05-05-2015، 10:04
پسر جوان که در خشم ناگهانی پدرش را به قتل رسانده بود، با صحنهسازی به داستانسرایی دروغین پرداخت. از ساعت 3 بعد از ظهر پنجم اردیبهشت ماه وقتی ماجرای مرگ مرموز مرد 78 سالهای به نام «عبدالله» در خیابان جشنواره پیشروی پلیس قرار گرفت، با دستور بازپرس جنایی تیمی از اداره 10 پلیس آگاهی تهران وارد عمل شدند. .
پس از آن با برادرم تماس گرفته و موضوع مرگ پدرم را به او اطلاع دادم.»سعید ادامه داد: «در این مدت به عنوان کارگر ساده در بومهن و شهرک صنعتی «سیاهسنگ» مشغول به کار بودم تا اینکه چند روز پیش با اعضای خانواده تماس گرفته و اطلاع پیدا کردم پلیس در تعقیب من است. میدانستم که دیر یا زود دستگیر خواهم شد، به همین خاطر تصمیم گرفتم خود را تسلیم کنم و سرانجام با راهنمایی اعضای خانواده پیش پلیس رفتم و تسلیم شدم.»
در بررسیهای ابتدایی تصور شد که عبدالله در زمان انتقال یک بخاری به انباری در راهپلههای ساختمان تعادل خود را از دست داده و سقوط کرده است. خانواده عبدالله نیز در بازجوییها ادعا کردند پدرشان میخواست بخاری را به داخل انباری ببرد که پس از سقوط در راهپلهها دچار مرگ مغزی شده و جان باخته است. در حالی که داستانهای گمراهکننده میرفت تا مسیر تحقیقات را روشن کند، معاینه جسد عبدالله فاش کرد پدر خانواده به خاطر خفگی ناشی از انسداد مجاری تنفسی از پای درآمده است.
همین نظریه پزشکی جنایی کافی بود تا با دستور بازپرس شعبه دوم دادسرای امور جنایی تهران کارآگاهان جنایی به رازگشایی بپردازند. در ابتدای تجسسها پسر 45 ساله و دختر 20 ساله عبدالله ادعا کردند در زمان مرگ پدرشان در خانه نبوده و از برادر 23 ساله خود به نام «سعید» ماجرای سقوط پدرشان را شنیدهاند و عجیب اینکه وی از همان روز مرگ پدرش ناپدید شده و هیچکس نمیدانست سعید چه سرنوشتی دارد.
خیلی زود فرضیه قتل خانوادگی پیشروی کارآگاهان قرار گرفت و تیم تحقیق با ارائه مشاوره به اعضای خانواده عبدالله از آنها خواست تا در صورت تماس سعید با آنها، وی را ترغیب به همکاری و تسلیم شدن به پلیس کنند. ساعت 8 صبح 13 اردیبهشت ماه سالجاری بود که سعید با حضور در پلیس آگاهی خود را تسلیم کرد.
سعید گفت: «روز حادثه در حال کار با رایانه بودم که پدرم مثل همیشه ایراد گرفت که چرا پشت رایانه نشستهام؛ ابتدا به صحبتهای پدرم بیتوجه بودم اما زمانی که شاهد ادامه ناسزاگوییهای پدرم بودم، در یک لحظه کنترل خود را از دست داده و در راهرو او را به عقب هل دادم که باعث شد پدرم از پشت سر زخمی شود؛ پدرم به داخل اتاق پذیرایی آمد و قصد کتک زدن مرا داشت که ناگهان با خشم و عصبانیت گلویش را گرفته و فشار دادم تا اینکه دیدم دیگر نفس نمیکشد.
بسیار ترسیده بودم و نمیدانستم چه کار باید کنم؛ در زمان قتل، من و پدرم تنها بودیم و هیچکس دیگری از اعضای خانواده حضور نداشت؛ تصمیم گرفتم با صحنهسازی ادعا کنم که از پلهها سقوط کرده و جان باخته است، به همین خاطر جسد را از داخل اتاق به راهپله منتقل کردم و از حیاط، بخاری را آورده و روی جسد پدرم انداختم.