10-02-2015، 9:54
بگو...
تو بگو...
تو برای من بگو...
عاشق منم یا تو؟؟؟
به خاطر می آورم روزهایی که در زیر نم نم بهاری از آن کوچه باغی که عطر شکوفه های بهاری تمامی فضایش را پر کرده بود، می گذشتیم. یا آن هوای گرم تابستان و چیدن میوه های باغی که از کنار آن می گذشتیم و یا قدم زدن در زیر باران پاییزی و صدای خش خش برگ های زرد و نارنجی درختان در زیر پای من و تو. به خاطر می آورم برف بازی را. آری یادم هست که من و تو با هم آدم برفی را ساختیم و در کنار آن عهد بستیم که هر سال با هم آن را از نو بسازیم.
هنوز یادم هست که تو به من چه گفتی...!!!
آری...تو، خود تو بودی که به من گفتی حاضر به ترک من نیستی و اگر روزی مجبور به ترک من شوی آن روز، روز...
یادم هست هنگامی که به من گفتی حتی حاضر نیستی برای لحظه ای هم مرا با کس دیگری عوض کنی.
هنوز یادم هست که تو دیوانه ی من بودی و من دیوانه ی تو...
ولی حالا...
حالا تو کجایی که آن خاطرات فصل ها، هر کدام را جداگانه دوباره مرور کنیم؟؟؟
تو کجایی تا میوه ی باغ را برایت بچینم؟؟؟
تو کجایی که بگویی هیچ کسی را به اندازه من دوست نداری؟؟؟
تویی که دیوانه ی من بودی، رفتی و مرا چشم به راه جاده ی بی انتهای جدایی نشاندی.
آخر من تا به کی اشک بریزم و آرزوی یک بار دیگر تو را دیدن را بکنم؟؟؟
حالا تو کجایی تا اشک های من را ببینی؟؟؟
تو کجایی که به من بگویی عاشق منم یا تو...!!!؟؟؟
يادمون باشه که هيچکس رو اميدوار نکنيم بعد يکدفعه رهاش کنيم چون خرد ميشه ميشکنه و آهسته ميميره . يادمون باشه که قلبمون رو هميشه لطيف نگه داريم تا کسي که به ما تکيه کرده سرش درد نگيره يادمون باشه قولي رو که به کسي ميديم عمل کنيم . يادمون باشه هيچوقت کسي رو بيشتر از چند روز چشم به راه نذاريم چون امکان داره زياد نتونه طاقت بياره . يادمون باشه اگه کسي دوستمون داشت بهش نگيم برو نميخوام ببينمت چون زندگيش رو ازش ميگيريم .
تو بگو...
تو برای من بگو...
عاشق منم یا تو؟؟؟
به خاطر می آورم روزهایی که در زیر نم نم بهاری از آن کوچه باغی که عطر شکوفه های بهاری تمامی فضایش را پر کرده بود، می گذشتیم. یا آن هوای گرم تابستان و چیدن میوه های باغی که از کنار آن می گذشتیم و یا قدم زدن در زیر باران پاییزی و صدای خش خش برگ های زرد و نارنجی درختان در زیر پای من و تو. به خاطر می آورم برف بازی را. آری یادم هست که من و تو با هم آدم برفی را ساختیم و در کنار آن عهد بستیم که هر سال با هم آن را از نو بسازیم.
هنوز یادم هست که تو به من چه گفتی...!!!
آری...تو، خود تو بودی که به من گفتی حاضر به ترک من نیستی و اگر روزی مجبور به ترک من شوی آن روز، روز...
یادم هست هنگامی که به من گفتی حتی حاضر نیستی برای لحظه ای هم مرا با کس دیگری عوض کنی.
هنوز یادم هست که تو دیوانه ی من بودی و من دیوانه ی تو...
ولی حالا...
حالا تو کجایی که آن خاطرات فصل ها، هر کدام را جداگانه دوباره مرور کنیم؟؟؟
تو کجایی تا میوه ی باغ را برایت بچینم؟؟؟
تو کجایی که بگویی هیچ کسی را به اندازه من دوست نداری؟؟؟
تویی که دیوانه ی من بودی، رفتی و مرا چشم به راه جاده ی بی انتهای جدایی نشاندی.
آخر من تا به کی اشک بریزم و آرزوی یک بار دیگر تو را دیدن را بکنم؟؟؟
حالا تو کجایی تا اشک های من را ببینی؟؟؟
تو کجایی که به من بگویی عاشق منم یا تو...!!!؟؟؟
يادمون باشه که هيچکس رو اميدوار نکنيم بعد يکدفعه رهاش کنيم چون خرد ميشه ميشکنه و آهسته ميميره . يادمون باشه که قلبمون رو هميشه لطيف نگه داريم تا کسي که به ما تکيه کرده سرش درد نگيره يادمون باشه قولي رو که به کسي ميديم عمل کنيم . يادمون باشه هيچوقت کسي رو بيشتر از چند روز چشم به راه نذاريم چون امکان داره زياد نتونه طاقت بياره . يادمون باشه اگه کسي دوستمون داشت بهش نگيم برو نميخوام ببينمت چون زندگيش رو ازش ميگيريم .