30-04-2012، 13:45
خواجه شمسالدین محمد، حافظ شیرازی، یکی از بزرگترین شاعران نغزگوی ایران و از گویندگان بزرگ جهان است که در شعرهای خود «حافظ» تخلص نمودهاست. در غالب مأخذها نام پدرش را بهاءالدین نوشتهاند و ممکن است بهاءالدین _علیالرسم_ لقب او بودهباشد.
محمد گلندام، نخستین جامع دیوان حافظ و دوست و همدرس او، نام و عنوانهای او را چنین آوردهاست: مولاناالاعظم، المرحومالشهید، مفخرالعلماء، استاد نحاریرالادباء، شمسالملهوالدین، محمد حافظ شیرازی.
تذکرهنویسان نوشتهاند که نیاکان او از کوهپایه اصفهان بودهاند و نیای او در روزگار حکومت اتابکان سلغری از آن جا به شیراز آمد و در این شهر متوطن شد. و نیز چنین نوشتهاند که پدرش «بهاءالدین محمد» بازرگانی میکرد و مادرش از اهالی کازرون و خانهی ایشان در دروازه کازرون شیراز، واقع بود.
ولادت حافظ در ربع قرن هشتم هجری در شیراز اتفاق افتاد. بعداز مرگ بهاءالدین، پسران او پراکنده شدند ولی شمسالدین محمد که خردسال بود با مادر خود، در شیراز ماند و روزگار آندو، به تهیدستی میگذشت تا آنکه عشق به تحصیل کمالات، او را به مکتبخانه کشانید و به تفصیلی که در تذکرهی میخانه آمدهاست، وی چندگاهی ایام را بین کسب معاش و آموختن سواد میگذرانیدو بعداز آن زندگانی حافظ تغییر کرد و در جرگهی طالبان علم درآمد و مجلسهای درس عالمان و ادیبان زمان را در شیراز درک کرد و به تتبع و تفحص در کتابهای مهم دینی و ادبی از قبیل: کشاف زمخشری، مطالعالانوار قاضی بیضاوی، مفتاحالعلوم سکاکی و امثال آنها پرداخت.
محمد گلندام، معاصر و جامع دیوانش، او را چندینبار در مجلس درس قوامالدین ابوالبقا، عبداللهبنمحمودبنحسن اصفهانی شیرازی (م۷۷۲هـ ق.) مشهور به ابنالفقیه نجم، عالم و فقیه بزرگ عهد خود دیده و غزلهای او را در همان محفل علم و ادب شنیدهاست.
چنانکه از سخن محمد گلندام برمیآید، حافظ در دو رشته از دانشهای زمان خود، یعنی علوم شرعی و علوم ادبی کار میکرد و چون استاد او، قوامالدین، خود عالم به قراآت سبع بود، طبعاً حافظ نیز در خدمت او به حفظ قرآن با توجه به قرائتهای چهاردهگانه (از شواذ و غیر آن) ممارست میکرد و خود در شعرهای خویش چندینبار بدین اشتغال مداوم به کلامالله اشاره نمودهاست:
عشقـت رسد به فریاد ارخود بهسان حـافظ قـرآن ز بـر بخوانی با چـارده روایت
یا
صبحخیزی و سلامتطلبی چون حافظ هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
و به تصریح تذکرهنویسان اتخاذ تخلص «حافظ» نیز از همین اشتغال، نشأت گرفتهاست.
شیراز، در دورهای که حافظ تربیت میشد، اگرچه وضع سیاسی آرام و ثابتی نداشت لیکن مرکزی بزرگ از مرکزهای علمی و ادبی ایران و جهان اسلامی محسوب میگردید و این نعمت، از تدبیر اتابکان سلغری فارس برای شهر سعدی و حافظ فراهمآمدهبود. حافظ در چنین محیطی که شیراز هنوز مجمع عالمان و ادیبان و عارفان و شاعران بزرگ بود،با تربیت علمی و ادبی مییافت و با ذکاوت ذاتی و استعداد فطری و تیزبینی شگفتانگیزی که داشت، میراثدار نهضت علمی و فکری خاصی میشد که پیشاز او در فارس فراهمآمد و اندکی بعداز او به نفرت گرایید.
حافظ از میان امیران عهد خود چند تن را در شعرش ستوده و یا به معاشرت و درک صحبت آنها اشاره کردهاست، مانند: ابواسحق اینجو (مقتول به سال ۷۵۸هـ ق.)، شاهشجاع (م۷۸۶هـ.ق.)، و شاهمنصور (م۷۹۵هـ.ق.) و در همانحال با پادشاهان ایلکانی (جلایریان)که در بغداد حکومت داشتند نیز مرتبط بود و از آن میان سلطان احمدبنشیخاویس (۷۸۴-۸۱۳هـ. ق.) را مدح کرد. از میان رجال شیراز، از حاجی قوامالدین حسن تمغاچی (م۷۵۴هـ ق.) در شعرهای خود یاد کرده و یکجا هم از سلطان غیاثالدینبنسلطان سکندر، فرمانروای بنگال هنگامی که شهرت شاعرنوازی سلطان محمود دکنی (۷۸۰-۷۹۹هـ ق.) و وزیرش میرفیضالله انجو به فارس رسید، حافظ راغب دیدار دکن گشت و چون پادشاه بهمنی هند و وزیر او را مشتاق سفر خود به دکن یافت، از شیراز به “هرموز” رفت و در کشتی محمودشاهی که از دکن آمدهبود، نشست اما پیشاز روانهشدن کشتی، باد مخالف وزیدن گرفت و شاعر کشتی را _ظاهراً بهقصد وداع با بعضی از دوستان در ساحل هرموز، اما در واقع از بیم مخاطرات سفر دریا_ ترک گفت و این غزل را به میرفیضالله انجو فرستاد و خود به شیراز رفت:
دمی با غم بهسر بردن جهان یکسر نمیارزد به مـی بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد
یکبار حافظ از شیراز به یزد _که در دست شعبهای از شاهزادگان آلمظفر بود_ رفت ولی خیلی زود از اقامت در «زندان سکندر» خسته شد و در غزلی بازگشت خود را به فارس بدینگونه آرزو کرد:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت برتندم و تا ملک سلیمان بروم
(هرچند که عدهای سبب به یزد رفتن حافظ را تبعید وی در دوران دوم حکومت شاهشجاع به مدت ۲۲ماه دانستهاند.)
وفات حافظ به سال ۷۹۲ هجری اتفاق افتاد. تو دارای زن و فرزندان بود. چندبار در شعرهای حافظ، به اشاراتی که به مرگ فرزند خود دارد بازمیخوریم و از آنجمله است این دو بیت:
دلا دیـدی که آن فـرزانه فـرزند چه دید اندر خم این طاق رنگین
بـهجای لوح سیمین در کنـارش فلک بر سر نهـادش لـوح سیمین
دربارهی عشق او به دختری «شاخنبات»نام، افسانههایی رایج است و بنابر همان داستانها، حافظ آن دختر را به عقد مزاوجت درآورد. گروهی نیز شاخنبات را معشوق معنوی و روحانی، عدهای نیز شاخنبات را استعارهای از قریحهی شاعری و گروهی دیگر استعاره از کلک و قلم دانستهاند.)
حافظ مردی بود ادیب، عالم به دانشهای ادبی و شرعی و مطلع از دقیقههای حکمت و حقیقتهای عرفان.
استعداد خارقالعادهی فطری او به وی مجال تفکرهای طولانی، همراه با تخیلهای بسیار باریک شاعرانه میداد و او جمیع این موهبتهای ربانی را با ذوق لطیف و کلام دلپذیر استادانهی خود درمیآمیخت و از آن میان شاهکارهای بیبدیل خود را بهصورت غزلهای عالی بهوجود میآورد.
او بهترین غزلهای مولوی، کمال، سعدی، همام، اوحدی و خواجو، و یا بهترین بیتهای آنان را مورد استقبال و جوابگویی قرار دادهاست. کلام او در همهی موارد منتخب و برگزیده، و مزین به انواع نزیینهای مطبوع و مقرون به ذوق و شامل کلماتیست که هریک با حساب دقیق، انتخاب و بهجای خود گذارده شدهاست.
تأثر حافظ از شیوهی خواجو، مخصوصاً از غزلهای «بدایعالجمال»، یعنی بخش دوم دیوان خواجو بسیار شدید است، و در بسیاری از موردها، واژهها و مصراعها و بیتهای خواجو را نیز به وام گرفته و با اندک تغییری در غزلهای خود آوردهاست و این غیراز استقبالهای متعددی است که حافظ از خواجو کردهاست.
در میان شاعرانی که حافظ از آنها استقبال کرده و یا تأثیر پذیرفتهاست، بعداز خواجو، سلمان را باید نام برد.
علت این تأثیر شدید آن است که سلمان ساوجی هم مانند خواجو، از معاصران حافظ و از جمله مشاهیری بود که شاعر شیراز، اشعارش را سرمشق کار خود قرار داد. پاسخها و استقبالهای حافظ از سعدی و مولوی و دیگر شاعران استاد پیشاز خود، کم نیست، اما دیوان او بهقدری از بیتهای بلند و غزلهای عالی و مضمونهای نو پر است که این تقلیدها و تأثرها در میان آنها کم و ناچیز مینماید.
علاوه براین علو مرتبهی او در تفکرهای عالی حکمی و عرفانی و قدرتی که در بیان آنها به فصیحترین و خوشآهنگترین عبارتها داشته، وی را با همهی این تأثیرپذیریها، در فوق بسیاری از شاعران گذشته قرار داده و دیوانش را مقبول خاص و عام ساختهاست.
این نکته را نباید فراموش کرد که عهد حافظ با آخرین مرحلهی تحول زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ اسلامی ایران مصادف بود و از اینروی زبان و اندیشهی او در مقام مقایسه با استادان پیشاز وی به ما نزدیکتر و دلهای ما با آن مأنوستر است و به این سبب است که ما حافظ را زیادتر از شاعران خراسات و عراق درک میکنیم و سخن او را بیشتر میپسندیم.
از اختصاصهای کلام حافظ آن است که او معنیهای دقیق عرفانی و حکمی و حاصل تخیلهای لطیف و تفکرهای دقیق خود را در موجزترین کلام و روشنترین و صحیحترین آنها بیان کردهاست. او در هر بیت و گاه در هر مصراع، نکتهای دقیق دارد که از آن به «مضمون» تعبیر میکنیم. این شیوهی سخنوری را ، که البته در شعر فارسی تازه نبود، حافظ تکمیلکننده و درآورندهی آن به پسندیدهترین وجه و مطبوعترین صورت است و بعد از او شاعران در پیروی از شیوهی او در آفرینش “نکته”های دقیق و ایراد “مضمون”های باریک و گنجاندن آنها در موجزترین عبارتها، که از یک بیت گاه از یک مصراع تجاوز نکند مبالغه نمودند و همین شیوه است که رفته رفته به شیوع سبک معرف به “هندی” منجر گردید. نکتهی دیگر در بیان اختصاصهای شعر حافظ، توجه خاص او است به ایراد صنعتهای مختلف لفظی و معنوی در بیتهای خود به نحوی که کمتر بیتی از شعرهای او را میتوان خالی از نقش و نگار صنایع یافت، اما نیرومندی او در استخدام الفاظ و چیره دستیاش در به کار بردن صنعتها به حدی است که “صنعت” در “سهولت” سخن او اثری ندارد، تا بدان جا که خواننده، در بادی امر متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نمیشود.
(با این همه، بلندترین و باشکوهترین مضمون شعر حافظ را باید در مبارزه با تزویر و ریاکاری و کاربرد مفهوم رندی او دانست که به شعر و اندیشهی او جایگاهی ویژه میدهد.)
حافظ از جمله شاعرانی است که در ایام حیات خود شهرت یافت و به سرعت در دورترین شهرهای ایران و حتی در میان پارسیگویان کشورهای دیگر مقبول سخنشناسان گردید و خود نیز بر این امر وقوف داشت.
اندیشهی جهان شمول و انسان دوستانهی خواجه به او شهرتی جهانی داده است تا بدان جاکه بسیاری از بزرگان اندیشه و تفکر و شعر جهان، تحت تأثیر او به آفرینش آثاری مانا دست زدند که از میان آنان میتوان به دو اندیشمند بزرگ شرق و غرب.، یعنی یوهان ولفگانگ گوته (آلمانی) و رابیندرانات تاگور (هندی) اشاره کرد.
دیوان کلیات حافظ مرکب است از پنج قصیده و غزلها و مثنوی کوتاهی معروف به “آهوی وحشی” و “ساقینامه” و قطعهها و رباعیها.
نخستین جامع دیوان حافظ، محمد گلندام است و بنا بر تصریح او، خود حافظ به جمعآوری غزلهای خویش رغبتی نشان نمیداد. ظاهراً حافظ، صوفی خانقاهنشین نبود و با آن که مشرب عرفان داشت، در حقیقت از زمرهی عالمان عصر و مخصوصاً در شمار عالمان علوم شرعی بود و هیچگاه به تشکیل مجلس درس نپرداخت، بلکه از راه وظیفهی دیوانی ارتزاق مینمود و گاه نیز به مدح پادشاهان در قصیدهها و غزلها و قطعههای خود همت میگماشت و از صلهها و جایزههایی که به دست میآورد، برخوردار میشد.
از این میان، دوران شیخ ابواسحق اینجو (مقتول به سال ۷۵۸ ه.ق.) عهد بارورتری برای حافظ بود و به همین سبب افول ستارهی اقبال این پادشاه، شاعر را آزرده خاطر ساخت، چنان که چند بار از واقعهی او اظهار تأسف کرد. از جمله در غزلی با مطلع زیر:
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
تا به این بیت میرسیم که به این موضوع اشاره میکند:
راستی خاتم فیروزهی بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
و طبعاً با چنین ارادتی که به شیخ داشت، نمیتوانست قاتل او را به دیدهی محنت بنگرد، خاصه که آن قاتل، یعنی امیر مبارزالدین محمدبنمظفر، (که به قتل شیخ جانشین او شد و سلسلهی آلمظفر را بنیانگذاری کرد). مردی درشتخوی و ریاکار و محتسب پیشه بود وشاعرآزاده ی ماچند جای از شعرهای خود، رفتار او را به تعرض و یا به تصریح به باد انتقاد گرفته است، به ویژه در بیت:
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصهی ماست که بر هر سر بازار بماند
از دیوان حافظ به سبب شهرت و رواج بسیار آن نسخههای فراوان در دست است که اغلب در معرض دستبرد ناسخان و متذوقان قرار گرفته دربارهی بسیاری از بیتهای حافظ به سبب اشتمال آنها بر مضمونها دقیق، میان اهل ادب تفسیرهای خاص رایج است.
از مشهورترین شرحهای دیوان حافظ، شرح سودی (متوفی در حدود ۱۰۰۰ ه.ق.) به ترکی و شرح مصطفی بنشعبان متخلص به سروری (م ۹۶۹ ه.ق.) و شمعی (م حدود ۱۰۰۰ ه.ق.) و از متأخرین، شرح دکتر حسینعلی هروی و حافظ نامه بهاءالدین خرمشاهی و ... را میتوان نام برد.
از آن چه که انحصاراً دربارهی دیوان حافظ قابل توجه است، موضوع رواج تفأل بدان است.
“فال گرفتن” از دیوان حافظ سنتی تازه نیست بلکه از دیرباز در میان آشنایان شعر او اعم از فارسیزبانان و غیر آنان متداول بوده است و چون در هر غزلی از دیوان حافظ میتوان به هر تأویل و توجیه بیتی را حسب حال تفأل کننده یافت، بدین سبب سرایندهی دیوان را “لسانالغیب” لقب دادهاند.
حاج خلیفه در کشفالظنون، از چند رساله که در قرن دهم و پیش از آن دربارهی تفأل در دیوان حافظ نوشته شده، یاد کرده است.
محمد گلندام، نخستین جامع دیوان حافظ و دوست و همدرس او، نام و عنوانهای او را چنین آوردهاست: مولاناالاعظم، المرحومالشهید، مفخرالعلماء، استاد نحاریرالادباء، شمسالملهوالدین، محمد حافظ شیرازی.
تذکرهنویسان نوشتهاند که نیاکان او از کوهپایه اصفهان بودهاند و نیای او در روزگار حکومت اتابکان سلغری از آن جا به شیراز آمد و در این شهر متوطن شد. و نیز چنین نوشتهاند که پدرش «بهاءالدین محمد» بازرگانی میکرد و مادرش از اهالی کازرون و خانهی ایشان در دروازه کازرون شیراز، واقع بود.
ولادت حافظ در ربع قرن هشتم هجری در شیراز اتفاق افتاد. بعداز مرگ بهاءالدین، پسران او پراکنده شدند ولی شمسالدین محمد که خردسال بود با مادر خود، در شیراز ماند و روزگار آندو، به تهیدستی میگذشت تا آنکه عشق به تحصیل کمالات، او را به مکتبخانه کشانید و به تفصیلی که در تذکرهی میخانه آمدهاست، وی چندگاهی ایام را بین کسب معاش و آموختن سواد میگذرانیدو بعداز آن زندگانی حافظ تغییر کرد و در جرگهی طالبان علم درآمد و مجلسهای درس عالمان و ادیبان زمان را در شیراز درک کرد و به تتبع و تفحص در کتابهای مهم دینی و ادبی از قبیل: کشاف زمخشری، مطالعالانوار قاضی بیضاوی، مفتاحالعلوم سکاکی و امثال آنها پرداخت.
محمد گلندام، معاصر و جامع دیوانش، او را چندینبار در مجلس درس قوامالدین ابوالبقا، عبداللهبنمحمودبنحسن اصفهانی شیرازی (م۷۷۲هـ ق.) مشهور به ابنالفقیه نجم، عالم و فقیه بزرگ عهد خود دیده و غزلهای او را در همان محفل علم و ادب شنیدهاست.
چنانکه از سخن محمد گلندام برمیآید، حافظ در دو رشته از دانشهای زمان خود، یعنی علوم شرعی و علوم ادبی کار میکرد و چون استاد او، قوامالدین، خود عالم به قراآت سبع بود، طبعاً حافظ نیز در خدمت او به حفظ قرآن با توجه به قرائتهای چهاردهگانه (از شواذ و غیر آن) ممارست میکرد و خود در شعرهای خویش چندینبار بدین اشتغال مداوم به کلامالله اشاره نمودهاست:
عشقـت رسد به فریاد ارخود بهسان حـافظ قـرآن ز بـر بخوانی با چـارده روایت
یا
صبحخیزی و سلامتطلبی چون حافظ هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
و به تصریح تذکرهنویسان اتخاذ تخلص «حافظ» نیز از همین اشتغال، نشأت گرفتهاست.
شیراز، در دورهای که حافظ تربیت میشد، اگرچه وضع سیاسی آرام و ثابتی نداشت لیکن مرکزی بزرگ از مرکزهای علمی و ادبی ایران و جهان اسلامی محسوب میگردید و این نعمت، از تدبیر اتابکان سلغری فارس برای شهر سعدی و حافظ فراهمآمدهبود. حافظ در چنین محیطی که شیراز هنوز مجمع عالمان و ادیبان و عارفان و شاعران بزرگ بود،با تربیت علمی و ادبی مییافت و با ذکاوت ذاتی و استعداد فطری و تیزبینی شگفتانگیزی که داشت، میراثدار نهضت علمی و فکری خاصی میشد که پیشاز او در فارس فراهمآمد و اندکی بعداز او به نفرت گرایید.
حافظ از میان امیران عهد خود چند تن را در شعرش ستوده و یا به معاشرت و درک صحبت آنها اشاره کردهاست، مانند: ابواسحق اینجو (مقتول به سال ۷۵۸هـ ق.)، شاهشجاع (م۷۸۶هـ.ق.)، و شاهمنصور (م۷۹۵هـ.ق.) و در همانحال با پادشاهان ایلکانی (جلایریان)که در بغداد حکومت داشتند نیز مرتبط بود و از آن میان سلطان احمدبنشیخاویس (۷۸۴-۸۱۳هـ. ق.) را مدح کرد. از میان رجال شیراز، از حاجی قوامالدین حسن تمغاچی (م۷۵۴هـ ق.) در شعرهای خود یاد کرده و یکجا هم از سلطان غیاثالدینبنسلطان سکندر، فرمانروای بنگال هنگامی که شهرت شاعرنوازی سلطان محمود دکنی (۷۸۰-۷۹۹هـ ق.) و وزیرش میرفیضالله انجو به فارس رسید، حافظ راغب دیدار دکن گشت و چون پادشاه بهمنی هند و وزیر او را مشتاق سفر خود به دکن یافت، از شیراز به “هرموز” رفت و در کشتی محمودشاهی که از دکن آمدهبود، نشست اما پیشاز روانهشدن کشتی، باد مخالف وزیدن گرفت و شاعر کشتی را _ظاهراً بهقصد وداع با بعضی از دوستان در ساحل هرموز، اما در واقع از بیم مخاطرات سفر دریا_ ترک گفت و این غزل را به میرفیضالله انجو فرستاد و خود به شیراز رفت:
دمی با غم بهسر بردن جهان یکسر نمیارزد به مـی بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد
یکبار حافظ از شیراز به یزد _که در دست شعبهای از شاهزادگان آلمظفر بود_ رفت ولی خیلی زود از اقامت در «زندان سکندر» خسته شد و در غزلی بازگشت خود را به فارس بدینگونه آرزو کرد:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت برتندم و تا ملک سلیمان بروم
(هرچند که عدهای سبب به یزد رفتن حافظ را تبعید وی در دوران دوم حکومت شاهشجاع به مدت ۲۲ماه دانستهاند.)
وفات حافظ به سال ۷۹۲ هجری اتفاق افتاد. تو دارای زن و فرزندان بود. چندبار در شعرهای حافظ، به اشاراتی که به مرگ فرزند خود دارد بازمیخوریم و از آنجمله است این دو بیت:
دلا دیـدی که آن فـرزانه فـرزند چه دید اندر خم این طاق رنگین
بـهجای لوح سیمین در کنـارش فلک بر سر نهـادش لـوح سیمین
دربارهی عشق او به دختری «شاخنبات»نام، افسانههایی رایج است و بنابر همان داستانها، حافظ آن دختر را به عقد مزاوجت درآورد. گروهی نیز شاخنبات را معشوق معنوی و روحانی، عدهای نیز شاخنبات را استعارهای از قریحهی شاعری و گروهی دیگر استعاره از کلک و قلم دانستهاند.)
حافظ مردی بود ادیب، عالم به دانشهای ادبی و شرعی و مطلع از دقیقههای حکمت و حقیقتهای عرفان.
استعداد خارقالعادهی فطری او به وی مجال تفکرهای طولانی، همراه با تخیلهای بسیار باریک شاعرانه میداد و او جمیع این موهبتهای ربانی را با ذوق لطیف و کلام دلپذیر استادانهی خود درمیآمیخت و از آن میان شاهکارهای بیبدیل خود را بهصورت غزلهای عالی بهوجود میآورد.
او بهترین غزلهای مولوی، کمال، سعدی، همام، اوحدی و خواجو، و یا بهترین بیتهای آنان را مورد استقبال و جوابگویی قرار دادهاست. کلام او در همهی موارد منتخب و برگزیده، و مزین به انواع نزیینهای مطبوع و مقرون به ذوق و شامل کلماتیست که هریک با حساب دقیق، انتخاب و بهجای خود گذارده شدهاست.
