انتشار همزمان نخستين و دومين رمانهاي اورهان پاموك به فارسي مناسبتي شد براي بازخواني ديگربار آثار اين نويسنده بزرگ ترك.
«جودتبيك و پسران» (ترجمه ارسلان فصيحي، نشر كتابنشر نيكا) نخستين رمان پاموك است كه در سال 1982 منتشر ميشود و 24 سال بعد همانطور كه پدرش پيش از انتشار رمان به پسرش گفته بود «پسرم تو نوبل ميبري»، جايزه نوبل ادبيات 2006 را از آن خود كرد. «جودتبيك و پسران»، داستان سه نسل از خانوادهاي ساكن يكي از محلههاي اعياننشين استانبول است.
«خانه خاموش» (ترجمه سارا مصطفی پور، نشر مركز) دومين رمان پاموك نيز يك سال بعد منتشر ميشود: 1983. «خانه خاموش» داستان سه نوه است: يكي مورخ، ديگري انقلابي و آن ديگري كه سوداي پولدارشدن دارد. آنچه ميخوانيد برگزيده گفتوگوهاي اورهان پاموك است در سالهاي 2014 و 2015، به استثناي گفتوگوي كارل بكر از دانشگاه كلمبيا كه در سال 2007 انجام شده است. گفتوگوي كارل بكر با اورهان پاموك، 22 سپتامبر 2007:
آيا ميدانيد خوانندگان آثار شما در تركيه شامل چه افرادي ميشوند؟
خوانندگان آثار من چه درتركيه و چه خارج از مرزهاي آن يكسان هستند؛ زنان و دانشجوياني كه علاقهمند به خواندن رمان هستند و همچنين روشنفكراني كه تمايل دارند ديد خود را نسبت به خلاقيتهاي تاليف به روز كنند. در كشور من95 درصد مردان بالاي 35 سال رمان نميخوانند و اين در ساير نقاط دنيا نيز به همين شكل است.
من با نظریات بسياري مواجه شدهام كه حاكي از رنجش و نفرت بودند. مانند اينكه: من هم ميتوانستم رمان بنويسم اما كارهاي مهمتري در زندگي هست. يا اينكه: آقاي پاموك، من عقايد سياسي شما را نميپسندم اما به عنوان يك نويسنده جدی ارزش زيادي برايتان قائلم. ممكن است اين كتاب را براي همسرم امضا كنيد؟
اما دانشجويان يا آن دسته از افرادي كه به خلاقيت، نقطه نظرات متفاوت و تمام آن مسائلي كه اشتياق يك دانشجوي روشنفكر را برميانگيزد، بها ميدهند و نيز عدهاي كه بازگو كردن زندگي و مشكلات مردم برايشان اهميت دارد، همه اين افراد رمانهاي مرا ميخوانند. همانطور كه ميدانيد پرسش متداولي كه غالبا از ما نويسندگان ميشود اين است: چرا مينويسيد؟ جواب من اين است: مينويسم چون نياز ذاتي به نوشتن در خود احساس ميكنم. مينويسم چون نميتوانم مانند بقيه كارهاي عادي و معمولي انجام دهم. مينويسم چون ميخواهم كتابهايي شبيه آنچه كه مينويسم بخوانم. مينويسم چون از دست همه آدمها عصبانيام. مينويسم چون عاشق اين هستم كه تمام روز را در اتاقم بنشينم و مشغول نوشتن باشم.
مينويسم چون تنها در صورتي ميتوانم در زندگي واقعي سهيم باشم كه بتوانم آن را تغيير دهم. مينويسم چون ميخواهم همه مردم دنيا اين را بدانند كه ما در استانبول و تركيه به چه شيوهاي زندگي ميكنيم و خواهيم كرد. مينويسم چون عاشق بوي كاغذ، خودكار و جوهر هستم. مينويسم چون بيش از هر چيزي در دنيا به ادبيات و هنر داستاننويسي اعتقاد دارم.
مينويسم چون اين كار برايم يك عادت و لذت است. مينويسم چون از فراموش شدن واهمه دارم. مينويسم چون شهرت و جذبهاي را كه نوشتن در پي خود ميآورد دوست دارم. مينويسم چون از تنها ماندن ميترسم. مينويسم تا تنها باشم.
شايد به اين اميد مينويسم كه بفهمم چرا نسبت به شما و همه آدمها تا اين اندازه عصباني هستم. مينويسم تا خوانده شوم. مينويسم چون هنگامي كه يك رمان، مقاله يا صفحهاي را شروع ميكنم ميخواهم آن را به اتمام برسانم. مينويسم چون همه از من انتظار دارند كه بنويسم. مينويسم چون باور كودكانهاي به جاودانگي كتابخانهها و كتابهاي موجود در قفسهام دارم. مينويسم چون زندگي به طرز خارقالعادهاي زيبا و شگفتانگيز است. مينويسم چون ريختن تمام اين زيباييها در قالب كلمات لذتبخش است. مينويسم نه براي گفتن داستان كه داستاني بسازم. مينويسم تا از اين دلشوره رهايي يابم كه نكند به جايي كه بايد در زندگي بدان جا بروم نرسم. مينويسم چون هرگز خوشحال نبودم. مينويسم تا خوشحال باشم!
از آرزوهاي كودكيتان بگوييد.
بين سنين هجده تا بيست سالگي دريافتم كه دلم ميخواهد تنها در اتاقم بنشينم و خيالبافي كنم، نقاشي بكشم يا رمان بنويسم. كارهاي انفرادي را دوست داشتم اما اين قرار نبود صرفا در زمينه ادبيات باشد. رويايي كه از هفت سالگي تا نزديك به بيست و دو سالگي در سر داشتم روياي نقاش شدن بود كه در كتاب «استانبول» تمام اتفاقات آن دوره از زندگيام را با خوانندگانم در ميان گذاشتهام. از آن روز بزرگ بگوييد كه نوبل ادبيات را برديد. زماني برنده جايزه نوبل شدم كه نوشتن «موزه معصوميت» به نيمه رسيده بود. اما هرگز به صرافت نيفتادم كه حالا كه برنده نوبل شدم و دقت و توجه مردم روي آثارم بيشتر خواهد شد چه بايد بنويسم؟
مدتي كه از تب و تاب اين اتفاق سپري شد، كارم را از همان جايي كه مانده بود از سر گرفتم. البته هيچ شكي در اين نيست كه نوبل آدم را معروف ميكند و به تبع آن توجهات، حسادتها، خشم و علاقه مردم هم بيشتر ميشوند. نوبل باعث شد تا كمي بيشتر ديپلمات شوم. من نماينده كسي نيستم و صرفا از طرف خودم حرف ميزنم. نوبل براي من با مشكل تمثيل همراه بود. فكر نكنيد كه زيادي دارم شكايت ميكنم. اين چيزي است كه روزنامهنگارها همواره از نوبليستها انتظار دارند. اينكه آنها بيوقفه شكايت كنند و بگويند: معروف بودن خيلي بد است و اين حرفها... اما من هرگز اين را نميگويم. حتي برعكس اين را نيز ميگويم كه شهرت براي من خيلي هم خوشايند بود و پاسخ كساني را هم كه اصرار دارند همواره شكايت بشنوند اينگونه ميدهم: نوبل براي من يك اتفاق بسيار خوشايند بود. اميدوارم شما هم روزي آن راتجربه كنيد!
گفتوگوي چنار اكتاي با اورهان پاموك در 8 دسامبر 2014:
اگر يك زن بوديد، زندگيتان دستخوش چه تغييراتي ميشد؟ آيا در اين صورت زندگي متفاوتي را تجربه ميكرديد؟
ما نويسندگان زن بااستعدادي در تركيه داريم كه همه شخصيتهاي قابل احترامي هستند. اما به نظرم ميرسدكه من اگر زن بودم نميتوانستم در دوران جواني از عقايد خودم دفاع كنم. دستكم من توانستم به خانوادهام بگويم كه ميخواهم داستاننويس شوم. اگر زن بودم نميتوانستم.
نميتوانستيد پافشاري كنيد؟
نه! نميتوانستم.
حتي در شرايط خانوادگي شما؟
بله! نميتوانستم. البته نميخواهم خداي ناكرده حق پدر و مادرم را ضايع كنم اما دست آخر آزادي يك زن در چهارچوبي است كه خانواده يا همسرش براي او تعيين ميكنند. آيا ميتوانيم زني را تصور كنيم كه در خانه با كتابهايش زندگي كند و جامعه هم ديد مثبتي به او داشته باشد و هم او از عهده گذران زندگياش برآيد؟ نميتوانستم. من به خانواده و اطرافيانم چنين گفتم: داستاننويس خواهم شد. نه رئيس و نه مرئوس، نميخواهم هيچ كدام از اينها شوم. دوست دارم براي خودم زندگي كنم. اجاره همين خانه كوچك هم براي گذران زندگيام كفايت ميكند. اينها را گفتم و ده سال اول را به اين نحو سپري كردم. آن زمان درآمدي كه از تاليف داشتم كفايت نميكرد. حالا اگر زن بودم، حتي تصور اين چيزها هم مشكل ميشد.
كارهاي بعديتان چگونه است؟
حس ميكنم چيزي كم دارم. چيزي شبيه به اينكه انگار نميتوانم داستان كوتاه بنويسم. ميخواهم اثر بعدي داستان كوتاهي از ديد يك كودك باشد. البته خودم هم فعلا از چند و چون اين كار چيزي نميدانم.
يعني ممكن است قهرمان داستان بعدي يك كودك باشد؟
بله! ميخواهم اينبار به دنياي كودكي در سن بلوغ بپردازم؛ مراحل رشد او و مشاجراتي كه با پدر واقعي و خيالياش دارد. اينكه از چه زاويهاي به دنيا و مينگرد؟ چطور پا به دوران بلوغ ميگذارد و چه مسئوليتهايي بر دوش اوست؟
گفتوگوي سرپيل گلگون با اورهان پاموك، 14 ژانويه 1985:
بعضي از كتابها به گونهاي نوشته ميشوند كه زندگي و شخصيت نويسنده را برملا ميسازند. اما اين مساله درباره آثار شما زياد صادق نيست.
همينطور است. رد پاي من به عنوان نويسنده در كتاب «جودت بيك و پسران» كمتر و در كتاب «خانه خاموش» كمي بيشتر محسوس است. هرگز خودم را كامل در آثارم بازگو نميكنم.
نويسندگان بسياري هستند كه دوست دارند جاي شما باشند؛ در خانه بنشينند و تنها به كار نويسندگي بپردازند.
بله! اين درست است كه من مجبور به انجام كارهايي مانند ترجمه، روزنامهنگاري يا كارهاي تبليغاتي نيستم. به همين دليل است كه غالبا به عنوان يك نويسنده مرفه شناخته ميشوم. اما خودم از اين بابت زياد خوشحال نيستم. بايد بگويم حتي اگر چنين اختيار و امكاناتي هم نداشتم به گمانم در هر شرايطي باز هم مينوشتم.
كمي از دوران كودكيتان برايمان بگویید.
من به معناي واقعي كلمه «كودك آپارتمان» بودم. به جز رفت و آمد به مدرسه، زياد بيرون نميرفتم. حتي توجهي هم بر روي اين موضوع نداشتم كه آيا اجازه اين كار را دارم يا نه. به گمانم آن زمان به اين فكر ميكردم كه خب اصلا بيرون بروم كه چه بشود؟ خوب يادم ميآيد كه آنوقتها دنياي بيرون از خانه را چه وحشتناك برايمان توصيف ميكردند. برای مثال، تنها به سينما رفتن در خانواده من قدغن بود. اين آزادي را من بعدها بين سنين پانزده تا هفده سالگي، به تدريج و با مشقت بسيار به دست آوردم.
دوران تحصيلتان در كالج رابرت چگونه گذشت؟
فرهنگ غالب در كالج رابرت بسيار متفاوت بود؛ فرهنگي برگرفته از اختيار عمل و اراده آزاد. اما من از كالج و جو آن نفرت داشتم؛ چون گرچه خودشان سعي بر كتمان اين موضوع داشتند اما عملا از مقياسهاي آمريكايي براي سنجش موفقيت دانشجويان استفاده ميكردند و بدين شكل دغدغه رقابت را بين آنها ترويج ميدادند. مدتي كه از تحصيل من در آنجا گذشت به تدريج شروع به پايهريزي فرهنگ و اصول خودم در فراسوي مرزهاي خانواده و كالج كردم.
اين مساله، خود مولفه مهمي براي نفرتم از كالج بود. افزون آنکه ديگر از قالب يك دانشجوي نمونه هم درآمده بودم كه خود اين هم باز دليل ديگري بر اين امر بود. دانشجويي نبودم كه با ديدن مدير آمريكايياش لبخند بزند و hello بگويد، دستي بفشارد و چند جمله سرهم كند. روابطم با پدر و مادرم، معلمانم و اطرافيان و دانشجوها طوري نبود كه منجر به بازخورد «چه پسر خوبي!» از طرف آنها شود. از ديد آنها من دانشجوي مشكلداري محسوب ميشدم.
اين حس نفرت چه شكستها يا پيروزيهايي براي شما در پي داشت؟
شكست نه، اما موجب شد فرد راديكالي شوم و به مسائل فرهنگي بپردازم. به همين جهت بعدها فهميدم كه پول درآوردن آنقدرها هم مهم نيست. در ضمن ساختگي بودن روابط انساني را هم برايم آشكار كرد؛ اينكه مردم دائم به فكر فريب دادن يكديگر هستند.
كار نويسندگي را چگونه آغاز كرديد؟
نوزده بيست سالم بود كه متوجه شدم به نويسندگي علاقهمندم. زياد كتاب ميخواندم و تصورم اين بود كه از نوشتن هم لذت خواهم برد. بهترين نوع زندگي در نظرم زندگي توام با خيالپردازي و تفكر بود. در نتيجه شروع به نوشتن كردم. «جودتبيك و پسران» را در مدت چهار سال نوشتم. دو سال اول تمام وقت نمينوشتم. يعني اينطور نبود كه از سپيدهدم تا غروب مشغول نوشتن باشم. اما دو سال بعدي عملا پشت ميز تحريرم گذشت. 26 ماه طول كشيد تا «خانه خاموش» را بنويسم.
آيا منظورتان اين است كه نميتوانيد سريع بنويسيد؟
اين فكر خودم است كه آهسته مينويسم. اما خب، تصور نويسندهاي كه پشت ميزش مينشيند و بيوقفه مينويسد صحيح نيست. برای مثال، بالزاك نزديك به صد عنوان اثر دارد كه همه آنها را در مدت سي سال نوشته كه اين يعني در هر سال بهطور ميانگين يك رمان. با در نظر گرفتن اين نكته كه هر كدام از اين رمانها بهطور متوسط در400 صفحه نگاشته شدهاند پس او هر رمان را در چهار ماه مينوشته كه اين يعني 100 صفحه در ماه. علاوه بر آن بالزاك به اين معروف است كه 12 ساعت از شبانهروز را به تاليف ميپرداخته است. از آنجا كه هر روز سه صفحه مينوشته، پس هر صفحه را در يك يا يك و نيم ساعت تمام ميكرده است. خب با اين حساب بالزاك كه روزي سه ساعت مشغول نوشتن بوده در نه ساعت باقيمانده چه ميكرده است؟
خودتان چه نظري داريد؟
من فكر ميكنم او هم كارهايي انجام ميداده كه من انجام ميدهم. كارهايي از قبيل: از پنجره بيرون را تماشا كردن، سيگار كشيدن، نشستن پشت ميز و سپس از پشت ميز برخاستن، يك چرخي زدن، فكر كردن به جملهاي كه قرار است نوشته شود و بعد انحراف ذهن به مسيري ديگر؛ شايد به داستاني كه قرار است ده سال بعد از اين نوشته شود و دوباره بازگشتن به زمان حال و يكدفعه رجعت به زمان گذشته... من تمام اين احوالات را به شخصه تجربه ميكنم؛ بالاخص زماني كه آنچه نوشته شده مطابق ميلم از آب درنيامده باشد.
گفتوگوي اركان ارماكبا اورهان پاموك، 2 فوريه 2015:
به نظر داريد نويسنده پركاري ميشويد؟
من از كاري كه انجام ميدهم بينهايت راضيام. يكي ميگفت: مثل بچهاي كه با اسباببازيهايش بازي كند. من از اين كار بسيار لذت ميبرم و دوست دارم تا در آنجا بازي كنم. اكنون در حال ترجمه يكي از رمانهايم هستم. اين كار شباهت به كار يك كارمند دارد.
نويسندگان بسياري ميشناسيم كه به اصطلاح خودتان از بازي با اسباببازي لذت نميبرند. پشت هر اثر شما كار و تلاش عظيمي نهفته است. پس چه ميزان از كار را لذت بازي با اسباببازي تشكيل ميدهد؟
من براي تاليف رمانهايم تحقيقات فراواني انجام ميدهم و به همين منوال هم ادامه خواهم داد. اين نسبت به هر رمان متغير است. برای مثال براي نوشتن رمان «نام من سرخ» هزاران كار تحقيقي انجام دادم. به مدت يك سال تمام هر روز صبح به دخترم اينچنين ميگفتم: امشب بالاخره كار نوشتن رمان را آغاز خواهم كرد. سپس به دفتر كارم ميرفتم، مطالعه ميكردم و عاقبت هم برميگشتم. درست يك سال تمام مطالعه و تحقيق كردم. حتي در حين تاليف هم به تحقيقات خود ادامه ميدادم. بياينكه وارد فضا و حس و حال كتاب شوم. هرگز نميتوانم چيزي بنويسم. در عين حال مينويسم تا چيزي بياموزم.
از تمام چيزهايي كه تا بهحال نوشتهايد چه آموختيد؟
از تمام آنها تنها يك چيز آموختم. اما آيا اين آموخته را به كار ميگيرم يا نه نميدانم. ياد گرفتم كه بايد متواضع باشم؛ اينكه عميقا به درد مردم داستان زندگي و تجارب آنها احترام بگذارم.
قدمهاي بعدي چيست؟ چه چيزهايي خواهيد آموخت؟
من گاه چند رمان را همزمان با هم مينويسم، حتي در اين بين ايدههاي جديدي هم براي خلق يك اثر تازه خود به خود متولد ميشوند. مثلا هنگام جستوجو در دايرهالمعارف چنانچه قدرت خيالپردازي قوي داشته باشيد ايدههاي جالبي سراغتان ميآيند و اينكار كمكم تبديل به يك بازي برايتان ميشود. من در كودكي هم زياد اين كار را انجام ميدادم. براي درك داستاني كه مينويسم دوست دارم تا مدتي در فضاي آن زندگي كنم. به عنوان مثال براي نوشتن درباره پادشاهان عثماني دوست دارم تا در آن روزگار باشم و حس و حال آن دوران را تجربه كنم. بله! اين كم و بيش همان چيزي است كه تمام داستاننويسها ميخواهند.
تمام كتابهايي كه نوشتهايد به زبانهاي خارجي ترجمه شدهاند؟
تاكنون 12 ميليون نسخه از كتابهايم در كل دنيا به فروش رفته وآثارم به 62 زبان دنيا ترجمه شده است و ميتوان گفت كه يكي از پرمخاطبترين نويسندگان در تركيه هستم. گاه با سوالاتي از اين دست مواجه ميشم كه: آيا شما به هنگام تاليف صرفا به هويت ترك خود بسنده ميكنيد؟ يا به ديگر خوانندگان آثارتان از اقصي نقاط جهان نيز ميانديشيد؟ اين پرسش خطرناكي است كه ميتواند منجر به ایجاد پرسشهای زيادي در ذهن خوانندگان شود. اما من در پاسخ اين قبيل پرسشها همواره ميگويم: من براي تمام خوانندگانم كه آثارم به زبانشان ترجمه ميشود مينويسم.
«جودتبيك و پسران» (ترجمه ارسلان فصيحي، نشر كتابنشر نيكا) نخستين رمان پاموك است كه در سال 1982 منتشر ميشود و 24 سال بعد همانطور كه پدرش پيش از انتشار رمان به پسرش گفته بود «پسرم تو نوبل ميبري»، جايزه نوبل ادبيات 2006 را از آن خود كرد. «جودتبيك و پسران»، داستان سه نسل از خانوادهاي ساكن يكي از محلههاي اعياننشين استانبول است.
«خانه خاموش» (ترجمه سارا مصطفی پور، نشر مركز) دومين رمان پاموك نيز يك سال بعد منتشر ميشود: 1983. «خانه خاموش» داستان سه نوه است: يكي مورخ، ديگري انقلابي و آن ديگري كه سوداي پولدارشدن دارد. آنچه ميخوانيد برگزيده گفتوگوهاي اورهان پاموك است در سالهاي 2014 و 2015، به استثناي گفتوگوي كارل بكر از دانشگاه كلمبيا كه در سال 2007 انجام شده است. گفتوگوي كارل بكر با اورهان پاموك، 22 سپتامبر 2007:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آيا ميدانيد خوانندگان آثار شما در تركيه شامل چه افرادي ميشوند؟
خوانندگان آثار من چه درتركيه و چه خارج از مرزهاي آن يكسان هستند؛ زنان و دانشجوياني كه علاقهمند به خواندن رمان هستند و همچنين روشنفكراني كه تمايل دارند ديد خود را نسبت به خلاقيتهاي تاليف به روز كنند. در كشور من95 درصد مردان بالاي 35 سال رمان نميخوانند و اين در ساير نقاط دنيا نيز به همين شكل است.
من با نظریات بسياري مواجه شدهام كه حاكي از رنجش و نفرت بودند. مانند اينكه: من هم ميتوانستم رمان بنويسم اما كارهاي مهمتري در زندگي هست. يا اينكه: آقاي پاموك، من عقايد سياسي شما را نميپسندم اما به عنوان يك نويسنده جدی ارزش زيادي برايتان قائلم. ممكن است اين كتاب را براي همسرم امضا كنيد؟
اما دانشجويان يا آن دسته از افرادي كه به خلاقيت، نقطه نظرات متفاوت و تمام آن مسائلي كه اشتياق يك دانشجوي روشنفكر را برميانگيزد، بها ميدهند و نيز عدهاي كه بازگو كردن زندگي و مشكلات مردم برايشان اهميت دارد، همه اين افراد رمانهاي مرا ميخوانند. همانطور كه ميدانيد پرسش متداولي كه غالبا از ما نويسندگان ميشود اين است: چرا مينويسيد؟ جواب من اين است: مينويسم چون نياز ذاتي به نوشتن در خود احساس ميكنم. مينويسم چون نميتوانم مانند بقيه كارهاي عادي و معمولي انجام دهم. مينويسم چون ميخواهم كتابهايي شبيه آنچه كه مينويسم بخوانم. مينويسم چون از دست همه آدمها عصبانيام. مينويسم چون عاشق اين هستم كه تمام روز را در اتاقم بنشينم و مشغول نوشتن باشم.
مينويسم چون تنها در صورتي ميتوانم در زندگي واقعي سهيم باشم كه بتوانم آن را تغيير دهم. مينويسم چون ميخواهم همه مردم دنيا اين را بدانند كه ما در استانبول و تركيه به چه شيوهاي زندگي ميكنيم و خواهيم كرد. مينويسم چون عاشق بوي كاغذ، خودكار و جوهر هستم. مينويسم چون بيش از هر چيزي در دنيا به ادبيات و هنر داستاننويسي اعتقاد دارم.
مينويسم چون اين كار برايم يك عادت و لذت است. مينويسم چون از فراموش شدن واهمه دارم. مينويسم چون شهرت و جذبهاي را كه نوشتن در پي خود ميآورد دوست دارم. مينويسم چون از تنها ماندن ميترسم. مينويسم تا تنها باشم.
شايد به اين اميد مينويسم كه بفهمم چرا نسبت به شما و همه آدمها تا اين اندازه عصباني هستم. مينويسم تا خوانده شوم. مينويسم چون هنگامي كه يك رمان، مقاله يا صفحهاي را شروع ميكنم ميخواهم آن را به اتمام برسانم. مينويسم چون همه از من انتظار دارند كه بنويسم. مينويسم چون باور كودكانهاي به جاودانگي كتابخانهها و كتابهاي موجود در قفسهام دارم. مينويسم چون زندگي به طرز خارقالعادهاي زيبا و شگفتانگيز است. مينويسم چون ريختن تمام اين زيباييها در قالب كلمات لذتبخش است. مينويسم نه براي گفتن داستان كه داستاني بسازم. مينويسم تا از اين دلشوره رهايي يابم كه نكند به جايي كه بايد در زندگي بدان جا بروم نرسم. مينويسم چون هرگز خوشحال نبودم. مينويسم تا خوشحال باشم!
از آرزوهاي كودكيتان بگوييد.
بين سنين هجده تا بيست سالگي دريافتم كه دلم ميخواهد تنها در اتاقم بنشينم و خيالبافي كنم، نقاشي بكشم يا رمان بنويسم. كارهاي انفرادي را دوست داشتم اما اين قرار نبود صرفا در زمينه ادبيات باشد. رويايي كه از هفت سالگي تا نزديك به بيست و دو سالگي در سر داشتم روياي نقاش شدن بود كه در كتاب «استانبول» تمام اتفاقات آن دوره از زندگيام را با خوانندگانم در ميان گذاشتهام. از آن روز بزرگ بگوييد كه نوبل ادبيات را برديد. زماني برنده جايزه نوبل شدم كه نوشتن «موزه معصوميت» به نيمه رسيده بود. اما هرگز به صرافت نيفتادم كه حالا كه برنده نوبل شدم و دقت و توجه مردم روي آثارم بيشتر خواهد شد چه بايد بنويسم؟
مدتي كه از تب و تاب اين اتفاق سپري شد، كارم را از همان جايي كه مانده بود از سر گرفتم. البته هيچ شكي در اين نيست كه نوبل آدم را معروف ميكند و به تبع آن توجهات، حسادتها، خشم و علاقه مردم هم بيشتر ميشوند. نوبل باعث شد تا كمي بيشتر ديپلمات شوم. من نماينده كسي نيستم و صرفا از طرف خودم حرف ميزنم. نوبل براي من با مشكل تمثيل همراه بود. فكر نكنيد كه زيادي دارم شكايت ميكنم. اين چيزي است كه روزنامهنگارها همواره از نوبليستها انتظار دارند. اينكه آنها بيوقفه شكايت كنند و بگويند: معروف بودن خيلي بد است و اين حرفها... اما من هرگز اين را نميگويم. حتي برعكس اين را نيز ميگويم كه شهرت براي من خيلي هم خوشايند بود و پاسخ كساني را هم كه اصرار دارند همواره شكايت بشنوند اينگونه ميدهم: نوبل براي من يك اتفاق بسيار خوشايند بود. اميدوارم شما هم روزي آن راتجربه كنيد!
گفتوگوي چنار اكتاي با اورهان پاموك در 8 دسامبر 2014:
اگر يك زن بوديد، زندگيتان دستخوش چه تغييراتي ميشد؟ آيا در اين صورت زندگي متفاوتي را تجربه ميكرديد؟
ما نويسندگان زن بااستعدادي در تركيه داريم كه همه شخصيتهاي قابل احترامي هستند. اما به نظرم ميرسدكه من اگر زن بودم نميتوانستم در دوران جواني از عقايد خودم دفاع كنم. دستكم من توانستم به خانوادهام بگويم كه ميخواهم داستاننويس شوم. اگر زن بودم نميتوانستم.
نميتوانستيد پافشاري كنيد؟
نه! نميتوانستم.
حتي در شرايط خانوادگي شما؟
بله! نميتوانستم. البته نميخواهم خداي ناكرده حق پدر و مادرم را ضايع كنم اما دست آخر آزادي يك زن در چهارچوبي است كه خانواده يا همسرش براي او تعيين ميكنند. آيا ميتوانيم زني را تصور كنيم كه در خانه با كتابهايش زندگي كند و جامعه هم ديد مثبتي به او داشته باشد و هم او از عهده گذران زندگياش برآيد؟ نميتوانستم. من به خانواده و اطرافيانم چنين گفتم: داستاننويس خواهم شد. نه رئيس و نه مرئوس، نميخواهم هيچ كدام از اينها شوم. دوست دارم براي خودم زندگي كنم. اجاره همين خانه كوچك هم براي گذران زندگيام كفايت ميكند. اينها را گفتم و ده سال اول را به اين نحو سپري كردم. آن زمان درآمدي كه از تاليف داشتم كفايت نميكرد. حالا اگر زن بودم، حتي تصور اين چيزها هم مشكل ميشد.
كارهاي بعديتان چگونه است؟
حس ميكنم چيزي كم دارم. چيزي شبيه به اينكه انگار نميتوانم داستان كوتاه بنويسم. ميخواهم اثر بعدي داستان كوتاهي از ديد يك كودك باشد. البته خودم هم فعلا از چند و چون اين كار چيزي نميدانم.
يعني ممكن است قهرمان داستان بعدي يك كودك باشد؟
بله! ميخواهم اينبار به دنياي كودكي در سن بلوغ بپردازم؛ مراحل رشد او و مشاجراتي كه با پدر واقعي و خيالياش دارد. اينكه از چه زاويهاي به دنيا و مينگرد؟ چطور پا به دوران بلوغ ميگذارد و چه مسئوليتهايي بر دوش اوست؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
گفتوگوي سرپيل گلگون با اورهان پاموك، 14 ژانويه 1985:
بعضي از كتابها به گونهاي نوشته ميشوند كه زندگي و شخصيت نويسنده را برملا ميسازند. اما اين مساله درباره آثار شما زياد صادق نيست.
همينطور است. رد پاي من به عنوان نويسنده در كتاب «جودت بيك و پسران» كمتر و در كتاب «خانه خاموش» كمي بيشتر محسوس است. هرگز خودم را كامل در آثارم بازگو نميكنم.
نويسندگان بسياري هستند كه دوست دارند جاي شما باشند؛ در خانه بنشينند و تنها به كار نويسندگي بپردازند.
بله! اين درست است كه من مجبور به انجام كارهايي مانند ترجمه، روزنامهنگاري يا كارهاي تبليغاتي نيستم. به همين دليل است كه غالبا به عنوان يك نويسنده مرفه شناخته ميشوم. اما خودم از اين بابت زياد خوشحال نيستم. بايد بگويم حتي اگر چنين اختيار و امكاناتي هم نداشتم به گمانم در هر شرايطي باز هم مينوشتم.
كمي از دوران كودكيتان برايمان بگویید.
من به معناي واقعي كلمه «كودك آپارتمان» بودم. به جز رفت و آمد به مدرسه، زياد بيرون نميرفتم. حتي توجهي هم بر روي اين موضوع نداشتم كه آيا اجازه اين كار را دارم يا نه. به گمانم آن زمان به اين فكر ميكردم كه خب اصلا بيرون بروم كه چه بشود؟ خوب يادم ميآيد كه آنوقتها دنياي بيرون از خانه را چه وحشتناك برايمان توصيف ميكردند. برای مثال، تنها به سينما رفتن در خانواده من قدغن بود. اين آزادي را من بعدها بين سنين پانزده تا هفده سالگي، به تدريج و با مشقت بسيار به دست آوردم.
دوران تحصيلتان در كالج رابرت چگونه گذشت؟
فرهنگ غالب در كالج رابرت بسيار متفاوت بود؛ فرهنگي برگرفته از اختيار عمل و اراده آزاد. اما من از كالج و جو آن نفرت داشتم؛ چون گرچه خودشان سعي بر كتمان اين موضوع داشتند اما عملا از مقياسهاي آمريكايي براي سنجش موفقيت دانشجويان استفاده ميكردند و بدين شكل دغدغه رقابت را بين آنها ترويج ميدادند. مدتي كه از تحصيل من در آنجا گذشت به تدريج شروع به پايهريزي فرهنگ و اصول خودم در فراسوي مرزهاي خانواده و كالج كردم.
اين مساله، خود مولفه مهمي براي نفرتم از كالج بود. افزون آنکه ديگر از قالب يك دانشجوي نمونه هم درآمده بودم كه خود اين هم باز دليل ديگري بر اين امر بود. دانشجويي نبودم كه با ديدن مدير آمريكايياش لبخند بزند و hello بگويد، دستي بفشارد و چند جمله سرهم كند. روابطم با پدر و مادرم، معلمانم و اطرافيان و دانشجوها طوري نبود كه منجر به بازخورد «چه پسر خوبي!» از طرف آنها شود. از ديد آنها من دانشجوي مشكلداري محسوب ميشدم.
اين حس نفرت چه شكستها يا پيروزيهايي براي شما در پي داشت؟
شكست نه، اما موجب شد فرد راديكالي شوم و به مسائل فرهنگي بپردازم. به همين جهت بعدها فهميدم كه پول درآوردن آنقدرها هم مهم نيست. در ضمن ساختگي بودن روابط انساني را هم برايم آشكار كرد؛ اينكه مردم دائم به فكر فريب دادن يكديگر هستند.
كار نويسندگي را چگونه آغاز كرديد؟
نوزده بيست سالم بود كه متوجه شدم به نويسندگي علاقهمندم. زياد كتاب ميخواندم و تصورم اين بود كه از نوشتن هم لذت خواهم برد. بهترين نوع زندگي در نظرم زندگي توام با خيالپردازي و تفكر بود. در نتيجه شروع به نوشتن كردم. «جودتبيك و پسران» را در مدت چهار سال نوشتم. دو سال اول تمام وقت نمينوشتم. يعني اينطور نبود كه از سپيدهدم تا غروب مشغول نوشتن باشم. اما دو سال بعدي عملا پشت ميز تحريرم گذشت. 26 ماه طول كشيد تا «خانه خاموش» را بنويسم.
آيا منظورتان اين است كه نميتوانيد سريع بنويسيد؟
اين فكر خودم است كه آهسته مينويسم. اما خب، تصور نويسندهاي كه پشت ميزش مينشيند و بيوقفه مينويسد صحيح نيست. برای مثال، بالزاك نزديك به صد عنوان اثر دارد كه همه آنها را در مدت سي سال نوشته كه اين يعني در هر سال بهطور ميانگين يك رمان. با در نظر گرفتن اين نكته كه هر كدام از اين رمانها بهطور متوسط در400 صفحه نگاشته شدهاند پس او هر رمان را در چهار ماه مينوشته كه اين يعني 100 صفحه در ماه. علاوه بر آن بالزاك به اين معروف است كه 12 ساعت از شبانهروز را به تاليف ميپرداخته است. از آنجا كه هر روز سه صفحه مينوشته، پس هر صفحه را در يك يا يك و نيم ساعت تمام ميكرده است. خب با اين حساب بالزاك كه روزي سه ساعت مشغول نوشتن بوده در نه ساعت باقيمانده چه ميكرده است؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خودتان چه نظري داريد؟
من فكر ميكنم او هم كارهايي انجام ميداده كه من انجام ميدهم. كارهايي از قبيل: از پنجره بيرون را تماشا كردن، سيگار كشيدن، نشستن پشت ميز و سپس از پشت ميز برخاستن، يك چرخي زدن، فكر كردن به جملهاي كه قرار است نوشته شود و بعد انحراف ذهن به مسيري ديگر؛ شايد به داستاني كه قرار است ده سال بعد از اين نوشته شود و دوباره بازگشتن به زمان حال و يكدفعه رجعت به زمان گذشته... من تمام اين احوالات را به شخصه تجربه ميكنم؛ بالاخص زماني كه آنچه نوشته شده مطابق ميلم از آب درنيامده باشد.
گفتوگوي اركان ارماكبا اورهان پاموك، 2 فوريه 2015:
به نظر داريد نويسنده پركاري ميشويد؟
من از كاري كه انجام ميدهم بينهايت راضيام. يكي ميگفت: مثل بچهاي كه با اسباببازيهايش بازي كند. من از اين كار بسيار لذت ميبرم و دوست دارم تا در آنجا بازي كنم. اكنون در حال ترجمه يكي از رمانهايم هستم. اين كار شباهت به كار يك كارمند دارد.
نويسندگان بسياري ميشناسيم كه به اصطلاح خودتان از بازي با اسباببازي لذت نميبرند. پشت هر اثر شما كار و تلاش عظيمي نهفته است. پس چه ميزان از كار را لذت بازي با اسباببازي تشكيل ميدهد؟
من براي تاليف رمانهايم تحقيقات فراواني انجام ميدهم و به همين منوال هم ادامه خواهم داد. اين نسبت به هر رمان متغير است. برای مثال براي نوشتن رمان «نام من سرخ» هزاران كار تحقيقي انجام دادم. به مدت يك سال تمام هر روز صبح به دخترم اينچنين ميگفتم: امشب بالاخره كار نوشتن رمان را آغاز خواهم كرد. سپس به دفتر كارم ميرفتم، مطالعه ميكردم و عاقبت هم برميگشتم. درست يك سال تمام مطالعه و تحقيق كردم. حتي در حين تاليف هم به تحقيقات خود ادامه ميدادم. بياينكه وارد فضا و حس و حال كتاب شوم. هرگز نميتوانم چيزي بنويسم. در عين حال مينويسم تا چيزي بياموزم.
از تمام چيزهايي كه تا بهحال نوشتهايد چه آموختيد؟
از تمام آنها تنها يك چيز آموختم. اما آيا اين آموخته را به كار ميگيرم يا نه نميدانم. ياد گرفتم كه بايد متواضع باشم؛ اينكه عميقا به درد مردم داستان زندگي و تجارب آنها احترام بگذارم.
قدمهاي بعدي چيست؟ چه چيزهايي خواهيد آموخت؟
من گاه چند رمان را همزمان با هم مينويسم، حتي در اين بين ايدههاي جديدي هم براي خلق يك اثر تازه خود به خود متولد ميشوند. مثلا هنگام جستوجو در دايرهالمعارف چنانچه قدرت خيالپردازي قوي داشته باشيد ايدههاي جالبي سراغتان ميآيند و اينكار كمكم تبديل به يك بازي برايتان ميشود. من در كودكي هم زياد اين كار را انجام ميدادم. براي درك داستاني كه مينويسم دوست دارم تا مدتي در فضاي آن زندگي كنم. به عنوان مثال براي نوشتن درباره پادشاهان عثماني دوست دارم تا در آن روزگار باشم و حس و حال آن دوران را تجربه كنم. بله! اين كم و بيش همان چيزي است كه تمام داستاننويسها ميخواهند.
تمام كتابهايي كه نوشتهايد به زبانهاي خارجي ترجمه شدهاند؟
تاكنون 12 ميليون نسخه از كتابهايم در كل دنيا به فروش رفته وآثارم به 62 زبان دنيا ترجمه شده است و ميتوان گفت كه يكي از پرمخاطبترين نويسندگان در تركيه هستم. گاه با سوالاتي از اين دست مواجه ميشم كه: آيا شما به هنگام تاليف صرفا به هويت ترك خود بسنده ميكنيد؟ يا به ديگر خوانندگان آثارتان از اقصي نقاط جهان نيز ميانديشيد؟ اين پرسش خطرناكي است كه ميتواند منجر به ایجاد پرسشهای زيادي در ذهن خوانندگان شود. اما من در پاسخ اين قبيل پرسشها همواره ميگويم: من براي تمام خوانندگانم كه آثارم به زبانشان ترجمه ميشود مينويسم.