24-12-2015، 11:07
احیای تمدن اسلامی ایرانی بدون شناخت واقعیت های حاکم بر جامعه و بحران های تمدنی میسر نیست.
احیای تمدن اسلامی ایرانی بدون شناخت واقعیت های حاکم بر جامعه و بحران های تمدنی میسر نیست.
یکی از مسئولان عالی، دوستانه توصیه می کرد برای بقا در پست اجرایی، هر چه رئیس مجموعه می گوید، به ظاهر بپذیر، هر چند در عمل خلاف آن را انجام خواهی داد! این توصیه در هندسه حیات اجتماعی انسان، در کجا قرار می گیرد؟ این پرسش به رغم ظاهر ساده آن بسیار بنیادی است و تأملات جدی می طلبد و به زعم این نوشتار، زاده بحرانی در هویت تمدنی است، هر چند این سخن مایه خوشایندی برخی نیست و فرار از امور ناخوشایند یا نادیده گرفتن آن از ویژگی های ما ایرانیان است. توضیح این که:
هر جامعه ای دارای اخلاقیات مختص به خود است. از جمله ویژگی های اخلاقی ما ایرانیان آن است که ندانستن برخی از چیزها را پسندیده تر و ناآگاهی نسبت به آن ها را مطلوب تر می انگاریم. عموما مشکلات بزرگی که برای ما پیش می آید یا در حال واقع شدن است، مشمول این قاعده است، به همین جهت همگان می کوشند تا به هر ترفندی مشکلی را از عزیزی پنهان دارند یا با لطایف الحیلی آن را مطرح نمایند تا مایه دل نگرانی یا اندوه بیشتر او نشود و چه بسا، گاهی این دست به دست کردن ها، زمان مناسب و امکان رفع مشکل را از آدمی می ستاند. البته غرض نویسنده آن نیست که در بیان مسائل و پیش آمدها اصل فراهم بودن زمینه اهمیت ندارد، اما این اصل گاه به بهای مکتوم داشتن حقایق و از بین رفتن فرصت ها کشیده می شود که هرگز شایسته نیست. این ویژگی روی دیگری دارد که خواسته یا ناخواسته موجب پیدایی اخلاق دیگری می شود و آن خلاف واقع گویی یا بزرگ نمایی امور برای خوشایندی مخاطب است. وقتی نمی توان مشکلی را آن گونه که وجود دارد بیان کرد، به ناچار به تصویر غیرواقعی آن یا حتی بزرگ نمایی وجه مقابل آن روی می شود که خود فاجعه ای بس بزرگ است. پیامد اجتماعی این ویژگی پناه بردن به خلاف گویی و سرپوش نهادن بر مشکلات، آسیب ها و آفت ها و نیز کوچک نمایی رقیبان است تا از این طریق قدی بر افراشته تر از دیگران برای دستاوردهای خویش ترسیم نمایند؛ این همه تعابیر «نخستین»، «بزرگترین»، «اولین»، «زیباترین»، «بلندترین»، «بی سابقه ترین» و... دیگر «ترین ها» در خاورمیانه، برای توصیف مصنوعات و تولیدات داخلی از این مقوله است. اما برای پیشرفت و رسیدن به قله های کمال، باید از این ویژگی فاصله گرفت و با چشم حق بین جلو آمد و مشکلات، کاستی ها و آفت ها را دید و در صدد رفع آن ها بر آمد، چنان که باید از کوچک نمایی دیگران دست کشید تا زمینه رقابت واقعی در عرصه های مختلف فراهم گردد.
ندیدن مشکلات و عیب ها، راه حل نیست. این قلم هرگز از پاشیدن بذر ناامیدی و نیز خودکوچک بینی و هم چنین سرپوش نهادن بر دستاوردها خرسند نیست و آن را جوان مردانه نمی داند، اما ندیدن واقعیت ها و عدم درک و تحلیل درست آن ها را مانع پیشرفت و شکوفایی می داند. بر آگاهان پوشیده نیست که ایران اسلامی از آن چه باید باشد، فاصله دارد. این «باید باشد» از تاریخ کهن، فرهنگ ایرانی، دیانت اسلامی، نژاد آریایی، جغرافیای مناسب و طبیعت حیات بخش، بر می آید، همان طور در ادواری از تاریخ در عرصه حیات بشری خودنمایی داشته است، اما امروزه دچار مشکلی جدی است که حتی در رفتار نخبگان و فرهیختگان نیز می توان آن را ملاحظه کرد. رابرت جی رینگر، نویسنده آمریکایی در آغاز کتاب «فروپاشی تمدن غرب»، برای نشان دادن ادعای خود به نقل داستانی می پردازد که در یک بعد از ظهر گرم تابستان، هنگامی که در صف بستنی ایستاده بود، برایش رخ داد. او می نویسد: همگی آرام و در انتظار فرا رسیدن نوبت بودیم. ناگاه موسیقی ناهنجار و گوش آزاری از یک دستگاه صوتی برخاست، در فضا طنین انداخت و آرامش مان را تباه کرد. به جستجوی آن موسیقی ناهنجار سر برگرداندیم، جوانکی دیدیم لاغراندام که لباسی اسپرت به تن داشت، جوانکی امروزی که چهره اش فریاد می زد: من پسر شلوغ و ننری هستم. با آن که او مجهز به تجهیزات پانکی بود و رادیو ضبط کوچکی در دست داشت، ظاهرش نسبتا عادی می نمود. جوانک گام به گام به ما نزدیک می شد و همزمان با نزدیک شدنش آن موسیقی گوش خراش بیشتر اوج می گرفت.
همان گونه که انتظار داشتیم رفتارش طبیعی و امروزین بود، او ابتدا صدای رادیویش را کاهش داد تا آن حد که به گوش کسی آزار نرساند، اما این کارش شگفتی ما را موجب شد، چرا که در دستگاه صوتی او پیامی صریح و آشکار وجود داشت: «من می توانم هر کاری که دلم بخواهد انجام دهم، اگر شما آن را نمی پسندید می توانید بگویید من پسر بدی هستم»... وی در ادامه می نویسد: آن هنگام ... تباهی تمدن امروزین را در رفتار و وجود آن جوان به چشم خود دیدم، تباهی ای که نمونه اش را جهان به خود ندیده است.رینگر با این داستان کوچک، به داوری تمدنی می پردازد که از سابقه ای کهن برخوردار است، آیا واقعا ادعای وی بهره ای از حقیقت دارد؟ به نظر این قلم، چنین است. رفتار یک جوانک، آینه الگوی تمدنی است که بر دوره زمانه اش حاکم شده است و باید برای درمان آن اندیشه کرد.
در ایران ما نیز بحران تمدنی را در رفتارها و تعاملات فردی و اجتماعی، آشکارا می توان دید. تهاجم فرهنگی که بر زبان عالی ترین مقام جامعه سال ها پیش جاری شده بود و بعدها نیز از عدم درک درست آن شکوه داشت، همین مسأله را نشانه دارد و غرضش شناخت همین آفت است. این بحران را در داستان آغازین و در رخ داد زیر، می توان به نظاره نشست، بدان امید که مایه تأملی گردد.
روزی یکی از مسئولین نهادی علمی برای اخذ بودجه از دستگاه فرادست، به سندسازی روی کرده با اعتراض دوستانه یکی از هم کاران مسئولش واقع شده بود که چنین کاری پسندیده نیست و از چنین نهادی نباید این رفتار سر بزند! در این میان فردی از تحصیل کردگان سطوح عالیه حوزه و دانشگاه و دارای مسئولیتی علمی و اتفاقا حقوق دان، به نصیحتی تهدیدآمیز! گفت: در این جور امور نباید دخالت کرد و چیزی که بر عهده شما نیست، کاری نداشته باش! بگذارید اینان کار خود را انجام دهند.
این گفتگو از چند جهت مایه تأمل است؛ اول آن که چرا بر خلاف سنت دینی و ارزش های اخلاقی، در سطح کلان و در میان دین داران، به دروغ مکتوب روی می شود و چه توجیهی برای آن وجود دارد؟ دیگر آن که چرا حس اخلاقی تذکر دهنده مایه نقد دیگری قرار می گیرد در حالی که در فرهنگ اسلامی باید مورد استقبال و حمایت قرار می گرفت و سه دیگر آن که چرا حس مسئولیت سازمانی، افراد را به رعایت قوانین ترغیب نمی کند، بلکه خلاف آن را ضروری می سازد؟
این ها پرسش هایی است که در بستر تمدنی، حاکی از یک فاجعه است و بدون تعارف باید برای آن اندیشه کرد. مشکل اصلی ناپای بندی یک فرد به اخلاق یا ناآشنایی نسبت به قوانین یا تخلف از ضوابط نیست، بلکه مشکل اصلی، نوع نگاه حاکم بر اندیشه فرد یا افرادی از این جامعه است که در بستر کارآمدی سازمانی؛ یعنی «برای پیش برد کارها باید چنین کرد» شکل گرفته است و این همان بحران تمدنی است که نیازمند راه کاری معقول است.برای حل این مشکل باید بر هر دو عنصر سازمان و فرد انگشت نهاد؛ اصلاح سازمانی با تدوین قوانین، ضوابط و آیین نامه های روشن همراه با ضمانت اجرایی، و پای بندی فردی به اخلاق و ارزش ها. تحقق این دو حکما بر وجود زمینه های مناسب اظهار نظر، پرسش گری، نقد و انتقاد، و امنیت، و نیز بهره گیری از سنت تنبیه و تشویق تعریف شده استوار است که البته در دنیای امروزی ساز و کار خود را دارد.
احیای تمدن اسلامی ایرانی بدون شناخت واقعیت های حاکم بر جامعه و بحران های تمدنی میسر نیست.
یکی از مسئولان عالی، دوستانه توصیه می کرد برای بقا در پست اجرایی، هر چه رئیس مجموعه می گوید، به ظاهر بپذیر، هر چند در عمل خلاف آن را انجام خواهی داد! این توصیه در هندسه حیات اجتماعی انسان، در کجا قرار می گیرد؟ این پرسش به رغم ظاهر ساده آن بسیار بنیادی است و تأملات جدی می طلبد و به زعم این نوشتار، زاده بحرانی در هویت تمدنی است، هر چند این سخن مایه خوشایندی برخی نیست و فرار از امور ناخوشایند یا نادیده گرفتن آن از ویژگی های ما ایرانیان است. توضیح این که:
هر جامعه ای دارای اخلاقیات مختص به خود است. از جمله ویژگی های اخلاقی ما ایرانیان آن است که ندانستن برخی از چیزها را پسندیده تر و ناآگاهی نسبت به آن ها را مطلوب تر می انگاریم. عموما مشکلات بزرگی که برای ما پیش می آید یا در حال واقع شدن است، مشمول این قاعده است، به همین جهت همگان می کوشند تا به هر ترفندی مشکلی را از عزیزی پنهان دارند یا با لطایف الحیلی آن را مطرح نمایند تا مایه دل نگرانی یا اندوه بیشتر او نشود و چه بسا، گاهی این دست به دست کردن ها، زمان مناسب و امکان رفع مشکل را از آدمی می ستاند. البته غرض نویسنده آن نیست که در بیان مسائل و پیش آمدها اصل فراهم بودن زمینه اهمیت ندارد، اما این اصل گاه به بهای مکتوم داشتن حقایق و از بین رفتن فرصت ها کشیده می شود که هرگز شایسته نیست. این ویژگی روی دیگری دارد که خواسته یا ناخواسته موجب پیدایی اخلاق دیگری می شود و آن خلاف واقع گویی یا بزرگ نمایی امور برای خوشایندی مخاطب است. وقتی نمی توان مشکلی را آن گونه که وجود دارد بیان کرد، به ناچار به تصویر غیرواقعی آن یا حتی بزرگ نمایی وجه مقابل آن روی می شود که خود فاجعه ای بس بزرگ است. پیامد اجتماعی این ویژگی پناه بردن به خلاف گویی و سرپوش نهادن بر مشکلات، آسیب ها و آفت ها و نیز کوچک نمایی رقیبان است تا از این طریق قدی بر افراشته تر از دیگران برای دستاوردهای خویش ترسیم نمایند؛ این همه تعابیر «نخستین»، «بزرگترین»، «اولین»، «زیباترین»، «بلندترین»، «بی سابقه ترین» و... دیگر «ترین ها» در خاورمیانه، برای توصیف مصنوعات و تولیدات داخلی از این مقوله است. اما برای پیشرفت و رسیدن به قله های کمال، باید از این ویژگی فاصله گرفت و با چشم حق بین جلو آمد و مشکلات، کاستی ها و آفت ها را دید و در صدد رفع آن ها بر آمد، چنان که باید از کوچک نمایی دیگران دست کشید تا زمینه رقابت واقعی در عرصه های مختلف فراهم گردد.
ندیدن مشکلات و عیب ها، راه حل نیست. این قلم هرگز از پاشیدن بذر ناامیدی و نیز خودکوچک بینی و هم چنین سرپوش نهادن بر دستاوردها خرسند نیست و آن را جوان مردانه نمی داند، اما ندیدن واقعیت ها و عدم درک و تحلیل درست آن ها را مانع پیشرفت و شکوفایی می داند. بر آگاهان پوشیده نیست که ایران اسلامی از آن چه باید باشد، فاصله دارد. این «باید باشد» از تاریخ کهن، فرهنگ ایرانی، دیانت اسلامی، نژاد آریایی، جغرافیای مناسب و طبیعت حیات بخش، بر می آید، همان طور در ادواری از تاریخ در عرصه حیات بشری خودنمایی داشته است، اما امروزه دچار مشکلی جدی است که حتی در رفتار نخبگان و فرهیختگان نیز می توان آن را ملاحظه کرد. رابرت جی رینگر، نویسنده آمریکایی در آغاز کتاب «فروپاشی تمدن غرب»، برای نشان دادن ادعای خود به نقل داستانی می پردازد که در یک بعد از ظهر گرم تابستان، هنگامی که در صف بستنی ایستاده بود، برایش رخ داد. او می نویسد: همگی آرام و در انتظار فرا رسیدن نوبت بودیم. ناگاه موسیقی ناهنجار و گوش آزاری از یک دستگاه صوتی برخاست، در فضا طنین انداخت و آرامش مان را تباه کرد. به جستجوی آن موسیقی ناهنجار سر برگرداندیم، جوانکی دیدیم لاغراندام که لباسی اسپرت به تن داشت، جوانکی امروزی که چهره اش فریاد می زد: من پسر شلوغ و ننری هستم. با آن که او مجهز به تجهیزات پانکی بود و رادیو ضبط کوچکی در دست داشت، ظاهرش نسبتا عادی می نمود. جوانک گام به گام به ما نزدیک می شد و همزمان با نزدیک شدنش آن موسیقی گوش خراش بیشتر اوج می گرفت.
همان گونه که انتظار داشتیم رفتارش طبیعی و امروزین بود، او ابتدا صدای رادیویش را کاهش داد تا آن حد که به گوش کسی آزار نرساند، اما این کارش شگفتی ما را موجب شد، چرا که در دستگاه صوتی او پیامی صریح و آشکار وجود داشت: «من می توانم هر کاری که دلم بخواهد انجام دهم، اگر شما آن را نمی پسندید می توانید بگویید من پسر بدی هستم»... وی در ادامه می نویسد: آن هنگام ... تباهی تمدن امروزین را در رفتار و وجود آن جوان به چشم خود دیدم، تباهی ای که نمونه اش را جهان به خود ندیده است.رینگر با این داستان کوچک، به داوری تمدنی می پردازد که از سابقه ای کهن برخوردار است، آیا واقعا ادعای وی بهره ای از حقیقت دارد؟ به نظر این قلم، چنین است. رفتار یک جوانک، آینه الگوی تمدنی است که بر دوره زمانه اش حاکم شده است و باید برای درمان آن اندیشه کرد.
در ایران ما نیز بحران تمدنی را در رفتارها و تعاملات فردی و اجتماعی، آشکارا می توان دید. تهاجم فرهنگی که بر زبان عالی ترین مقام جامعه سال ها پیش جاری شده بود و بعدها نیز از عدم درک درست آن شکوه داشت، همین مسأله را نشانه دارد و غرضش شناخت همین آفت است. این بحران را در داستان آغازین و در رخ داد زیر، می توان به نظاره نشست، بدان امید که مایه تأملی گردد.
روزی یکی از مسئولین نهادی علمی برای اخذ بودجه از دستگاه فرادست، به سندسازی روی کرده با اعتراض دوستانه یکی از هم کاران مسئولش واقع شده بود که چنین کاری پسندیده نیست و از چنین نهادی نباید این رفتار سر بزند! در این میان فردی از تحصیل کردگان سطوح عالیه حوزه و دانشگاه و دارای مسئولیتی علمی و اتفاقا حقوق دان، به نصیحتی تهدیدآمیز! گفت: در این جور امور نباید دخالت کرد و چیزی که بر عهده شما نیست، کاری نداشته باش! بگذارید اینان کار خود را انجام دهند.
این گفتگو از چند جهت مایه تأمل است؛ اول آن که چرا بر خلاف سنت دینی و ارزش های اخلاقی، در سطح کلان و در میان دین داران، به دروغ مکتوب روی می شود و چه توجیهی برای آن وجود دارد؟ دیگر آن که چرا حس اخلاقی تذکر دهنده مایه نقد دیگری قرار می گیرد در حالی که در فرهنگ اسلامی باید مورد استقبال و حمایت قرار می گرفت و سه دیگر آن که چرا حس مسئولیت سازمانی، افراد را به رعایت قوانین ترغیب نمی کند، بلکه خلاف آن را ضروری می سازد؟
این ها پرسش هایی است که در بستر تمدنی، حاکی از یک فاجعه است و بدون تعارف باید برای آن اندیشه کرد. مشکل اصلی ناپای بندی یک فرد به اخلاق یا ناآشنایی نسبت به قوانین یا تخلف از ضوابط نیست، بلکه مشکل اصلی، نوع نگاه حاکم بر اندیشه فرد یا افرادی از این جامعه است که در بستر کارآمدی سازمانی؛ یعنی «برای پیش برد کارها باید چنین کرد» شکل گرفته است و این همان بحران تمدنی است که نیازمند راه کاری معقول است.برای حل این مشکل باید بر هر دو عنصر سازمان و فرد انگشت نهاد؛ اصلاح سازمانی با تدوین قوانین، ضوابط و آیین نامه های روشن همراه با ضمانت اجرایی، و پای بندی فردی به اخلاق و ارزش ها. تحقق این دو حکما بر وجود زمینه های مناسب اظهار نظر، پرسش گری، نقد و انتقاد، و امنیت، و نیز بهره گیری از سنت تنبیه و تشویق تعریف شده استوار است که البته در دنیای امروزی ساز و کار خود را دارد.