یه داستان قدیمی چینی هست که می گوید:پیر مردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد .همسایگان برای ابراز همدردی نزد پیرمرد آمدند و گفتند:عجب بد شانسی آوردی . پیرمرد جواب داد:بدشانسی؟خوش شانسی؟کسی چه میداند؟ چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی پیرمرد به خانه پیرمرد بازگشت. این بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند عجب خوش شانسی آوردی اما پیرمرد جواب داد:خوش شانسی؟ بد شانسی؟کسی چه میداند؟بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالیکه سعی میکرد یکی از آن اسب های وحشی را رام کند از اسب افتاد و پایش شکست . باز همسایگان گفتند:عجب بدشانسی آوردی و این بار هم پیرمرد جواب داد: بد شانسی؟خوش شانسی؟ کسی چه میداند؟ در همان هنگام ماموران حکومتی به روستا آمدند . آنها برای ارتش به سرباز های جوان احتیاج داشتند . از این روهر چه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند ,اما وقتی دیدند پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمیتواند راه برود از بردن او منصرف شدند خوش شانسی؟ بد شانسی؟کسی چه میداند؟ هر حادثه ای که در زندگی ما روی میدهد دو روی دارد یکی روی خوب و یکی روی بد . هیچ اتفاقی خوب مطلق یا بد مطلق نیست بهتر است همیشه این دو رو را کنار هم ببینیم. ًزندگی سرشار از حوادث استٌ
|
امتیاز موضوع:
خوش شانسی؟ ید شانسی ؟کسی چه میداند؟ |
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان