06-11-2014، 22:15
در ۱۹۱۴، زمانی که سلطه طلبی امپراتوران بزرگ اروپا به ویژه در بالکان این قاره را به نقطه انفجار کشاند ایران سالها بود در سراشیبی تندی برای بقای خود دست و پا میزد.
شرح علل پیچیده آغاز جنگ جهانی در شروع ماه اوت (مرداد ۱۲۹۳) از هدف این نوشتار دور است؛ کافی است ذکر کنیم که صف بندی های سیاسی بین این قدرتها به منظور حفظ توازن قوا در اروپا دست کم از یک دهه قبل آغاز شده بود و یکی از پیامدهای آن، اتحاد بین دو امپراتوری روس و انگلیس در ۱۹۰۷، به ایران ضربه سختی وارد آورد.
دو قدرت استعماری ایران را به مناطق زیر نفوذ خود تقسیم کردند و رقابتهایی که در قرن نوزدهم گاه و بیگاه گُشایشی برای زمامداران ایران فراهم میکرد به همگامی تبدیل شد.
انگلیس که برخلاف روسیه به نهضت مشروطه کمک کرده بود یکباره تغییر جهت داد و دست امپراتوری روسیه را در مناطق شمالی باز گذاشت که به تجاوز و جنایتهای هولناک و در نهایت به اولتیماتوم بدنام ۱۹۱۱ منجر شد. اما گناه لعزش ایران در سراشیبی را نمیتوان تنها به حساب توحش همسایه شمالی و رویکرد انگلیس گذاشت.
ائتلاف بزرگی که روشنفکران سکولار، روحانیون روشن بین، ایلات شمال و جنوب، رزمندگان آزادی در آذربایجان و گیلان و مردم عادی از فرقه و کیشهای گوناگون را گرد هم آورد و جنبش مشروطه را به ثمر رساند کمی بعد از استقرار نظام مشروطه در سال ۱۲۸۸ (۱۹۰۹) از هم پاشید.
شکاف بین انقلابیون در چند بُعد ظاهر شد. در بُعد سیاسی دو جناح رقیب وارد مبارزات انتخاباتی مجلس دوم شدند: محافظه کاران، شامل سیاستمداران سنتی، علمای مشروطه خواه، رزمندگان ایلاتی و شهرستانی به نام "حزب اعتدالیون" شناخته میشدند و در مجلس حائز اکثریت شدند.
هواداران سکولار مردم سالاری که همیاری نیروهای چپگرا را داشتند با عنوان "حزب دمکرات" دومین نیروی سیاسی کشور را تشکیل دادند. اما در پشت این نمای دمکراتیک رقابتها به دشمنی گرایید.
محاکمه و اعدام شیخ فضل الله نوری مجتهد "مشروعه خواه" توسط دولت انقلابی خشم روحانیون از همه طیفها را برانگیخت. آیت الله بهبهانی که در جنبش مشروطه نقشی کلیدی ایفا کرده بود بعد از سفری به عتبات با دمکراتها درگیر شد و علیه رهبر آنها حسن تقی زاده حکم ارتداد صادر کرد اما چیزی نگذشت که خود با گلوله افراطیون چپگرا از پای در آمد.
از این پس نیروهای اسلامگرا به صف مخالفین مشروطه خواهان پیوستند و برخی از بازگشت نظام استبدادی گذشته حمایت کردند. محمدعلی شاه با یاری تزار در صدد پس گرفتن تاج و تخت برآمد و شاهزادگان دیگری از تبار قاجار به دفعات علیه دولت مرکزی یاغی شدند.
بدتر از این چالشها پاشیده شدن نظم و امنیت عمومی بود. بزهکاران و اوباش خود را در صفوف مجاهدین مسلح جا کردند و به چپاول و هراساندن مردم دست زدند. دولت ناگزیر در صدد خلع سلاح نیروهای مجاهد بر آمد و دراین فرایند با ستارخان و باقرخان، دو نماد اسطورهای مقاومت علیه استبداد، درگیر شد.
در همین اوان بود که قوای روس وارد استانهای شمالی ایران شده بود و انگلیس هم به بهانه نبودن امنیت در راههای تجاری جنوب، در بندر بوشهر نیرو پیاده کرد. در نوامبر ۱۹۱۱ سفارت روسیه اولتیماتوم خود را که حاوی تهدید ضمنی به سلب استقلال ایران بود تسلیم دولت ایران کرد.
روسیه نه فقط خواهان عزل شوستر، مستشار امریکایی امور مالی دولت بود بلکه آنچه را برای اعزام نیرو به ایران هزینه کرده بود بعنوان غرامت از دولت مطالبه میکرد.
مجلس دوم از سر غرور اتمام حجت را با اکثریت قاطعی رد کرد ولی رد اولتیماتوم گسیل نیروهای روس بسوی پایتخت را به دنبال داشت. ناصر الملک نایب السلطنه و صمصام السلطنه نخست وزیر، ناگزیر به مقابله با مجلس شدند و به یپرم خان رئیس نظمیه وقت که خود از مجاهدین بنام و از اقلیت قومی ارامنه بود دستور اخراج وکلا و بستن مجلس را دادند.
نظام نوپای مشروطه آنچه را از غرور انقلابی ایرانیان باقی مانده بود ناگزیر نادیده گرفت و سر افکنده به زورگویی روسها تن داد. برای استمالت از روسیه تنی چند از چهرههای آزادیخواه مجلس پیشین از تهران تبعید شدند. این اولین مورد درگیری سیاستمداران واقع گرا (پراگماتیک) با ملّیون آرمانگرا در تاریخ معاصر ایران است که در دهه های بعد به کرات تکرار شد.
دوره فطرت سه سال طول کشید و تحت لوای ناصر الملک چهار کابینه دراین فاصله جا به جا شدند ولی اختلافات و سرکشیها ادامه یافت؛ ناامنی، یاغیگری و زورگویی، گاه کشتار برخی اقلیتهای مذهبی، از خصوصیت این دوره بود.
آغاز جنگ
در شروع جنگ در اروپا ایران خسته و فرسوده بود و به قول مورخ انگلیسی، سِر پِرسی سایکس، که خود در زمان جنگ در ارتش بریتانیا در ایران خدمت میکرد، نه ارتشی در کار بود که بتوان به آن اتکا کرد نه پولی در خزانه و نه حال و رمقی برای جنگیدن؛ اما رویدادهای بعدی نشان داد که با همه خستگی، روحیه مقاومت در ایرانیان به کلی ریشهکن نشده بود.
واکنش انفعالی دولت ایران که در آن مقطع ریاست آنرا مستوفی الممالک به عهده داشت اعلام بیطرفی بود که نادیده گرفته و خیلی زود زیر پا گذاشته شد.
ارتش عثمانی با پشتیبانی مستشاران نظامی آلمان وارد آذربایجان شد و روسیه و بریتانیا هم نیروهای خود را دوباره به ایران گسیل کردند و حضور نظامی خود را در محدوده موافقتنامه ۱۹۰۷ (که مجلس ایران آن را به رسمیت نشناخته بود) گسترش دادند.
هدف انگلیس از این لشکرکشی در درجه اول حفاظت از تأسیسات آسیب پذیر نفت در خوزستان و در درجه دوم نگهداری از جناح شرقی خود در نبرد بصره بود که در همان وقت شکل میگرفت.
اما قصد روس با چشمداشت به تنگه های بسفر و داردانل و ایالات ارمنینشین شرق ترکیه، صرفا از پای درآوردن نیروهای عثمانی بود. وقتی یکسال بعد روسیه و انگلیس قرارداد ۱۹۰۷ را مورد تجدید نظر قرار دادند بریتانیا تمامی جنوب ایران را به منطقه نفوذ خود اضافه کرد و در مقابل پذیرفت که دست روسیه را در ترکیه باز بگذرد.
هر دو محور متخاصم سعی در این داشتند که با شیطنت ایران را ترغیب به "بیطرفی مثبت" کنند که منظور از آن چرخش پشت پرده به یک سو بدون نقض علنی بیطرفی بود.
سیاست و سیاستبازی زمان جنگ در پایتخت
در طول سالهای جنگ تصمیمات و جهتگیریهای سیاسی در تهران برحسب تلاطمهای جنگ، چه در اروپا چه در حوزه شرق، شکل میگرفت، هر چند که نفوذ روس و انگلیس در دربار ریشهدار بود و در همه حال وزنهای در محاسبات به شمار میآمد.
رؤسای دولتها با همین ملاحظه و اینکه چه رویکردی نسبت به متخاصمان داشتند منصوب یا برکنار میشدند. مجلس سوم کمی بعد از تاجگذاری احمد شاه که در تیر ماه همان سال به سن قانونی رسیده بود تشکیل شد. مستوفی الممالک و مشیر الدوله که هردو مورد احترام بودند با فشار روس و انگلیس مجبور به کناره گیری شدند. این دو قدرت متمایل به زمامداری سعدالدوله بودند که در زمان نهضت مشروطه با محمدعلی شاه کنار آمده بود و آزادیخواهان او را مرتد میدانستند.
برای اجتناب از این گزینه جناحهای سیاسی در مجلس به نخست وزیری عین الدوله رضایت دادند که هرچند خود از مباشران استبداد بود ولی در شکست، کرداری شایسته از خود نشان داده بود.
این انتصاب توازن را به نفع روس و انگلیس تغییر داد ولی ملیگرایان مجلس که پشتیبان آلمان و عثمانی بودند به خصوص از اقدامات وزیر کشور عبدالحسین فرمانفرما در جانبداری از روس و انگلیس ناراضی بودند.
اینان موفق شدند مستوفی الممالک را به حکومت بازگردانند که دولت او به روایتی گفتگوهای محرمانهای را برای پیوستن مشروط ایران به محور "مرکزی" یعنی آلمان و متحدانش آغاز کرده بود که طبعا از چشم انگلیس و روس دور نمیماند و این خود دور بدسگالی را که از چند سال قبل در ایران آغاز شده بود تشدید کرد؛ به این معنا که ارتش روسیه با تهدید به اشغال تهران تا قزوین پیشروی کرد.
این واقعه منشا مهاجرت نمایندگان ملیگرا شد و مجلس سوم را از اکثریت انداخت که دوران فطرت آن شش سال به طول انجامید. در این فاصله عزل و نصب وزرا به عهده شاه بود؛ نخست وزیران بر حسب مقتضیات وقت و مهارت در برقراری توازن بین قدرتهای متخاصم و این که تا چه حد موفق به دریافت کمک برای پر کردن خزانه خالی دولت باشند تعیین میشدند. در طول جنگ دولت هشت بار تغییر کرد.
مقاومت و طغیان
مقاومت مردمی علیه انگلیس و روسیه در ایران از پیامدهای شکست عثمانی در نبرد بصره و واکنشی به پیاده شدن نیروهای بریتانیا در بوشهر و فارس بود و نطفه آن در فتوای جهاد علمای شیعه در عتبات بسته شد که در همان سال اول جنگ صادر شد.
عتبات در آن زمان جزیی از امپراتوری عثمانی بود و فتوای علما که بر اتحاد ملل اسلامی تکیه داشت و وجوب حمایت همه مسلمانان را از دولت عثمانی گوشزد میکرد بی شک به اشاره مقامات یا فرماندهان نظامی ترک صادر شده بود.
آلمان و عثمانی، و به یقین سایر متخاصمان، به اهمیت مذهب به عنوان ابزاری برای ایجاد تحرک در میان تودهها برای رسیدن اهداف خود بخوبی آگاهی داشتند و از آن سود میبردند.
پیش از آن مفتیهای اهل سنت در عراق نیز فتوای جهاد علیه روس و انگلیس صادر کرده بودند و در همین روال سلیمان عسگری بیک فرمانده نیروهای عثمانی در عراق در نامهای به شیوخ عرب در جنوب عراق از آنها خواست که نیروهای خود را علیه انگلیس بسیج کنند.
وقتی در فروردین ماه ۱۲۹۴ (مارس ۱۹۱۵) مجتهد اعظم تهران شیخ العراقین متن فتوا را تسلیم احمد شاه کرد، در ظاهر واکنشی از سوی شاه بروز نکرد چرا که مفاد فتوا با بیطرفی ایران مغایر بود. چند ماهی طول کشید که مقاومت، آمیختهای از عرق ملی و مذهبی، در دو رده مجزا یعنی نخبگان سیاسی از یک سو و ایلات و مردم از سوی دیگر شکل بگیرد.
همان طور که اشاره رفت حرکت با شتاب نیروهای روس به سمت تهران در پاییز ۱۹۱۵ که تا کرج هم پیشروی کردند، مردم شهر را وحشت زده کرد تا حدی که حتی دربار قصد انتقال پایتخت را به اصفهان را داشت اما سفرای انگلیس و روس با وعده و وعید شاه را از این خیال منصرف کردند.
نخبگان ملی گرا که به محور آلمان و عثمانی تمایل داشتند و خود در ایجاد جو نامساعد برای انگلیس و روس در تهران نقش داشتند با تائید یا تحریک مستوفی نخست وزیر، پایتخت را به قصد مهاجرت ترک کردند.
در آبان ماه آن سال چهل و یک نماینده ملیگرای مجلس از هردو حزب به همراهی گروهی از فعالان سیاسی، چند ژاندارم و چند دیپلمات و نظامی آلمانی، تهران را ابتدا به سمت قم و اصفهان ترک کردند و از آنجا راهی کرمانشاه شدند.
در قم به ابتکار سلیمان میرزا اسکندری از سران دمکرات – که ۲۵ سال بعد در کهولت اولین دبیر کل حزب توده ایران شد – کمیته دفاع ملی تشکیل گردید و علمای قم هم به پیروی از عتبات فتوای جهاد دادند.
اما چهره های سیاسی از طیفهای دیگر وارد عمل شدند و حسن مدرس با نگاهی ملی-مذهبی در شکلگیری یک رهبری جمعی نقش داشت. مدرس که فقط چند ماه قبل در مجلس سوم اعتبار نامه ملک الشعرای بهار را به این عذر که بهار با سواد آموزی دختران موافق است معلق نگاه داشته بود اینک در صف آزادیخواهان فعال مایشاء بود.
گروههای مهاجر در نهایت در کرمانشاه مستقر شدند. تهران با روی کار آمدن فرمانفرما دوباره در حوزه نفوذ انگلیس و روس قرار گرفته بود از این رو آلمان در صدد بود که از این جناح مهاجر در مقابل دولت بدیلی بوجود آورد و این کار نیازبه رهبری و قوای نظامی داشت.
به این منظور آلمان به توافقی با رضا قلی خان نظام السلطنه مافی، حکمران منطقه لرستان و جنوب غربی رسید و وی در کرمانشاه با سپاهیانش به مهاجرین پیوست، ریاست دولت در تبعید را عهده دار شد و به انگلیس و روسیه اعلام جنگ داد.
بیشک تغییر موقعیت نظامی عثمانی در جبهه عراق بعد از نبرد لوت، ناکامی انگلیس در نبرد مشهور داردانل با ترکیه و پیشرفتهای آلمان و اتریش در جبهه اروپا در این تصمیمات مؤثر بود؛ جمع بندی نخبگان ملیگرای ایران در آن برهه این بود که پیروزی نهائی از آن آلمان و متحدانش خواهد بود.
ژاندارمری در لوای افسران سوئدی، برعکس لشگر قزاق که تحت فرمان افسران روسی بود، به طرفداری از آلمان شهرت داشت. پادگان ژاندارمری همدان به فرماندهی محمد تقی پسیان – که شورشش در خراسان علیه دولت قوام السلطنه و به هواداری سید ضیا در ۱۳۰۰ (۱۹۲۱.۲۲) از او اسطوره ای ساخت – در مصاف با نیروهای قزاق آنها را عقب راند و همدان به دولت موقت در تبعید کرمانشاه پیوست.
با اینهمه عمر این دولت و ماجرای مهاجرت ملیگرایان چندان به طول نیانجامید. اختلافات داخلی که شرحش مفصل است و پیشروی های قوای روس به سمت کرمانشاه، دولت در تبعید را در خرداد ۱۲۹۵ (مه ۱۹۱۶) از هم پاشاند.
به موازات رویدادهای غرب کشور، افسران ژاندارمری شیراز شورش بدفرجام دیگری در فارس به راه انداختند که در آن هم دست آلمانها درک ار بود. بر حسب اتفاق فرمانده و معاونش هر دو از همان خانواده پسیان بودند.
شورش وقتی شکل گرفت که نخست وزیر بر اثر فشار و اصرار چارلز مارلینگ وزیر مختار انگلیس، مخبر السلطنه هدایت، حکمران فارس را معزول و به تهران خواست. مخبر السلطنه تحصیل کرده آلمان بود و وزیر مختار انگلیس او را به همکاری با ویلهلم واسموس جاسوس افسانهای آلمان،که در آن وقت کنسول آلمان در شیراز بود، متهم میکرد.
حبیب الله قوام الملک شیرازی که موقتاً جای مخبر السلطنه را اشغال کرد رئیس ایلات خَمسه بود که به نزدیکی به انگلیس شهرت داشت. برای وطن دوستان ایرانی نزدیکی با قدرت استعماری انگلیس حکم خیانت داشت و تمایل ملیگرایان به آلمان هم برهمین پایه بود.
بنابراین افسران ژاندارم شیراز انتصاب قوام الملک را هر چند موقت بر نمیتابیدند. در یک کودتای محلی سرگرد علیقلی پسیان کنترل شیراز را به دست گرفت، کنسول انگلس بنام و.ف. اُکانر را بازداشت کرد و او را برای مبادله اسیران جنگی به تنگستانی ها تحویل داد.
امّا شورش فارس نیز زیاد دوام نیاورد. ابراهیم قوام شیرازی که بعد از فوت پدرش ایلخان خمسه و ایلات متحد آن شده بود با کمک نظامی انگلیس، قشون بزرگی را برای خواباندن شورش فارس تجهیز کرد و در برخوردی نابرابر، در ماه آوریل ۱۹۱۶، قوای ژاندارمری را در هم شکست.
سرگرد علیقلی و سروان غلامرضا پسیان (که برخی آنان را برادر و گاه پسر عمو خواندهاند) شجاعت کم نظیری از خود نشان دادند و در مصاف نهایی برای اجتناب از اسیر شدن هر دو با گلوله به زندگی خود خاتمه دادند.
نخبگان حزب دمکرات که در تهران مانده بودند اینک میبایست با واقعیت این دو شکست کنار بیایند ولی رویکرد همه آنان نسبت به بازسازی حزب یکسان نبود. در سال سوم جنگ، حزب به دو جناح تقسیم شده بود.
گروهی جانب اعتدال و میانه روی را گرفتند، به این معنا که وضع جبههها را بسنجند و تا روشن شدن سرنوشت جنگ دست به عصا راه روند. چهرههایی مثل وثوق الدوله، مخبر السلطنه و ملک الشعرای بهار از رهبران دمکرات، از تندرو ها فاصله گرفتند و بر این باور بودند که بیدرنگ حزب را بازسازی کنند؛ این گروه به تشکیلی معروف شد.
جناح رادیکال حزب بر عکس معتقد بود که تا زمانی که رهبران مهاجر به تهران مراجعت نکردهاند هیچ تصمیمی در خصوص آینده حزب نباید گرفت و با تشکیل مجدد آن مخالف بودند و از این رو به غیرتشکیلی شهرت یافتند. دکتر مصدق در خاطراتش نقل کرده است که او جزو غیر تشکیلیها بوده است و وثوق الدوله را که در ردای تشکیلی به نخست وزیری رسید و با استعمار انگلیس ساخت مرتد و خیانتکار دانسته است.
مقاومتهای مردمی
مبارزه قهر آمیز منحصر به بازیگران سیاسی یا نظامیان نبود. آلمانیها از همان ابتدای جنگ کوشش کردند از اعتبارشان در افکار عمومی، با تبلیغات و عملیات مخفی بهره بگیرند که یکی از ویژگیهای آن ارتباط با ایلات جنوب بود.
یک شبکه اطلاعاتی گسترده مأمور اجرا این برنامه بود. شاخصترین این مأموران اِرلیش زُوگمایر، زِیلر، پِگین و از همه آشناتر ویلهلم واسموس بود که از او گاه، مترادف با لورنس عربستان، "واسموس پرشیا" یاد شده است. یک مضمون ساختگی در شهرت بخشیدن به آلمانیها پراکندن این شایعه بود که ملت آلمان و شخص امپراطور ویلهلم دوم به اسلام گرویدهاند و از قیصر آلمان گاهی به نام حاجی ویلهلم یاد میشد.
از اوان سال ۱۲۹۴ (مارس ۱۹۱۵) مقاومت های پراکنده به ویژه در نواحی جنوبی ایران توسط تنگستانی ها با همیاری ایلات دشتی و دشتستانی در منطقه بوشهر آغاز گردید و در تابستان همان سال شعله کشید.
ایل قشقایی هم به سهم خود به تناوب بین سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸ در فارس با نیروهای بریتانیا درگیری داشت. هرچند دراین مبارزه جویی ایمان مذهبی سهم مهمی داشت ولی چالش مردمی به همان اندازه آغشته با رنگ ملی گرایی بود؛ شاهد این مدعی نامه سرکشانهای است که رهبر تنگستانیها، محمد حسین خان در فروردین ۱۲۹۴ به کنسول بریتانیا در بوشهر نوشت. کنسول خواسته بود تنگستانیها را تشویق به پیوستن به محور انگلیس و روس کند اما با اعتراض و انتقادهای او مواجه شد.
قیام تنگستانیها علیه نیروهای انگلیس اندکی بعد در حول و حوش بوشهر آغاز شد. فرماندهان بریتانیایی ناچار جوخه کوچکی از سربازان هندی را که برای حفاظت از مأموران و تأسیسات ارتباطی مستقر در بوشهر وجود داشت تقویت کردند.
در یورشی به بندر بوشهر در تیرماه ۱۲۹۴ (ژوئیه ۱۹۱۵) رزمندگان تنگستانی به فرماندهی رئیسعلی دُلواری موفق به بازپس گرفتن (هرچند موقتی) بوشهر شدند، تلفات مهمی به واحد نظامی هندی مستقر در این شهر وارد ساختند که در طی آن دو افسر انگلیسی کشته شدند.
دُلواری دو ماه بعد در نبرد دیگری با ایلاتیهای طرفدار انگلیس در سی و سه سالگی کشته شد ولی تنگستانیها از مبارزه دست نکشیدند و از جمله، به گفته سایکس، در یورشی به بندر لنگه، یک شهروند انگلیسی و چندین ساپی هندی را به قتل رساندند.
رویداد سرنوشت ساز در بهبهان
بسیج ایلات جنوب و عملیات ایذا و هراسان سازی مأموران و نیروهای بریتانیایی در ایران بیشتر به واسموس نسبت داده شده است. واسموس قبل از جنگ به عنوان نایب کنسول در بوشهر خدمت کرده بود.
بعد از جنگ او به ایران فرستاده شد و در زمان شورش ژاندارم ها در شیراز کنسول بود. به طور کلی مأموریت کارگزاران دولتی آلمان از آن جمله واسموس این بود که ایران را به سوی محور "مرکزی" بکشانند.
علاوه بر این صحبت از ارتباط با افغانستان برای دسترسی به هند هم میشد.
معروف است که واسموس با مهارت، به قول معروف سر کیسه را شل میکرده و از این راه در سالهای ۱۹۱۵-۱۹۱۶ دست آوردهای شایانی داشته است.
اما به موجب روایتی از مورخ و روزنامه نگار نامی امریکابی باربارا تاکمن موفقیتهای واسموس برای انگلیس و متحدانش نتیجهای معجزه آسا و کاملا اتفاقی به همراه داشت.
ماجرا از این قرار بود که واسموس در ۱۹۱۵ در سفری به بهبهان به دام یکی از خانهای محلی افتاد که به انگلیس نزدیک بود و قصد داشت او را در قبال دستمزد متناسبی تحویل انگلیسیها دهد. اما پیش از این که مأموران این کشور به بهبهان برسند واسموس موفق به فرار شد.
بازداشت چند ساعته واسموس در بهبهان هر چند در آن وقت کوچکترین بازتابی نداشت ولی پیامدهای آن شگرف توصیف شده است. کیف دستی و لوازم شخصی واسموس در موقع فرار به جا مانده بود و با مدتی تاخیر به لندن رسید.
در بین این لوازم، کلید رمز شماره ۱۳۰۴۰ وزارت امور خارجه آلمان وجود داشت. به این ترتیب انگلیس به سیستم کُدگزاری آلمان دست یافت و قادر شد با اطلاع از ماهیت سیستم، تغییرات زمان بندی شده رمزها را هم بدون دشواری زیاد کشف کند.
به روایت تاکمن، آدمیرال ویلیام هال رئیس بخش رمز وزارت دریاداری بریتانیا با استفاده از این کلید رمز، توانست تگرامهای کنت بِرنسترُف، سفیر آلمان در واشنگتن را با آرتور زِیمرمان وزیر خارجه آلمان را ردگیری کند؛ تا آنکه در ۱۶ ژانویه ۱۹۱۷ تلگرام مشهور زیمرمان که حاکی از قصد آلمان به اتحاد با مکزیک و کشاندن آن کشور به محور قدرتهای "مرکزی" بود کشف شد.
فاش شدن این موضوع رئیس جمهور امریکا وودرو ویلسن را به ورود به جنگ در کنار محور انگلیس فرانسه و روسیه متقاعد کرد و سرنوشت جنگ جهانی را تغییر داد.
برگی از مقاومتهای مردمی نیز در شمال کشور رقم خورد. در آن زمان عثمانی به سهم خود کوشش میکرد از دکترین اتحاد اسلامی ــ که زمانی سید جمال الدین اسدآبادی از مُبشران آن بود ــ به عنوان ابزاری برای پیشبرد مقاصد جنگی خود بهره گیرد.
در شروع جنگ محمد رضا مساوات یک سازمان شبه ماسونی به نام "اتحاد اسلامی" در تهران تاسیس کرد که برخی از ملیگرایان از جمله میرزا کوچک خان از اعضای مؤسس آن بودند.
کمی بعد کوچک خان در گیلان نهضت جنگل را پایه گزاری کرد که هدف آن عملیات ایذایی علیه قوای روس بود ولی در سالهای بعد از جنگ و انقلاب بلشویکی ماهیت نهضت تغییر کرد و با گرایشهای سوسیال دمکرات، ملی ـ مذهبی و ضد استعماری با شوروی پیمان بست و با دولت مرکزی درگیر شد.
بریتانیا برای سرکوب این مقاومتها و امنیت راههای بازرگانی، در ۱۹۱۶ یک ارتش محلی تحت فرماندهی و آموزش افسران انگلسی ایجاد کرد که به پلیس جنوب معروف و سِر پِرسی سایکس به فرماندهی آن منصوب شد.
با این حال ایل قشقایی چالشهای قهر آمیز خود را به سرکردگی صولت الدوله به تناوب بین سالهای ۱۹۱۶ و ۱۹۱۸ ادامه داد. آخرین برخوردها در خرداد ۱۸۹۷ (مه ۱۹۱۸) صورت گرفت بی آنکه نتیجه محسوسی از آن حاصل شود. در اروپا بخت از آلمان و متحدانش رو گردانده بود و با وقوع قحطی بزرگ و همهگیری آنفلوانزا در پی آن، مقاومتها تا پایان سال در همه جا فروکش کرد.
با نگاه به مقاومتهای ایلاتی، تشکیل دولت در تبعید توسط مهاجران ملیگرا ، شورش ژاندارمها در شیراز و بالاخره نهضت مردمی جنگل، گزافه نیست گفته شود که در طی جنگ، ایرانیان گامهای ارزندهای در زنده نگهداشتن غرور ملی خود برداشتند.
اینکه تحریک آلمان و عثمانی هم وجود داشته در این واقعیت تغییری ایجاد نمیکند که ایرانیان بر پایه گرایشهای ملی و مذهبی خود دست به کار مبارزه شده بودند؛ البته کسانی هم بودند که چه در پایتخت و چه در بین ایلات جنوب منافع خود یا کشور را در همسویی با بریتانیا میدیدند و در آن جهت قدم برمیداشتند.
در سالهای پایانی جنگ، ایران به آخر خط و به حال احتضار رسیده بود. در ۱۹۱۶ سپهدار تنکابنی، نخست وزیر خود را ناگزیر دید که با پیشنویس قراردادی که در مقابل دویست هزار تومان در ماه اداره خزانهداری و ارتش را به بریتانیا واگذار میکرد موافقت کند. هر چند این موافقت نامه به دلایلی امضا نشد ولی مشابه آن سه سال بعد توسط دولت وثوق الدوله در غیاب مجلس به امضا رسید.
در یک جمع بندی دلتنگ کننده یحیی دولت آبادی در خاطرات خود نوشت: "… در اینحال حکومت مرکزی تهران صورتی بود بیمعنی و جیرهخوار بیگانگان که جز فرمانبرداری از آنها چارهای نداشت و دلخوش بود که عنوان سلطنت از او سلب نشده و خشنود بود که ماهی سیصد هرار تومان [کذا] بیزحمت به او میرسد بی آنکه فکری بعاقبت کار خود بنماید."
قحطی بزرگ
به این آشفته بازار در تابستان ۱۲۹۶ (۱۹۱۷) مصیبت بنیانکنی به شکل یک قحطی سراسری افزوده شد که از خود تلفات وحشتناکی به جای گذاشت. گواهی شاهدان عینی تصویری خیالی از آخر زمان را به ذهن می آورد. مورخین در بیان حجم تلفات نه از ارقام بلکه از درصد جمعیت سخن گفتهاند. یحیی دولت آبادی بعنوان شاهد عینی در خاطراتش نوشت: "تهران یک چهارم جمعیتش را از دست داد؛ نداران مردند و داراها فقیر شدند."
در بازگشت از اروپا در راه تبریز او روستاهایی را دیده بود بدون سکنه و اجساد پوسیده مردگان طعمه حیوانات شده بودند. ایرانشناس آمریکایی نیکی کِدی تخمین زده است که تا یک چهارم از جمعیت استانهای شمالی ایران نابود شدند.
شک نیست شمال سخت ترین ضربه را خورده بود ولی نقاط دیگر کشور مصون نماندند. سِر پرسی سایکس که درآن وقت فرمانده پلیس جنوب بود نأیید کرده است که قحطی سراسری بوده است.
امیر تیمورکلالی، از رجال و ایلخانهای خراسان در خاطرات شفاهی خود نقل میکند: "در خراسان هیچ چیز نمیشد پیدا کرد حتی نان نبود، هیچ هیچ، [...] نه سبزیجات نه علوف برای احشام، هیچ."
کتاب جنجال برانگیزی تحت عنوان "قحطی بررگ و نسل کُشی در ایران، ۱۹۱۷ـ۱۹۱۹" به قلم محمدقلی مجد در ۲۰۰۳ در امریکا به چاپ رسید که نویسنده در آن گفته است بین ۹ تا ۱۱ میلیون ایرانی به علت گرسنگی و بیماری در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ جان دادند؛ نویسنده این مصیبت را عمدتا ناشی از روشهای جنگی فرماندهان انگلیسی دانسته است.
پژوهشی علمی تر بر پایه اسناد بایگانیهای راکدِ ایران در همان سال در تهران منتشر شد با عنوان "سال دَمپُختک." در این پژوهش تائید شده که قحطی در درجه اول از عوامل طبیعی مثل خشکسالی، کمبود محصول و شیوع پی در پی بیماریها ناشی شده بود که به آن عوارض جنگ افزوده شد و سودجویی بعضی از زعمای قوم، بازاریان و ملاها هم وضع را وخیمترکرد.
آثار خشکسالی از ابتدای سال مشهود بود؛ آگاهی از این موضوع سبب شد که از یک سو فرماندهان نظامی بیگانه به پیش خرید و انبار کردن محصول دست بزنند و از سوی دیگر سودجویان به احتکار غله بپردازند. این سبب کاستی در عرضه غلات و علوفه و صعود ناگهانی قیمتها شد که طبقه کم درآمد را در منگنه گذاشت؛ با شروع سرما تلفات به شکل ترسناکی بالا رفت.
انقلاب روسیه در فوریه ۱۹۱۷ به فروپاشی نظم و انضباط در میان سربازان روسیه منجر شده بود. به موجب قرارداد برست لیتوفسک که در مارس ۱۹۱۸ بین آلمان و دولت انقلابی بلشویک امضا شد، نیروهای روس میبایست خاک ایران و قلمرو عثمانی را تخلیه کنند ولی سولدات های روسی پیش از موعد مهمات و تجهیزات خود را به نیروهای عثمانی فروختند و پیاده راه بازگشت در پیش گرفتند شدند و در مسیر بازگشت برای تامین غذا و سوخت به غارت و راهزنی و کشتار دست زدند.
ارتش با انضباط انگلیس به چنین اعمالی دست نمیزد ولی بهای پر کردن انبارهای سیلوی ارتش انگلیس را ایرانیان میپرداختند. افزون بر این تخلفات و زیادهرویهای فرماندهان محلی انگلیس به ظن قوی چنان که باید و شاید گزارش نمیشده است.
یک مورد از این تخلفات گرارشی است که به موجب آن یک فرمانده انگلیسی هنگام عقب نشینی دستور نابودی انبارهای غله را صادر کرد تا مواد غذائی به دست نیروهای عثمانی نیفتد.
اما دیگر عامل مهم، خودیها بودند. ارباب کیخسرو، نماینده زرتشتیان که از فعالان کمکرسانی در تهران بود در مصاحبه ای در تهران با صراحت از شیوه برخی زمینداران و بازاریان در احتکار غلّه انتقاد کرد.
با این حال فساد رایج مانع از این نشد که افراد صالحتری در حکومت وقت برنامههای کمک رسانی را با همیاری جامعه مدنی به راه اندازند، برنامههایی که نقطه ثقل آن مراکز پخش دَمپُختک در نقاط مختلف شهر بود و بی شک جان بسیاری مستمندان را نجات داد.
در اسناد به جامانده از کمک های سفارت آمریکا و مبلغان مسیحی نیز یاد شده است. پخش غذای پخته تا خرداد سال آخر جنگ ادامه داشت ولی کمی بعد آنفلونزا به جان مردم افتاد. این بار جنوب ایران بود که بیشتر ضربه خورد.
در شیراز که اینک تحت تسلط کامل ارتش بریتانیا قرار داشت قریب یک پنجم جمعیت شهر از میان رفتند. تلاش فرماندهان انگلیسی برای نجات افراد خود فرصتی برای امداد و کمک رسانی به مردم محلی نمیداد. حصبه و وبا هم کمی بعد چهره مخوف خود را نشان دادند.
آمیزه این بیماریها با جنگ و قحطی نویسنده نامی ایران محمد علی جمالزاده را به یاد "چهار سوارکار آخرت" انداخت که در مکاشفات یوحنا مُعرِف همین نمادها است و در این استعاره بداقبالی ملت ما را خلاصه کرد.
شرح علل پیچیده آغاز جنگ جهانی در شروع ماه اوت (مرداد ۱۲۹۳) از هدف این نوشتار دور است؛ کافی است ذکر کنیم که صف بندی های سیاسی بین این قدرتها به منظور حفظ توازن قوا در اروپا دست کم از یک دهه قبل آغاز شده بود و یکی از پیامدهای آن، اتحاد بین دو امپراتوری روس و انگلیس در ۱۹۰۷، به ایران ضربه سختی وارد آورد.
دو قدرت استعماری ایران را به مناطق زیر نفوذ خود تقسیم کردند و رقابتهایی که در قرن نوزدهم گاه و بیگاه گُشایشی برای زمامداران ایران فراهم میکرد به همگامی تبدیل شد.
انگلیس که برخلاف روسیه به نهضت مشروطه کمک کرده بود یکباره تغییر جهت داد و دست امپراتوری روسیه را در مناطق شمالی باز گذاشت که به تجاوز و جنایتهای هولناک و در نهایت به اولتیماتوم بدنام ۱۹۱۱ منجر شد. اما گناه لعزش ایران در سراشیبی را نمیتوان تنها به حساب توحش همسایه شمالی و رویکرد انگلیس گذاشت.
ائتلاف بزرگی که روشنفکران سکولار، روحانیون روشن بین، ایلات شمال و جنوب، رزمندگان آزادی در آذربایجان و گیلان و مردم عادی از فرقه و کیشهای گوناگون را گرد هم آورد و جنبش مشروطه را به ثمر رساند کمی بعد از استقرار نظام مشروطه در سال ۱۲۸۸ (۱۹۰۹) از هم پاشید.
شکاف بین انقلابیون در چند بُعد ظاهر شد. در بُعد سیاسی دو جناح رقیب وارد مبارزات انتخاباتی مجلس دوم شدند: محافظه کاران، شامل سیاستمداران سنتی، علمای مشروطه خواه، رزمندگان ایلاتی و شهرستانی به نام "حزب اعتدالیون" شناخته میشدند و در مجلس حائز اکثریت شدند.
هواداران سکولار مردم سالاری که همیاری نیروهای چپگرا را داشتند با عنوان "حزب دمکرات" دومین نیروی سیاسی کشور را تشکیل دادند. اما در پشت این نمای دمکراتیک رقابتها به دشمنی گرایید.
محاکمه و اعدام شیخ فضل الله نوری مجتهد "مشروعه خواه" توسط دولت انقلابی خشم روحانیون از همه طیفها را برانگیخت. آیت الله بهبهانی که در جنبش مشروطه نقشی کلیدی ایفا کرده بود بعد از سفری به عتبات با دمکراتها درگیر شد و علیه رهبر آنها حسن تقی زاده حکم ارتداد صادر کرد اما چیزی نگذشت که خود با گلوله افراطیون چپگرا از پای در آمد.
از این پس نیروهای اسلامگرا به صف مخالفین مشروطه خواهان پیوستند و برخی از بازگشت نظام استبدادی گذشته حمایت کردند. محمدعلی شاه با یاری تزار در صدد پس گرفتن تاج و تخت برآمد و شاهزادگان دیگری از تبار قاجار به دفعات علیه دولت مرکزی یاغی شدند.
بدتر از این چالشها پاشیده شدن نظم و امنیت عمومی بود. بزهکاران و اوباش خود را در صفوف مجاهدین مسلح جا کردند و به چپاول و هراساندن مردم دست زدند. دولت ناگزیر در صدد خلع سلاح نیروهای مجاهد بر آمد و دراین فرایند با ستارخان و باقرخان، دو نماد اسطورهای مقاومت علیه استبداد، درگیر شد.
در همین اوان بود که قوای روس وارد استانهای شمالی ایران شده بود و انگلیس هم به بهانه نبودن امنیت در راههای تجاری جنوب، در بندر بوشهر نیرو پیاده کرد. در نوامبر ۱۹۱۱ سفارت روسیه اولتیماتوم خود را که حاوی تهدید ضمنی به سلب استقلال ایران بود تسلیم دولت ایران کرد.
روسیه نه فقط خواهان عزل شوستر، مستشار امریکایی امور مالی دولت بود بلکه آنچه را برای اعزام نیرو به ایران هزینه کرده بود بعنوان غرامت از دولت مطالبه میکرد.
مجلس دوم از سر غرور اتمام حجت را با اکثریت قاطعی رد کرد ولی رد اولتیماتوم گسیل نیروهای روس بسوی پایتخت را به دنبال داشت. ناصر الملک نایب السلطنه و صمصام السلطنه نخست وزیر، ناگزیر به مقابله با مجلس شدند و به یپرم خان رئیس نظمیه وقت که خود از مجاهدین بنام و از اقلیت قومی ارامنه بود دستور اخراج وکلا و بستن مجلس را دادند.
نظام نوپای مشروطه آنچه را از غرور انقلابی ایرانیان باقی مانده بود ناگزیر نادیده گرفت و سر افکنده به زورگویی روسها تن داد. برای استمالت از روسیه تنی چند از چهرههای آزادیخواه مجلس پیشین از تهران تبعید شدند. این اولین مورد درگیری سیاستمداران واقع گرا (پراگماتیک) با ملّیون آرمانگرا در تاریخ معاصر ایران است که در دهه های بعد به کرات تکرار شد.
دوره فطرت سه سال طول کشید و تحت لوای ناصر الملک چهار کابینه دراین فاصله جا به جا شدند ولی اختلافات و سرکشیها ادامه یافت؛ ناامنی، یاغیگری و زورگویی، گاه کشتار برخی اقلیتهای مذهبی، از خصوصیت این دوره بود.
آغاز جنگ
در شروع جنگ در اروپا ایران خسته و فرسوده بود و به قول مورخ انگلیسی، سِر پِرسی سایکس، که خود در زمان جنگ در ارتش بریتانیا در ایران خدمت میکرد، نه ارتشی در کار بود که بتوان به آن اتکا کرد نه پولی در خزانه و نه حال و رمقی برای جنگیدن؛ اما رویدادهای بعدی نشان داد که با همه خستگی، روحیه مقاومت در ایرانیان به کلی ریشهکن نشده بود.
واکنش انفعالی دولت ایران که در آن مقطع ریاست آنرا مستوفی الممالک به عهده داشت اعلام بیطرفی بود که نادیده گرفته و خیلی زود زیر پا گذاشته شد.
ارتش عثمانی با پشتیبانی مستشاران نظامی آلمان وارد آذربایجان شد و روسیه و بریتانیا هم نیروهای خود را دوباره به ایران گسیل کردند و حضور نظامی خود را در محدوده موافقتنامه ۱۹۰۷ (که مجلس ایران آن را به رسمیت نشناخته بود) گسترش دادند.
هدف انگلیس از این لشکرکشی در درجه اول حفاظت از تأسیسات آسیب پذیر نفت در خوزستان و در درجه دوم نگهداری از جناح شرقی خود در نبرد بصره بود که در همان وقت شکل میگرفت.
اما قصد روس با چشمداشت به تنگه های بسفر و داردانل و ایالات ارمنینشین شرق ترکیه، صرفا از پای درآوردن نیروهای عثمانی بود. وقتی یکسال بعد روسیه و انگلیس قرارداد ۱۹۰۷ را مورد تجدید نظر قرار دادند بریتانیا تمامی جنوب ایران را به منطقه نفوذ خود اضافه کرد و در مقابل پذیرفت که دست روسیه را در ترکیه باز بگذرد.
هر دو محور متخاصم سعی در این داشتند که با شیطنت ایران را ترغیب به "بیطرفی مثبت" کنند که منظور از آن چرخش پشت پرده به یک سو بدون نقض علنی بیطرفی بود.
سیاست و سیاستبازی زمان جنگ در پایتخت
در طول سالهای جنگ تصمیمات و جهتگیریهای سیاسی در تهران برحسب تلاطمهای جنگ، چه در اروپا چه در حوزه شرق، شکل میگرفت، هر چند که نفوذ روس و انگلیس در دربار ریشهدار بود و در همه حال وزنهای در محاسبات به شمار میآمد.
رؤسای دولتها با همین ملاحظه و اینکه چه رویکردی نسبت به متخاصمان داشتند منصوب یا برکنار میشدند. مجلس سوم کمی بعد از تاجگذاری احمد شاه که در تیر ماه همان سال به سن قانونی رسیده بود تشکیل شد. مستوفی الممالک و مشیر الدوله که هردو مورد احترام بودند با فشار روس و انگلیس مجبور به کناره گیری شدند. این دو قدرت متمایل به زمامداری سعدالدوله بودند که در زمان نهضت مشروطه با محمدعلی شاه کنار آمده بود و آزادیخواهان او را مرتد میدانستند.
برای اجتناب از این گزینه جناحهای سیاسی در مجلس به نخست وزیری عین الدوله رضایت دادند که هرچند خود از مباشران استبداد بود ولی در شکست، کرداری شایسته از خود نشان داده بود.
این انتصاب توازن را به نفع روس و انگلیس تغییر داد ولی ملیگرایان مجلس که پشتیبان آلمان و عثمانی بودند به خصوص از اقدامات وزیر کشور عبدالحسین فرمانفرما در جانبداری از روس و انگلیس ناراضی بودند.
اینان موفق شدند مستوفی الممالک را به حکومت بازگردانند که دولت او به روایتی گفتگوهای محرمانهای را برای پیوستن مشروط ایران به محور "مرکزی" یعنی آلمان و متحدانش آغاز کرده بود که طبعا از چشم انگلیس و روس دور نمیماند و این خود دور بدسگالی را که از چند سال قبل در ایران آغاز شده بود تشدید کرد؛ به این معنا که ارتش روسیه با تهدید به اشغال تهران تا قزوین پیشروی کرد.
این واقعه منشا مهاجرت نمایندگان ملیگرا شد و مجلس سوم را از اکثریت انداخت که دوران فطرت آن شش سال به طول انجامید. در این فاصله عزل و نصب وزرا به عهده شاه بود؛ نخست وزیران بر حسب مقتضیات وقت و مهارت در برقراری توازن بین قدرتهای متخاصم و این که تا چه حد موفق به دریافت کمک برای پر کردن خزانه خالی دولت باشند تعیین میشدند. در طول جنگ دولت هشت بار تغییر کرد.
مقاومت و طغیان
مقاومت مردمی علیه انگلیس و روسیه در ایران از پیامدهای شکست عثمانی در نبرد بصره و واکنشی به پیاده شدن نیروهای بریتانیا در بوشهر و فارس بود و نطفه آن در فتوای جهاد علمای شیعه در عتبات بسته شد که در همان سال اول جنگ صادر شد.
عتبات در آن زمان جزیی از امپراتوری عثمانی بود و فتوای علما که بر اتحاد ملل اسلامی تکیه داشت و وجوب حمایت همه مسلمانان را از دولت عثمانی گوشزد میکرد بی شک به اشاره مقامات یا فرماندهان نظامی ترک صادر شده بود.
آلمان و عثمانی، و به یقین سایر متخاصمان، به اهمیت مذهب به عنوان ابزاری برای ایجاد تحرک در میان تودهها برای رسیدن اهداف خود بخوبی آگاهی داشتند و از آن سود میبردند.
پیش از آن مفتیهای اهل سنت در عراق نیز فتوای جهاد علیه روس و انگلیس صادر کرده بودند و در همین روال سلیمان عسگری بیک فرمانده نیروهای عثمانی در عراق در نامهای به شیوخ عرب در جنوب عراق از آنها خواست که نیروهای خود را علیه انگلیس بسیج کنند.
وقتی در فروردین ماه ۱۲۹۴ (مارس ۱۹۱۵) مجتهد اعظم تهران شیخ العراقین متن فتوا را تسلیم احمد شاه کرد، در ظاهر واکنشی از سوی شاه بروز نکرد چرا که مفاد فتوا با بیطرفی ایران مغایر بود. چند ماهی طول کشید که مقاومت، آمیختهای از عرق ملی و مذهبی، در دو رده مجزا یعنی نخبگان سیاسی از یک سو و ایلات و مردم از سوی دیگر شکل بگیرد.
همان طور که اشاره رفت حرکت با شتاب نیروهای روس به سمت تهران در پاییز ۱۹۱۵ که تا کرج هم پیشروی کردند، مردم شهر را وحشت زده کرد تا حدی که حتی دربار قصد انتقال پایتخت را به اصفهان را داشت اما سفرای انگلیس و روس با وعده و وعید شاه را از این خیال منصرف کردند.
نخبگان ملی گرا که به محور آلمان و عثمانی تمایل داشتند و خود در ایجاد جو نامساعد برای انگلیس و روس در تهران نقش داشتند با تائید یا تحریک مستوفی نخست وزیر، پایتخت را به قصد مهاجرت ترک کردند.
در آبان ماه آن سال چهل و یک نماینده ملیگرای مجلس از هردو حزب به همراهی گروهی از فعالان سیاسی، چند ژاندارم و چند دیپلمات و نظامی آلمانی، تهران را ابتدا به سمت قم و اصفهان ترک کردند و از آنجا راهی کرمانشاه شدند.
در قم به ابتکار سلیمان میرزا اسکندری از سران دمکرات – که ۲۵ سال بعد در کهولت اولین دبیر کل حزب توده ایران شد – کمیته دفاع ملی تشکیل گردید و علمای قم هم به پیروی از عتبات فتوای جهاد دادند.
اما چهره های سیاسی از طیفهای دیگر وارد عمل شدند و حسن مدرس با نگاهی ملی-مذهبی در شکلگیری یک رهبری جمعی نقش داشت. مدرس که فقط چند ماه قبل در مجلس سوم اعتبار نامه ملک الشعرای بهار را به این عذر که بهار با سواد آموزی دختران موافق است معلق نگاه داشته بود اینک در صف آزادیخواهان فعال مایشاء بود.
گروههای مهاجر در نهایت در کرمانشاه مستقر شدند. تهران با روی کار آمدن فرمانفرما دوباره در حوزه نفوذ انگلیس و روس قرار گرفته بود از این رو آلمان در صدد بود که از این جناح مهاجر در مقابل دولت بدیلی بوجود آورد و این کار نیازبه رهبری و قوای نظامی داشت.
به این منظور آلمان به توافقی با رضا قلی خان نظام السلطنه مافی، حکمران منطقه لرستان و جنوب غربی رسید و وی در کرمانشاه با سپاهیانش به مهاجرین پیوست، ریاست دولت در تبعید را عهده دار شد و به انگلیس و روسیه اعلام جنگ داد.
بیشک تغییر موقعیت نظامی عثمانی در جبهه عراق بعد از نبرد لوت، ناکامی انگلیس در نبرد مشهور داردانل با ترکیه و پیشرفتهای آلمان و اتریش در جبهه اروپا در این تصمیمات مؤثر بود؛ جمع بندی نخبگان ملیگرای ایران در آن برهه این بود که پیروزی نهائی از آن آلمان و متحدانش خواهد بود.
ژاندارمری در لوای افسران سوئدی، برعکس لشگر قزاق که تحت فرمان افسران روسی بود، به طرفداری از آلمان شهرت داشت. پادگان ژاندارمری همدان به فرماندهی محمد تقی پسیان – که شورشش در خراسان علیه دولت قوام السلطنه و به هواداری سید ضیا در ۱۳۰۰ (۱۹۲۱.۲۲) از او اسطوره ای ساخت – در مصاف با نیروهای قزاق آنها را عقب راند و همدان به دولت موقت در تبعید کرمانشاه پیوست.
با اینهمه عمر این دولت و ماجرای مهاجرت ملیگرایان چندان به طول نیانجامید. اختلافات داخلی که شرحش مفصل است و پیشروی های قوای روس به سمت کرمانشاه، دولت در تبعید را در خرداد ۱۲۹۵ (مه ۱۹۱۶) از هم پاشاند.
به موازات رویدادهای غرب کشور، افسران ژاندارمری شیراز شورش بدفرجام دیگری در فارس به راه انداختند که در آن هم دست آلمانها درک ار بود. بر حسب اتفاق فرمانده و معاونش هر دو از همان خانواده پسیان بودند.
شورش وقتی شکل گرفت که نخست وزیر بر اثر فشار و اصرار چارلز مارلینگ وزیر مختار انگلیس، مخبر السلطنه هدایت، حکمران فارس را معزول و به تهران خواست. مخبر السلطنه تحصیل کرده آلمان بود و وزیر مختار انگلیس او را به همکاری با ویلهلم واسموس جاسوس افسانهای آلمان،که در آن وقت کنسول آلمان در شیراز بود، متهم میکرد.
حبیب الله قوام الملک شیرازی که موقتاً جای مخبر السلطنه را اشغال کرد رئیس ایلات خَمسه بود که به نزدیکی به انگلیس شهرت داشت. برای وطن دوستان ایرانی نزدیکی با قدرت استعماری انگلیس حکم خیانت داشت و تمایل ملیگرایان به آلمان هم برهمین پایه بود.
بنابراین افسران ژاندارم شیراز انتصاب قوام الملک را هر چند موقت بر نمیتابیدند. در یک کودتای محلی سرگرد علیقلی پسیان کنترل شیراز را به دست گرفت، کنسول انگلس بنام و.ف. اُکانر را بازداشت کرد و او را برای مبادله اسیران جنگی به تنگستانی ها تحویل داد.
امّا شورش فارس نیز زیاد دوام نیاورد. ابراهیم قوام شیرازی که بعد از فوت پدرش ایلخان خمسه و ایلات متحد آن شده بود با کمک نظامی انگلیس، قشون بزرگی را برای خواباندن شورش فارس تجهیز کرد و در برخوردی نابرابر، در ماه آوریل ۱۹۱۶، قوای ژاندارمری را در هم شکست.
سرگرد علیقلی و سروان غلامرضا پسیان (که برخی آنان را برادر و گاه پسر عمو خواندهاند) شجاعت کم نظیری از خود نشان دادند و در مصاف نهایی برای اجتناب از اسیر شدن هر دو با گلوله به زندگی خود خاتمه دادند.
نخبگان حزب دمکرات که در تهران مانده بودند اینک میبایست با واقعیت این دو شکست کنار بیایند ولی رویکرد همه آنان نسبت به بازسازی حزب یکسان نبود. در سال سوم جنگ، حزب به دو جناح تقسیم شده بود.
گروهی جانب اعتدال و میانه روی را گرفتند، به این معنا که وضع جبههها را بسنجند و تا روشن شدن سرنوشت جنگ دست به عصا راه روند. چهرههایی مثل وثوق الدوله، مخبر السلطنه و ملک الشعرای بهار از رهبران دمکرات، از تندرو ها فاصله گرفتند و بر این باور بودند که بیدرنگ حزب را بازسازی کنند؛ این گروه به تشکیلی معروف شد.
جناح رادیکال حزب بر عکس معتقد بود که تا زمانی که رهبران مهاجر به تهران مراجعت نکردهاند هیچ تصمیمی در خصوص آینده حزب نباید گرفت و با تشکیل مجدد آن مخالف بودند و از این رو به غیرتشکیلی شهرت یافتند. دکتر مصدق در خاطراتش نقل کرده است که او جزو غیر تشکیلیها بوده است و وثوق الدوله را که در ردای تشکیلی به نخست وزیری رسید و با استعمار انگلیس ساخت مرتد و خیانتکار دانسته است.
مقاومتهای مردمی
مبارزه قهر آمیز منحصر به بازیگران سیاسی یا نظامیان نبود. آلمانیها از همان ابتدای جنگ کوشش کردند از اعتبارشان در افکار عمومی، با تبلیغات و عملیات مخفی بهره بگیرند که یکی از ویژگیهای آن ارتباط با ایلات جنوب بود.
یک شبکه اطلاعاتی گسترده مأمور اجرا این برنامه بود. شاخصترین این مأموران اِرلیش زُوگمایر، زِیلر، پِگین و از همه آشناتر ویلهلم واسموس بود که از او گاه، مترادف با لورنس عربستان، "واسموس پرشیا" یاد شده است. یک مضمون ساختگی در شهرت بخشیدن به آلمانیها پراکندن این شایعه بود که ملت آلمان و شخص امپراطور ویلهلم دوم به اسلام گرویدهاند و از قیصر آلمان گاهی به نام حاجی ویلهلم یاد میشد.
از اوان سال ۱۲۹۴ (مارس ۱۹۱۵) مقاومت های پراکنده به ویژه در نواحی جنوبی ایران توسط تنگستانی ها با همیاری ایلات دشتی و دشتستانی در منطقه بوشهر آغاز گردید و در تابستان همان سال شعله کشید.
ایل قشقایی هم به سهم خود به تناوب بین سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸ در فارس با نیروهای بریتانیا درگیری داشت. هرچند دراین مبارزه جویی ایمان مذهبی سهم مهمی داشت ولی چالش مردمی به همان اندازه آغشته با رنگ ملی گرایی بود؛ شاهد این مدعی نامه سرکشانهای است که رهبر تنگستانیها، محمد حسین خان در فروردین ۱۲۹۴ به کنسول بریتانیا در بوشهر نوشت. کنسول خواسته بود تنگستانیها را تشویق به پیوستن به محور انگلیس و روس کند اما با اعتراض و انتقادهای او مواجه شد.
قیام تنگستانیها علیه نیروهای انگلیس اندکی بعد در حول و حوش بوشهر آغاز شد. فرماندهان بریتانیایی ناچار جوخه کوچکی از سربازان هندی را که برای حفاظت از مأموران و تأسیسات ارتباطی مستقر در بوشهر وجود داشت تقویت کردند.
در یورشی به بندر بوشهر در تیرماه ۱۲۹۴ (ژوئیه ۱۹۱۵) رزمندگان تنگستانی به فرماندهی رئیسعلی دُلواری موفق به بازپس گرفتن (هرچند موقتی) بوشهر شدند، تلفات مهمی به واحد نظامی هندی مستقر در این شهر وارد ساختند که در طی آن دو افسر انگلیسی کشته شدند.
دُلواری دو ماه بعد در نبرد دیگری با ایلاتیهای طرفدار انگلیس در سی و سه سالگی کشته شد ولی تنگستانیها از مبارزه دست نکشیدند و از جمله، به گفته سایکس، در یورشی به بندر لنگه، یک شهروند انگلیسی و چندین ساپی هندی را به قتل رساندند.
رویداد سرنوشت ساز در بهبهان
بسیج ایلات جنوب و عملیات ایذا و هراسان سازی مأموران و نیروهای بریتانیایی در ایران بیشتر به واسموس نسبت داده شده است. واسموس قبل از جنگ به عنوان نایب کنسول در بوشهر خدمت کرده بود.
بعد از جنگ او به ایران فرستاده شد و در زمان شورش ژاندارم ها در شیراز کنسول بود. به طور کلی مأموریت کارگزاران دولتی آلمان از آن جمله واسموس این بود که ایران را به سوی محور "مرکزی" بکشانند.
علاوه بر این صحبت از ارتباط با افغانستان برای دسترسی به هند هم میشد.
معروف است که واسموس با مهارت، به قول معروف سر کیسه را شل میکرده و از این راه در سالهای ۱۹۱۵-۱۹۱۶ دست آوردهای شایانی داشته است.
اما به موجب روایتی از مورخ و روزنامه نگار نامی امریکابی باربارا تاکمن موفقیتهای واسموس برای انگلیس و متحدانش نتیجهای معجزه آسا و کاملا اتفاقی به همراه داشت.
ماجرا از این قرار بود که واسموس در ۱۹۱۵ در سفری به بهبهان به دام یکی از خانهای محلی افتاد که به انگلیس نزدیک بود و قصد داشت او را در قبال دستمزد متناسبی تحویل انگلیسیها دهد. اما پیش از این که مأموران این کشور به بهبهان برسند واسموس موفق به فرار شد.
بازداشت چند ساعته واسموس در بهبهان هر چند در آن وقت کوچکترین بازتابی نداشت ولی پیامدهای آن شگرف توصیف شده است. کیف دستی و لوازم شخصی واسموس در موقع فرار به جا مانده بود و با مدتی تاخیر به لندن رسید.
در بین این لوازم، کلید رمز شماره ۱۳۰۴۰ وزارت امور خارجه آلمان وجود داشت. به این ترتیب انگلیس به سیستم کُدگزاری آلمان دست یافت و قادر شد با اطلاع از ماهیت سیستم، تغییرات زمان بندی شده رمزها را هم بدون دشواری زیاد کشف کند.
به روایت تاکمن، آدمیرال ویلیام هال رئیس بخش رمز وزارت دریاداری بریتانیا با استفاده از این کلید رمز، توانست تگرامهای کنت بِرنسترُف، سفیر آلمان در واشنگتن را با آرتور زِیمرمان وزیر خارجه آلمان را ردگیری کند؛ تا آنکه در ۱۶ ژانویه ۱۹۱۷ تلگرام مشهور زیمرمان که حاکی از قصد آلمان به اتحاد با مکزیک و کشاندن آن کشور به محور قدرتهای "مرکزی" بود کشف شد.
فاش شدن این موضوع رئیس جمهور امریکا وودرو ویلسن را به ورود به جنگ در کنار محور انگلیس فرانسه و روسیه متقاعد کرد و سرنوشت جنگ جهانی را تغییر داد.
برگی از مقاومتهای مردمی نیز در شمال کشور رقم خورد. در آن زمان عثمانی به سهم خود کوشش میکرد از دکترین اتحاد اسلامی ــ که زمانی سید جمال الدین اسدآبادی از مُبشران آن بود ــ به عنوان ابزاری برای پیشبرد مقاصد جنگی خود بهره گیرد.
در شروع جنگ محمد رضا مساوات یک سازمان شبه ماسونی به نام "اتحاد اسلامی" در تهران تاسیس کرد که برخی از ملیگرایان از جمله میرزا کوچک خان از اعضای مؤسس آن بودند.
کمی بعد کوچک خان در گیلان نهضت جنگل را پایه گزاری کرد که هدف آن عملیات ایذایی علیه قوای روس بود ولی در سالهای بعد از جنگ و انقلاب بلشویکی ماهیت نهضت تغییر کرد و با گرایشهای سوسیال دمکرات، ملی ـ مذهبی و ضد استعماری با شوروی پیمان بست و با دولت مرکزی درگیر شد.
بریتانیا برای سرکوب این مقاومتها و امنیت راههای بازرگانی، در ۱۹۱۶ یک ارتش محلی تحت فرماندهی و آموزش افسران انگلسی ایجاد کرد که به پلیس جنوب معروف و سِر پِرسی سایکس به فرماندهی آن منصوب شد.
با این حال ایل قشقایی چالشهای قهر آمیز خود را به سرکردگی صولت الدوله به تناوب بین سالهای ۱۹۱۶ و ۱۹۱۸ ادامه داد. آخرین برخوردها در خرداد ۱۸۹۷ (مه ۱۹۱۸) صورت گرفت بی آنکه نتیجه محسوسی از آن حاصل شود. در اروپا بخت از آلمان و متحدانش رو گردانده بود و با وقوع قحطی بزرگ و همهگیری آنفلوانزا در پی آن، مقاومتها تا پایان سال در همه جا فروکش کرد.
با نگاه به مقاومتهای ایلاتی، تشکیل دولت در تبعید توسط مهاجران ملیگرا ، شورش ژاندارمها در شیراز و بالاخره نهضت مردمی جنگل، گزافه نیست گفته شود که در طی جنگ، ایرانیان گامهای ارزندهای در زنده نگهداشتن غرور ملی خود برداشتند.
اینکه تحریک آلمان و عثمانی هم وجود داشته در این واقعیت تغییری ایجاد نمیکند که ایرانیان بر پایه گرایشهای ملی و مذهبی خود دست به کار مبارزه شده بودند؛ البته کسانی هم بودند که چه در پایتخت و چه در بین ایلات جنوب منافع خود یا کشور را در همسویی با بریتانیا میدیدند و در آن جهت قدم برمیداشتند.
در سالهای پایانی جنگ، ایران به آخر خط و به حال احتضار رسیده بود. در ۱۹۱۶ سپهدار تنکابنی، نخست وزیر خود را ناگزیر دید که با پیشنویس قراردادی که در مقابل دویست هزار تومان در ماه اداره خزانهداری و ارتش را به بریتانیا واگذار میکرد موافقت کند. هر چند این موافقت نامه به دلایلی امضا نشد ولی مشابه آن سه سال بعد توسط دولت وثوق الدوله در غیاب مجلس به امضا رسید.
در یک جمع بندی دلتنگ کننده یحیی دولت آبادی در خاطرات خود نوشت: "… در اینحال حکومت مرکزی تهران صورتی بود بیمعنی و جیرهخوار بیگانگان که جز فرمانبرداری از آنها چارهای نداشت و دلخوش بود که عنوان سلطنت از او سلب نشده و خشنود بود که ماهی سیصد هرار تومان [کذا] بیزحمت به او میرسد بی آنکه فکری بعاقبت کار خود بنماید."
قحطی بزرگ
به این آشفته بازار در تابستان ۱۲۹۶ (۱۹۱۷) مصیبت بنیانکنی به شکل یک قحطی سراسری افزوده شد که از خود تلفات وحشتناکی به جای گذاشت. گواهی شاهدان عینی تصویری خیالی از آخر زمان را به ذهن می آورد. مورخین در بیان حجم تلفات نه از ارقام بلکه از درصد جمعیت سخن گفتهاند. یحیی دولت آبادی بعنوان شاهد عینی در خاطراتش نوشت: "تهران یک چهارم جمعیتش را از دست داد؛ نداران مردند و داراها فقیر شدند."
در بازگشت از اروپا در راه تبریز او روستاهایی را دیده بود بدون سکنه و اجساد پوسیده مردگان طعمه حیوانات شده بودند. ایرانشناس آمریکایی نیکی کِدی تخمین زده است که تا یک چهارم از جمعیت استانهای شمالی ایران نابود شدند.
شک نیست شمال سخت ترین ضربه را خورده بود ولی نقاط دیگر کشور مصون نماندند. سِر پرسی سایکس که درآن وقت فرمانده پلیس جنوب بود نأیید کرده است که قحطی سراسری بوده است.
امیر تیمورکلالی، از رجال و ایلخانهای خراسان در خاطرات شفاهی خود نقل میکند: "در خراسان هیچ چیز نمیشد پیدا کرد حتی نان نبود، هیچ هیچ، [...] نه سبزیجات نه علوف برای احشام، هیچ."
کتاب جنجال برانگیزی تحت عنوان "قحطی بررگ و نسل کُشی در ایران، ۱۹۱۷ـ۱۹۱۹" به قلم محمدقلی مجد در ۲۰۰۳ در امریکا به چاپ رسید که نویسنده در آن گفته است بین ۹ تا ۱۱ میلیون ایرانی به علت گرسنگی و بیماری در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ جان دادند؛ نویسنده این مصیبت را عمدتا ناشی از روشهای جنگی فرماندهان انگلیسی دانسته است.
پژوهشی علمی تر بر پایه اسناد بایگانیهای راکدِ ایران در همان سال در تهران منتشر شد با عنوان "سال دَمپُختک." در این پژوهش تائید شده که قحطی در درجه اول از عوامل طبیعی مثل خشکسالی، کمبود محصول و شیوع پی در پی بیماریها ناشی شده بود که به آن عوارض جنگ افزوده شد و سودجویی بعضی از زعمای قوم، بازاریان و ملاها هم وضع را وخیمترکرد.
آثار خشکسالی از ابتدای سال مشهود بود؛ آگاهی از این موضوع سبب شد که از یک سو فرماندهان نظامی بیگانه به پیش خرید و انبار کردن محصول دست بزنند و از سوی دیگر سودجویان به احتکار غله بپردازند. این سبب کاستی در عرضه غلات و علوفه و صعود ناگهانی قیمتها شد که طبقه کم درآمد را در منگنه گذاشت؛ با شروع سرما تلفات به شکل ترسناکی بالا رفت.
انقلاب روسیه در فوریه ۱۹۱۷ به فروپاشی نظم و انضباط در میان سربازان روسیه منجر شده بود. به موجب قرارداد برست لیتوفسک که در مارس ۱۹۱۸ بین آلمان و دولت انقلابی بلشویک امضا شد، نیروهای روس میبایست خاک ایران و قلمرو عثمانی را تخلیه کنند ولی سولدات های روسی پیش از موعد مهمات و تجهیزات خود را به نیروهای عثمانی فروختند و پیاده راه بازگشت در پیش گرفتند شدند و در مسیر بازگشت برای تامین غذا و سوخت به غارت و راهزنی و کشتار دست زدند.
ارتش با انضباط انگلیس به چنین اعمالی دست نمیزد ولی بهای پر کردن انبارهای سیلوی ارتش انگلیس را ایرانیان میپرداختند. افزون بر این تخلفات و زیادهرویهای فرماندهان محلی انگلیس به ظن قوی چنان که باید و شاید گزارش نمیشده است.
یک مورد از این تخلفات گرارشی است که به موجب آن یک فرمانده انگلیسی هنگام عقب نشینی دستور نابودی انبارهای غله را صادر کرد تا مواد غذائی به دست نیروهای عثمانی نیفتد.
اما دیگر عامل مهم، خودیها بودند. ارباب کیخسرو، نماینده زرتشتیان که از فعالان کمکرسانی در تهران بود در مصاحبه ای در تهران با صراحت از شیوه برخی زمینداران و بازاریان در احتکار غلّه انتقاد کرد.
با این حال فساد رایج مانع از این نشد که افراد صالحتری در حکومت وقت برنامههای کمک رسانی را با همیاری جامعه مدنی به راه اندازند، برنامههایی که نقطه ثقل آن مراکز پخش دَمپُختک در نقاط مختلف شهر بود و بی شک جان بسیاری مستمندان را نجات داد.
در اسناد به جامانده از کمک های سفارت آمریکا و مبلغان مسیحی نیز یاد شده است. پخش غذای پخته تا خرداد سال آخر جنگ ادامه داشت ولی کمی بعد آنفلونزا به جان مردم افتاد. این بار جنوب ایران بود که بیشتر ضربه خورد.
در شیراز که اینک تحت تسلط کامل ارتش بریتانیا قرار داشت قریب یک پنجم جمعیت شهر از میان رفتند. تلاش فرماندهان انگلیسی برای نجات افراد خود فرصتی برای امداد و کمک رسانی به مردم محلی نمیداد. حصبه و وبا هم کمی بعد چهره مخوف خود را نشان دادند.
آمیزه این بیماریها با جنگ و قحطی نویسنده نامی ایران محمد علی جمالزاده را به یاد "چهار سوارکار آخرت" انداخت که در مکاشفات یوحنا مُعرِف همین نمادها است و در این استعاره بداقبالی ملت ما را خلاصه کرد.