11-02-2015، 11:47
همین فردا باید برم لالهزار، دلم واسه حال و هواش لک زده
حالا شیر رو کاشیکاری دیگه، لابد پیر شده، حتمن عینک زده
لابد بچهها توی پسکوچههاش بازم فیلمای جفتی طاق میزنن
نئونهای رو سردرِ سینما هنوز مثل رنگینکمون روشنن
هنوز تو تئاترای اونجا میشه، نشست و پییِسهای بیپرده دید
میشه گاهی وقتا توی کافههاش صدای خوشِ شاملو رُ شنید
میدونم که تو دودِ اون کافهها، هنوز پچ پچِ مُردنِ تختیه
هنوزم یکی داره جار میزنه که چهارشنبهها روز خوشبختیه
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...
همین فردا باید برم لالهزار، جوونیم توی اون خیابون گذشت
همه عمرمون توی آتیش بود، کی گفته، کی گفته که آسون گذشت؟
کی گفته کسی ما رُ مثل یه مشق توی دفتر روزگار خط نزد؟
کی گفته یه تقویم نفرین شده به دنیای ما رنگِ وحشت نزد؟
منو از دل اون خیابون بپرس، منو از همون خاطراتِ عزیز
از اون روزگاری که خوشبختی رُ میشد دید تو یه استکان روی میز
منو از صدای پر از سرخوشیم، تو قبل از هجوم شب و عربده
منو از همون لالهزاری بپرس، که دل واسهی دیدنش لک زده
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...همین فردا باید برم لالهزار، دلم واسه حال و هواش لک زده
حالا شیر رو کاشیکاری دیگه، لابد پیر شده، حتمن عینک زده
لابد بچهها توی پسکوچههاش بازم فیلمای جفتی طاق میزنن
نئونهای رو سردرِ سینما هنوز مثل رنگینکمون روشنن
هنوز تو تئاترای اونجا میشه، نشست و پییِسهای بیپرده دید
میشه گاهی وقتا توی کافههاش صدای خوشِ شاملو رُ شنید
میدونم که تو دودِ اون کافهها، هنوز پچ پچِ مُردنِ تختیه
هنوزم یکی داره جار میزنه که چهارشنبهها روز خوشبختیه
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...
همین فردا باید برم لالهزار، جوونیم توی اون خیابون گذشت
همه عمرمون توی آتیش بود، کی گفته، کی گفته که آسون گذشت؟
کی گفته کسی ما رُ مثل یه مشق توی دفتر روزگار خط نزد؟
کی گفته یه تقویم نفرین شده به دنیای ما رنگِ وحشت نزد؟
منو از دل اون خیابون بپرس، منو از همون خاطراتِ عزیز
از اون روزگاری که خوشبختی رُ میشد دید تو یه استکان روی میز
منو از صدای پر از سرخوشیم، تو قبل از هجوم شب و عربده
منو از همون لالهزاری بپرس، که دل واسهی دیدنش لک زده
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...همین فردا باید برم لالهزار، دلم واسه حال و هواش لک زده
حالا شیر رو کاشیکاری دیگه، لابد پیر شده، حتمن عینک زده
لابد بچهها توی پسکوچههاش بازم فیلمای جفتی طاق میزنن
نئونهای رو سردرِ سینما هنوز مثل رنگینکمون روشنن
هنوز تو تئاترای اونجا میشه، نشست و پییِسهای بیپرده دید
میشه گاهی وقتا توی کافههاش صدای خوشِ شاملو رُ شنید
میدونم که تو دودِ اون کافهها، هنوز پچ پچِ مُردنِ تختیه
هنوزم یکی داره جار میزنه که چهارشنبهها روز خوشبختیه
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...
همین فردا باید برم لالهزار، جوونیم توی اون خیابون گذشت
همه عمرمون توی آتیش بود، کی گفته، کی گفته که آسون گذشت؟
کی گفته کسی ما رُ مثل یه مشق توی دفتر روزگار خط نزد؟
کی گفته یه تقویم نفرین شده به دنیای ما رنگِ وحشت نزد؟
منو از دل اون خیابون بپرس، منو از همون خاطراتِ عزیز
از اون روزگاری که خوشبختی رُ میشد دید تو یه استکان روی میز
منو از صدای پر از سرخوشیم، تو قبل از هجوم شب و عربده
منو از همون لالهزاری بپرس، که دل واسهی دیدنش لک زده
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...
حالا شیر رو کاشیکاری دیگه، لابد پیر شده، حتمن عینک زده
لابد بچهها توی پسکوچههاش بازم فیلمای جفتی طاق میزنن
نئونهای رو سردرِ سینما هنوز مثل رنگینکمون روشنن
هنوز تو تئاترای اونجا میشه، نشست و پییِسهای بیپرده دید
میشه گاهی وقتا توی کافههاش صدای خوشِ شاملو رُ شنید
میدونم که تو دودِ اون کافهها، هنوز پچ پچِ مُردنِ تختیه
هنوزم یکی داره جار میزنه که چهارشنبهها روز خوشبختیه
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...
همین فردا باید برم لالهزار، جوونیم توی اون خیابون گذشت
همه عمرمون توی آتیش بود، کی گفته، کی گفته که آسون گذشت؟
کی گفته کسی ما رُ مثل یه مشق توی دفتر روزگار خط نزد؟
کی گفته یه تقویم نفرین شده به دنیای ما رنگِ وحشت نزد؟
منو از دل اون خیابون بپرس، منو از همون خاطراتِ عزیز
از اون روزگاری که خوشبختی رُ میشد دید تو یه استکان روی میز
منو از صدای پر از سرخوشیم، تو قبل از هجوم شب و عربده
منو از همون لالهزاری بپرس، که دل واسهی دیدنش لک زده
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...همین فردا باید برم لالهزار، دلم واسه حال و هواش لک زده
حالا شیر رو کاشیکاری دیگه، لابد پیر شده، حتمن عینک زده
لابد بچهها توی پسکوچههاش بازم فیلمای جفتی طاق میزنن
نئونهای رو سردرِ سینما هنوز مثل رنگینکمون روشنن
هنوز تو تئاترای اونجا میشه، نشست و پییِسهای بیپرده دید
میشه گاهی وقتا توی کافههاش صدای خوشِ شاملو رُ شنید
میدونم که تو دودِ اون کافهها، هنوز پچ پچِ مُردنِ تختیه
هنوزم یکی داره جار میزنه که چهارشنبهها روز خوشبختیه
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...
همین فردا باید برم لالهزار، جوونیم توی اون خیابون گذشت
همه عمرمون توی آتیش بود، کی گفته، کی گفته که آسون گذشت؟
کی گفته کسی ما رُ مثل یه مشق توی دفتر روزگار خط نزد؟
کی گفته یه تقویم نفرین شده به دنیای ما رنگِ وحشت نزد؟
منو از دل اون خیابون بپرس، منو از همون خاطراتِ عزیز
از اون روزگاری که خوشبختی رُ میشد دید تو یه استکان روی میز
منو از صدای پر از سرخوشیم، تو قبل از هجوم شب و عربده
منو از همون لالهزاری بپرس، که دل واسهی دیدنش لک زده
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...همین فردا باید برم لالهزار، دلم واسه حال و هواش لک زده
حالا شیر رو کاشیکاری دیگه، لابد پیر شده، حتمن عینک زده
لابد بچهها توی پسکوچههاش بازم فیلمای جفتی طاق میزنن
نئونهای رو سردرِ سینما هنوز مثل رنگینکمون روشنن
هنوز تو تئاترای اونجا میشه، نشست و پییِسهای بیپرده دید
میشه گاهی وقتا توی کافههاش صدای خوشِ شاملو رُ شنید
میدونم که تو دودِ اون کافهها، هنوز پچ پچِ مُردنِ تختیه
هنوزم یکی داره جار میزنه که چهارشنبهها روز خوشبختیه
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...
همین فردا باید برم لالهزار، جوونیم توی اون خیابون گذشت
همه عمرمون توی آتیش بود، کی گفته، کی گفته که آسون گذشت؟
کی گفته کسی ما رُ مثل یه مشق توی دفتر روزگار خط نزد؟
کی گفته یه تقویم نفرین شده به دنیای ما رنگِ وحشت نزد؟
منو از دل اون خیابون بپرس، منو از همون خاطراتِ عزیز
از اون روزگاری که خوشبختی رُ میشد دید تو یه استکان روی میز
منو از صدای پر از سرخوشیم، تو قبل از هجوم شب و عربده
منو از همون لالهزاری بپرس، که دل واسهی دیدنش لک زده
نگو، راه دوره، نگو چاره نیست، چمدونِ دلتنگیامو بیار
نگو اون خیابون دیگه دود شد، همین فردا باید برم لالهزار
مگه میشه رؤیا رُ از ما گرفت؟ مگه میشه این آرزوها رُ کشت؟
گذشته، گذشته ولی بعد از این نگو میشه آیندهی ما رُ کشت...