17-06-2015، 0:39
خیلی قشنگه حتما تا اخر بخونید...
بار اول که دیدمش تو کوچه بود
یه لباس گل گلی تنش بود
با موهای بلند و خرمایی
اومد طرفم گفت: داداشی؟؟؟ میای بازی کنیم؟ بیا دیگه...
از چشمای نازش التماس می بارید
خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید
همون یه نگاه اول عاشقش شدم
3سال ازش بزرگتر بودم
قبول کردمو کلی بازی کردیم
آخرش گفت تو بهترین داداش دنیایی!
سال ها گذشت...
هر روز خودم تا مدرسه می بردمش
هر روز به عشق دیدنش بیدار می شدم
اما اون همیشه می گفت: تو بهترین داداش دنیایی!
داغون می شدم وقتی عشقم منو داداش صدا میزد
گذشت و گذشت...
شب عروسیش خودم راهیش کردم
ماشین خودم ماشین عروسش شد!
خودم رانندشون شدم
خودم اشکاشو پاک می کردم
با چشمای گریون باز گفت : توبهترین داداش دنیایی!
گذشت و گذشت...
سال ها گذشت!
که تصادف کرد و واسه همیشه رفت...
باز خودم زیر تابوتشو گرفتم
می دونستم اگه بود الان می گفت : تو بهترین داداش دنیایی!
رفت...
واسه همیشه رفت..
ولی یبارم نتونستتم بهش بگم:
آخه لامصب!
دیوونه!
من عاشقتم!
من میمیرم واست..
چشات همه دنیامه!
یه شب شوهرش دفتر خاطراتشو آورد دم خونمون
چشاش پره اشک بود
دفترو داد و رفت
وقتی خوندمش مردم
نابود شدم
نابوده نابود!
نوشته بود:
داداشی...
دوست داشتم
عاشقت بودم
اما می ترسیدم بهت بگم
می ترسیدم داداشی
امیدوارم زودتر از تو بمیرم که اینو بخونی!
داداشی بهم فحش ندیااااا
ببخش که عاشقت شدم
داداشی...!
خیلی قشنگ بود نه
سپاس یادتون نره ها
ممنون