14-03-2012، 16:34
تكرار خاطرات و روزهاي خوش خانواده حجازي در ذهن همسر ناصرخان چيزي جز حسرت تنهايي و فقدان ستاره را در دل نخواهد گذاشت.
به نوشته روزنامه گل ، بهناز شفيعي به عنوان همسر اسطوره و كسي كه روزها و لحظات زيادي را با ناصر حجازي گذرانده، حالا در غياب ستاره آبيها چند خطي براي او مينويسد و به قول خودش با ناصرخان درددل ميكند.
يك قلم از نوع معرفت و مركبي از عصاره صداقت و كاغذي از جنس حقيقت كافي است تا تصويري از ارتفاع عاطفه زيبايياش را روي كاغذ طبيعت بياورم و اشكي از چشمان شرجياش كه به رودي جاري ميگشت و مسافري كه سفر را خوب ميشناخت، آهنگ رفتن را نواخت تا با ارتفاع بلند عاطفهاش پرواز كند. عاطفهاي كه ماههاست بر در و ديوار زندگيمان به رنگ خيال درآمده. داروي عاطفهاي را كه او داشت، هيچ داروخانهاي حتي مشابهش را هم نداشت.
آري او بار سفر را بست و رفت... زيباترين فصل برايش بهار بود و براي عيد نوروز از بيستم اسفندماه به تكاپو ميافتاد براي سفر برنامهريزي ميكرد.
مثل دوران بچگي و جوانياش، شور و شوق عيد را داشت... از روي آتش چهارشنبهسوري ميپريد، با ترقه و فشفشه حرف ميزد. از روي بوتههاي جگرسوز به پرواز درميآمد و حتي دوستان همسن و سالش را به دوران كودكي دعوت ميكرد.
ناصرجان... امسال نه حوصله خانهتكاني دارم، نه سفر و نه حتي حوصله زيباترين فصل سال را... چرا كه بيتو زندگي برايم قشنگ نيست. اما چون تو عيد را خيلي دوست داشتي بايد بگويم كه... عيدت مبارك.
همسرت بهناز شفيعي
به نوشته روزنامه گل ، بهناز شفيعي به عنوان همسر اسطوره و كسي كه روزها و لحظات زيادي را با ناصر حجازي گذرانده، حالا در غياب ستاره آبيها چند خطي براي او مينويسد و به قول خودش با ناصرخان درددل ميكند.
يك قلم از نوع معرفت و مركبي از عصاره صداقت و كاغذي از جنس حقيقت كافي است تا تصويري از ارتفاع عاطفه زيبايياش را روي كاغذ طبيعت بياورم و اشكي از چشمان شرجياش كه به رودي جاري ميگشت و مسافري كه سفر را خوب ميشناخت، آهنگ رفتن را نواخت تا با ارتفاع بلند عاطفهاش پرواز كند. عاطفهاي كه ماههاست بر در و ديوار زندگيمان به رنگ خيال درآمده. داروي عاطفهاي را كه او داشت، هيچ داروخانهاي حتي مشابهش را هم نداشت.
آري او بار سفر را بست و رفت... زيباترين فصل برايش بهار بود و براي عيد نوروز از بيستم اسفندماه به تكاپو ميافتاد براي سفر برنامهريزي ميكرد.
مثل دوران بچگي و جوانياش، شور و شوق عيد را داشت... از روي آتش چهارشنبهسوري ميپريد، با ترقه و فشفشه حرف ميزد. از روي بوتههاي جگرسوز به پرواز درميآمد و حتي دوستان همسن و سالش را به دوران كودكي دعوت ميكرد.
ناصرجان... امسال نه حوصله خانهتكاني دارم، نه سفر و نه حتي حوصله زيباترين فصل سال را... چرا كه بيتو زندگي برايم قشنگ نيست. اما چون تو عيد را خيلي دوست داشتي بايد بگويم كه... عيدت مبارك.
همسرت بهناز شفيعي