09-09-2013، 8:09
نمیدونم دوره تموم شده یانه ولی دوس دارم داستان خودمو براتون بنویسم زندگیم تواین چن وخ شاید جالب باشه....
-------------------------------
حدودا 4-5 ماهی بود ک توی سایت فیسنما عضو شده بودم اونجاهم مث بقیه ی سایتایی
ک فعالیت میکردم میگذروندمو دوستای زیادیم پیداکرده بودم .
ی روز خیلی معمولی داشتم توی سایت پرسه میزدم ک پروفایل یک نفر بدجورمنو جذب
خودش کرد بعد خیلی ساده اسمشو خوندم نوشته بودtaher saghi باخودم گفدم چقد
آشنایه .....
آخه فامیل مادم ساقیه یکم ک فک کردم یادم اومد پسر دختر خاله ی مادرمه ک بخاطر ی
دسته مشکلات خانوادگی حدود6 ساله باهاشون ارتباط نداریم و دعوا ی بینمونم خیلی
شدید بود در حدی ک مراسمایی ک اونا توش بودن ما نمیرفتیم....
بگذریم....
من کنجکاو شدم وتصمیم گرفتم بهش یک پیام خصوصی بدم و متن پیام اینجوری بود ک
فک کنم من با شما آشنایم بعدم گذشتو گذشت و حدود 3 ماه بعد تازه جواب پیاممو داد
بعد یک روز پیام وختی منو شناخت خودشم مونده بود ک اتفاقی پیداش کردم وشروع کرد
از عشقش گفدن ک من ازموقعه بچگی دوست داشتمو همه شاهدن وختی اون قضیه ی
دعوا پیش اومد من افسردگی گرفتم و ازین حرفا منم کاملا گیج شده بودم ک این پسر داره
کاری میکنه ک برایس خونوادش از منو خونوادم آتو بگیره سعی میکردم زیاد پیشش وا ندم
آخه منو اون فقط ی بار همو دیده بودیم ک اون موقه اون 12 سالش منم 9 سالم بود ولی
حالا اون دانشجوو من ی دختر دبیرستانیم....
ی مدت باهم حرف میزدیم ک بالاخره مادم فهمید و تا حد کتک باهام برخورد کرد ک من
باکارام آبروی خونوادرو دارم میبیرم ....
گیج بودم نمیفهمیدم نمره هام افتضاح بود طاهرم اون ترم دانشگاهو مشروت شده بود
نمیدونسدم باید چیکارکنم همش یاباهم حرف میزدیمم یا چت میکردیم معتاد شده بودیم
تا حدودی 3 ماه گذشت ومن دیدم این رابطه هیچ پایان خوبی نداره هم برای من همم برای
خانوادم تا یک پای تلفن بهش گفدم بیا تمومش کنیم طاهر هول شده بودو نمیدونست
چی بگه همش تکرارمیکرد...
"من خونواده هارو بخاطرت درس میکنم تو رو خدا من جلو همه برارسیدن ب تو وامیستم"
ولی من سعی میکردم منطقی رفتارکنم و تصمیممو برااتمام رابطه گرفتم و سیمکارتمو
شکستم ...
-------------------------------
حدودا 4-5 ماهی بود ک توی سایت فیسنما عضو شده بودم اونجاهم مث بقیه ی سایتایی
ک فعالیت میکردم میگذروندمو دوستای زیادیم پیداکرده بودم .
ی روز خیلی معمولی داشتم توی سایت پرسه میزدم ک پروفایل یک نفر بدجورمنو جذب
خودش کرد بعد خیلی ساده اسمشو خوندم نوشته بودtaher saghi باخودم گفدم چقد
آشنایه .....
آخه فامیل مادم ساقیه یکم ک فک کردم یادم اومد پسر دختر خاله ی مادرمه ک بخاطر ی
دسته مشکلات خانوادگی حدود6 ساله باهاشون ارتباط نداریم و دعوا ی بینمونم خیلی
شدید بود در حدی ک مراسمایی ک اونا توش بودن ما نمیرفتیم....
بگذریم....
من کنجکاو شدم وتصمیم گرفتم بهش یک پیام خصوصی بدم و متن پیام اینجوری بود ک
فک کنم من با شما آشنایم بعدم گذشتو گذشت و حدود 3 ماه بعد تازه جواب پیاممو داد
بعد یک روز پیام وختی منو شناخت خودشم مونده بود ک اتفاقی پیداش کردم وشروع کرد
از عشقش گفدن ک من ازموقعه بچگی دوست داشتمو همه شاهدن وختی اون قضیه ی
دعوا پیش اومد من افسردگی گرفتم و ازین حرفا منم کاملا گیج شده بودم ک این پسر داره
کاری میکنه ک برایس خونوادش از منو خونوادم آتو بگیره سعی میکردم زیاد پیشش وا ندم
آخه منو اون فقط ی بار همو دیده بودیم ک اون موقه اون 12 سالش منم 9 سالم بود ولی
حالا اون دانشجوو من ی دختر دبیرستانیم....
ی مدت باهم حرف میزدیم ک بالاخره مادم فهمید و تا حد کتک باهام برخورد کرد ک من
باکارام آبروی خونوادرو دارم میبیرم ....
گیج بودم نمیفهمیدم نمره هام افتضاح بود طاهرم اون ترم دانشگاهو مشروت شده بود
نمیدونسدم باید چیکارکنم همش یاباهم حرف میزدیمم یا چت میکردیم معتاد شده بودیم
تا حدودی 3 ماه گذشت ومن دیدم این رابطه هیچ پایان خوبی نداره هم برای من همم برای
خانوادم تا یک پای تلفن بهش گفدم بیا تمومش کنیم طاهر هول شده بودو نمیدونست
چی بگه همش تکرارمیکرد...
"من خونواده هارو بخاطرت درس میکنم تو رو خدا من جلو همه برارسیدن ب تو وامیستم"
ولی من سعی میکردم منطقی رفتارکنم و تصمیممو برااتمام رابطه گرفتم و سیمکارتمو
شکستم ...