20-05-2015، 17:45
ویشکا آسایش که برای بازی در کمدی «ورود آقایان ممنوع» موفق به دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن از بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر شده بود...
به طور کل بهرام توکلی را در کارگردانی چگونه دیدید؟
بهرام توکلی شخصیت خیلی متفاوتی دارد. او آدمی بسیار ساکت، دقیق و سختگیر است. او تمام تمرینهایی را که ما سر صحنه با دوربین میکردیم، ضبط میکرد و در عین حال که سکوت کرده بود، تمام جزئیات را در دفترچهای یادداشت میکرد. بعد به سراغ تکتک ما میآمد و بدون این که بخواهد در جمع مسالهای را مطرح کند، آهسته نکاتی را درباره بازیهایمان به ما میگفت. ما هر صحنه را 7 تا 8 مرتبه با دوربین تمرین میکردیم. و تا بهرام توکلی به نتیجه مورد نظر نمیرسید، از آن صحنه نمیگذشت. مثلا برای یکی از سکانسها از ساعت 9 شب تا 4 صبح سر لوکیشن با دوربین تمرین و بالاخره ساعت 30/4 صبح آن سکانس را ضبط کردیم. در حین فیلمبرداری هیجان زیادی داشتیم و درست نمیدانستیم که قرار است چه نتیجهای به دست بیاید ولی وقتی برای اولین بار فیلم کامل شده را دیدیم، بسیار شگفتزده شدیم و از نتیجه کارمان احساس رضایت داشتیم. خیلی خوشحالم که در این فیلم حضور داشتم.
ویشکا آسایش که برای بازی در کمدی «ورود آقایان ممنوع» موفق به دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن از بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر شده بود، بار دیگر در این ژانر حضور پیدا کرده و با بازی در نقش فرزانه در «من دیهگو مارادونا هستم» تجربه حضور در فیلم کمدی دیگری را در کارنامه هنری خود ثبت کرده است. «من دیهگو مارادونا هستم» به تعبیر بسیاری از منتقدان، کمدی سیاهی است که در هجو وضعیت کنونی جامعه ایرانی ساخته شده است.
شما تجربه حضور در کمدی «ورود آقایان ممنوع» را داشتید و با موفقیت از عهده ایفای نقش در آن فیلم برآمدید. حالا بار دیگر شما را در کمدی «من دیهگو مارادونا هستم» میبینیم اما کمدی این فیلم به لحاظ پرداخت و رویکردی که در خود دارد، با «ورود آقایان ممنوع» بسیار متفاوت است. نوع خنده مخاطب در «من دیهگو مارادونا هستم» جنس متفاوتتری به نسبت فیلم قبلی دارد. نظر شما درباره این موضوع چیست و فکر میکنید تفاوت در نوع کمدی چقدر میتواند در تغییر رویه بازیگر برای ایفای نقش موثر باشد؟
خیلی زیاد. برای این که نوع نگاه به نقش و متن برای من به عنوان بازیگر متفاوت است. در مورد «ورود آقایان ممنوع» از همان ابتدا که متن فیلمنامه را میخواندم، از اتفاقات پیدرپی که در روند شکلگیری داستان رخ میداد به خنده میافتادم، ولی وقتی متن «من دیهگو مارادونا هستم» را میخواندم، از اتفاقاتی که رفتهرفته شکل میگرفت، به خنده نمیافتادم اما موقعیتهایی که در فیلمنامه پرداخت میشد، برای من مضحک بود و به این لحاظ نوع خندهای که نسبت به این دو داستان برایم به وجود میآمد، با هم تفاوت داشت. نوع خندهای که در «من دیهگو مارادونا هستم» برای مخاطب ایجاد میشود، خندهای است که حاصل قرار گرفتن در موقعیتی تلخ، پوچ و بیخود است. شاید به همین دلیل به کمدی «من دیهگو مارادونا هستم» کمدی سیاه میگویند چون در عین حالی که از این همه تلخی احساس تاسف میکنیم، از موقعیتی که در آن قرار گرفتهایم، به خنده میافتیم. ازدحام و همهمه موجود در این موقعیت و دعوا بر سر اتفاقات پیش پا افتاده، کوچک و احمقانه ما را به خنده میاندازد. بنابراین شناخت صحیح بازیگر از موقعیتی که در آن قرار دارد، به او کمک میکند تا به شخصیتی که قرار است ایفا کند رنگ و رویی تازه ببخشد و طبیعتا نوع نگاه متفاوتی در ارائه آن نقش بهخصوص خواهد داشت.
به نظر من بهرام توکلی حرف اصلی فیلم را در سکانسی که کاراکتر «فرزانه» بیانیهاش را در مورد پاپآرت میخواند، به مخاطب میزند. این سکانس با نوع طراحی که دارد، نقد هنر عامهپسند (پاپآرت) است و ما میبینیم در حالی که «فرزانه» دارد این بیانیه را تند تند ادا میکند، هیچکدام از مخاطبان حاضر در شوی لباس، کوچکترین توجهی به او ندارند. درباره این سکانس برایمان توضیح دهید و این که بهرام توکلی چه توضیحی درباره این صحنه به شما داد.
تمرکز بهرام توکلی برای این سکانس درباره «پاپآرت» نبود. بیشتر صحبت ما در این مورد بود که فرزانه شخصیتی دارد که هر چند ماه یک بار رشتهاش را عوض میکند ولی آن قدر مغرور و ازخودراضی است و آن قدر فکر میکند که بیشتر از بقیه میفهمد، بر این باور است که هیچکس جز خودش این شرایط را نمیفهمد. فرزانه الان سراغ پاپآرت رفته و ممکن است شش ماه دیگر سراغ یک موضوع دیگر برود. فرزانه روی رشتههایی متمرکز میشود که شاید در آن لحظه مد بوده و مورد توجه است. او یک لحظه هم فکر نمیکند که کارش بد است یا سلیقهاش خوب نیست. فرزانه آن قدر به خودش مطمئن است که فکر میکند مشکل از بیسلیقگی دیگران است که از کار او خوششان نیامده؛ فکر میکند کارش آن قدر خوب و سطح بالاست که بقیه توانایی درک آن را ندارند. اگر به آن بیانیه که فرزانه میخواند، توجه کنیم، میبینیم که او یک مشت جملات بیمفهوم را پشت سر هم ادا میکند که هیچ معنی ندارد. صرفا تند تند دارد سخنرانی میکند و حرفهایی بیمفهوم را پشت سر هم میآورد که حتی خودش هم نمیفهمد چه دارد میگوید. بهرام توکلی میخواست نوع سخنرانی فرزانه در این سکانس مانند اخبارگویی و بدون نفس کشیدن مابین کلمات ادا شود.
کاراکتر «فرزانه» با وجود این که خیلی نشانههایی از روشنفکری داشته و سعی میکند خیلی متفاوت از دیگران رفتار کند ولی در عمل با دیگران تفاوتی ندارد و به همان اندازه که بقیه با بیاخلاقی و بیفرهنگی در مقابل هم ظاهر میشوند، رفتارهایی ناشایست و زننده از او سر میزند. درباره این کاراکتر و رفتارهایی که از او سر میزند، برایمان بگویید.
در صحبتهایی که با آقای توکلی داشتیم، به این موضوع رسیدیم که فرزانه کاراکتری است که نهتنها فکر میکند خیلی بیشتر از دیگران میفهمد، بلکه این اجازه را هم به خودش میدهد که در خانه پدریاش هر کاری دلش میخواهد، بکند. فرزانه بعد از ازدواج چهارمش به خانه پدر و مادرش برگشته است. شاید هر کسی جای او بود، خجالت میکشید و سعی میکرد ملاحظه کرده و در یک اتاق برود و کارش را در سکوت انجام دهد ولی فرزانه به خودش اجازه میدهد حتی دکور خانه را جابهجا کند، مهمان برای خودش دعوت کند که برای شوی لباس به خانه پدریاش بیایند و تازه دو قورت و نیمش هم باقی است که چرا مزاحم کار من میشوید و دارید در این وضعیت پاپکورن درست میکنید. فرزانه فقط به فکر خودش است و فکر میکند خیلی میفهمد و بقیه به اندازه یک سر سوزن هوش او را ندارند ولی در عمل میبینیم که این آدم هم از همان فرهنگ و از همان خانواده بوده و کار همان آدمها را تکرار میکند اما تمام مدت در فکرش این است که هیچ کس به اندازه من نمیفهمد. آقای توکلی در صحبتهایی که با هم درباره این کاراکتر داشتیم، به من میگفتند که طوری نقش او را بازی کن که انگار همیشه سردرد دارد.
خیلی زیاد. برای این که نوع نگاه به نقش و متن برای من به عنوان بازیگر متفاوت است. در مورد «ورود آقایان ممنوع» از همان ابتدا که متن فیلمنامه را میخواندم، از اتفاقات پیدرپی که در روند شکلگیری داستان رخ میداد به خنده میافتادم، ولی وقتی متن «من دیهگو مارادونا هستم» را میخواندم، از اتفاقاتی که رفتهرفته شکل میگرفت، به خنده نمیافتادم اما موقعیتهایی که در فیلمنامه پرداخت میشد، برای من مضحک بود و به این لحاظ نوع خندهای که نسبت به این دو داستان برایم به وجود میآمد، با هم تفاوت داشت. نوع خندهای که در «من دیهگو مارادونا هستم» برای مخاطب ایجاد میشود، خندهای است که حاصل قرار گرفتن در موقعیتی تلخ، پوچ و بیخود است. شاید به همین دلیل به کمدی «من دیهگو مارادونا هستم» کمدی سیاه میگویند چون در عین حالی که از این همه تلخی احساس تاسف میکنیم، از موقعیتی که در آن قرار گرفتهایم، به خنده میافتیم. ازدحام و همهمه موجود در این موقعیت و دعوا بر سر اتفاقات پیش پا افتاده، کوچک و احمقانه ما را به خنده میاندازد. بنابراین شناخت صحیح بازیگر از موقعیتی که در آن قرار دارد، به او کمک میکند تا به شخصیتی که قرار است ایفا کند رنگ و رویی تازه ببخشد و طبیعتا نوع نگاه متفاوتی در ارائه آن نقش بهخصوص خواهد داشت.
به نظر من بهرام توکلی حرف اصلی فیلم را در سکانسی که کاراکتر «فرزانه» بیانیهاش را در مورد پاپآرت میخواند، به مخاطب میزند. این سکانس با نوع طراحی که دارد، نقد هنر عامهپسند (پاپآرت) است و ما میبینیم در حالی که «فرزانه» دارد این بیانیه را تند تند ادا میکند، هیچکدام از مخاطبان حاضر در شوی لباس، کوچکترین توجهی به او ندارند. درباره این سکانس برایمان توضیح دهید و این که بهرام توکلی چه توضیحی درباره این صحنه به شما داد.
تمرکز بهرام توکلی برای این سکانس درباره «پاپآرت» نبود. بیشتر صحبت ما در این مورد بود که فرزانه شخصیتی دارد که هر چند ماه یک بار رشتهاش را عوض میکند ولی آن قدر مغرور و ازخودراضی است و آن قدر فکر میکند که بیشتر از بقیه میفهمد، بر این باور است که هیچکس جز خودش این شرایط را نمیفهمد. فرزانه الان سراغ پاپآرت رفته و ممکن است شش ماه دیگر سراغ یک موضوع دیگر برود. فرزانه روی رشتههایی متمرکز میشود که شاید در آن لحظه مد بوده و مورد توجه است. او یک لحظه هم فکر نمیکند که کارش بد است یا سلیقهاش خوب نیست. فرزانه آن قدر به خودش مطمئن است که فکر میکند مشکل از بیسلیقگی دیگران است که از کار او خوششان نیامده؛ فکر میکند کارش آن قدر خوب و سطح بالاست که بقیه توانایی درک آن را ندارند. اگر به آن بیانیه که فرزانه میخواند، توجه کنیم، میبینیم که او یک مشت جملات بیمفهوم را پشت سر هم ادا میکند که هیچ معنی ندارد. صرفا تند تند دارد سخنرانی میکند و حرفهایی بیمفهوم را پشت سر هم میآورد که حتی خودش هم نمیفهمد چه دارد میگوید. بهرام توکلی میخواست نوع سخنرانی فرزانه در این سکانس مانند اخبارگویی و بدون نفس کشیدن مابین کلمات ادا شود.
کاراکتر «فرزانه» با وجود این که خیلی نشانههایی از روشنفکری داشته و سعی میکند خیلی متفاوت از دیگران رفتار کند ولی در عمل با دیگران تفاوتی ندارد و به همان اندازه که بقیه با بیاخلاقی و بیفرهنگی در مقابل هم ظاهر میشوند، رفتارهایی ناشایست و زننده از او سر میزند. درباره این کاراکتر و رفتارهایی که از او سر میزند، برایمان بگویید.
در صحبتهایی که با آقای توکلی داشتیم، به این موضوع رسیدیم که فرزانه کاراکتری است که نهتنها فکر میکند خیلی بیشتر از دیگران میفهمد، بلکه این اجازه را هم به خودش میدهد که در خانه پدریاش هر کاری دلش میخواهد، بکند. فرزانه بعد از ازدواج چهارمش به خانه پدر و مادرش برگشته است. شاید هر کسی جای او بود، خجالت میکشید و سعی میکرد ملاحظه کرده و در یک اتاق برود و کارش را در سکوت انجام دهد ولی فرزانه به خودش اجازه میدهد حتی دکور خانه را جابهجا کند، مهمان برای خودش دعوت کند که برای شوی لباس به خانه پدریاش بیایند و تازه دو قورت و نیمش هم باقی است که چرا مزاحم کار من میشوید و دارید در این وضعیت پاپکورن درست میکنید. فرزانه فقط به فکر خودش است و فکر میکند خیلی میفهمد و بقیه به اندازه یک سر سوزن هوش او را ندارند ولی در عمل میبینیم که این آدم هم از همان فرهنگ و از همان خانواده بوده و کار همان آدمها را تکرار میکند اما تمام مدت در فکرش این است که هیچ کس به اندازه من نمیفهمد. آقای توکلی در صحبتهایی که با هم درباره این کاراکتر داشتیم، به من میگفتند که طوری نقش او را بازی کن که انگار همیشه سردرد دارد.
نوع ارتباطی که فرزانه با فرزندش دارد نیز با یک نوع خودبرتربینی و غرور همراه است.
قاعدتا فرزانه حوصله بچهاش را ندارد و از آن نوع مادرانی است که وجود بچه را عاملی برای دست و پاگیر بودن در زندگیاش میداند. شاید فرزانه ترجیح میداد بچهای نداشته باشد تا با فراغ بال بیشتری بتواند به کارهای شخصیاش بپردازد. برای همین ما میبینیم که با سختگیریهای الکی سعی میکند بچهاش را تربیت کند تا او هم در آینده یک آدم عقل کل مثل مادرش شود. برای همین ما در طول فیلم هم نمیبینیم که او محبتی نسبت به بچهاش داشته باشد و همیشه فرزندش را به عنوان یک موجود اضافی حس کرده و به سختی او را تحمل میکند. در نتیجه نگاهی که نسبت به فرزندش دارد نیز مانند نگاهی است که به دیگران دارد.
به نظر میرسد این فیلم چالش بزرگی برای تکتک بازیگران آن است چون همه فیلم بر اساس دیالوگهای بازیگران پیش میرود و اگر کوچکترین خطایی در ریتم ادای کلمات وجود داشت، صددرصد نمیتوانست نتیجه مطلوبی ارائه دهد. این طور نیست؟
بله همینطور است. این موضوع سختترین بخش کار ما بود. تعداد زیاد بازیگران که باید در میزانسنهای شلوغ، سکانس- پلانهایی طولانی را اجرا میکردند، کار را مشکل میکرد. ما دیالوگهای پیچیده و سختی داشتیم چون در بعضی از سکانسها ما واقعا دیالوگهایی بیمعنی و چرت و پرت میگفتیم که هیچ مفهومی نداشت. برای همین تمرکز کردن برای گفتن این دیالوگهای بیمعنا خیلی سختتر از حالت عادی است. وقتی قرار است شما به عنوان یک بازیگر دیالوگ پرمفهوم و پرمعنایی را اجرا کنید، میتوانید آن را به خوبی آنالیز کرده و با تمرکز ادا کنید، ولی وقتی قرار است دیالوگهایی گفته شود که هیچ ربطی به هم ندارد، کار بازیگر سختتر خواهد شد چرا که باید دقیقا همان کلمات را تکرار کند و هیچ کلمهای نمیتواند جایگزین مناسبی برای خلق آن دیالوگهای بیمفهوم باشد. علاوه بر این ما به دلیل شبکار بودن، کارمان سختتر بود چون ما برای ایجاد این موقعیت به تمرکز خیلی زیادی نیاز داشتیم. ما باید سعی میکردیم بازی یکدستی ارائه دهیم و سعی نکنیم برتری خودمان را در بازی به تصویر بکشیم. هیچکس قصد خودنمایی نداشت و همه میخواستیم در کنار هم بازی یکسانی ارائه دهیم. ما ساعتها تمرین میکردیم تا بتوانیم به موقعیت مورد نظر کارگردان برسیم. بازی در این کار، محدود به گفتن دیالوگ نبود. ما باید هم بازی میکردیم، هم دیالوگ میگفتیم، هم از آکسسوار به بهترین شکل استفاده میکردیم، هم باید در فضای محدود دکور حرکت میکردیم، هم حواسمان به دوربین میبود، هم نقاطی که باید بایستیم و یا حرکت کنیم را در نظر میداشتیم و...
همه این موارد تمرکز خیلی زیادی احتیاج داشت تا به درستی اجرا شود. البته این برای ما جذابیت زیادی داشت و بسیار چالشبرانگیز بود. این فیلم اولین تجربه همکاری من با بهرام توکلی بود و خیلی خوشحالم که همکاری من با ایشان با حضور در این فیلم رقم خورد. من همیشه دوست داشتم با بهرام توکلی کار کنم ولی این فیلم برای من چیز دیگری است و این تیپ فیلمها را خیلی میپسندم.
فیلم «من دیهگو مارادونا هستم» هجویهای است بر موقعیت اجتماعی، فرهنگی، رفتاری و... که به درستی با تکنیک و دکوپاژ صحیح در فیلم به تصویر کشیده شده است اما لازمه درک این موضوع و لذت کافی بردن از فیلم، این است که مخاطب به درستی این نکات را درک کند و تکنیکهای بهکار رفته در فیلم را متوجه شود. مثلا اکران «من دیهگو مارادونا هستم» برای اصحاب رسانه و هنرمندان در برج میلاد با بازخورد مثبتی همراه بود و در فضای سالن صدای قهقهه مخاطبان به گوش میرسید ولی در اکران عمومی این اتفاق نمیافتد و شاید خیلی از موقعیتها مخاطبان عام را به خنده نیندازد. آیا این باعث نمیشود حرفی که توکلی در فیلم میزند، به خوبی برای مردم جا نیفتد و موقعیت فیلم را به درستی درک نکنند؟
بهرام توکلی یک فیلم متفاوت با فیلمهای دیگر و با فیلمهای قبلی خودش ساخته است. متاسفانه ما آدمها وقتی یک چیز متفاوت میبینیم، سریعا گارد میگیریم و شروع میکنیم به آنالیز کردن و پی بردن به مفهومی که درون این اثر متفاوت نهفته است در صورتی که من فکر میکنم ما باید کمی رهاتر عمل کنیم. این فیلم یک کمدی تلخ است و دارد یک موقعیت را برای ما شرح میدهد که بر اساس یک اتفاق احمقانه دو خانواده به جان هم افتادهاند. بهرام توکلی با یک نگاه خاص و منحصر به فرد این موقعیت را به تصویر کشیده است و نتیجه آن، فیلمی شده که مثل کارهای دیگر نیست. ما باید بدون گارد گرفتن به این اثر نگاه کنیم و هیچ آنالیزی از آن انجام ندهیم و دنبال این نباشیم که آن جا منظور کارگردان این بوده یا این نبوده. شاید بهرام توکلی اصلا منظوری نداشته و صرفا خواسته یک فیلم متفاوت بسازد تا یک تجربه متفاوت را در کارنامه هنری خودش ثبت کند. به نظر من این فیلم خیلی خاص است. مثلا همانطور که فیلم «هتل ترانسیلوانیا» را به عنوان یک فیلم خاص میپذیریم و بدون این که آن را آنالیز کنیم، از تماشای آن لذت میبریم، باید این را نیز بپذیریم که «من دیهگو مارادونا هستم» یک اثر هنری است و ما نباید با موشکافی کردن آن خودمان را از لذت تماشا کردنش محروم کنیم. بنابراین من معتقدم باید این فیلم را رهاتر نگاه کرد.
قاعدتا فرزانه حوصله بچهاش را ندارد و از آن نوع مادرانی است که وجود بچه را عاملی برای دست و پاگیر بودن در زندگیاش میداند. شاید فرزانه ترجیح میداد بچهای نداشته باشد تا با فراغ بال بیشتری بتواند به کارهای شخصیاش بپردازد. برای همین ما میبینیم که با سختگیریهای الکی سعی میکند بچهاش را تربیت کند تا او هم در آینده یک آدم عقل کل مثل مادرش شود. برای همین ما در طول فیلم هم نمیبینیم که او محبتی نسبت به بچهاش داشته باشد و همیشه فرزندش را به عنوان یک موجود اضافی حس کرده و به سختی او را تحمل میکند. در نتیجه نگاهی که نسبت به فرزندش دارد نیز مانند نگاهی است که به دیگران دارد.
به نظر میرسد این فیلم چالش بزرگی برای تکتک بازیگران آن است چون همه فیلم بر اساس دیالوگهای بازیگران پیش میرود و اگر کوچکترین خطایی در ریتم ادای کلمات وجود داشت، صددرصد نمیتوانست نتیجه مطلوبی ارائه دهد. این طور نیست؟
بله همینطور است. این موضوع سختترین بخش کار ما بود. تعداد زیاد بازیگران که باید در میزانسنهای شلوغ، سکانس- پلانهایی طولانی را اجرا میکردند، کار را مشکل میکرد. ما دیالوگهای پیچیده و سختی داشتیم چون در بعضی از سکانسها ما واقعا دیالوگهایی بیمعنی و چرت و پرت میگفتیم که هیچ مفهومی نداشت. برای همین تمرکز کردن برای گفتن این دیالوگهای بیمعنا خیلی سختتر از حالت عادی است. وقتی قرار است شما به عنوان یک بازیگر دیالوگ پرمفهوم و پرمعنایی را اجرا کنید، میتوانید آن را به خوبی آنالیز کرده و با تمرکز ادا کنید، ولی وقتی قرار است دیالوگهایی گفته شود که هیچ ربطی به هم ندارد، کار بازیگر سختتر خواهد شد چرا که باید دقیقا همان کلمات را تکرار کند و هیچ کلمهای نمیتواند جایگزین مناسبی برای خلق آن دیالوگهای بیمفهوم باشد. علاوه بر این ما به دلیل شبکار بودن، کارمان سختتر بود چون ما برای ایجاد این موقعیت به تمرکز خیلی زیادی نیاز داشتیم. ما باید سعی میکردیم بازی یکدستی ارائه دهیم و سعی نکنیم برتری خودمان را در بازی به تصویر بکشیم. هیچکس قصد خودنمایی نداشت و همه میخواستیم در کنار هم بازی یکسانی ارائه دهیم. ما ساعتها تمرین میکردیم تا بتوانیم به موقعیت مورد نظر کارگردان برسیم. بازی در این کار، محدود به گفتن دیالوگ نبود. ما باید هم بازی میکردیم، هم دیالوگ میگفتیم، هم از آکسسوار به بهترین شکل استفاده میکردیم، هم باید در فضای محدود دکور حرکت میکردیم، هم حواسمان به دوربین میبود، هم نقاطی که باید بایستیم و یا حرکت کنیم را در نظر میداشتیم و...
همه این موارد تمرکز خیلی زیادی احتیاج داشت تا به درستی اجرا شود. البته این برای ما جذابیت زیادی داشت و بسیار چالشبرانگیز بود. این فیلم اولین تجربه همکاری من با بهرام توکلی بود و خیلی خوشحالم که همکاری من با ایشان با حضور در این فیلم رقم خورد. من همیشه دوست داشتم با بهرام توکلی کار کنم ولی این فیلم برای من چیز دیگری است و این تیپ فیلمها را خیلی میپسندم.
فیلم «من دیهگو مارادونا هستم» هجویهای است بر موقعیت اجتماعی، فرهنگی، رفتاری و... که به درستی با تکنیک و دکوپاژ صحیح در فیلم به تصویر کشیده شده است اما لازمه درک این موضوع و لذت کافی بردن از فیلم، این است که مخاطب به درستی این نکات را درک کند و تکنیکهای بهکار رفته در فیلم را متوجه شود. مثلا اکران «من دیهگو مارادونا هستم» برای اصحاب رسانه و هنرمندان در برج میلاد با بازخورد مثبتی همراه بود و در فضای سالن صدای قهقهه مخاطبان به گوش میرسید ولی در اکران عمومی این اتفاق نمیافتد و شاید خیلی از موقعیتها مخاطبان عام را به خنده نیندازد. آیا این باعث نمیشود حرفی که توکلی در فیلم میزند، به خوبی برای مردم جا نیفتد و موقعیت فیلم را به درستی درک نکنند؟
بهرام توکلی یک فیلم متفاوت با فیلمهای دیگر و با فیلمهای قبلی خودش ساخته است. متاسفانه ما آدمها وقتی یک چیز متفاوت میبینیم، سریعا گارد میگیریم و شروع میکنیم به آنالیز کردن و پی بردن به مفهومی که درون این اثر متفاوت نهفته است در صورتی که من فکر میکنم ما باید کمی رهاتر عمل کنیم. این فیلم یک کمدی تلخ است و دارد یک موقعیت را برای ما شرح میدهد که بر اساس یک اتفاق احمقانه دو خانواده به جان هم افتادهاند. بهرام توکلی با یک نگاه خاص و منحصر به فرد این موقعیت را به تصویر کشیده است و نتیجه آن، فیلمی شده که مثل کارهای دیگر نیست. ما باید بدون گارد گرفتن به این اثر نگاه کنیم و هیچ آنالیزی از آن انجام ندهیم و دنبال این نباشیم که آن جا منظور کارگردان این بوده یا این نبوده. شاید بهرام توکلی اصلا منظوری نداشته و صرفا خواسته یک فیلم متفاوت بسازد تا یک تجربه متفاوت را در کارنامه هنری خودش ثبت کند. به نظر من این فیلم خیلی خاص است. مثلا همانطور که فیلم «هتل ترانسیلوانیا» را به عنوان یک فیلم خاص میپذیریم و بدون این که آن را آنالیز کنیم، از تماشای آن لذت میبریم، باید این را نیز بپذیریم که «من دیهگو مارادونا هستم» یک اثر هنری است و ما نباید با موشکافی کردن آن خودمان را از لذت تماشا کردنش محروم کنیم. بنابراین من معتقدم باید این فیلم را رهاتر نگاه کرد.
به طور کل بهرام توکلی را در کارگردانی چگونه دیدید؟
بهرام توکلی شخصیت خیلی متفاوتی دارد. او آدمی بسیار ساکت، دقیق و سختگیر است. او تمام تمرینهایی را که ما سر صحنه با دوربین میکردیم، ضبط میکرد و در عین حال که سکوت کرده بود، تمام جزئیات را در دفترچهای یادداشت میکرد. بعد به سراغ تکتک ما میآمد و بدون این که بخواهد در جمع مسالهای را مطرح کند، آهسته نکاتی را درباره بازیهایمان به ما میگفت. ما هر صحنه را 7 تا 8 مرتبه با دوربین تمرین میکردیم. و تا بهرام توکلی به نتیجه مورد نظر نمیرسید، از آن صحنه نمیگذشت. مثلا برای یکی از سکانسها از ساعت 9 شب تا 4 صبح سر لوکیشن با دوربین تمرین و بالاخره ساعت 30/4 صبح آن سکانس را ضبط کردیم. در حین فیلمبرداری هیجان زیادی داشتیم و درست نمیدانستیم که قرار است چه نتیجهای به دست بیاید ولی وقتی برای اولین بار فیلم کامل شده را دیدیم، بسیار شگفتزده شدیم و از نتیجه کارمان احساس رضایت داشتیم. خیلی خوشحالم که در این فیلم حضور داشتم.