19-12-2013، 9:14
بِســمِ اللهِ النُّـــور
هنوز حرف هایم تمام نشده بود که افتاد به جان حرفم....
گفت: من نمیتونم به خاطر چهار تا آدم بی سروپا خودمو محدود کنم خوب اونا خودشونو نگه دارن ... تازه مگه چهار تا تار مو چیکار میکنه؟
زیر چشمی بهش نگاه کردم و لبخند زدم
کلافه و مغرور منتظر جوابم بود
گفتم: تو بخوای نخوای داری تو جامعه زندگی می کنی حله؟(تو دلم گفتم پشت کوه که نیستی)
بعدش هم اگه اون چهار تا دونه مو کاری ازش برنمیاد چرا دادی بیرون؟ پس معلومه یه کارایی با دل بعضیا می کنه...
تازه مگه یه تیکه پارچه روی بدنت قراره تو رو چقدر محدود کنه؟! یعنی یک انسان با اون همه افکار بلندی که داره با اون همه استعدادش با یه تیکه پارچه محدود میشه؟؟!!
قیافه ی حق به جانبی گرفتم و گفتم:
البته تو راست میگی محدود میکنه!!
چشمهاش برق زد و خندید و گقت: آهاااااا همینه دیگه...
گفتم: پس درس نخون...
گفت چی؟
گفتم: پس درس نخون، ورزش نکن، کنکور نده...
گفت: مگه دیوونه ام؟ چه ربطی داره؟
گفتم: خب سختی بکشی خودتو محدود کنی که چی بشه؟ برای کنکور اون همه درس بخونی که چی بشه؟
بری ورزش کنی و هی نفس نفس بزنی که آخرش چی؟
ادامه دادم: حجاب روحت رو خلاقیتت رو و فکرت رو که محدود نمیکنه درسته؟
با اکراه گفت: بعله...
گفتم: پس میمونه جسمت اونقدر هم که جسمت رو محدود می کنه تو بزار به حساب کارایی مثل درس خوندن و ورزش کردن که اونا هم محدودت می کنن ولی به خاطر نفع زیادشون انجام میدی
پیشانیش چروک شد و با عصبانیت نگاه کرد و گفت: اخه به قول تو مگه این یه تیکه پارچه چقدر فایده داره که من بخوام برای نفع سختی بکشم؟
قیافه اش جدی شده بود و همین جالبش کرده بود ...
گفتم: نه تنها برای تو نفع داره برای بقیه هم کلی خوبه
سری تکان داد و گفت: مثلا؟!!
گفتم: تو وقتی حجاب داری یعنی برای خودت و چهرت ارزش قائل شدی و نمیذاری کسی مفتکی دید بزنه و تازه داری با حجابت به آدم های عوضی که تو هر جا پیدا میشن میگی اندام و قیافه فروشی نیست ...
این باعث میشه خودت راحت تر و با فکر بازتر کاراتو انجام بدی و راحت تر تو جامعه بری بیای درسته؟
نگاهش رو دوخت به زمین... رفته بود توی فکر ... اضطراب چمهایش بیشتر شد و با صدای دخترانه اش گفت: درسته ... اما
قیافه ام مهربان تر شد و خواستم کمک کنم تا حرفش را بزند ...
گفتم: اما چی؟
گفت: هیچی ادامه بده....
گفتم: تازه حجاب باعث میشه افکار آدمای دور وبرت بهم نریزه ...
خدا هر کسی رو یه جور خلق کرده خب مرد به زیبایی زن محتاجه ... چشمش دنبال زیابیی های زنه ...
خوب حالا چند نفرشون چشمشونو میندازن پایین و نگاه نمی کنن بهت بقیه چی؟
پس تو با اون تیکه پارچه که اسمش حجابه هم به خودت احترم میذاری هم به بقیه ...
هم امنیت خودت رو فراهم میکنی هم آرامش بقیه رو ... اینم یک نوع احتراح ویژه به بقیه است...
این دفعه که نگاهش کردم شده بود علامت سوال و داشت شیش دانگ به من گوش میداد...
ولی می خواست من نفهمم که دارد به حرف هایم گوش می دهد...
لپش را باد کرد و هوای توی دهانش را آرام بیرون داد...
گفت: خب بگو دارم گوش می دم میخوام ببینم آخرش حرف حسابت چیه؟
(توی ذهنم از پرروییش کلافه شدم)