امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

يه داستان زيبا.....

#1
Heart 
**** معجزه ****

سارا هشت ساله بود كه از صحبت پدر و مادرش فهمید كه برادر كوچكش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی كارش را از دست داده بود و نمی‌توانست هزینه‌ی جراحی پرخرج برادرش را بپردازد. سارا شنید كه پدر به آهستگی به مادر گفت فقط معجزه می‌تواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با ناراحتی به اتاقش رفت و از زیر تخت قلك كوچكش را درآورد. قلك را شكست. سكه‌ها را روی تخت ریخت و آن‌ها را شمرد . فقط پنج دلار بود.
سپس به آهستگی از در عقب خارج شد و چند كوچه بالاتر به داروخانه رفت.
جلوی پیشخوان انتظار كشید تا داروساز به او توجه كند ولی داروساز سرش به مشتریان گرم بود. بالاخره سارا حوصله‌اش سر رفت و سكه‌ها را محكم روی پیشخوان ریخت.
داروساز با تعجب پرسید چی می‌خواهی عزیزم؟ دخترك توضیح داد كه برادر كوچكش چیزی تو سرش رفته و بابام می‌گه كه فقط معجزه می‌تونه او را نجات دهد. من هم می‌خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟ داروساز گفت: متاسفم دختر جان ولی ما این‌جا معجزه نمی‌فروشیم.
چشمان دخترك پر از اشك شد و گفت شما رو به خدا برادرم خیلی مریضه و بابام پول نداره و این همه‌ی پول منه. من از كجا می‌تونم معجزه بخرم؟ مردی كه در گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت از دخترك پرسید چقدر پول داری؟ دخترك پول‌‌ها را كف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخندی زد و گفت: آه چه جالب! فكر كنم این پول برای خرید معجزه كافی باشد. سپس به آرامی دست او را گرفت و گفت: من می‌خواهم برادر و والدینت را ببینم، فكر كنم معجزه برادرت پیش من باشه. آن مرد دكتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیكاگو بود.. فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرك با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.
پس از جراحی پدر نزد دكتر رفت و گفت: از شما متشكرم، نجات پسرم یك معجزه واقعی بود، می‌خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت كنم؟ دكتر لبخندی زد و گفت: فقط پنج دلار!

پاسخ
 سپاس شده توسط Mr.Unnamed ، masood soltani
آگهی
#2
مرسی.خیلی قشنگ بود.ولی فونتشو بزرگتر کن.کوچولوئه.

لطفا کامل بخونید!

اینا آخرین حرفاییه ک از زبون خود عرفان تو این سایت میشنوید!

من نمیتونم جایی باشم ک حتی نمیتونم عقایدمو بیان کنم.
ک حرفایی ک جوابی براشون ندارن،پاک میکنن.
ک حرفاشونو زدن،راه رو برا جواب دادن قطع میکنن!
ایناعدالت علی هستش!ن امام علی.یکی دیگه...

دنیای آقایونی ک تو اینجور جاها نمیذارن ما حرفمونو بزنیم،خیلی کوچیکه.هه!

خوش باشید.
تا میتونید از دنیاتون لذت میبرید مذهبی نما ها. منتظر آخرتتون باشید اما!

تو فلش دیگه سعی میکنم وارد بحثا نشم.
میذارم هرچقد دوس دارید، ب اسم اسلام،مردم رو چپاول کنید. سرم تو کار خودمه دیگه.برا خودم زندگی میکنم ن ی مشت بت پرست.

من ب خودم افتخار میکنم ک اگه مذهبی نبودم،اما هیچوقت مذهبو خراب نکردم!
ب خودم افتخار میکنم ک هیچوقت برا اینکه ظاهرم خوب باشه و بگم مذهبیم،عکس مذهبی نذاشتم آواتارم.چیزی ک دوست داشتم،گذاشتم.
هیچوقت تو امضا و بیوم شعار ندادم.
اما هروقت تونستم حرفایی ک فک میکردم واقعیت دارن،گفتم.

بازم ب این نتیجه رسیدم ک باید یادآوری کنم ک:
من فقط 12تا امام و 14تا معصوم دارم!


دیگه فقط برا دوستام میام.
دوستون دارم
برام دعا کنید.


در انتظار پایانی سهمگین و با افتخار از جنس مرگ!

امضا: عرفان!


يه داستان زيبا..... 1



پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان