«چنین نگفت زرتشت» در راستای آشنایی با زندگی فردریش نیچه فیلسوف و نابغهی آلمانی برگردان شده است.
کتاب «چنین نگفت زرتشت»، زمستان 1396 خورشیدی با پژوهش و برگردان (:ترجمه) فرزانه فریدونیان و ویراستاری نشریهی اَمُرداد از سوی انتشارات بَرسَم در شمارگان 1000 نسخه به چاپ رسیده است. ایوو فرنتسل، نویسنده آلمانی، نزدیک به چهل سال پیش این کتاب را پدید آورده است.
فریدونیان در دیباچهی کتاب به آرمان خود از پژوهش این کتاب اشاره کرده و مینویسد: «اگر به دنبال آن هستید که از دلِ کتابِ چنین گفت زرتشت، کتابی که نیچه بارها از نوشتن آن ابراز پشیمانی کرده بود، جهانبینی پیامبر ایرانی را بیرون بکشید، حتی یکبار خواندن آن هم اشتباه است و پیش از خواندن کتاب چنین گفت زرتشت، نیچه را باید به درستی بشناسیم.»
این پژوهشگر در بخشی دیگر از دیباچه اشاره به باور نیچه کرده است: «نیچه از فلسفه و جهانبینی مسیحیت بیزار است و آن را به قیمت خراب کردن وجهه اشوزرتشت به نمایش میگذارد و هر آنچه را که در جهانبینی مسیحیت میپسندد در افکار زرتشتی تعمیم میدهد. نیچه میتوانست زندهکنندهی راه زرتشت پیامبر در اروپا قرن نوزدهم باشد ولی این رسالت را در نیافت.»
نقد کتاب
این کتاب را مطالعه نکرده ام اما نویسنده آن پر واضح است که منظور نیچه از «زرتشت» در کتاب «چنین گفت زرتشت» را خوب متوجه نشده و البته دروغ های شاخداری هم مانند پشیمانی از نوشتن زرتشت به او نسبت داده که کلا ارزش کتاب را به هیچ نزول می دهد اما خب من چند بند هم که شده در نقد این "شبه نقد" خواهم نگاشت.
زرتشت همان طور که اهل تاریخ می دانند شخصیتی مبهم در دل سنت تفکر ایرانی است که هر کسی در باب تاریخ زندگانی و محل آن صبحت های گوتاگونی کرده. اما در هر صورت اگر از تمام این ابهام ها در گذریم ذاتا شخصیت زرتشت یک نماد از تفکر ایرانی است که می تواند در هر دوره و زمانی ظهور و بروز پیدا کند. یعنی زرتشت بخصوص در سنت تفکر غربی با مغ ها و تفکر مغانی و اسطوره ای ایرانی به نوعی هم داستان تصویر شده. البته این تفسیر من جدای از تفسیری است که خود نیچه از این مساله ارایه می دهد که باز نشان می دهد او قصد نداشته مروج زرتشتی گری باشد. خود نیچه میگوید چون این زرتشت بود که اولین بار شکافی میان خیر و شر کشید و این سنت بعدا در تفکر افلاطونی و نوافلاطونی و به تبع آن مسیحیت ادامه پیدا کرد، بعد هزاره ها فلسفه من می خواهد «فراسوی نیک و بد» بیندیشد، پس باز به شخصیت مبدع آن برای رفع این شکاف نیاز است.
باری این به آن معنا نیست که تفکر نیچه در این کتاب و سایر آثارش هیچ پیوندی به تفکر اساطیری ایران ندارد. چیزی که مشخص است از خود فحوای کلام نیچه چنین برداشت می شود که پیش از زرتشت نیک و بد به شیوه زرتشتی مورد قضاوت و ارزیابی قرار نمی گرفت؛ بخصوص در تفکر زروانی که دو نیروی متضاد اهرمن و اهرمزد با یکدیگر در صحنه هستی توسط زمان بی کرانه ظاهر می شوند. پس نیچه از افرادی که تفکری پیشا-زرتشتی یا به تعبیر یونانی پیشا-سقراطی دارند تجلیل میکند و اینگونه است که هر چند هیچ گاه در آثارش متون زرتشتی و شخصیت زرتشت را نستوده اما بارها از تفکر حافظ که اندیشمندی مغانی و پیشا-زرتشتی است تجلیل کرده؛ کسی که از مضمون بسیاری از غزلیاتش می شود فهمید «زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما» همواره شعارش بوده و کسانی را سعی می کردند همواره پای ارزشگذاری های صوری خود را به مسائل باز کنند و قصد داشتند لوح ارزش های خود را به دیگران تحمیل کنند با انواع القاب مورد نکوهش قرار داده که «من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش/هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت»
مخلص کلام اینکه شرح این تفکر ایرانی پیشا-زرشتی خود مجالی جداگانه می طلبد اما آنچه مشخص است بن مایه تفکر او لااقل در اندیشه «فراسوی نیک و بد» و انگاره آزادجانی و سبک بالی روحی عینا در تفکر حافظ و تفکر مهرپرستی نهفته است؛ مهرپرستی ای که بسیاری حافظ را بنا به نوع تعابیری که به کار گرفته و تشابهات معنایی غزلیاتش پیرو آن می دانند که خود ریشه در آرای باستانی ایرانیان و تفکر دهری-زُروانی آنها دارد.
کتاب «چنین نگفت زرتشت»، زمستان 1396 خورشیدی با پژوهش و برگردان (:ترجمه) فرزانه فریدونیان و ویراستاری نشریهی اَمُرداد از سوی انتشارات بَرسَم در شمارگان 1000 نسخه به چاپ رسیده است. ایوو فرنتسل، نویسنده آلمانی، نزدیک به چهل سال پیش این کتاب را پدید آورده است.
فریدونیان در دیباچهی کتاب به آرمان خود از پژوهش این کتاب اشاره کرده و مینویسد: «اگر به دنبال آن هستید که از دلِ کتابِ چنین گفت زرتشت، کتابی که نیچه بارها از نوشتن آن ابراز پشیمانی کرده بود، جهانبینی پیامبر ایرانی را بیرون بکشید، حتی یکبار خواندن آن هم اشتباه است و پیش از خواندن کتاب چنین گفت زرتشت، نیچه را باید به درستی بشناسیم.»
این پژوهشگر در بخشی دیگر از دیباچه اشاره به باور نیچه کرده است: «نیچه از فلسفه و جهانبینی مسیحیت بیزار است و آن را به قیمت خراب کردن وجهه اشوزرتشت به نمایش میگذارد و هر آنچه را که در جهانبینی مسیحیت میپسندد در افکار زرتشتی تعمیم میدهد. نیچه میتوانست زندهکنندهی راه زرتشت پیامبر در اروپا قرن نوزدهم باشد ولی این رسالت را در نیافت.»
نقد کتاب
این کتاب را مطالعه نکرده ام اما نویسنده آن پر واضح است که منظور نیچه از «زرتشت» در کتاب «چنین گفت زرتشت» را خوب متوجه نشده و البته دروغ های شاخداری هم مانند پشیمانی از نوشتن زرتشت به او نسبت داده که کلا ارزش کتاب را به هیچ نزول می دهد اما خب من چند بند هم که شده در نقد این "شبه نقد" خواهم نگاشت.
زرتشت همان طور که اهل تاریخ می دانند شخصیتی مبهم در دل سنت تفکر ایرانی است که هر کسی در باب تاریخ زندگانی و محل آن صبحت های گوتاگونی کرده. اما در هر صورت اگر از تمام این ابهام ها در گذریم ذاتا شخصیت زرتشت یک نماد از تفکر ایرانی است که می تواند در هر دوره و زمانی ظهور و بروز پیدا کند. یعنی زرتشت بخصوص در سنت تفکر غربی با مغ ها و تفکر مغانی و اسطوره ای ایرانی به نوعی هم داستان تصویر شده. البته این تفسیر من جدای از تفسیری است که خود نیچه از این مساله ارایه می دهد که باز نشان می دهد او قصد نداشته مروج زرتشتی گری باشد. خود نیچه میگوید چون این زرتشت بود که اولین بار شکافی میان خیر و شر کشید و این سنت بعدا در تفکر افلاطونی و نوافلاطونی و به تبع آن مسیحیت ادامه پیدا کرد، بعد هزاره ها فلسفه من می خواهد «فراسوی نیک و بد» بیندیشد، پس باز به شخصیت مبدع آن برای رفع این شکاف نیاز است.
باری این به آن معنا نیست که تفکر نیچه در این کتاب و سایر آثارش هیچ پیوندی به تفکر اساطیری ایران ندارد. چیزی که مشخص است از خود فحوای کلام نیچه چنین برداشت می شود که پیش از زرتشت نیک و بد به شیوه زرتشتی مورد قضاوت و ارزیابی قرار نمی گرفت؛ بخصوص در تفکر زروانی که دو نیروی متضاد اهرمن و اهرمزد با یکدیگر در صحنه هستی توسط زمان بی کرانه ظاهر می شوند. پس نیچه از افرادی که تفکری پیشا-زرتشتی یا به تعبیر یونانی پیشا-سقراطی دارند تجلیل میکند و اینگونه است که هر چند هیچ گاه در آثارش متون زرتشتی و شخصیت زرتشت را نستوده اما بارها از تفکر حافظ که اندیشمندی مغانی و پیشا-زرتشتی است تجلیل کرده؛ کسی که از مضمون بسیاری از غزلیاتش می شود فهمید «زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما» همواره شعارش بوده و کسانی را سعی می کردند همواره پای ارزشگذاری های صوری خود را به مسائل باز کنند و قصد داشتند لوح ارزش های خود را به دیگران تحمیل کنند با انواع القاب مورد نکوهش قرار داده که «من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش/هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت»
مخلص کلام اینکه شرح این تفکر ایرانی پیشا-زرشتی خود مجالی جداگانه می طلبد اما آنچه مشخص است بن مایه تفکر او لااقل در اندیشه «فراسوی نیک و بد» و انگاره آزادجانی و سبک بالی روحی عینا در تفکر حافظ و تفکر مهرپرستی نهفته است؛ مهرپرستی ای که بسیاری حافظ را بنا به نوع تعابیری که به کار گرفته و تشابهات معنایی غزلیاتش پیرو آن می دانند که خود ریشه در آرای باستانی ایرانیان و تفکر دهری-زُروانی آنها دارد.