23-10-2015، 20:56
دربارة روابط شاه نعمتالله ولی (731- 834) و حافظ سخن بسیار است. محققان نشان دادهاند که آنها با هم دیدار نکردهاند زیرا شاه نعمتالله بین سالهای 812-817 حدود ده سال پس از مرگ حافظ به شیراز رفتهاست (فرزام، 1354)؛ به گمان برخی آن دو شعر هم را میخواندهاند و میان ایشان اختلافنظرهایی بوده است. شعرهای واحدی را به هر دو نسبت دادهاند. واقع امر این است که حافظ هیچگاه به شاه ولی نظر نداشته، بلکه الگوی شاعری، برای شاه ولی بوده است. شاه ولی چندین بار به استقبال حافظ رفته و غزلهایی با وزن و قالب و مضامین مشترک در هر دو دیوان زیاد است (رک. فرزام، 1379: 293-300). فعالیت شعری شاه ولی در کرمان مصادف با آخرین سالهای زندگی حافظ آغاز میشود.
ویژگیهای بلاغی غزلهای شاه ولی نشان میدهند که مخاطب اصلی وی شاعران درباری و حرفهای نیستند، بلکه وی شعرش را ابزار دعوت پیروان عرفان مکتبی ساخته است. دلیل سادگی سبک و تکراری بودن ابیاتش این است که اکثر غزلهایش جواب فوری به قوال و یا به مریدانش در محافل صوفیانه بوده است. از اسناد تاریخی میتوان فهمید که پیروان شاه نعمتالله در باب مراد خود افسانهپردازی کردهاند و افسانه التفات حافظ به شاه ولی از این دست است. هواداران شاه ولی در قرن نهم، چنین گفتهاند که حافظ غزل «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» را در تعریض به غزلی از شاه نعمتالله گفته است (کرمانی، 1361: 106). در دیوان شاه نیز ابیاتی هست که بوی تعریض به حافظ دارد :
معــنی تــنزّل ار بداند حـــافظ تنزیل به عشق دل بداند حافظ
او کرد نزول و ما ترقّی کردیم تحقیق چنین کجا تواند حافظ
(شاه نعمتالله ،2535: 865)
بعید است که غزل حافظ «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» پاسخ به غزل معروف شاه ولی باشد. دلایل قطعی بر این مدعا این است که در دیوان سعدی (1361: 652) دو غزل هموزن و همقافیه غزلهای مورد بحث پیدا میشود. حافظ مصراع سعدی «بهتر ز طاعتي که به روي و ريا کنند » را عیناً در غزل خود آورده است. این فرم از زمرة غزلهایی بوده که مورد استقبال شاعران قرار گرفته است. شاعران روزگار حافظ مثل جهان ملک خاتون، کمال خجندی، عبید زاکانی، ناصر بخاری و اطمعه شیرازی استقبالهایی از وزن و قافیه این غزل کردهاند. اما غزل معروف شاه ولی در میان معاصران وی چندان مقبولیتی نیافته است. نمیتوان پذیرفت که غزل حافظ، جواب به شاه ولی بوده بلکه شاه ولی به شعر حافظ نظر داشته است. دیگر این که در دیوان شاه ولی اغلب با کلمه «خواجه» مواجه میشویم که شاید اشاره به حافظ باشد. مثلا در غزلی با مطلع "در گوشه میخانه کسی را که مقام است / ناقص نتوان گفت که او رند تمام است" در مقطعش با لحنی احترامآمیز از یک «خواجه» صحبت میشود: «سلطان جهان بنده سید شده از جان / او بنده آن خواجه که در عشق غلام است». بعید نیست که این غزل شاه ولی استقبال مستقیمی باشد از غزل «گل در بر و می در کف و معشوق به کام است. . . ».
1. سعدی، شیخ مصلح الدین. (1361). کلیات. تصحیح فروغی. تهران: انتشارات جاویدان.
2. شاه نعمت الله ولی. (2535). کلیات اشعار. به سعی سیدجواد نوربخش. تهران: خانقاه نعمت اللهی.
3. عبید زاکانی، نظام الدین عبیدالله. (1382). کلیات. تصحیح پرویز اتابکی.تهران: زوار.
4. فرزام، حمید. (1379). تحقیق در احوال و نقد آثار شاه نعمت الله ولی. تهران: سروش.
5. فرزام، مسعود. (1354). «تأثیر و تأثرات شاه نعمت الله ولی و حافظ «روابط حافظ و شاه نعمت الله ولی». مقالاتی در بارة زندگی و شعر حافظ. کنگره حافظ شیراز. به کوشش منصور رستگار فسایی. چاپخانة دانشگاه پهلوی.
۶. کرمانی، عبدالرزاق. (1982). مناقب شاه نعمت الله ولی. (نگارش911 ق) تصحیح ژان اوبن. تهران: انجمن ایرانشناسی فرانسه. 1361ش.
بندی از ترکیب بند عبید زاکانی
آن به که روز عيد به مي التجا کنيم عيش گذشته را به صبوحي ادا کنيم
با پير مي فروش برآريم خلوتي يک چند خانقاه به شيخان رها کنيم
از صوت ناي و ني بستانيم داد عيد وز چنگ و عود کام دل خود روا کنيم
هر خستگي که از رمضان در وجود ماست آن را به جام بادهي صافي دوا کنيم
چون وقت ما خوشست به اقبال پادشاه بر پادشاه مغرب و مشرق دعا کنيم
غزل اول سعدی
برخيز تا به عهد امانت وفا کنيم تقصيرهاي رفته به خدمت قضا کنيم
بيمغز بود سر که نهاديم پيش خلق ديگر فروتني به در کبريا کنيم
دارالفنا کراي مرمت نميکند بشتاب تا عمارت دارالبقا کنيم
دارالشفاي توبه نبستست در هنوز تا درد معصيت به تدارک دوا کنيم
روي از خدا به هر چه کني شرک خالص است توحيد محض کز همه رو در خدا کنيم
پيراهن خلاف به دست مراجعت يکتا کنيم و پشت عبادت دو تا کنيم
چند آيد اين خيال و رود در سراي دل تا کي مقام دوست به دشمن رها کنيم
چون برترين مقام ملک دون قدر ماست چندين به دست ديو زبوني چرا کنيم
سيم دغل خجالت و بدنامي آورد خيز اي حکيم تا طلب کيميا کنيم
بستن قبا به خدمت سالار و شهريار اميدوارتر که گنه در عبا کنيم
سعدي، گدا بخواهد و منعم به زر خرد ما را وجود نيست بيا تا دعا کنيم
يارب تو دست گير که آلا و مغفرت در خورد تست و در خور ما هر چه ما کنيم
غزل دوم سعدی
برخيز تا طريق تكلف رها كنيم دكان معرفت به دو جو بر بها كنيم
گر ديگر آن نگار قبا پوش بگررد ما نيز جامههاي تصوف قبا كنيم
هفتاد زلت از نظر خلق در حجاب بهتر ز طاعتي كه به روي و ريا كنيم
آن كو به غير سابقه چندين نواخت كرد ممكن بود كه عفو كند گر خطا كنيم
سعدي وفا نميكند ايام سست مهر اين پنجروز عمر بيا تا وفا كنيم
غزل حافظ
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند آيا بود که گوشه چشمي به ما کنند
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي باشد که از خزانه غيبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نميکشد هر کس حکايتي به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهديست آن به که کار خود به عنايت رها کنند
بي معرفت مباش که در من يزيد عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالي درون پرده بسي فتنه ميرود تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند
گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار صاحب دلان حکايت دل خوش ادا کنند
مي خور که صد گناه ز اغيار در حجاب بهتر ز طاعتي که به روي و ريا کنند
پيراهني که آيد از او بوي يوسفم ترسم برادران غيورش قبا کنند
بگذر به کوي ميکده تا زمره حضور اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان خير نهان براي رضاي خدا کنند
شاهان کم التفات به حال گدا کنند حافظ دوام وصل ميسر نميشود
ویژگیهای بلاغی غزلهای شاه ولی نشان میدهند که مخاطب اصلی وی شاعران درباری و حرفهای نیستند، بلکه وی شعرش را ابزار دعوت پیروان عرفان مکتبی ساخته است. دلیل سادگی سبک و تکراری بودن ابیاتش این است که اکثر غزلهایش جواب فوری به قوال و یا به مریدانش در محافل صوفیانه بوده است. از اسناد تاریخی میتوان فهمید که پیروان شاه نعمتالله در باب مراد خود افسانهپردازی کردهاند و افسانه التفات حافظ به شاه ولی از این دست است. هواداران شاه ولی در قرن نهم، چنین گفتهاند که حافظ غزل «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» را در تعریض به غزلی از شاه نعمتالله گفته است (کرمانی، 1361: 106). در دیوان شاه نیز ابیاتی هست که بوی تعریض به حافظ دارد :
معــنی تــنزّل ار بداند حـــافظ تنزیل به عشق دل بداند حافظ
او کرد نزول و ما ترقّی کردیم تحقیق چنین کجا تواند حافظ
(شاه نعمتالله ،2535: 865)
بعید است که غزل حافظ «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» پاسخ به غزل معروف شاه ولی باشد. دلایل قطعی بر این مدعا این است که در دیوان سعدی (1361: 652) دو غزل هموزن و همقافیه غزلهای مورد بحث پیدا میشود. حافظ مصراع سعدی «بهتر ز طاعتي که به روي و ريا کنند » را عیناً در غزل خود آورده است. این فرم از زمرة غزلهایی بوده که مورد استقبال شاعران قرار گرفته است. شاعران روزگار حافظ مثل جهان ملک خاتون، کمال خجندی، عبید زاکانی، ناصر بخاری و اطمعه شیرازی استقبالهایی از وزن و قافیه این غزل کردهاند. اما غزل معروف شاه ولی در میان معاصران وی چندان مقبولیتی نیافته است. نمیتوان پذیرفت که غزل حافظ، جواب به شاه ولی بوده بلکه شاه ولی به شعر حافظ نظر داشته است. دیگر این که در دیوان شاه ولی اغلب با کلمه «خواجه» مواجه میشویم که شاید اشاره به حافظ باشد. مثلا در غزلی با مطلع "در گوشه میخانه کسی را که مقام است / ناقص نتوان گفت که او رند تمام است" در مقطعش با لحنی احترامآمیز از یک «خواجه» صحبت میشود: «سلطان جهان بنده سید شده از جان / او بنده آن خواجه که در عشق غلام است». بعید نیست که این غزل شاه ولی استقبال مستقیمی باشد از غزل «گل در بر و می در کف و معشوق به کام است. . . ».
1. سعدی، شیخ مصلح الدین. (1361). کلیات. تصحیح فروغی. تهران: انتشارات جاویدان.
2. شاه نعمت الله ولی. (2535). کلیات اشعار. به سعی سیدجواد نوربخش. تهران: خانقاه نعمت اللهی.
3. عبید زاکانی، نظام الدین عبیدالله. (1382). کلیات. تصحیح پرویز اتابکی.تهران: زوار.
4. فرزام، حمید. (1379). تحقیق در احوال و نقد آثار شاه نعمت الله ولی. تهران: سروش.
5. فرزام، مسعود. (1354). «تأثیر و تأثرات شاه نعمت الله ولی و حافظ «روابط حافظ و شاه نعمت الله ولی». مقالاتی در بارة زندگی و شعر حافظ. کنگره حافظ شیراز. به کوشش منصور رستگار فسایی. چاپخانة دانشگاه پهلوی.
۶. کرمانی، عبدالرزاق. (1982). مناقب شاه نعمت الله ولی. (نگارش911 ق) تصحیح ژان اوبن. تهران: انجمن ایرانشناسی فرانسه. 1361ش.
بندی از ترکیب بند عبید زاکانی
آن به که روز عيد به مي التجا کنيم عيش گذشته را به صبوحي ادا کنيم
با پير مي فروش برآريم خلوتي يک چند خانقاه به شيخان رها کنيم
از صوت ناي و ني بستانيم داد عيد وز چنگ و عود کام دل خود روا کنيم
هر خستگي که از رمضان در وجود ماست آن را به جام بادهي صافي دوا کنيم
چون وقت ما خوشست به اقبال پادشاه بر پادشاه مغرب و مشرق دعا کنيم
غزل اول سعدی
برخيز تا به عهد امانت وفا کنيم تقصيرهاي رفته به خدمت قضا کنيم
بيمغز بود سر که نهاديم پيش خلق ديگر فروتني به در کبريا کنيم
دارالفنا کراي مرمت نميکند بشتاب تا عمارت دارالبقا کنيم
دارالشفاي توبه نبستست در هنوز تا درد معصيت به تدارک دوا کنيم
روي از خدا به هر چه کني شرک خالص است توحيد محض کز همه رو در خدا کنيم
پيراهن خلاف به دست مراجعت يکتا کنيم و پشت عبادت دو تا کنيم
چند آيد اين خيال و رود در سراي دل تا کي مقام دوست به دشمن رها کنيم
چون برترين مقام ملک دون قدر ماست چندين به دست ديو زبوني چرا کنيم
سيم دغل خجالت و بدنامي آورد خيز اي حکيم تا طلب کيميا کنيم
بستن قبا به خدمت سالار و شهريار اميدوارتر که گنه در عبا کنيم
سعدي، گدا بخواهد و منعم به زر خرد ما را وجود نيست بيا تا دعا کنيم
يارب تو دست گير که آلا و مغفرت در خورد تست و در خور ما هر چه ما کنيم
غزل دوم سعدی
برخيز تا طريق تكلف رها كنيم دكان معرفت به دو جو بر بها كنيم
گر ديگر آن نگار قبا پوش بگررد ما نيز جامههاي تصوف قبا كنيم
هفتاد زلت از نظر خلق در حجاب بهتر ز طاعتي كه به روي و ريا كنيم
آن كو به غير سابقه چندين نواخت كرد ممكن بود كه عفو كند گر خطا كنيم
سعدي وفا نميكند ايام سست مهر اين پنجروز عمر بيا تا وفا كنيم
غزل حافظ
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند آيا بود که گوشه چشمي به ما کنند
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي باشد که از خزانه غيبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نميکشد هر کس حکايتي به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهديست آن به که کار خود به عنايت رها کنند
بي معرفت مباش که در من يزيد عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالي درون پرده بسي فتنه ميرود تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند
گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار صاحب دلان حکايت دل خوش ادا کنند
مي خور که صد گناه ز اغيار در حجاب بهتر ز طاعتي که به روي و ريا کنند
پيراهني که آيد از او بوي يوسفم ترسم برادران غيورش قبا کنند
بگذر به کوي ميکده تا زمره حضور اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان خير نهان براي رضاي خدا کنند
شاهان کم التفات به حال گدا کنند حافظ دوام وصل ميسر نميشود