30-11-2014، 17:35
گرسنه اش بود .
به نانوا گفت : "گشنمه ، یه نون به من میدی ؟"
چپ چپ براندازش کرد و گفت : "چن سالته ، ننه بابات کجان ؟"
گفت : "نه سال . بابام مرده ، ننم خونس".
نانوا گفت : "ده تا از اون کیسه ها وردار بذار تو دکون ، تا دوتا نون بهت بدم".
به خانه که رسید تاریک شده بود ، نا نداشت . مادرش خواب بود. یواش ، نان ها را در چادر مادرش پیچید.
کنار مادرش دراز کشید ، به خودش میپیچید ، دلش درد میکرد.
دستش را روی بازوی مادرش گذاشت.
مادرش از سردی دست او بیدار شد ، اما او از گرمی دست مادرش بیدار نشد.
نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود. اکران فيلم شروع شد، شروع فيلم سقف يک اتاق دو دقيقه بعد همچنان سقف اتاق, سه, چهار, پنج,........,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!
صدای همه در آمد. اغلب حاضران سينما را ترک کردند!
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابيده روى تخت رسید.
زیرنویس: این تنها ۸ دقیقه از زندگى این جانباز بود و شما طاقت نداشتید...!!!
سلامتی همه جانبازها و شادی روح شهیدان بی ادعا
مرد جوان وارد طلا فروشی شد و حلقه ای را انتخاب کرد.طلا فروش پرسید : ” آیا میخواهید داخل حلقه نوشته ای حک شود؟” مرد جوان گفت : بله، لطفا حک شود : تقدیم به عزیز ترینم آلیس”
طلا فروش پرسید : آلیس خواهر شماست؟
مرد گفت : نه او دختری است که قراره باهم نامزد شویم.
طلا فروش گفت : من اگر جای شما بودم این را داخل حلقه نمینوشتم. اگر نظر شما با او عوض شود دیگر نمیتوانید از این حلقه استفاده کنید .
مرد گفت : ” پیشنهادیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
د شما چیست؟”
طلا فروش گفت : این را پیشنهادیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
د میکنمدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
” به اولین و آخرین عشقم”
با این کار شما میتوانید از این حلقه بارها استفاده کنید .من خودم همین کار را کردم …!!
چند دوست قدیمی که همگی ۴٠سال سن داشتند میخواستند با هم قرار بگذارند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام با هم توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا خدمتکاران زیبایی دارد !
١٠سال بعد که همگی ۵٠ساله شده بودند دوباره تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رستوران چشم انداز بروند زیرا غذای خیلی خوبی دارد !
١٠سال بعد در سن ۶٠سالگی دوباره تصمیم به صرف شام با همدیگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا محیط آرام و بی سر و صدایی دارد !
١٠سال بعد در سن ٧٠سالگی دوباره تصمیم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستورانهای مختلف تصمیم گرفتند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
صندلی چرخدار !
و بالاخره ١٠سال بعد که همگی ٨٠ساله شده بودند یکبار دیگر تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا تا به حال آنجا نرفته اند !
مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد
وقتی پولها را دریافت کرد رو دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ب ه یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم
سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را درجا کشت
او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟مرد پاسخ داد : نه قربان من ندیدم اما همسرم دید
نکته اخلاقی: وقتی شانس در خونه شما را میزند از آن استفاده کنید!!!! )))))).......................دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
. ............
به نانوا گفت : "گشنمه ، یه نون به من میدی ؟"
چپ چپ براندازش کرد و گفت : "چن سالته ، ننه بابات کجان ؟"
گفت : "نه سال . بابام مرده ، ننم خونس".
نانوا گفت : "ده تا از اون کیسه ها وردار بذار تو دکون ، تا دوتا نون بهت بدم".
به خانه که رسید تاریک شده بود ، نا نداشت . مادرش خواب بود. یواش ، نان ها را در چادر مادرش پیچید.
کنار مادرش دراز کشید ، به خودش میپیچید ، دلش درد میکرد.
دستش را روی بازوی مادرش گذاشت.
مادرش از سردی دست او بیدار شد ، اما او از گرمی دست مادرش بیدار نشد.
نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود. اکران فيلم شروع شد، شروع فيلم سقف يک اتاق دو دقيقه بعد همچنان سقف اتاق, سه, چهار, پنج,........,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!
صدای همه در آمد. اغلب حاضران سينما را ترک کردند!
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابيده روى تخت رسید.
زیرنویس: این تنها ۸ دقیقه از زندگى این جانباز بود و شما طاقت نداشتید...!!!
سلامتی همه جانبازها و شادی روح شهیدان بی ادعا
مرد جوان وارد طلا فروشی شد و حلقه ای را انتخاب کرد.طلا فروش پرسید : ” آیا میخواهید داخل حلقه نوشته ای حک شود؟” مرد جوان گفت : بله، لطفا حک شود : تقدیم به عزیز ترینم آلیس”
طلا فروش پرسید : آلیس خواهر شماست؟
مرد گفت : نه او دختری است که قراره باهم نامزد شویم.
طلا فروش گفت : من اگر جای شما بودم این را داخل حلقه نمینوشتم. اگر نظر شما با او عوض شود دیگر نمیتوانید از این حلقه استفاده کنید .
مرد گفت : ” پیشنهادیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
د شما چیست؟”
طلا فروش گفت : این را پیشنهادیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
د میکنمدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
” به اولین و آخرین عشقم”
با این کار شما میتوانید از این حلقه بارها استفاده کنید .من خودم همین کار را کردم …!!
چند دوست قدیمی که همگی ۴٠سال سن داشتند میخواستند با هم قرار بگذارند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام با هم توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا خدمتکاران زیبایی دارد !
١٠سال بعد که همگی ۵٠ساله شده بودند دوباره تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رستوران چشم انداز بروند زیرا غذای خیلی خوبی دارد !
١٠سال بعد در سن ۶٠سالگی دوباره تصمیم به صرف شام با همدیگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا محیط آرام و بی سر و صدایی دارد !
١٠سال بعد در سن ٧٠سالگی دوباره تصمیم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستورانهای مختلف تصمیم گرفتند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
صندلی چرخدار !
و بالاخره ١٠سال بعد که همگی ٨٠ساله شده بودند یکبار دیگر تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا تا به حال آنجا نرفته اند !
مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد
وقتی پولها را دریافت کرد رو دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ب ه یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم
سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را درجا کشت
او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟مرد پاسخ داد : نه قربان من ندیدم اما همسرم دید
نکته اخلاقی: وقتی شانس در خونه شما را میزند از آن استفاده کنید!!!! )))))).......................دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
. ............