29-04-2016، 11:10
ابلیس، اولین منكر ربوبیت تشریعی خداوند
باید توجه داشت كه قایل شدن به این كه، تعیین و وضع قانون و نیز حاكم و حكومت باید بر اساس خواست و اراده خود انسانها صورت پذیرد، در واقع انكار «ربوبیت تشریعی» خداوند است كه نوعی كفر محسوب میشود. فراموش نكنیم كه مشكل شیطان با خداوند نیز در مورد ربوبیت تشریعی و اطاعت اوامر الهی بود و همین امر او را آن چنان به ورطه سقوط كشاند، وگرنه او هرگز خالقیت و ربوبیت تكوینی خداوند را انكار نكرد. هنگامی كه خدا از او سوال كرد: چرا بر آدم سجده نكردی؟ پاسخ داد: خلقتنی من نار و خلقته من طین؛1 هم چنین در ادامه گفت: ربّ بما اغویتنی.2 این تعابیر نشان میدهد كه او هم «خالقیت» و هم «ربوبیت» خدای متعال را قبول داشت. علاوه بر آن به «معاد» نیز اعتقاد داشت؛ چون از خداوند درخواست كرد كه: فانظ رن ی لی یوم یبعثون؛3 مرا تا روزی كه برانگیخته خواهند شد مهلت بده. همه اینها نیز در حالی بود كه، طبق فرمایش امیرالمومنین(علیه السلام) در نهج البلاغه، شیطان تا آن هنگام شش هزار سال خدا را عبادت كرده بود: و كان قد عبد اللّه ستّه آلاف سنه لایدری امن سنی الدّنیا ام من سنی الآخره ؛4 كه حضرت میفرمایند، مشخص نیست این شش هزار سال، از سالهای دنیا است یا از سالهای آخرت!
با تمام این خصوصیات، خداوند ابلیس را «كافر» معرفی میكند:
و اذ قلنا للملاكه اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس ابی و استكبر و كان من الكافرین؛5 و (یاد كن) هنگامی را كه به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده كنید.» همگی سجده كردند، جز ابلیس كه سر باز زد و تكبر ورزید و از كافران شد.
پس از آن همه عبادت، مهر «كفر» بر پیشانی شیطان زده شد و خداوند او را از درگاه خود راند و برای ابد ملعون گردید؛ چرا؟ چون حق ربوبیت تشریعی خداوند را منكر شد و گفت خداوند بدون دلیل به او امر كرده است كه بر آدم سجده كند. این گفته شیطان كه من برتر از آدم هستم و خدا حق ندارد مرا به سجده كردن بر آدم امر كند، در واقع انكار ربوبیت تشریعی خداوند متعال و كفر به آن بود.
قرآن با به كار بردن تعبیر «شیاطین النس و الجنّ » به این حقیقت اشاره میكند كه شیطان فقط یك شخص نیست بلكه یك جریان و تفكر است كه گروهی از جن و انس را شامل میشود. از این رو كسانی كه میگویند: خدا بدون خواست و اراده مردم، نباید قانون وضع نماید و یا حاكم تعیین كند، این گفته آنها انكار ربوبیت تشریعی خداوند و نتیجه دنباله روی آنان از شیطان است.
قوام توحید اسلامی به پذیرفتن «ربوبیت تشریعی» است. اگر كسی بخواهد حد نصاب توحید اسلامی را داشته باشد، باید در حیطه قانون گذاری و امر و نهی فقط اراده خدا را دخیل و حاكم بداند. البته خداوند در وضع قوانین برای خود چیزی نمیخواهد، بلكه تنها خیر و صلاح موجودات را در نظر دارد.
توحید در ربوبیت تشریعی به این معنی است كه فقط خدای متعال حق امر و نهی دارد. این، یكی از اركان مهم توحید است و توحید بدون این ركن كامل نیست، بلكه مانند توحید ابلیس است كه بود و نبود آن یكی است. آیا هر كسی كه وجود خدا را پذیرفت، موحّد است؟ توحید در خالقیت، یك مرحله از توحید است، ولی به تنهایی كافی نیست. اعتقاد به توحید در «ربوبیت تكوینی» نیز كافی نیست. شیطان نیز تا این حد از توحید را قبول داشت و بر همین اساس خدا را با تعبیر «ربّ» خطاب میكرد. آنچه شیطان آن را قبول نداشت «ربوبیت تشریعی» بود. او معتقد بود عقل من میگوید، نباید در برابر آدم سجده كنم، چون من از او بهترم. كسانی كه میگویند، ما در مقابل احكام خدا عقل خود را حاكم میكنیم و خدا حق ندارد بدون اجازه ما برای ما قانون وضع كند، «كفر باطنی» آنها قطعی و مسلّم است، اما این كه آیا در ظاهر نیز ارتداد و كفر حاصل میشود یا نه، مساله دیگری است كه به فقه مربوط میشود.
