07-11-2017، 17:16
این زن
پنهان شده لابه لای هستی تو
صبح سرک می کشد از پنجره ی اتاقت
نور می شود
لیز می خورد از شبکیه ی چشم هایت
پخش می شود در حافظه ی خواب هایت
نآن می شود
عشق بازی می کند با زبانت
درد می کشد زیر سنگ آرواره هایت
لباس می شود
می نشیند به بازوانت
پیچ می خورد به ران هایت
آرام می گیرد در کمرگاهت
عطر می شود
می نشیند به لإله ی گوش هایت
غلت می خورد در هوس گلوگاهت
کلمه می شود
خیز بر می دارد روی کاغذهایت
می نشیند لابه لای خطوط بلند نوشته هایت
شب ها
مِهر گیاه می شود
می پیچید در روانت
چنگ می زند به خطوط اندامت
و آرام می گیرد
با گرمای تنت
زیر التهاب نفس هایت...
"روشنک آرامش"