امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان خودتونو بنویسید جایزه بگیرید!!!

#51
نمیدونم دوره تموم شده یانه ولی دوس دارم داستان خودمو براتون بنویسم زندگیم تواین چن وخ شاید جالب باشه....
-------------------------------
حدودا 4-5 ماهی بود ک توی سایت فیسنما عضو شده بودم اونجاهم مث بقیه ی سایتایی

ک فعالیت میکردم میگذروندمو دوستای زیادیم پیداکرده بودم .

ی روز خیلی معمولی داشتم توی سایت پرسه میزدم ک پروفایل یک نفر بدجورمنو جذب

خودش کرد بعد خیلی ساده اسمشو خوندم نوشته بودtaher saghi باخودم گفدم چقد

آشنایه .....

آخه فامیل مادم ساقیه یکم ک فک کردم یادم اومد پسر دختر خاله ی مادرمه ک بخاطر ی

دسته مشکلات خانوادگی حدود6 ساله باهاشون ارتباط نداریم و دعوا ی بینمونم خیلی

شدید بود در حدی ک مراسمایی ک اونا توش بودن ما نمیرفتیم....

بگذریم....

من کنجکاو شدم وتصمیم گرفتم بهش یک پیام خصوصی بدم و متن پیام اینجوری بود ک

فک کنم من با شما آشنایم بعدم گذشتو گذشت و حدود 3 ماه بعد تازه جواب پیاممو داد

بعد یک روز پیام وختی منو شناخت خودشم مونده بود ک اتفاقی پیداش کردم وشروع کرد

از عشقش گفدن ک من ازموقعه بچگی دوست داشتمو همه شاهدن وختی اون قضیه ی

دعوا پیش اومد من افسردگی گرفتم و ازین حرفا منم کاملا گیج شده بودم ک این پسر داره

کاری میکنه ک برایس خونوادش از منو خونوادم آتو بگیره سعی میکردم زیاد پیشش وا ندم

آخه منو اون فقط ی بار همو دیده بودیم ک اون موقه اون 12 سالش منم 9 سالم بود ولی

حالا اون دانشجوو من ی دختر دبیرستانیم....

ی مدت باهم حرف میزدیم ک بالاخره مادم فهمید و تا حد کتک باهام برخورد کرد ک من

باکارام آبروی خونوادرو دارم میبیرم ....

گیج بودم نمیفهمیدم نمره هام افتضاح بود طاهرم اون ترم دانشگاهو مشروت شده بود

نمیدونسدم باید چیکارکنم همش یاباهم حرف میزدیمم یا چت میکردیم معتاد شده بودیم

تا حدودی 3 ماه گذشت ومن دیدم این رابطه هیچ پایان خوبی نداره هم برای من همم برای

خانوادم تا یک پای تلفن بهش گفدم بیا تمومش کنیم طاهر هول شده بودو نمیدونست

چی بگه همش تکرارمیکرد...

"من خونواده هارو بخاطرت درس میکنم تو رو خدا من جلو همه برارسیدن ب تو وامیستم"

ولی من سعی میکردم منطقی رفتارکنم و تصمیممو برااتمام رابطه گرفتم و سیمکارتمو

شکستم ...
ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم
تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم
دکتر شريعتي

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان خودتونو بنویسید جایزه بگیرید!!! 6
پاسخ
آگهی
#52
عاقا ای داسدان ما چی شد؟؟؟
ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم
تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم
دکتر شريعتي

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان خودتونو بنویسید جایزه بگیرید!!! 6
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان