14-09-2013، 19:54
چمدان
بعد از مدتها کارکردن تو شرکت تصميم گرفتم به يک مسافرت تفريحي برم و وقتي قضيه رو با رئيس مطرح کردم اون هم پذيرفت و قرار شد فردا با اتوبوس به سفر برم . خانومم که از اين تصميم من به شک افتاده بود اول مخالفت کرد که من تنها به سفر برم ولي با اصرار من و دادن اين توضيح که دارم به يک ماموريت سري ميبرم قانع شد و من فرداي اون روز عازم سفر شدم از اول قرار بود که من دو روز در سفر باشم ولي چون خيلي بهم خوش گذشت يک روز رو هم بيشتر سپري کردم، بماند که خانومم بابت اون يک روز کلي من رو سئوال پيچ کرد! بالاخره روز موعود فرا رسيد و من براي اينکه موقع مراجعه به خانه با رفتار خشن خانومم مواجه نشوم کلي سوغات خريدم و همه اونها رو تو يک چمدان که اون هم از همون شهر خريده بودم جا دادم و با اتوبوس به سمت شهرمون سفر کردم .
دير وقت بود که به مقصد رسيدم و با دادن مشخصات چمدانم را از شاگرد راننده گرفتم و به طرف خانه رفتم وقتي رسيدم، خانومم اومد به استقبالم ولي مثل گروه تجسس شروع کرد به وارسي سر و وضعم و به شوخي پرسيد آقا خوش گذشت من هم گفتم بي شما که خوش نميگذره حالا بيا ببين برات چي خريدم و در همون حال زيپ چمدان رو باز کردم و مثل برق گرفته ها خشکم زد خواستم زيپ چمدان رو ببندم ولي خانومم نگذاشت و باريش خند گفت به به معلومه که خوش گذشته لباسهاي خانوم خانوما اينجا چيکار ميکنه؟! اين لباس زير مال کيه من که زبونم بند اومده بود به زحمت گفتم اين وسايل مال من نيست! ولي کي اين حرفها رو قبول ميکرد. و اون شب من در حياط خوابيدم و لذت سفر به عذاب تبديل شد ولي از اونجا که بيگناه بودم فرداي اون روز صاحب چمدان که خانوم مسني هم بود به منزل ما زنگ زد و سراغ چمدان اش رو گرفت و منو از مخمصه نجات داد .
بعد از مدتها کارکردن تو شرکت تصميم گرفتم به يک مسافرت تفريحي برم و وقتي قضيه رو با رئيس مطرح کردم اون هم پذيرفت و قرار شد فردا با اتوبوس به سفر برم . خانومم که از اين تصميم من به شک افتاده بود اول مخالفت کرد که من تنها به سفر برم ولي با اصرار من و دادن اين توضيح که دارم به يک ماموريت سري ميبرم قانع شد و من فرداي اون روز عازم سفر شدم از اول قرار بود که من دو روز در سفر باشم ولي چون خيلي بهم خوش گذشت يک روز رو هم بيشتر سپري کردم، بماند که خانومم بابت اون يک روز کلي من رو سئوال پيچ کرد! بالاخره روز موعود فرا رسيد و من براي اينکه موقع مراجعه به خانه با رفتار خشن خانومم مواجه نشوم کلي سوغات خريدم و همه اونها رو تو يک چمدان که اون هم از همون شهر خريده بودم جا دادم و با اتوبوس به سمت شهرمون سفر کردم .
دير وقت بود که به مقصد رسيدم و با دادن مشخصات چمدانم را از شاگرد راننده گرفتم و به طرف خانه رفتم وقتي رسيدم، خانومم اومد به استقبالم ولي مثل گروه تجسس شروع کرد به وارسي سر و وضعم و به شوخي پرسيد آقا خوش گذشت من هم گفتم بي شما که خوش نميگذره حالا بيا ببين برات چي خريدم و در همون حال زيپ چمدان رو باز کردم و مثل برق گرفته ها خشکم زد خواستم زيپ چمدان رو ببندم ولي خانومم نگذاشت و باريش خند گفت به به معلومه که خوش گذشته لباسهاي خانوم خانوما اينجا چيکار ميکنه؟! اين لباس زير مال کيه من که زبونم بند اومده بود به زحمت گفتم اين وسايل مال من نيست! ولي کي اين حرفها رو قبول ميکرد. و اون شب من در حياط خوابيدم و لذت سفر به عذاب تبديل شد ولي از اونجا که بيگناه بودم فرداي اون روز صاحب چمدان که خانوم مسني هم بود به منزل ما زنگ زد و سراغ چمدان اش رو گرفت و منو از مخمصه نجات داد .