حقیقت ایمان و كفر، امری قلبی و باطنی است. ممكن است كسی در ظاهر شهادتین را بر زبان جاری كند و احكام اسلام را نیز رعایت كند، اما با گفتن شهادتین به تنهایی و بدون التزام قلبی به لوازم آن، انسان اهل سعادت و نجات نخواهد شد. منافقان زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) شهادتین را میگفتند، نماز هم میخواندند، لكن قرآن میفرماید:
و اذا قاموا لی الصّلاه قاموا كسالی؛6 منافقان با كسالت و بدون میل و رغبت قلبی نماز میخواندند. این اسلام ظاهری است و تنها ثمره آن، جریان احكام ظاهری اسلام بر شخص ـ نظیر پاك بودن بدن، حفظ جان و نظایر آنها ـ است؛ البته تا زمانی كه شخص ضروریات اسلام را انكار نكند.
در ربوبیت تشریعی بحث این است كه اگر كسی یقین داشته باشد كه حكمی از جانب خداوند صادر شده و با این وجود در قلب خود آن را قبول نداشته باشد، چنین كسی حتی اگر اعتقاد خود را به زبان نیاورد كافر است. چنین كسی مصداق آیه «نومن ببعض و نكفر ببعض»7 است. قرآن در مورد كسانی كه تفكر «نومن ببعض و نكفر ببعض» دارند، میفرماید: اولئك هم الكافرون حقًّا؛8 آنان در حقیقت كافرند. اگر ایمان به احكام دین به دلیل صدور آنها از جانب خدا باشد، این ملاك در تمام احكام دین هست و از این رو باید تمام آنها را پذیرفت. اگر هم پذیرفتن برخی احكام خدا به علت تطابق آن با خواسته نفس و سلیقه شخصی است، این ایمان به خدا نیست، ایمان به نفس و ایمان به خود است! به راستی چگونه است كه عده ای بعضی از احكام دین را میپذیرند و بعضی دیگر را رد میكنند؟
در بحث امامت نیز اگر برای كسی واقعاً ثابت شد كه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) از جانب خدا حضرت علی(علیه السلام) را به جانشینی تعیین كرده است، حتی اگر در دل این مطلب را انكار كند، واقعاً كافر است. البته منظور از كافر و كفر در این جا، مقابل مومن و ایمان واقعی است، نه در مقابل مسلمان و اسلام ظاهری. بحث این است كه اگر برای كسی ثابت شده كه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) از جانب خدا حضرت علی(علیه السلام) را به خلافت تعیین كرده است، اما با این حال نمی خواهد این مساله را بپذیرد و میگوید خلافت حضرت علی(علیه السلام) را قبول ندارم، چنین كسی باطناً كافر و مصداق آیه «نومن ببعض و نكفر ببعض» است. البته باید توجه داشته باشیم كه بسیاری از برادران اهل تسنن نسبت به مساله خلافت بلافصل امیرالمومنین(علیه السلام) پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله) آگاهی كامل و درستی ندارند و انكار آنان از روی علم و عمد نیست.
گفتار ششم
سقیفه، عبرتی مهم در تاریخ اسلام
در مباحث گذشته بیان شد كه فضایل امیرالمومنین(علیه السلام) به دو دسته تقسیم میشود؛ دسته اول، فضایل و مواهبی است كه خداوند به آن حضرت عطا فرموده است (فضایل اعطایی) و دسته دوم، فضایلی است كه آن حضرت با سعی و تلاش خود آنها را كسب كرده است (فضایل اكتسابی). فضایل اعطایی را نیز به دو دسته تكوینی و تشریعی تقسیم كردیم. آنچه در این زمان برای ما اهمیت بیشتری دارد فضایل تشریعی حضرت علی(علیه السلام) است كه مصداق بارز آن مساله خلافت و امامت آن حضرت است.
آخرین تدبیر پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای تثبیت خلافت امام علی(علیه السلام)
مساله خلافت و امامت حضرت امیر(علیه السلام) از آغاز بعثت پیغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) و پیش از علنی شدن آن مطرح بوده و بیان آن برای دیگران از ماجرای «یوم الدار» شروع شده و پس از آن به مناسبتهای گوناگون، تا آخرین لحظات عمر شریف پیامبر(صلی الله علیه وآله) ادامه داشته است. آنچه در میان تمام موارد برجسته تر از سایر ادله است، داستان غدیر است كه درباره آن كتابهای فراوانی نوشته شده و بحثهای بسیاری انجام گرفته است. با وجود این كه از جریان غدیر تا رحلت پیغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) هفتاد روز بیشتر فاصله نبود، لكن طی همین مدت نیز آن حضرت اهتمام زیادی نسبت به تبیین مساله خلافت و امامت امیرالمومنین(علیه السلام) داشتند، تا حجت بر مردم تمام شده و بهانه ای برای هیچ كس در این زمینه باقی نماند. اما با وجود تمام تاكیدات پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر این مساله، امكان عصیان و مخالفت از بین نرفت؛ چرا كه در غیر این صورت، از سنّت فراگیر الهی، كه امتحان و آزمایش انسانها است، تخلف میشد. مقدمات امتحان الهی باید به گونهای مهیا شود كه زمینه اطاعت و عصیان به طور مساوی فراهم باشد.
پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) در آخرین روزهای حیات خود، تدبیری اندیشیدند تا كسانی كه احتمالا با خلافت امیرالمومنین(علیه السلام) موافق نبودند و ممكن بود در مخالفت با این امر توطئه چینی كنند در مدینه نباشند. از همین رو دستور تجهیز سپاه را صادر كرده و فرمودند: تمام مسلمانانی كه قادر بر جهاد هستند همراه با این سپاه برای جهاد به جانب مرزهای روم ـ جایی كه جعفر بن ابی طالب(علیه السلام) و زید بن حارثه به شهادت رسیده بودند ـ حركت كنند. آن حضرت اسامه بن زید را كه جوانی برومند بود به جای پدرش كه در جنگ قبل به شهادت رسیده بود، به عنوان فرمانده سپاه منصوب نموده، اصرار كردند كه تمام كسانی كه توانایی شركت در جنگ را دارند تحت امر اسامه برای شركت در جنگ همراه با این سپاه بروند.
منابع : روزنامه كيهان، شماره 19865 به تاريخ 26/11/89، صفحه 8
باید توجه داشت كه قایل شدن به این كه، تعیین و وضع قانون و نیز حاكم و حكومت باید بر اساس خواست و اراده خود انسانها صورت پذیرد، در واقع انكار «ربوبیت تشریعی» خداوند است كه نوعی كفر محسوب میشود. فراموش نكنیم كه مشكل شیطان با خداوند نیز در مورد ربوبیت تشریعی و اطاعت اوامر الهی بود و همین امر او را آن چنان به ورطه سقوط كشاند، وگرنه او هرگز خالقیت و ربوبیت تكوینی خداوند را انكار نكرد. هنگامی كه خدا از او سوال كرد: چرا بر آدم سجده نكردی؟ پاسخ داد: خلقتنی من نار و خلقته من طین؛1 هم چنین در ادامه گفت: ربّ بما اغویتنی.2 این تعابیر نشان میدهد كه او هم «خالقیت» و هم «ربوبیت» خدای متعال را قبول داشت. علاوه بر آن به «معاد» نیز اعتقاد داشت؛ چون از خداوند درخواست كرد كه: فانظ رن ی لی یوم یبعثون؛3 مرا تا روزی كه برانگیخته خواهند شد مهلت بده. همه اینها نیز در حالی بود كه، طبق فرمایش امیرالمومنین(علیه السلام) در نهج البلاغه، شیطان تا آن هنگام شش هزار سال خدا را عبادت كرده بود: و كان قد عبد اللّه ستّه آلاف سنه لایدری امن سنی الدّنیا ام من سنی الآخره ؛4 كه حضرت میفرمایند، مشخص نیست این شش هزار سال، از سالهای دنیا است یا از سالهای آخرت!
با تمام این خصوصیات، خداوند ابلیس را «كافر» معرفی میكند:
و اذ قلنا للملاكه اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس ابی و استكبر و كان من الكافرین؛5 و (یاد كن) هنگامی را كه به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده كنید.» همگی سجده كردند، جز ابلیس كه سر باز زد و تكبر ورزید و از كافران شد.
پس از آن همه عبادت، مهر «كفر» بر پیشانی شیطان زده شد و خداوند او را از درگاه خود راند و برای ابد ملعون گردید؛ چرا؟ چون حق ربوبیت تشریعی خداوند را منكر شد و گفت خداوند بدون دلیل به او امر كرده است كه بر آدم سجده كند. این گفته شیطان كه من برتر از آدم هستم و خدا حق ندارد مرا به سجده كردن بر آدم امر كند، در واقع انكار ربوبیت تشریعی خداوند متعال و كفر به آن بود.
قرآن با به كار بردن تعبیر «شیاطین النس و الجنّ » به این حقیقت اشاره میكند كه شیطان فقط یك شخص نیست بلكه یك جریان و تفكر است كه گروهی از جن و انس را شامل میشود. از این رو كسانی كه میگویند: خدا بدون خواست و اراده مردم، نباید قانون وضع نماید و یا حاكم تعیین كند، این گفته آنها انكار ربوبیت تشریعی خداوند و نتیجه دنباله روی آنان از شیطان است.
قوام توحید اسلامی به پذیرفتن «ربوبیت تشریعی» است. اگر كسی بخواهد حد نصاب توحید اسلامی را داشته باشد، باید در حیطه قانون گذاری و امر و نهی فقط اراده خدا را دخیل و حاكم بداند. البته خداوند در وضع قوانین برای خود چیزی نمیخواهد، بلكه تنها خیر و صلاح موجودات را در نظر دارد.
توحید در ربوبیت تشریعی به این معنی است كه فقط خدای متعال حق امر و نهی دارد. این، یكی از اركان مهم توحید است و توحید بدون این ركن كامل نیست، بلكه مانند توحید ابلیس است كه بود و نبود آن یكی است. آیا هر كسی كه وجود خدا را پذیرفت، موحّد است؟ توحید در خالقیت، یك مرحله از توحید است، ولی به تنهایی كافی نیست. اعتقاد به توحید در «ربوبیت تكوینی» نیز كافی نیست. شیطان نیز تا این حد از توحید را قبول داشت و بر همین اساس خدا را با تعبیر «ربّ» خطاب میكرد. آنچه شیطان آن را قبول نداشت «ربوبیت تشریعی» بود. او معتقد بود عقل من میگوید، نباید در برابر آدم سجده كنم، چون من از او بهترم. كسانی كه میگویند، ما در مقابل احكام خدا عقل خود را حاكم میكنیم و خدا حق ندارد بدون اجازه ما برای ما قانون وضع كند، «كفر باطنی» آنها قطعی و مسلّم است، اما این كه آیا در ظاهر نیز ارتداد و كفر حاصل میشود یا نه، مساله دیگری است كه به فقه مربوط میشود.
حقیقت ایمان و كفر، امری قلبی و باطنی است. ممكن است كسی در ظاهر شهادتین را بر زبان جاری كند و احكام اسلام را نیز رعایت كند، اما با گفتن شهادتین به تنهایی و بدون التزام قلبی به لوازم آن، انسان اهل سعادت و نجات نخواهد شد. منافقان زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) شهادتین را میگفتند، نماز هم میخواندند، لكن قرآن میفرماید:
و اذا قاموا لی الصّلاه قاموا كسالی؛6 منافقان با كسالت و بدون میل و رغبت قلبی نماز میخواندند. این اسلام ظاهری است و تنها ثمره آن، جریان احكام ظاهری اسلام بر شخص ـ نظیر پاك بودن بدن، حفظ جان و نظایر آنها ـ است؛ البته تا زمانی كه شخص ضروریات اسلام را انكار نكند.
