10-02-2015، 10:00
به روزهای رفته نگاه میکنم
به رنگهای پریدهی عکسهای قدیمی
به لبخندهای جوان
دستهای جوان
درختهای جوان
که فوارههای سبز صامت بودند
به ذغال گداخته گلهای رز
به ذغال گداخته قلبم
به ذغال گداخته لبهام
و دهانی
که هنوز خندیدن را از یاد نبرده بود
ستون
هر چند استوار
خانه
سرانجام فرو میریزد
صداها
سرانجام به سکوت ختم میشوند
و سایهها
به دورن اشیا باز میگردند
فردا
حریصانه
نفس میکشد
و این ساعت قدیمی
که صورت سفیدش را
به هوای سرد اتاق چسبانده
تمام عمر
به سکوت میان دو تیک تاک فکر میکند
به رنگهای پریدهی عکسهای قدیمی
به لبخندهای جوان
دستهای جوان
درختهای جوان
که فوارههای سبز صامت بودند
به ذغال گداخته گلهای رز
به ذغال گداخته قلبم
به ذغال گداخته لبهام
و دهانی
که هنوز خندیدن را از یاد نبرده بود
ستون
هر چند استوار
خانه
سرانجام فرو میریزد
صداها
سرانجام به سکوت ختم میشوند
و سایهها
به دورن اشیا باز میگردند
فردا
حریصانه
نفس میکشد
و این ساعت قدیمی
که صورت سفیدش را
به هوای سرد اتاق چسبانده
تمام عمر
به سکوت میان دو تیک تاک فکر میکند