امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان های کوتاه(خنده دار و اموزنده و.)

#1
Star 
گرسنه اش بود .
به نانوا گفت : "گشنمه ، یه نون به من میدی ؟"
چپ چپ براندازش کرد و گفت : "چن سالته ، ننه بابات کجان ؟"
گفت : "نه سال . بابام مرده ، ننم خونس".
نانوا گفت : "ده تا از اون کیسه ها وردار بذار تو دکون ، تا دوتا نون بهت بدم".
به خانه که رسید تاریک شده بود ، نا نداشت . مادرش خواب بود. یواش ، نان ها را در چادر مادرش پیچید.
کنار مادرش دراز کشید ، به خودش میپیچید ، دلش درد میکرد.
دستش را روی بازوی مادرش گذاشت.
مادرش از سردی دست او بیدار شد ، اما او از گرمی دست مادرش بیدار نشد.
نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود. اکران فيلم شروع شد، شروع فيلم سقف يک اتاق دو دقيقه بعد همچنان سقف اتاق, سه, چهار, پنج,........,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!
صدای همه در آمد. اغلب حاضران سينما را ترک کردند!
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابيده روى تخت رسید.
زیرنویس: این تنها ۸ دقیقه از زندگى این جانباز بود و شما طاقت نداشتید...!!!
سلامتی همه جانبازها و شادی روح شهیدان بی ادعا


مرد جوان وارد طلا فروشی شد و حلقه ای را انتخاب کرد.طلا فروش پرسید : ” آیا میخواهید داخل حلقه نوشته ای حک شود؟” مرد جوان گفت : بله، لطفا حک شود : تقدیم به عزیز ترینم آلیس”
طلا فروش پرسید : آلیس خواهر شماست؟
مرد گفت : نه او دختری است که قراره باهم نامزد شویم.
طلا فروش گفت : من اگر جای شما بودم این را داخل حلقه نمینوشتم. اگر نظر شما با او عوض شود دیگر نمیتوانید از این حلقه استفاده کنید .
مرد گفت : ” پیشنهادیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
د
شما چیست؟”

طلا فروش گفت : این را پیشنهادیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
د
میکنمدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
به اولین و آخرین عشقم”

با این کار شما میتوانید از این حلقه بارها استفاده کنید .من خودم همین کار را کردم …!!



چند دوست قدیمی که همگی ۴٠سال سن داشتند میخواستند با هم قرار بگذارند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام با هم توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا خدمتکاران زیبایی دارد !
١٠سال بعد که همگی ۵٠ساله شده بودند دوباره تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رستوران
چشم انداز بروند زیرا غذای خیلی خوبی دارد !

١٠سال بعد در سن ۶٠سالگی دوباره تصمیم به صرف شام با همدیگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا محیط آرام و بی‌ سر و صدایی دارد !
١٠سال بعد در سن ٧٠سالگی دوباره تصمیم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستورانهای مختلف تصمیم گرفتند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
صندلی چرخدار !

و بالاخره ١٠سال بعد که همگی ٨٠ساله شده بودند یکبار دیگر تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا تا به حال آنجا نرفته اند !


مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد
وقتی پولها را دریافت کرد رو دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ب
ه یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم
سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را درجا کشت
او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و
از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟مرد پاسخ داد : نه قربان من ندیدم اما همسرم دید

نکته اخلاقی: وقتی شانس در خونه شما را میزند از آن استفاده کنید!!!! Smile)))))).......................دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
.
............




             تو نباید کسیو مجبور کنی که بخوادت 
                  اونا خودشون باید تورو بخوان :> 
پاسخ
 سپاس شده توسط پيشي ملوس ، عاغامحمدپارسا:الکی ، ارش خان ، شیطون بلای سایت ، دریای بی موج ، Volkan
آگهی
#2
اخری رو بگووووووووووووووووووو...
خخخ
××زَن زَن بآشِهـ نَهـ عَروسَـــــکِ زِندِه...مَــــــــرد؟دیدی قآب بِگیر××
پاسخ
 سپاس شده توسط ຖēŞค๑໓
#3
این اخریه خیلی جالب بود
خوبی اخلاق سگی ایه ک بهر گربه صفتی پانمیده

هه ب هرطرف نگاه میکنم یه رنگیه اما توی دلم سیاسفیدشترنجیه

خداخسته م درکم کن
پاسخ
 سپاس شده توسط ຖēŞค๑໓
#4
عععععععععععععععععععععععععالی بود
[img]http://دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان های کوتاه(خنده دار و اموزنده و.) 1 [/img]
پاسخ
 سپاس شده توسط ຖēŞค๑໓


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان