13-07-2017، 13:34
آدمی تنها آنچه را که می دهد باز می ستاند. بازی زندگی بازی بومرنگها است .
و پندار و کردار و گفتار انسان - دیر یا زود - با دقتی حیرت انگیز به خود او باز می گردد .
این قانون کارما است و کارما که وازه ای است سانسکریت یعنی بازگشت آنچه آدمی بکارد همان را درو خواهد کرد .
دوستی حکایت خود را برایم بازگو کرد که کارکرد این قانون را نشان می دهد . دوستم گفت همه ی کارما های من با عمه ام ارتباط پیدا می کند.هرچه به او بگویم کسی دیگر عینا همان را به من می گوید . وقتی در خانه هستم معمولا خیلی زود از کوره در می روم . یک روز که داشتم غذا می خوردیم عمه ام شروع کرد صحبت با من . من هم گفتم حرف نباشد می خواهم در آرامش غذا بخورم روز بعد با زنی ناهار می خوردم که خیلی میل داشتم روی او اثر بگذارم . داشتم با شور و شوق صحبت می کردم که گفت حرف نباشد می خواهم در آرامش غذا بخورم .چون خوشیاری دوستم در سطحی بالا است کارامای او بسیار زودتر کسی باز می گردد که در عرصه ی ذهن قرار دارد .
هر اندازه دانش آدمی بیشتر باشد مسئولیت او افزونتر است . و اگر آن کس که از قانون معنویت با خبر باشد به آن عمل نکند به عذابی الیم گرفتار خواهد آمد . ترس از خداوند ( قانون )ابتدای حکمت است اگر به جای کلمه ی خداوند قانون را بگذاریم مفهوم بسیاری از آیات کتاب مقدس روشن تر خواهد شد .
خداوند ( قانون )می گوید که انتقام از آن من است . من جزا خواهم داد . این قانون است که انتقام می گیرد نه خدا . خدا انسان را کامل می بیند . آفریده به سیما ( شبیه ) خود او و قدرت و تسلط عطا کرده به او .
انسان تنها می تواند آن باشد که خود را چنان بیند و تنها می تواند به جایی برسد که خود را ذر آنجا ببیند .
از قدیم گفته اند که هیچ رویدادی بدون حضور یک ناظر رخ نمی دهد .
انسان نخست شکست یا موفقیت و غم و شادی را در صحنه ی خیال می بیند آنگاه شکست یا موفقیت و غم و شادی او عینیت می یابد . این امر را در مورد مادری که برای کودک خود بیماری تصور کرده است یاهمسری که برای همسر خود موفقیت دیده است دیده ایم
عیسی مسیح گفت و حق را خواهید شناخت و حق شما را آزاد خواهد کرد .
پس می بینیم که رهایی (از هر وضعیت ناخوشایند) از طریق دانش به دست می آید و از طریق معرفت به قانون معنویت .
اقتدار پس از اطاعت می آید به محض اینکه انسان از قانون اطاعت کند. قانون به اطاعت او در می آید
پیش از اینکه قانون الکتریسته خادم انسان شود باید مطیع آن شد .اگر از روی جهل به آن دست بزنیم دشمن مهلک آدمی می شود قوانین ذهن نیز بر همین سیاقند .
مثلا زنی صاحب اراده ای نیرومند خواهان تصاحب خانه ای بود متعلق به یکی از آشنایانش . واغلب در ذهن خود مجسم می گردکه در آن خانه زندگی می کند . در آن گیر و دار صاحب آن خانه مردو زن به آنجا نقل مکان کرد. چند سال بعد که در مسیر شناخت قانون منعویت قرار گرفت از من پرسید فکر می کنی من نیز در مرگ آن مرد سهمی داشتم گفتم البته آرزوی تو چنان نیرومند بود که هر موانعی را از سر راه بر میداشت . اما تو نیز دین کارمایی خود را پرداختی . چون چندی نکشید که شوهرت که از جان و دل اورا می پرستیدی در گذشت و همین خانه سالیان سال آینه ی دق تو شد و روی دستت ماند .
هرچند اگر مالک خانه و شوهر این خانم به حقیقت رو کرده بودند اندیشه ی این زن هرگز نمی توانست بر آنها اثر بگذارد . اما هر دو آنها در لوای قانون کارما قرار داشتند زن به رغم میل شدید به تملک آن خانه باید می گفت خرد لایتناهی آن خانه را که تو برایم میخواهی به من عطا فرما . خانه ای به همین زیبایی . خانه ای بنا به حق الهی از آن من باشد .
آنگاه انتخاب الهی رضایت کامل می بخشد و برای همگان خیر و خوشی می آورد . طرح یا الگوی الهی تنها مشیتی است که به حکم مصلحت آدمی باید انجام پذیرد .
آرزو دارای نیرویی است عظیم که اگر به راههای درست هدایت نشود آشفتگی به بار می آورد
مهمترین گام برای رسیدن به خواسته نخستین گام یا درست طلبیدن است .
انسان باید همیشه آن چیزی را بطلبد که حق الهی او است . مثلا اگر آن زن این گرایش را داشت که اگر این خانه که دوستش دارم از آن من است خواه ناخواه نمی توانم آن را از دست بدهم . اما اگر به من تعلق ندارد همسنگ آن را به من بده ( آنگاه اگر خدا همان خانه را برای او می خواست ) چه بسا صاحب خانه خود تصمیم می گرفت که در کمال هماهنگی و خوشی از آن خانه برود . یا خدا خانه ی دیگری به او می داد . هر خواسته ای که به زور اراده ی شخصی ( و نه اراده ی الهی ) به عینیت در آید همواره گزنده خواهد بود و عاقبت به خیر نخواهد شد .
به آدمی اندرز داده انید که همواره در بجا آوردن اراده ی خدا کوشا باشد . حیرت انگیز اینجاست که به محض اینکه انسان از اراده ی شخصی خود دست بردارد به مراد خود می رسد . زیرا به خرد لایتناهی مجال می دهد تا از طریق او به کار بپردازد . بایستید و نجات خداوند ( قانون ) را ببینید .
زنی سراسیمه نزد من آمد . دخترش تصمیم گرفته بود به سفری پر خطر برود و مادر پریشان و هراسان شده بود .زن گفت به هر مشاجره ای دست زده است تا خطرهایی را که ممکن بود پیش بیاید به دخترش گوشزد کند او را از این سفر برحذر دارد . اما دخترش عاصی تر و مصمم تر شده بود .
به زن گفتم تو داری اراده ی شخصی خود را به دخترت تحمیل می کنی در حالی که ابدا چنین حقی نداری . و ترس تو از این سفر سبب تحقق آن می شود . زیرا از هر چه بترسی بر سرت می آید و افزودم از این قضیه دست بردار و بگذار هر آنچه که باید بشود بشود این سفر ره به دست خدا بسپار و مدام این عبارت را تکرار کن که اگر این سفر خواست خدا است من نیز همان را می خواهم و در برابرش مقاومت نمی کنم اما اگر موافق مشیت الهی نیست خدا را شکر می کنم که هم اکنون از هم خواهد پاشیدیکی دو روز نگذشته بود که دخترش به او گفت مادر از این سفر منصرف شدم و اوضاع رو به راه شد و به حال نخست باز گشت .
خاموش ایستادن به راستی برای انسان دشوار می نماید . در فصل مربوط به عدم مقاومت با تفصل بیشتری به این قانون پرداخته ام .
مثالی می آورم که دیگر بار نمایانگر قانون کاشتن و درویدن است .
خانمی نزدم آمد و گفت که در بانک به او یک اسکناس بیست دلاری حعلی داده اند . بسیار ناراحت بود و می گفت غیر ممکن است که کارمندان بانک به اشتباه خود اعتراف کنند .
گفتم بیا این وضعیت را تجزیه و تحلیل کنیم تا دریابیم چرا تو آن را به سوی خود کشاندی . چند لحظه به فکر فرو رفت و ناگهان فریاد کشید فهمیدم چون محض شوخی برای دوستی یک عالم پول جعلی فرستادم اکنون این قانون برای خود او پول جعلی فرستاده بود . چون قانون اصلا شوخی سرش نمی شود .گفتم حالا ما قانون بخشایش را فرا می خوانیم تا این وضعیت را خنثی کنیم .
مسیحیت بر اساس قانون بخشایش بنا شده است و مسیح مارا از عقوبت قانون کارما رهانیده است مسیح درون هر انسان ناجی و رهاننده او از هر وضع و شرایط ناهماهنگ است .
آنگاه گفتم جان لایتناهی ماقانون عفو و بخشایش را فرا می خوانیم و سپاس می گذاریم که این زن در پرتو لطف الهی است و نه در لوای قانون . و نمی توانداین بیست دلاری را که حق الهی او است از دست بدهد .
گفتم اکنون برخیز و بی هیچ واهمه به بانک برو و به آنها بگو که مسئول باجه اشتباها این پول را به تو داده است .زن نیز برخاست و به بانک رفت . و به رغم حیرتش مسئولان بانک با ادبی هر چه تمامتر از او عذر خواستند و اسکناسی دیگر به او دادند .
پس آگاهی از قانون این قدرت را به انسان می دهد تا خطاهای خودرا جبران کند. انسان نمی تواند به زور ظاهر چیزی بشود که نیست .اگر استغنا می طلبد نخست باید هوشیاری او غنی گردد .
مثلا زنی نزد من آمد تا شفاعتی کنم که توانگر شود . این زن چندان توجهی به امور خانه اش نشان نمی داد و منزل او در هم ریخته و نامنظم بود .به او گفتم اگر می خواهی ثروتمند شوی باید منظم باشی . همه ی دولتمندان منظم هستند و نظم نخستین قانون کائنات است . و افزودم تا وقتی در جا سنجاقیت کبریت سوخته افتاده باشد متمول نخواهی شد .آن زن طنز را بسیار خوب درک می کرد و بی درنگ به سرو سامان دادن دقیق چیزها و نظم و ترتیب و نظافت خانه اش پرداخت و بسیار زودتر از آنچه تصور می کرد به موفقیت مالی چشمگیری دست یافت . خویشاوندی به او هدیه ای بزرگ داد . زن نیز اکنون دائم گوش به زنگ علائم و هدایتها است. ثروت را بو می کشد و به سوی خود می کشاند . مدام به ظاهر اموررسیدگی می کند تا درکمال نظم و ترتیب باشند و دریافته است کسی که چشم امیدش به خدا باشد هرگز در نمی ماند.بسیاری از مردم از این واقعیت غافلند که هدیه دادن نوعی سرمایه گذاری است . و اندوختن از سر حرص و احتکار جز تنگدستی عاقبتی ندارد .هستند که می پاشند و بیشتر می اندوزند . و هستند که زیاد از آنچه شاید نگاه می دارند اما به نیازمندی می انجامد .
مردی را می شناسم که می خواست پالتویی با آستر پوست بخرد . با همسرش به فروشگاههای زیادی سر زدند . تا اینکه فروشنده ای پالتویی را نشان داد که می گفت هزار دلار می ارزد . منتها چون آخر فصل است مدیر فروشگاه آن را پانصد دلار هم می فروشد .
کل دارایی اش حدود هفت صد دلار بود . ذهن استدلالی می گفت نباید همه ی دارایی ات را صرف خرید یک پالتو کنی اما او انسانی بود بسیار شهودی و هرگز به استدلال نمی پرداخت .
به همسرش رو کرد و گفت اگر این پالتو را بخرم یک عالم پول در می آورم همسرش نیز به سردی موافقت کرد .یک ماهی نگذشته بود که حق العملی ده هزار دلاری دریافت کرد . پالتو کار خودش را کرد و چنان احساس تمولی به او بخشید که او را به موفقیت و توانگری رساند . اگر این پالتو را نمی خرید این حق العمل را نمی ستاند . پس پالتو سرمایه گذاری بزرگی بود که سودی کلان به بار آورد .
اگر انسان رهنمودهای به مصرف رساندن یا بخشیدن را نادیده بگیرد .
همان مقدار پول را به طرزی ناخوشایند خرج خواهد کرد یا از دست خواهد داد .
خانمی برایم حکایت کرد که روزشکرگزاری به خانوده اش گفته بود که نمی تواند برای شب شکر گزاری شام مفصلی تهیه ببیند . البته زن پول داشت منتها تصمیم گرفته بود آن را پس انداز کند .
چند روز بعد دزدی به خانه ی آنها دستبرد زد و دقیقا همان مبلغ پولی را که خرج شام می شد از کشوی میزکارش ربود .
قانون همواره حامی کسی است که بی باکانه منتها خردمندانه خرج می کند .
یکی از شاگردانم با خواهر زاده ی کوچکش به خرید رفته بود . بچه پایش را توی یک کفش کرده و بهانه یک اسباب بازی را گرفته بود . شاگردم به بچه گفته بود که استطاعت خرید آن را ندارداما ناگهان پی برده بود که دارن از فقی و تنگدستی دعوت می کند . گویی فراموش کرده بود که روزی رسان او خدا است . پس بی درنگ اسباب بازی را خریده بود . هنگام بازگشت به خانه دقیقا همان مبلغ پولی را که برای خرید اسباب بازی پرداخته بود در خیابان یافته بود .
اگر انسان به منشاء رزق و روزی خود توکل کامل داشته باشد صاحب برکاتی بیکران و پایان ناپذیر خواهد بود . منتها ایمان یا توکل باید مقدم بر ظهور نعمت باشد. بر وفق ایمانت تو را عطا شود . پس ایمان اعتماد به چیزهای امید داشته شده است و برهان چیزهای نادیده چون ایمان چشم از هدف بر نمی دارد و تصاویر منفی و مخالف را از برابر چشم کنار می زند . و زیرا که در موسم آن درو خواهیم کرد اگر ملول نشویم .
عیسی مسیح این مژده ( بشارت خوش ) را آوردکه قانونی بالاتر از قانون کارما و جود دارد که از قانون کارما فرا می رود . و ایت قانون قانون فیض و رحمت یا قانون عفو و بخشایش است . یعنی آن که در پرتو لطف و عنایت و نه در لوای قانون آدمی را از قانون علیت یا مکافات عنل می رهاند .
به ما گفته اند از جایی که نکاشته ای می دروی و از جایی که نیفشانده ای گرد می آوری و همچنین گفته اند بیایید ای برکت یافتگان و از پدر من ملکوتی را که ابتدا عالم برای شما آماده شده است به میراث گیرید این حال سراسر بهجت در انتظار کسی است که بر اندیشه ی تبار ( یا دنیا ) چیره شده است .
در اندیشه ی دنیا محنت و تعب و جود دارد . اما عیسی مسیح گفت خاطر جمع دارید زیرا که من بر جهان غالب شده ام .
اندیشه جهان یعنی گناه و بیماری و مرگ . اما عیسی مسیح دید که آنها مطلقا و جود ندارند . وگفت پس از آن مرگ نخواهد بود و ماتم و ناله و درد دیگر رو نخواهد نمود زیرا که چیزهای اول در گذشت .
اکنون از دیدگاه علمی نیز می دانیم که اگر در ذهن نیمه هشیار تصویر جوانی جاودان و اعتقاد راسخ به حیات ابدی آید می توان بر مرگ چیره شد .
ذهن نیمه هشیار که قدرت مطلق است و بی مسیر و جهت بی هیچ چون و چرا دستورها را اجرا می کند .
به یمن هدایت هشیاری برار ( که خدای درون یا الوهیت باطن آدمی است ) رستاخیز تن انجام می پذیرد .
یعنی انسان دیگر تن خود را به آغوش مرگ نمی سپارد . و تن او به همان تن نور ی تحول می یابد که والت ویتمن آن را سروده است . زیرا مسیحیت بر اساس بخشایش گناهان و گوری تهی بنا شده است.
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۰ساعت 13:25 توسط فصل آشنایی | آرشیو نظرات
زندگي پیکار نیست، بازي است. زیرا آنچه آدمي بکارد ھمان را درو خواھد کرد،
چه خوب، چه بد قوه تخیل در بازي زندگي نقشي عمده دارد. این وبلاگ راهی است برای سعادت برای زندگی بهتربادیدگاهی زیبا ،
خانم فلورانس اسکاول شین، نویسنده آمریکایي این کتاب، از یک خانواده قدیمي
فیلادلفیایي بود. سالیان سال در مقام ھنرمند (نقاش)، مشاور، خطیب و آموزگار
ماوراء الطبیعه، نامي بلند آوازه داشت: و با شفا بخشیدن ھزاران تن از مردمان،
در گشودن و حل گره ھا و مسائل زندگیشان یاوري شریک بود
هدف از بازی زندگی این است که آدمي به روشني خیر و صلاح خود (طرح الھي خویش) را ببند و
تصویرش را از ذھن خود بزدایید !
و پندار و کردار و گفتار انسان - دیر یا زود - با دقتی حیرت انگیز به خود او باز می گردد .
این قانون کارما است و کارما که وازه ای است سانسکریت یعنی بازگشت آنچه آدمی بکارد همان را درو خواهد کرد .
دوستی حکایت خود را برایم بازگو کرد که کارکرد این قانون را نشان می دهد . دوستم گفت همه ی کارما های من با عمه ام ارتباط پیدا می کند.هرچه به او بگویم کسی دیگر عینا همان را به من می گوید . وقتی در خانه هستم معمولا خیلی زود از کوره در می روم . یک روز که داشتم غذا می خوردیم عمه ام شروع کرد صحبت با من . من هم گفتم حرف نباشد می خواهم در آرامش غذا بخورم روز بعد با زنی ناهار می خوردم که خیلی میل داشتم روی او اثر بگذارم . داشتم با شور و شوق صحبت می کردم که گفت حرف نباشد می خواهم در آرامش غذا بخورم .چون خوشیاری دوستم در سطحی بالا است کارامای او بسیار زودتر کسی باز می گردد که در عرصه ی ذهن قرار دارد .
هر اندازه دانش آدمی بیشتر باشد مسئولیت او افزونتر است . و اگر آن کس که از قانون معنویت با خبر باشد به آن عمل نکند به عذابی الیم گرفتار خواهد آمد . ترس از خداوند ( قانون )ابتدای حکمت است اگر به جای کلمه ی خداوند قانون را بگذاریم مفهوم بسیاری از آیات کتاب مقدس روشن تر خواهد شد .
خداوند ( قانون )می گوید که انتقام از آن من است . من جزا خواهم داد . این قانون است که انتقام می گیرد نه خدا . خدا انسان را کامل می بیند . آفریده به سیما ( شبیه ) خود او و قدرت و تسلط عطا کرده به او .
انسان تنها می تواند آن باشد که خود را چنان بیند و تنها می تواند به جایی برسد که خود را ذر آنجا ببیند .
از قدیم گفته اند که هیچ رویدادی بدون حضور یک ناظر رخ نمی دهد .
انسان نخست شکست یا موفقیت و غم و شادی را در صحنه ی خیال می بیند آنگاه شکست یا موفقیت و غم و شادی او عینیت می یابد . این امر را در مورد مادری که برای کودک خود بیماری تصور کرده است یاهمسری که برای همسر خود موفقیت دیده است دیده ایم
عیسی مسیح گفت و حق را خواهید شناخت و حق شما را آزاد خواهد کرد .
پس می بینیم که رهایی (از هر وضعیت ناخوشایند) از طریق دانش به دست می آید و از طریق معرفت به قانون معنویت .
اقتدار پس از اطاعت می آید به محض اینکه انسان از قانون اطاعت کند. قانون به اطاعت او در می آید
پیش از اینکه قانون الکتریسته خادم انسان شود باید مطیع آن شد .اگر از روی جهل به آن دست بزنیم دشمن مهلک آدمی می شود قوانین ذهن نیز بر همین سیاقند .
مثلا زنی صاحب اراده ای نیرومند خواهان تصاحب خانه ای بود متعلق به یکی از آشنایانش . واغلب در ذهن خود مجسم می گردکه در آن خانه زندگی می کند . در آن گیر و دار صاحب آن خانه مردو زن به آنجا نقل مکان کرد. چند سال بعد که در مسیر شناخت قانون منعویت قرار گرفت از من پرسید فکر می کنی من نیز در مرگ آن مرد سهمی داشتم گفتم البته آرزوی تو چنان نیرومند بود که هر موانعی را از سر راه بر میداشت . اما تو نیز دین کارمایی خود را پرداختی . چون چندی نکشید که شوهرت که از جان و دل اورا می پرستیدی در گذشت و همین خانه سالیان سال آینه ی دق تو شد و روی دستت ماند .
هرچند اگر مالک خانه و شوهر این خانم به حقیقت رو کرده بودند اندیشه ی این زن هرگز نمی توانست بر آنها اثر بگذارد . اما هر دو آنها در لوای قانون کارما قرار داشتند زن به رغم میل شدید به تملک آن خانه باید می گفت خرد لایتناهی آن خانه را که تو برایم میخواهی به من عطا فرما . خانه ای به همین زیبایی . خانه ای بنا به حق الهی از آن من باشد .
آنگاه انتخاب الهی رضایت کامل می بخشد و برای همگان خیر و خوشی می آورد . طرح یا الگوی الهی تنها مشیتی است که به حکم مصلحت آدمی باید انجام پذیرد .
آرزو دارای نیرویی است عظیم که اگر به راههای درست هدایت نشود آشفتگی به بار می آورد
مهمترین گام برای رسیدن به خواسته نخستین گام یا درست طلبیدن است .
انسان باید همیشه آن چیزی را بطلبد که حق الهی او است . مثلا اگر آن زن این گرایش را داشت که اگر این خانه که دوستش دارم از آن من است خواه ناخواه نمی توانم آن را از دست بدهم . اما اگر به من تعلق ندارد همسنگ آن را به من بده ( آنگاه اگر خدا همان خانه را برای او می خواست ) چه بسا صاحب خانه خود تصمیم می گرفت که در کمال هماهنگی و خوشی از آن خانه برود . یا خدا خانه ی دیگری به او می داد . هر خواسته ای که به زور اراده ی شخصی ( و نه اراده ی الهی ) به عینیت در آید همواره گزنده خواهد بود و عاقبت به خیر نخواهد شد .
به آدمی اندرز داده انید که همواره در بجا آوردن اراده ی خدا کوشا باشد . حیرت انگیز اینجاست که به محض اینکه انسان از اراده ی شخصی خود دست بردارد به مراد خود می رسد . زیرا به خرد لایتناهی مجال می دهد تا از طریق او به کار بپردازد . بایستید و نجات خداوند ( قانون ) را ببینید .
زنی سراسیمه نزد من آمد . دخترش تصمیم گرفته بود به سفری پر خطر برود و مادر پریشان و هراسان شده بود .زن گفت به هر مشاجره ای دست زده است تا خطرهایی را که ممکن بود پیش بیاید به دخترش گوشزد کند او را از این سفر برحذر دارد . اما دخترش عاصی تر و مصمم تر شده بود .
به زن گفتم تو داری اراده ی شخصی خود را به دخترت تحمیل می کنی در حالی که ابدا چنین حقی نداری . و ترس تو از این سفر سبب تحقق آن می شود . زیرا از هر چه بترسی بر سرت می آید و افزودم از این قضیه دست بردار و بگذار هر آنچه که باید بشود بشود این سفر ره به دست خدا بسپار و مدام این عبارت را تکرار کن که اگر این سفر خواست خدا است من نیز همان را می خواهم و در برابرش مقاومت نمی کنم اما اگر موافق مشیت الهی نیست خدا را شکر می کنم که هم اکنون از هم خواهد پاشیدیکی دو روز نگذشته بود که دخترش به او گفت مادر از این سفر منصرف شدم و اوضاع رو به راه شد و به حال نخست باز گشت .
خاموش ایستادن به راستی برای انسان دشوار می نماید . در فصل مربوط به عدم مقاومت با تفصل بیشتری به این قانون پرداخته ام .
مثالی می آورم که دیگر بار نمایانگر قانون کاشتن و درویدن است .
خانمی نزدم آمد و گفت که در بانک به او یک اسکناس بیست دلاری حعلی داده اند . بسیار ناراحت بود و می گفت غیر ممکن است که کارمندان بانک به اشتباه خود اعتراف کنند .
گفتم بیا این وضعیت را تجزیه و تحلیل کنیم تا دریابیم چرا تو آن را به سوی خود کشاندی . چند لحظه به فکر فرو رفت و ناگهان فریاد کشید فهمیدم چون محض شوخی برای دوستی یک عالم پول جعلی فرستادم اکنون این قانون برای خود او پول جعلی فرستاده بود . چون قانون اصلا شوخی سرش نمی شود .گفتم حالا ما قانون بخشایش را فرا می خوانیم تا این وضعیت را خنثی کنیم .
مسیحیت بر اساس قانون بخشایش بنا شده است و مسیح مارا از عقوبت قانون کارما رهانیده است مسیح درون هر انسان ناجی و رهاننده او از هر وضع و شرایط ناهماهنگ است .
آنگاه گفتم جان لایتناهی ماقانون عفو و بخشایش را فرا می خوانیم و سپاس می گذاریم که این زن در پرتو لطف الهی است و نه در لوای قانون . و نمی توانداین بیست دلاری را که حق الهی او است از دست بدهد .
گفتم اکنون برخیز و بی هیچ واهمه به بانک برو و به آنها بگو که مسئول باجه اشتباها این پول را به تو داده است .زن نیز برخاست و به بانک رفت . و به رغم حیرتش مسئولان بانک با ادبی هر چه تمامتر از او عذر خواستند و اسکناسی دیگر به او دادند .
پس آگاهی از قانون این قدرت را به انسان می دهد تا خطاهای خودرا جبران کند. انسان نمی تواند به زور ظاهر چیزی بشود که نیست .اگر استغنا می طلبد نخست باید هوشیاری او غنی گردد .
مثلا زنی نزد من آمد تا شفاعتی کنم که توانگر شود . این زن چندان توجهی به امور خانه اش نشان نمی داد و منزل او در هم ریخته و نامنظم بود .به او گفتم اگر می خواهی ثروتمند شوی باید منظم باشی . همه ی دولتمندان منظم هستند و نظم نخستین قانون کائنات است . و افزودم تا وقتی در جا سنجاقیت کبریت سوخته افتاده باشد متمول نخواهی شد .آن زن طنز را بسیار خوب درک می کرد و بی درنگ به سرو سامان دادن دقیق چیزها و نظم و ترتیب و نظافت خانه اش پرداخت و بسیار زودتر از آنچه تصور می کرد به موفقیت مالی چشمگیری دست یافت . خویشاوندی به او هدیه ای بزرگ داد . زن نیز اکنون دائم گوش به زنگ علائم و هدایتها است. ثروت را بو می کشد و به سوی خود می کشاند . مدام به ظاهر اموررسیدگی می کند تا درکمال نظم و ترتیب باشند و دریافته است کسی که چشم امیدش به خدا باشد هرگز در نمی ماند.بسیاری از مردم از این واقعیت غافلند که هدیه دادن نوعی سرمایه گذاری است . و اندوختن از سر حرص و احتکار جز تنگدستی عاقبتی ندارد .هستند که می پاشند و بیشتر می اندوزند . و هستند که زیاد از آنچه شاید نگاه می دارند اما به نیازمندی می انجامد .
مردی را می شناسم که می خواست پالتویی با آستر پوست بخرد . با همسرش به فروشگاههای زیادی سر زدند . تا اینکه فروشنده ای پالتویی را نشان داد که می گفت هزار دلار می ارزد . منتها چون آخر فصل است مدیر فروشگاه آن را پانصد دلار هم می فروشد .
کل دارایی اش حدود هفت صد دلار بود . ذهن استدلالی می گفت نباید همه ی دارایی ات را صرف خرید یک پالتو کنی اما او انسانی بود بسیار شهودی و هرگز به استدلال نمی پرداخت .
به همسرش رو کرد و گفت اگر این پالتو را بخرم یک عالم پول در می آورم همسرش نیز به سردی موافقت کرد .یک ماهی نگذشته بود که حق العملی ده هزار دلاری دریافت کرد . پالتو کار خودش را کرد و چنان احساس تمولی به او بخشید که او را به موفقیت و توانگری رساند . اگر این پالتو را نمی خرید این حق العمل را نمی ستاند . پس پالتو سرمایه گذاری بزرگی بود که سودی کلان به بار آورد .
اگر انسان رهنمودهای به مصرف رساندن یا بخشیدن را نادیده بگیرد .
همان مقدار پول را به طرزی ناخوشایند خرج خواهد کرد یا از دست خواهد داد .
خانمی برایم حکایت کرد که روزشکرگزاری به خانوده اش گفته بود که نمی تواند برای شب شکر گزاری شام مفصلی تهیه ببیند . البته زن پول داشت منتها تصمیم گرفته بود آن را پس انداز کند .
چند روز بعد دزدی به خانه ی آنها دستبرد زد و دقیقا همان مبلغ پولی را که خرج شام می شد از کشوی میزکارش ربود .
قانون همواره حامی کسی است که بی باکانه منتها خردمندانه خرج می کند .
یکی از شاگردانم با خواهر زاده ی کوچکش به خرید رفته بود . بچه پایش را توی یک کفش کرده و بهانه یک اسباب بازی را گرفته بود . شاگردم به بچه گفته بود که استطاعت خرید آن را ندارداما ناگهان پی برده بود که دارن از فقی و تنگدستی دعوت می کند . گویی فراموش کرده بود که روزی رسان او خدا است . پس بی درنگ اسباب بازی را خریده بود . هنگام بازگشت به خانه دقیقا همان مبلغ پولی را که برای خرید اسباب بازی پرداخته بود در خیابان یافته بود .
اگر انسان به منشاء رزق و روزی خود توکل کامل داشته باشد صاحب برکاتی بیکران و پایان ناپذیر خواهد بود . منتها ایمان یا توکل باید مقدم بر ظهور نعمت باشد. بر وفق ایمانت تو را عطا شود . پس ایمان اعتماد به چیزهای امید داشته شده است و برهان چیزهای نادیده چون ایمان چشم از هدف بر نمی دارد و تصاویر منفی و مخالف را از برابر چشم کنار می زند . و زیرا که در موسم آن درو خواهیم کرد اگر ملول نشویم .
عیسی مسیح این مژده ( بشارت خوش ) را آوردکه قانونی بالاتر از قانون کارما و جود دارد که از قانون کارما فرا می رود . و ایت قانون قانون فیض و رحمت یا قانون عفو و بخشایش است . یعنی آن که در پرتو لطف و عنایت و نه در لوای قانون آدمی را از قانون علیت یا مکافات عنل می رهاند .
به ما گفته اند از جایی که نکاشته ای می دروی و از جایی که نیفشانده ای گرد می آوری و همچنین گفته اند بیایید ای برکت یافتگان و از پدر من ملکوتی را که ابتدا عالم برای شما آماده شده است به میراث گیرید این حال سراسر بهجت در انتظار کسی است که بر اندیشه ی تبار ( یا دنیا ) چیره شده است .
در اندیشه ی دنیا محنت و تعب و جود دارد . اما عیسی مسیح گفت خاطر جمع دارید زیرا که من بر جهان غالب شده ام .
اندیشه جهان یعنی گناه و بیماری و مرگ . اما عیسی مسیح دید که آنها مطلقا و جود ندارند . وگفت پس از آن مرگ نخواهد بود و ماتم و ناله و درد دیگر رو نخواهد نمود زیرا که چیزهای اول در گذشت .
اکنون از دیدگاه علمی نیز می دانیم که اگر در ذهن نیمه هشیار تصویر جوانی جاودان و اعتقاد راسخ به حیات ابدی آید می توان بر مرگ چیره شد .
ذهن نیمه هشیار که قدرت مطلق است و بی مسیر و جهت بی هیچ چون و چرا دستورها را اجرا می کند .
به یمن هدایت هشیاری برار ( که خدای درون یا الوهیت باطن آدمی است ) رستاخیز تن انجام می پذیرد .
یعنی انسان دیگر تن خود را به آغوش مرگ نمی سپارد . و تن او به همان تن نور ی تحول می یابد که والت ویتمن آن را سروده است . زیرا مسیحیت بر اساس بخشایش گناهان و گوری تهی بنا شده است.
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۰ساعت 13:25 توسط فصل آشنایی | آرشیو نظرات
زندگي پیکار نیست، بازي است. زیرا آنچه آدمي بکارد ھمان را درو خواھد کرد،
چه خوب، چه بد قوه تخیل در بازي زندگي نقشي عمده دارد. این وبلاگ راهی است برای سعادت برای زندگی بهتربادیدگاهی زیبا ،
خانم فلورانس اسکاول شین، نویسنده آمریکایي این کتاب، از یک خانواده قدیمي
فیلادلفیایي بود. سالیان سال در مقام ھنرمند (نقاش)، مشاور، خطیب و آموزگار
ماوراء الطبیعه، نامي بلند آوازه داشت: و با شفا بخشیدن ھزاران تن از مردمان،
در گشودن و حل گره ھا و مسائل زندگیشان یاوري شریک بود
هدف از بازی زندگی این است که آدمي به روشني خیر و صلاح خود (طرح الھي خویش) را ببند و
تصویرش را از ذھن خود بزدایید !