22-02-2021، 18:10
(آخرین ویرایش در این ارسال: 23-02-2021، 11:37، توسط فرنودِ بن گیومرث.)
اهمیتی ندارد که نطفه دقیقاً کجا شکل می گیرد. در رحم یک زن یا مابین سلول های مغزِ یک مرد. نطفه وقتی شکل بگیرد سریع تر از هر علف هرزی برای خودش دست و پا جور می کند. امّا اگر نطفه در سرَت شکل بگیرد و جَنین شود، می توانی صدایِ تپشِ قلبی که نشان از حیاتِ مستقل اوست را در گیجگاهت حس کنی. بعد وقتی راه می روی فکر می کنی که این نبض من است یا او؟ یا شایدم هر دو. هر دو در یک زمانِ واحد.
دو پا و یک نیمه پا. شاید هم دو پا و یک نیمه دُم.
پایِ سوّم "آزِل" یک حالت بلاتکلیفی داشت. همچو انگشت وسط، مابین پا های چپ و راست قرار داشت و معلوم نبود که از ابتدا می خواسته دُم بشود و وسط راه تصمیمش را عوض کرده ، یا ابتدا خواسته بود پا بشود و آخر سر تصمیمش به دُم برگشته.
او مردی بود با پولک های سخت و به جثه یک کرگدن ، امّا هیچ شاخی نداشت بر خلاف ماده هایشان. اصلاً برای همین بود که قبول کرد نطفه در سَر او جای بگیرد.
زن از "مرده را متولّد کردن" و کشتن نطفه ها در بدن خود عاصی بود. سیمرغ گفته بود :"پولک ها. پولک های بدن بیش از اندازه سخت است"
هیولاهایی که به درشت اندامی کرگدن بودند امّا روی جفت پا ها می ایستاند. پایِ سوّم امّا ، همان وسط -دقیقاً یک سانتی متر بالاتر از سطح زمین- می ایستاد و پایین تر نمی آمد.ماده ها دو شاخ نیز بر سر اضافه داشتند. اضافه تر از مردان. این شاخ ها تجسدی بودند از برتریِ آن ها. این که مادگان می توانستند خود نطفه ای را از عدم به وجود برسانند.
برآمدند تا دقیقاً وسطِ دو شاخ "اورسولا" نطفه را بکارند امّا اگر به هنگام تولّد مجبور به بریدن شاخ های زن می شدند، او دیگر هیچ گاه نمی توانست با زنانگی اش ، تولّدی بیافریند و این یعنی شکسته شدنِ سدِ هزار ساله "ماتریل" ها در برابر مرگ.
آخر سر نطفه را در سَر مرد کاشتند. یک حفره به ارتفاع سه سانت و چهار میلی متر. یک حفره که قطری کم تر از دو میل داشت در سرِ آزِل لانه ای شده بود برای فرزندی خلف. فرزندی که برای اوّلین بار ، قرار بود از سَر زاییده شود.
دو پا و یک نیمه پا. شاید هم دو پا و یک نیمه دُم.
پایِ سوّم "آزِل" یک حالت بلاتکلیفی داشت. همچو انگشت وسط، مابین پا های چپ و راست قرار داشت و معلوم نبود که از ابتدا می خواسته دُم بشود و وسط راه تصمیمش را عوض کرده ، یا ابتدا خواسته بود پا بشود و آخر سر تصمیمش به دُم برگشته.
او مردی بود با پولک های سخت و به جثه یک کرگدن ، امّا هیچ شاخی نداشت بر خلاف ماده هایشان. اصلاً برای همین بود که قبول کرد نطفه در سَر او جای بگیرد.
زن از "مرده را متولّد کردن" و کشتن نطفه ها در بدن خود عاصی بود. سیمرغ گفته بود :"پولک ها. پولک های بدن بیش از اندازه سخت است"
هیولاهایی که به درشت اندامی کرگدن بودند امّا روی جفت پا ها می ایستاند. پایِ سوّم امّا ، همان وسط -دقیقاً یک سانتی متر بالاتر از سطح زمین- می ایستاد و پایین تر نمی آمد.ماده ها دو شاخ نیز بر سر اضافه داشتند. اضافه تر از مردان. این شاخ ها تجسدی بودند از برتریِ آن ها. این که مادگان می توانستند خود نطفه ای را از عدم به وجود برسانند.
برآمدند تا دقیقاً وسطِ دو شاخ "اورسولا" نطفه را بکارند امّا اگر به هنگام تولّد مجبور به بریدن شاخ های زن می شدند، او دیگر هیچ گاه نمی توانست با زنانگی اش ، تولّدی بیافریند و این یعنی شکسته شدنِ سدِ هزار ساله "ماتریل" ها در برابر مرگ.
آخر سر نطفه را در سَر مرد کاشتند. یک حفره به ارتفاع سه سانت و چهار میلی متر. یک حفره که قطری کم تر از دو میل داشت در سرِ آزِل لانه ای شده بود برای فرزندی خلف. فرزندی که برای اوّلین بار ، قرار بود از سَر زاییده شود.