07-11-2017، 17:13
روز و شب بر سر کوی تو نشینم به گدایی
در عبور از من و جانم ؛ این چنین سرد چرایی ؟
لب تو بر لب جام و جان من بر لب سردم
چشم و دل غرقه ی خون و به عیادت تو نیایی
منم آن کشتی حسرت ، در گِل آلود زمانه
وَه که از سینه ی گرمت ، ساحلی را ننُمایی
عمر من طی شد و یک دم ، نشدی محرم رازم
همه را طاقت من هست ، نبوَد تاب جدایی
شده ام شب زده بوفی ، کنج ویرانه ی حسرت
کی شود از پس ابر هجر و دوری به در آیی ؟!
حیف من ساده سپردم ، دل و دینم به نگاهت
« من ندانستم از اول ، که تو بی مهر و وفایی »
یاد ایام گذشته ، آتش انداخت به جانم
پس کدامین شب حسرت ، تو به بالین من آیی ؟
تو در این نخوت و مستی ، جان من غرق تمنا
باورت نیست که این دل ، دارد ای یار خدایی ؟
" گفته بودم چو بیایی ، غم دل با تو بگویم "
منم اینجا پیِ دامت ، تو فقط فکر رهایی
" زهره" از آتش عشقت ، شده خاکستر خاموش
" عهد نابستن از آن بِه ، که ببندی و نپایی "
"تضمین از زهره طغیانی"
در عبور از من و جانم ؛ این چنین سرد چرایی ؟
لب تو بر لب جام و جان من بر لب سردم
چشم و دل غرقه ی خون و به عیادت تو نیایی
منم آن کشتی حسرت ، در گِل آلود زمانه
وَه که از سینه ی گرمت ، ساحلی را ننُمایی
عمر من طی شد و یک دم ، نشدی محرم رازم
همه را طاقت من هست ، نبوَد تاب جدایی
شده ام شب زده بوفی ، کنج ویرانه ی حسرت
کی شود از پس ابر هجر و دوری به در آیی ؟!
حیف من ساده سپردم ، دل و دینم به نگاهت
« من ندانستم از اول ، که تو بی مهر و وفایی »
یاد ایام گذشته ، آتش انداخت به جانم
پس کدامین شب حسرت ، تو به بالین من آیی ؟
تو در این نخوت و مستی ، جان من غرق تمنا
باورت نیست که این دل ، دارد ای یار خدایی ؟
" گفته بودم چو بیایی ، غم دل با تو بگویم "
منم اینجا پیِ دامت ، تو فقط فکر رهایی
" زهره" از آتش عشقت ، شده خاکستر خاموش
" عهد نابستن از آن بِه ، که ببندی و نپایی "
"تضمین از زهره طغیانی"