در ربوبیت تشریعی بحث این است كه اگر كسی یقین داشته باشد كه حكمی از جانب خداوند صادر شده و با این وجود در قلب خود آن را قبول نداشته باشد، چنین كسی حتی اگر اعتقاد خود را به زبان نیاورد كافر است. چنین كسی مصداق آیه «نومن ببعض و نكفر ببعض»7 است. قرآن در مورد كسانی كه تفكر «نومن ببعض و نكفر ببعض» دارند، میفرماید: اولئك هم الكافرون حقًّا؛8 آنان در حقیقت كافرند. اگر ایمان به احكام دین به دلیل صدور آنها از جانب خدا باشد، این ملاك در تمام احكام دین هست و از این رو باید تمام آنها را پذیرفت. اگر هم پذیرفتن برخی احكام خدا به علت تطابق آن با خواسته نفس و سلیقه شخصی است، این ایمان به خدا نیست، ایمان به نفس و ایمان به خود است! به راستی چگونه است كه عده ای بعضی از احكام دین را میپذیرند و بعضی دیگر را رد میكنند؟
در بحث امامت نیز اگر برای كسی واقعاً ثابت شد كه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) از جانب خدا حضرت علی(علیه السلام) را به جانشینی تعیین كرده است، حتی اگر در دل این مطلب را انكار كند، واقعاً كافر است. البته منظور از كافر و كفر در این جا، مقابل مومن و ایمان واقعی است، نه در مقابل مسلمان و اسلام ظاهری. بحث این است كه اگر برای كسی ثابت شده كه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) از جانب خدا حضرت علی(علیه السلام) را به خلافت تعیین كرده است، اما با این حال نمی خواهد این مساله را بپذیرد و میگوید خلافت حضرت علی(علیه السلام) را قبول ندارم، چنین كسی باطناً كافر و مصداق آیه «نومن ببعض و نكفر ببعض» است. البته باید توجه داشته باشیم كه بسیاری از برادران اهل تسنن نسبت به مساله خلافت بلافصل امیرالمومنین(علیه السلام) پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله) آگاهی كامل و درستی ندارند و انكار آنان از روی علم و عمد نیست.
گفتار ششم
سقیفه، عبرتی مهم در تاریخ اسلام
در مباحث گذشته بیان شد كه فضایل امیرالمومنین(علیه السلام) به دو دسته تقسیم میشود؛ دسته اول، فضایل و مواهبی است كه خداوند به آن حضرت عطا فرموده است (فضایل اعطایی) و دسته دوم، فضایلی است كه آن حضرت با سعی و تلاش خود آنها را كسب كرده است (فضایل اكتسابی). فضایل اعطایی را نیز به دو دسته تكوینی و تشریعی تقسیم كردیم. آنچه در این زمان برای ما اهمیت بیشتری دارد فضایل تشریعی حضرت علی(علیه السلام) است كه مصداق بارز آن مساله خلافت و امامت آن حضرت است.
آخرین تدبیر پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای تثبیت خلافت امام علی(علیه السلام)
مساله خلافت و امامت حضرت امیر(علیه السلام) از آغاز بعثت پیغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) و پیش از علنی شدن آن مطرح بوده و بیان آن برای دیگران از ماجرای «یوم الدار» شروع شده و پس از آن به مناسبتهای گوناگون، تا آخرین لحظات عمر شریف پیامبر(صلی الله علیه وآله) ادامه داشته است. آنچه در میان تمام موارد برجسته تر از سایر ادله است، داستان غدیر است كه درباره آن كتابهای فراوانی نوشته شده و بحثهای بسیاری انجام گرفته است. با وجود این كه از جریان غدیر تا رحلت پیغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) هفتاد روز بیشتر فاصله نبود، لكن طی همین مدت نیز آن حضرت اهتمام زیادی نسبت به تبیین مساله خلافت و امامت امیرالمومنین(علیه السلام) داشتند، تا حجت بر مردم تمام شده و بهانه ای برای هیچ كس در این زمینه باقی نماند. اما با وجود تمام تاكیدات پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر این مساله، امكان عصیان و مخالفت از بین نرفت؛ چرا كه در غیر این صورت، از سنّت فراگیر الهی، كه امتحان و آزمایش انسانها است، تخلف میشد. مقدمات امتحان الهی باید به گونهای مهیا شود كه زمینه اطاعت و عصیان به طور مساوی فراهم باشد.
پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) در آخرین روزهای حیات خود، تدبیری اندیشیدند تا كسانی كه احتمالا با خلافت امیرالمومنین(علیه السلام) موافق نبودند و ممكن بود در مخالفت با این امر توطئه چینی كنند در مدینه نباشند. از همین رو دستور تجهیز سپاه را صادر كرده و فرمودند: تمام مسلمانانی كه قادر بر جهاد هستند همراه با این سپاه برای جهاد به جانب مرزهای روم ـ جایی كه جعفر بن ابی طالب(علیه السلام) و زید بن حارثه به شهادت رسیده بودند ـ حركت كنند. آن حضرت اسامه بن زید را كه جوانی برومند بود به جای پدرش كه در جنگ قبل به شهادت رسیده بود، به عنوان فرمانده سپاه منصوب نموده، اصرار كردند كه تمام كسانی كه توانایی شركت در جنگ را دارند تحت امر اسامه برای شركت در جنگ همراه با این سپاه بروند.
منابع : روزنامه كيهان، شماره 19865 به تاريخ 26/11/89، صفحه 8