03-12-2013، 17:29
به شدت برای کنکور درس می خوندم.
در هفته چند روزی با الهام به کلاس
کنکور می رفتم.
سرم به درس خوندن گرم بود وفکر دوستی دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و
این اتفاقات حتی دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از چند فرسخی ذهنم هم
عبور نمی کرد.
در راه پسری هم مسیر ما بود .هر پنج شنبه او را
می دیدم خیلی از متانت و وقار وچهره ی او خوشم
می یومد نمی دونستم دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
چه کار کنم چند
وقتی گذشت...
یک روز اون ودوستش به طرف من و
الهام اومدند دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و
شماره شان را دادند خوشحال بودم از
اینکه قرار
بود با او باشم ولی مردد زیرا نمی دونستم
چگونه پسری است .
هر روز تلفن هر پنچ شنبه دیدار .....
خیلی صمیمی شدیم تا حدی که اگر روزی
باهاش حرف نمی زدم بی حوصله و دمق می شدم ...
او همیشه از عشق ابدی و عشق به من حرف
می زد حتی گاهی از نبودم گریه می کرد .
در این عشق و دوستی کم نمی ذاشت و
مرا ان قدر به خود وابسته کرده بود که
دیگر درس برایم معنا یی نداشت و
هر پنچ شنبه فقط به عشق دیدن او
به کلاس می رفتم .
زمان کنکور نزدیک بود و او کم کم به بهانه ی
درس خواندن رابطه اش را کم کرد و هر روز با
یه بهانه از حرف زدن با من طفره می رفت
و من چون خواستار موفقیت و خوش بختی او
بودم قبول کردم که چند وقتی مزاحم درس
خواندن او نشوم .
یک روز که از پارکی که همیشه قرارهامون را
انجا می گذاشتیم عبور می کردم و به یاد روزهای
زیبایی که با هم داشتیم فکر می کردم چشمم
به نیمکت همیشگی یمان افتاد دختر و پسری
روی ان نشسته وگرم صحبت بودند نزدیک تر شدم
چه قدر این نیمکت وپسری که رویش نشسته
اشنا بود.آه ... خودش بود مسعود بود با یه
نفر دیگه ....................
اون عشق و به من شناخت ولی کدوم
عشق ......
فهمیدم بهانه اش برای جدایی درس خواندن
بود به سختی با خود کنار امدم چند ماهی
بی حوصله در خانه نشستم منتظر اینکه
تماس بگیره ولی چند ماه بعد دوستش
رضا با من تماس گرفت و گفت:مسعود در
زمان دوستی با تو 4،5 نفر دیگه هم بود
واو به خاطر اینکه عشقش رهایش کرده و
اون رو تحقیر کرده
از هر دختری که سره راهش بود انتقام
می گرفت به انها عشق می ورزید بعد از
اینکه وابسته به او شدند ترکشان می کرد
ومن هم جزء ان دخترها بودم .
حال من ماندم ودلی شکسته و کنکور ..........
و خانواده ای که از من انتظار قبولی با
رتبه ی خوب رو دارند.
حال من چه کنم ؟!!
در هفته چند روزی با الهام به کلاس
کنکور می رفتم.
سرم به درس خوندن گرم بود وفکر دوستی دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و
این اتفاقات حتی دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از چند فرسخی ذهنم هم
عبور نمی کرد.
در راه پسری هم مسیر ما بود .هر پنج شنبه او را
می دیدم خیلی از متانت و وقار وچهره ی او خوشم
می یومد نمی دونستم دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
چه کار کنم چند
وقتی گذشت...
یک روز اون ودوستش به طرف من و
الهام اومدند دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و
شماره شان را دادند خوشحال بودم از
اینکه قرار
بود با او باشم ولی مردد زیرا نمی دونستم
چگونه پسری است .
هر روز تلفن هر پنچ شنبه دیدار .....
خیلی صمیمی شدیم تا حدی که اگر روزی
باهاش حرف نمی زدم بی حوصله و دمق می شدم ...
او همیشه از عشق ابدی و عشق به من حرف
می زد حتی گاهی از نبودم گریه می کرد .
در این عشق و دوستی کم نمی ذاشت و
مرا ان قدر به خود وابسته کرده بود که
دیگر درس برایم معنا یی نداشت و
هر پنچ شنبه فقط به عشق دیدن او
به کلاس می رفتم .
زمان کنکور نزدیک بود و او کم کم به بهانه ی
درس خواندن رابطه اش را کم کرد و هر روز با
یه بهانه از حرف زدن با من طفره می رفت
و من چون خواستار موفقیت و خوش بختی او
بودم قبول کردم که چند وقتی مزاحم درس
خواندن او نشوم .
یک روز که از پارکی که همیشه قرارهامون را
انجا می گذاشتیم عبور می کردم و به یاد روزهای
زیبایی که با هم داشتیم فکر می کردم چشمم
به نیمکت همیشگی یمان افتاد دختر و پسری
روی ان نشسته وگرم صحبت بودند نزدیک تر شدم
چه قدر این نیمکت وپسری که رویش نشسته
اشنا بود.آه ... خودش بود مسعود بود با یه
نفر دیگه ....................
اون عشق و به من شناخت ولی کدوم
عشق ......
فهمیدم بهانه اش برای جدایی درس خواندن
بود به سختی با خود کنار امدم چند ماهی
بی حوصله در خانه نشستم منتظر اینکه
تماس بگیره ولی چند ماه بعد دوستش
رضا با من تماس گرفت و گفت:مسعود در
زمان دوستی با تو 4،5 نفر دیگه هم بود
واو به خاطر اینکه عشقش رهایش کرده و
اون رو تحقیر کرده
از هر دختری که سره راهش بود انتقام
می گرفت به انها عشق می ورزید بعد از
اینکه وابسته به او شدند ترکشان می کرد
ومن هم جزء ان دخترها بودم .
حال من ماندم ودلی شکسته و کنکور ..........
و خانواده ای که از من انتظار قبولی با
رتبه ی خوب رو دارند.
حال من چه کنم ؟!!