هرچه آيينه به توصيف تو جان كند نشد
آه، تصوير تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پريشانى گيسوى تو سوگند نشد
خاطرات تو و دنياي مرا سوزاندند
تا فراموش شود ياد تو هرچند نشد
من دهان باز نكردم كه نرنجي از من
مثل زخمى كه لبش باز به لبخند نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلكه چون برده مرا هم بفروشند نشد
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست
کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است
در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست
شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است
شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست
اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است
شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست
در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است
توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست
همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام
عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست
باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش
خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست
آه، تصوير تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پريشانى گيسوى تو سوگند نشد
خاطرات تو و دنياي مرا سوزاندند
تا فراموش شود ياد تو هرچند نشد
من دهان باز نكردم كه نرنجي از من
مثل زخمى كه لبش باز به لبخند نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلكه چون برده مرا هم بفروشند نشد
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست
کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است
در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست
شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است
شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست
اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است
شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست
در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است
توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست
همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام
عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست
باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش
خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست