15-04-2015، 16:06
نميدانم چرا هر وقت كه يادت ميكنم غمي تمام وجودم را فرا ميگيرد.....
نميدانم شايد از اين است كه شايد شده باشي براي كس ديگري.............
چيزي ازت نمي خواهم...
فقط ازت يه خواهشي دارم كه منو در گوشه اي از قلبت نگه داري و بيرونم نكني.....
خواهش ميكنم _فراموشم نكن....
.
.
.
دلم كه ميگيرد هوايت را ميكنم....هواي آن روزها...چه روزهاي خوبي بود....
باهم...
كنار هم...
دست در دست هم...باهم قدم ميزديم....كاش ميشد به اون روزها برگشت....
خيلي دلم براي اون روزها تنگ شده....
اگر بر مي گشتم حرف هاي نگفته ام را ميگفتم.كاشكي هميشه پيشم ميموندي....دلم برايت تنگ شده....
ميگي چيكار كنم؟مگه كاريم ميتونم بكنم؟
نه نميتوانم...فقط ميتوانم سكوتي كنم بالاتر از فرياد....
.
سكوتي پر از حرف/پر از حرف هاي نگفته اي كه بايد زده ميشد...
به كي بگم؟اصلا چي بگم؟بگم كه دلم براش تنگ شده!يا كي بر ميگرده!هي....
در اين روزها اگر خون هم گريه كني عمق هم دردي ديگران با تو يك كلمست/آخي/
چه زمونه اي شده حالا ميفهمم چرا همه تنهايند!
.
.
.
نميدانم...گاهي سكوت بهتر از هر حرفيست!اما نه چقدر سكوت كنم؟آخر اين سكوت ها كار دستم مي دهد...چون حرفاييرو كه نميزني همش جمع ميشه و يك فاجعه ي بزرگ در روح و روانم رخ ميدهد...
خيلي حرف دارم اين حرفا ميمونه سر دلم ميشه غم/ميشه غصه/ميشه تنهايي...
ميدانم آخر از اين همه غصه اي كه ميخورم در تنهايي خود ميميرم...
آري از تهنايي ميميرم....
چرا هيچ كسنميفهمه حالم بده؟چرا هيچ كس نميفهمه دلم تنگه؟چرا هيچ كس نميفهمه يه عالمه حرف توي قلب كوچيكم دارم....خدايا....چيكاركنم؟جز تو كي حالمو درك ميكنه؟كي ميفهمه چقدر تنهام...
فقط تو ميداني....
حرف هايم را....
دلتنگي هايم را...
غصه هايم را....
خدايا خودت ميدوني چقدر دوستش دارم....به اندازه ي تو دوستش دارم...به جرات ميتوانم بگويم /عاشقشم/
مگه تو نگفتي عاشقا برات عزيز ترند؟پس چرا مارو از هم جدا كردي؟ا
از كسي كه تمام وجودم براي اونه....تمام غصه هايي كه ميخورم از دوري اونه....دلم براي اون تنگ شده...
كمكم كن....دستمو بگير...بزار بلند شم...جز تو كسيرو ندارم...تو محرم راز هاي مني....
توام مثل من تنهايي پس ميداني چه حالي دارم...دركم ميكني....
هرچي باشه دوتامون مثل هم تنهاييم....غريبيم..
دوستت دارم خدايا....خيلي دوست دارم....
.
.
...............
نميدانم شايد از اين است كه شايد شده باشي براي كس ديگري.............
چيزي ازت نمي خواهم...
فقط ازت يه خواهشي دارم كه منو در گوشه اي از قلبت نگه داري و بيرونم نكني.....
خواهش ميكنم _فراموشم نكن....
.
.
.
دلم كه ميگيرد هوايت را ميكنم....هواي آن روزها...چه روزهاي خوبي بود....
باهم...
كنار هم...
دست در دست هم...باهم قدم ميزديم....كاش ميشد به اون روزها برگشت....
خيلي دلم براي اون روزها تنگ شده....
اگر بر مي گشتم حرف هاي نگفته ام را ميگفتم.كاشكي هميشه پيشم ميموندي....دلم برايت تنگ شده....
ميگي چيكار كنم؟مگه كاريم ميتونم بكنم؟
نه نميتوانم...فقط ميتوانم سكوتي كنم بالاتر از فرياد....
.
سكوتي پر از حرف/پر از حرف هاي نگفته اي كه بايد زده ميشد...
به كي بگم؟اصلا چي بگم؟بگم كه دلم براش تنگ شده!يا كي بر ميگرده!هي....
در اين روزها اگر خون هم گريه كني عمق هم دردي ديگران با تو يك كلمست/آخي/
چه زمونه اي شده حالا ميفهمم چرا همه تنهايند!
.
.
.
نميدانم...گاهي سكوت بهتر از هر حرفيست!اما نه چقدر سكوت كنم؟آخر اين سكوت ها كار دستم مي دهد...چون حرفاييرو كه نميزني همش جمع ميشه و يك فاجعه ي بزرگ در روح و روانم رخ ميدهد...
خيلي حرف دارم اين حرفا ميمونه سر دلم ميشه غم/ميشه غصه/ميشه تنهايي...
ميدانم آخر از اين همه غصه اي كه ميخورم در تنهايي خود ميميرم...
آري از تهنايي ميميرم....
چرا هيچ كسنميفهمه حالم بده؟چرا هيچ كس نميفهمه دلم تنگه؟چرا هيچ كس نميفهمه يه عالمه حرف توي قلب كوچيكم دارم....خدايا....چيكاركنم؟جز تو كي حالمو درك ميكنه؟كي ميفهمه چقدر تنهام...
فقط تو ميداني....
حرف هايم را....
دلتنگي هايم را...
غصه هايم را....
خدايا خودت ميدوني چقدر دوستش دارم....به اندازه ي تو دوستش دارم...به جرات ميتوانم بگويم /عاشقشم/
مگه تو نگفتي عاشقا برات عزيز ترند؟پس چرا مارو از هم جدا كردي؟ا
از كسي كه تمام وجودم براي اونه....تمام غصه هايي كه ميخورم از دوري اونه....دلم براي اون تنگ شده...
كمكم كن....دستمو بگير...بزار بلند شم...جز تو كسيرو ندارم...تو محرم راز هاي مني....
توام مثل من تنهايي پس ميداني چه حالي دارم...دركم ميكني....
هرچي باشه دوتامون مثل هم تنهاييم....غريبيم..
دوستت دارم خدايا....خيلي دوست دارم....
.
.
...............