یه روز یه دختر در خانواده ای به دنیا آمد اون دختر در خانواده اش هیچکس را نداشت که باهاش بازی کنه تفریح کم میرفتند اگرم میرفتند دختر تنها بود روزها میگذشت تا دختر ۱۳ ساله شد دیگه درست با تنهایی
کنار می آمد تا......
اون روز یه اتفاق افتاد که باعث شد همی چی عوض شد.......
(دختر فکر میکرد خانواده اش کم جمعیت هست ولی اون روز حرفش برعکس شد)
با او اتفاق دختر نصف بیشنر خانواده اش را که تا اون موقع ندیده بود دید وای دختر تو پوست خودش نمی گنجید
دیگه تنها نیود یه عالمه بچه همسن خودش بود.
هر آخر هفته تفریح هر شب در میان مهمانی با کل فامیل واییی دختر اصلا فکر نمیکرد اینجوریبشه
یه فرد تو فامیل که اسمشxبود دختر خیلی x را دوست داشت x از دختر ۳کوچکتر بود باهم همه کار های باحالی
میکردند دابسمش درست میکردند باهم میخندیدند خیلیییی دختر روز های خوبی داشت عالییییی بود
تا یهروز........دوباره........تنفراز......بازهم.......
اگه خوشتون اومده تا ادامه رو بزارم
بگین تا منم ادامشو براتون بنویسم?
کنار می آمد تا......
اون روز یه اتفاق افتاد که باعث شد همی چی عوض شد.......
(دختر فکر میکرد خانواده اش کم جمعیت هست ولی اون روز حرفش برعکس شد)
با او اتفاق دختر نصف بیشنر خانواده اش را که تا اون موقع ندیده بود دید وای دختر تو پوست خودش نمی گنجید
دیگه تنها نیود یه عالمه بچه همسن خودش بود.
هر آخر هفته تفریح هر شب در میان مهمانی با کل فامیل واییی دختر اصلا فکر نمیکرد اینجوریبشه
یه فرد تو فامیل که اسمشxبود دختر خیلی x را دوست داشت x از دختر ۳کوچکتر بود باهم همه کار های باحالی
میکردند دابسمش درست میکردند باهم میخندیدند خیلیییی دختر روز های خوبی داشت عالییییی بود
تا یهروز........دوباره........تنفراز......بازهم.......
اگه خوشتون اومده تا ادامه رو بزارم
بگین تا منم ادامشو براتون بنویسم?