04-03-2021، 5:55
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-03-2021، 5:56، توسط فرنودِ بن گیومرث.)
«خاطرات روزانه»
سهشنبه-پانزدهم
و ناگهان خستگیای بزرگ در برم میگیرد، خستگی نه از زندگی، بلکه از مرگ، اما از مرگ مطلق نیست که میگویم، از غرق شدن آهستهی این کشتی روزانه در آبهای گذشته میگویم. از این دنیای پیچیده به ناامیدی فرسوده شدهام، از حفظ خود در مقابلِ دیگری که همهی وجود من و اطرافیانم را فراگرفته است. نیاز دارم تا هوای تازهای تنفس کنم، نیاز به خندیدن دارم، به خیره شدن در چیزها و خیره شدن در خودم.
امروز حسِ قدرتی زودگذر و باورنکردنی را در خود احساس کردم، همهچیز در وجودم خودجوش و طبیعی بود، انگار سیگاری روشن شده باشد و در ادامه بسوزد؛ احساس خوبی داشتم. آنهایی که هرگز بهخاطر نمیآورم اما در من و با من هستند، زنجیرهایم را شل کرده بودند. من از ناامیدی مستأصل شدهام و اعتقادی به خوشبختی ندارم. دلم میخواهد از این تنش پیوسته، از این شدت هوشیاری خلاص شوم. از همهی داستانهای ادیپی، از نفرت وحشتناک بین والدین و فرزندان و از اینهمه تعبیر جنسی خسته شدهام. دلم میخواهد به شیوهای طبیعی و بکر زندگی کنم، و خود را به موقعیتها و مفاهیم احتمالی محدود کنم و برای آنها بجنگم. میخواهم از وحشت عشقی محال خلاص شوم. خلاصه بگویم در جستجویِ آنم تا چیزهای زیادی بیاموزم، بیش از همه نوشتن و فکر کردن.
آلخاندرا پیثارنیک
برگردان: صدیقه نارویی