24-08-2014، 19:54
در سینه اش آتش فشانی شعله ور دارد
رودی که حالا درسرش فکر سفر دارد
من می روم از این حوالی دورتر باشم
بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد !
آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد
حالا که می آید به سوی من، تبر دارد!
با این عطش در زیر خاکی سرد می سوزم
گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد
یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد
این رود تشنه درسرش شور خزر دارد
دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است
دلتنگم و این درد ازحالم خبر دارد،
مانند بیماری که مرگش از عطش حتمی ست
اما برایش آب مثل سم ضرر دارد