تأثر حافظ از شیوهی خواجو، مخصوصاً از غزلهای «بدایعالجمال»، یعنی بخش دوم دیوان خواجو بسیار شدید است، و در بسیاری از موردها، واژهها و مصراعها و بیتهای خواجو را نیز به وام گرفته و با اندک تغییری در غزلهای خود آوردهاست و این غیراز استقبالهای متعددی است که حافظ از خواجو کردهاست.
در میان شاعرانی که حافظ از آنها استقبال کرده و یا تأثیر پذیرفتهاست، بعداز خواجو، سلمان را باید نام برد.
علت این تأثیر شدید آن است که سلمان ساوجی هم مانند خواجو، از معاصران حافظ و از جمله مشاهیری بود که شاعر شیراز، اشعارش را سرمشق کار خود قرار داد. پاسخها و استقبالهای حافظ از سعدی و مولوی و دیگر شاعران استاد پیشاز خود، کم نیست، اما دیوان او بهقدری از بیتهای بلند و غزلهای عالی و مضمونهای نو پر است که این تقلیدها و تأثرها در میان آنها کم و ناچیز مینماید.
علاوه براین علو مرتبهی او در تفکرهای عالی حکمی و عرفانی و قدرتی که در بیان آنها به فصیحترین و خوشآهنگترین عبارتها داشته، وی را با همهی این تأثیرپذیریها، در فوق بسیاری از شاعران گذشته قرار داده و دیوانش را مقبول خاص و عام ساختهاست.
این نکته را نباید فراموش کرد که عهد حافظ با آخرین مرحلهی تحول زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ اسلامی ایران مصادف بود و از اینروی زبان و اندیشهی او در مقام مقایسه با استادان پیشاز وی به ما نزدیکتر و دلهای ما با آن مأنوستر است و به این سبب است که ما حافظ را زیادتر از شاعران خراسات و عراق درک میکنیم و سخن او را بیشتر میپسندیم.
از اختصاصهای کلام حافظ آن است که او معنیهای دقیق عرفانی و حکمی و حاصل تخیلهای لطیف و تفکرهای دقیق خود را در موجزترین کلام و روشنترین و صحیحترین آنها بیان کردهاست. او در هر بیت و گاه در هر مصراع، نکتهای دقیق دارد که از آن به «مضمون» تعبیر میکنیم. این شیوهی سخنوری را ، که البته در شعر فارسی تازه نبود، حافظ تکمیلکننده و درآورندهی آن به پسندیدهترین وجه و مطبوعترین صورت است و بعد از او شاعران در پیروی از شیوهی او در آفرینش “نکته”های دقیق و ایراد “مضمون”های باریک و گنجاندن آنها در موجزترین عبارتها، که از یک بیت گاه از یک مصراع تجاوز نکند مبالغه نمودند و همین شیوه است که رفته رفته به شیوع سبک معرف به “هندی” منجر گردید. نکتهی دیگر در بیان اختصاصهای شعر حافظ، توجه خاص او است به ایراد صنعتهای مختلف لفظی و معنوی در بیتهای خود به نحوی که کمتر بیتی از شعرهای او را میتوان خالی از نقش و نگار صنایع یافت، اما نیرومندی او در استخدام الفاظ و چیره دستیاش در به کار بردن صنعتها به حدی است که “صنعت” در “سهولت” سخن او اثری ندارد، تا بدان جا که خواننده، در بادی امر متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نمیشود.
(با این همه، بلندترین و باشکوهترین مضمون شعر حافظ را باید در مبارزه با تزویر و ریاکاری و کاربرد مفهوم رندی او دانست که به شعر و اندیشهی او جایگاهی ویژه میدهد.)
حافظ از جمله شاعرانی است که در ایام حیات خود شهرت یافت و به سرعت در دورترین شهرهای ایران و حتی در میان پارسیگویان کشورهای دیگر مقبول سخنشناسان گردید و خود نیز بر این امر وقوف داشت.
