 556-571
15- رکن الدین ابوطالب طغرل سوم پسر ارسلان شاه 571-590
[1] - روایات مأخوذ از ملک نامه ظاهرا مجعول مبنی بر قصه های حمزه و ابومسلم و امثال آنهاست. مقایسه شود با تحریر روضةالصفا/5-625مذاکرات صلح برای تثبیت مرزهای غزنویان و سلجوقیان در اواخر عهد فرخ زاد شروع شد و تا حد مبادلۀ اسرای جنگی بین طرفین پیش رفت. بعداز آن به وسیلۀ سلطان ابراهیم دنبال شد و سلطان ملکشاه سلجوقی ظاهرا بیشتر به جهت دشواریهایی که در آغاز فرمانروایی خویش با آن مواجه بود به برقراری یک صلح نهایی و پایدار راضی شد. روایت کتاب آداب الحرب و الشجاعه در باب لشکرکشی وی که منجر به التزام قرار صلح شده باشد ظاهرا افسانه یی بیش نباشد، هرچند برقراری خویشاندی برای تأمین صلح بین دولت ها در آن ایام معمول بوده است.
* با آنکه قدرت سلجوقیان از همان آغاز کار به اهتمام دیوان خراسان و کوشش وزراء پا گرفت طرز تلقی سلجوقیان از امر وزارت بیشتر طبیعت بیابانی و تمرکزگریزی آنها را نشان داد. الب ارسلان به آسانی وزیر خود عمیدالملک کندری را قربانی توطئه های مدعیانش کرد. ملکشاه هم وزیر دانا و مدبر خود خواجه نظام الملک طوسی را در راه هوس های زوجۀ خود ترکان خاتون فدا کرد. انتخاب وزرا در نزد اخلاف ملکشاه بر مبنای تدبیرو کفایت وزیر نبود بر اساس مبلغی بود که از جانب طالبان وزرات به سلطان اهدا می شد. واز این جمله بود قصۀ مؤیدالملک که در وزارت خود بارها مملکت را بر سلطان بشولیده بود. خطیر الملک ابومنصور میبدی یزدی با آنکه بر وفق روایات مردی جاهل و نالایق بود، با هدیه و رشوه وزارت سلطان محمد را به دست آورد. حکایت ضیاءالملک احمدبن خواجه نظام الملک با شریف ابوهاشم علوی حسنی رئیس همدان طرز نگرش سلطان محمد را نسبت به وزاری خویش نشان می دهد. ضیاءالملک که وزیر سلطان محمد بود وقتی که در ثروت این شریف ابوهاشم طمع کرد از سلطان درخواست تا از وی پانصد هزار دینار بستاند و ابوهاشم را برای استخراج این مال به وی واگذار نماید. چون ابوهاشم نزد سلطان رفت هشتصد هزار دینار پیشکش وی کرد تا سلطان ضیاءالملک را در اختیار وی قرار دهد. سلطان پذیرفت و وزیر خود را به او واگذاشت تا او به قولی تمامی آن مال را از وی بیرون آورد(سلجوقنامه/43)قولی هم هست که ابوهاشم با وجود پرداخت مبلغ مزبور وزیر را شکنجه نکرد و رها کرد. برای روایات مختلف که درین باب هست رک:حسینی یزدی، العراضه، طبع لیدن 1909/93-91، عمادالاصبهانی، زیده النصره، طبع هوتسما/8-97، صدرالدین حسینی، اخبارالدوله السلجوقیه طبع لاهور 1932/83 که از تسلیم وزیر به عمربن قراتکین یاد می کند، آثارالوزراءعقیلی/246، نسائم الاسحار طبع محدث 1338/53-51 که قسمتی از آنچه در ذیل احوال ضیاءالملک نقل می کند مربوط به او نیست به برادرش مؤیدالملک مربوط است. سنجربن ملکشاه هم غالبا با همین نظر به وزراء خویش می نگریست. محمدبن سلیمان کاشغری معروف به تغاربیگ یک بار با تقدیم هزار هزار دینار نیشابوری وزارت و ی را به دست آورد. تغاربیگ از بازرگانان و توانگران ترکستان بود اما از فهم و تدبیر بهره یی نداشت سرانجام نیز به امر سنجر از وازرت برکنار و اموالش مصادره شد. شناخت نقش وزارت در اعتلاء و انحطاط سلجوقیان در خور توجه و محتاج تحقیق است کتاب وزارت در عهد سلجوقیان بزرگ تألیف عباس اقبال صورت موجود بیشتر به یک طرج ناتمام می ماند و در طبع آن ناشران به رفع اشکالهای آن چنانکه باید توجه نکرده اند.