اندیشهی جهان شمول و انسان دوستانهی خواجه به او شهرتی جهانی داده است تا بدان جاکه بسیاری از بزرگان اندیشه و تفکر و شعر جهان، تحت تأثیر او به آفرینش آثاری مانا دست زدند که از میان آنان میتوان به دو اندیشمند بزرگ شرق و غرب.، یعنی یوهان ولفگانگ گوته (آلمانی) و رابیندرانات تاگور (هندی) اشاره کرد.
دیوان کلیات حافظ مرکب است از پنج قصیده و غزلها و مثنوی کوتاهی معروف به “آهوی وحشی” و “ساقینامه” و قطعهها و رباعیها.
نخستین جامع دیوان حافظ، محمد گلندام است و بنا بر تصریح او، خود حافظ به جمعآوری غزلهای خویش رغبتی نشان نمیداد. ظاهراً حافظ، صوفی خانقاهنشین نبود و با آن که مشرب عرفان داشت، در حقیقت از زمرهی عالمان عصر و مخصوصاً در شمار عالمان علوم شرعی بود و هیچگاه به تشکیل مجلس درس نپرداخت، بلکه از راه وظیفهی دیوانی ارتزاق مینمود و گاه نیز به مدح پادشاهان در قصیدهها و غزلها و قطعههای خود همت میگماشت و از صلهها و جایزههایی که به دست میآورد، برخوردار میشد.
از این میان، دوران شیخ ابواسحق اینجو (مقتول به سال ۷۵۸ ه.ق.) عهد بارورتری برای حافظ بود و به همین سبب افول ستارهی اقبال این پادشاه، شاعر را آزرده خاطر ساخت، چنان که چند بار از واقعهی او اظهار تأسف کرد. از جمله در غزلی با مطلع زیر:
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
تا به این بیت میرسیم که به این موضوع اشاره میکند:
راستی خاتم فیروزهی بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
و طبعاً با چنین ارادتی که به شیخ داشت، نمیتوانست قاتل او را به دیدهی محنت بنگرد، خاصه که آن قاتل، یعنی امیر مبارزالدین محمدبنمظفر، (که به قتل شیخ جانشین او شد و سلسلهی آلمظفر را بنیانگذاری کرد). مردی درشتخوی و ریاکار و محتسب پیشه بود وشاعرآزاده ی ماچند جای از شعرهای خود، رفتار او را به تعرض و یا به تصریح به باد انتقاد گرفته است، به ویژه در بیت:
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصهی ماست که بر هر سر بازار بماند
از دیوان حافظ به سبب شهرت و رواج بسیار آن نسخههای فراوان در دست است که اغلب در معرض دستبرد ناسخان و متذوقان قرار گرفته دربارهی بسیاری از بیتهای حافظ به سبب اشتمال آنها بر مضمونها دقیق، میان اهل ادب تفسیرهای خاص رایج است.
از مشهورترین شرحهای دیوان حافظ، شرح سودی (متوفی در حدود ۱۰۰۰ ه.ق.) به ترکی و شرح مصطفی بنشعبان متخلص به سروری (م ۹۶۹ ه.ق.) و شمعی (م حدود ۱۰۰۰ ه.ق.) و از متأخرین، شرح دکتر حسینعلی هروی و حافظ نامه بهاءالدین خرمشاهی و ... را میتوان نام برد.
از آن چه که انحصاراً دربارهی دیوان حافظ قابل توجه است، موضوع رواج تفأل بدان است.
“فال گرفتن” از دیوان حافظ سنتی تازه نیست بلکه از دیرباز در میان آشنایان شعر او اعم از فارسیزبانان و غیر آنان متداول بوده است و چون در هر غزلی از دیوان حافظ میتوان به هر تأویل و توجیه بیتی را حسب حال تفأل کننده یافت، بدین سبب سرایندهی دیوان را “لسانالغیب” لقب دادهاند.
حاج خلیفه در کشفالظنون، از چند رساله که در قرن دهم و پیش از آن دربارهی تفأل در دیوان حافظ نوشته شده، یاد کرده است.