18-08-2014، 10:06
میدانم دیگر برای من نیستی اما دلی که با تو باشد این حرفها را نمی فهمد …
.
.
گاهی اونقدر خسته میشویم که خستگیمون در نمیشه ، “درد” میشه !
.
.
زنده ام نه ازجانی که مانده ، از استخوان های لجبازی که روی هم ایستاده اند !
.
.
این روزها خیلی چیزها دست من نیست ؛ مثل دستهایت !
.
.
گاهی هم باید چشمها را بست تا او که نیست شاید بیاید در خواب !
.
.
آنجا نشسته ای و لبخند میزنی اما دستی تکان نمیدهی …
ای کاش آن قاب ، قاب پنجره بود !
.
.
تلخی قصه اونجاست که وقتی دلم سوخت ، دلش خنک شد !
.
.
زندگی نوشتن ندارد وقتی تمام روزهای خدا “من” دارد ولی “تو” ندارد …
.
.
بی تو هر کاری گریستن است حتی خندیدن …
.
.
.
.
گاهی اونقدر خسته میشویم که خستگیمون در نمیشه ، “درد” میشه !
.
.
زنده ام نه ازجانی که مانده ، از استخوان های لجبازی که روی هم ایستاده اند !
.
.
این روزها خیلی چیزها دست من نیست ؛ مثل دستهایت !
.
.
گاهی هم باید چشمها را بست تا او که نیست شاید بیاید در خواب !
.
.
آنجا نشسته ای و لبخند میزنی اما دستی تکان نمیدهی …
ای کاش آن قاب ، قاب پنجره بود !
.
.
تلخی قصه اونجاست که وقتی دلم سوخت ، دلش خنک شد !
.
.
زندگی نوشتن ندارد وقتی تمام روزهای خدا “من” دارد ولی “تو” ندارد …
.
.
بی تو هر کاری گریستن است حتی خندیدن …
.
.
سالهاست این ترازوی ۲کفه تعادل ندارد ، دست خالی و دل پر !
.
.
دیریست اسیرم
اسیر انتظار
اسیر دلواپسی
اسیر هر آنچه مرا به یاد تو می اندازد …
.
.
به فالگیر بگو خط عمرِ من کف دست هایم نیست … رد پاهای او را نگاه کند !
.
.
روزها یکی پس از دیگری میگذرند و من هنوز منتظر فردا هستم تا تو بیایی !
.
.
میدانم که یک روز حوالی یک هرگز بزرگ به هم خواهیم رسید !
.
.
نبودنت چه فصلی از سال است که هم روزها و هم شب ها اینقدر طولانی شده اند ؟؟؟
.
.
سخته به جایی برسی که دیگه نه هیچ اومدنی آرومت کنه و نه هیچ رفتنی نابودت !
.
.
سخت است فراموش کردن کسی که با او همه چیز و همه کس را فراموش میکردم !
.
.
کمی بر من بتاب …
روزهای سردیست و دوست داشتنت دارد در من یخ میزند !
.
.
در تلاطم روزگار ناسازگار ، من دورتر از همیشه کنج زندگی جا مانده ام !
.
.
به خدا دل آلزایمر نمی گیرد ، بفهمید آدم ها !!!
.
.
بگذشت در فراق تو شبهای بی شمار
هر شب درین امید که فردا ببینمت !
.
.
راحت بگم ، نیمه گم شده ی دیگری به اشتباه تمام من شده بود …
.
.
میدانی از کجای زنگی بیشتر خسته ام ؟
آنجایی که وسط خنده هام بغض میکنم …
.
.
بیچاره مترسک…
سرتاسر سال از مزرعه محافظت میکرد ولی با آغاز فصل سرما تنش هیزم کشاورز شد !
آری ، پاداش وفاداری جز این نیست !
.
.
دیریست اسیرم
اسیر انتظار
اسیر دلواپسی
اسیر هر آنچه مرا به یاد تو می اندازد …
.
.
به فالگیر بگو خط عمرِ من کف دست هایم نیست … رد پاهای او را نگاه کند !
.
.
روزها یکی پس از دیگری میگذرند و من هنوز منتظر فردا هستم تا تو بیایی !
.
.
میدانم که یک روز حوالی یک هرگز بزرگ به هم خواهیم رسید !
.
.
نبودنت چه فصلی از سال است که هم روزها و هم شب ها اینقدر طولانی شده اند ؟؟؟
.
.
سخته به جایی برسی که دیگه نه هیچ اومدنی آرومت کنه و نه هیچ رفتنی نابودت !
.
.
سخت است فراموش کردن کسی که با او همه چیز و همه کس را فراموش میکردم !
.
.
کمی بر من بتاب …
روزهای سردیست و دوست داشتنت دارد در من یخ میزند !
.
.
در تلاطم روزگار ناسازگار ، من دورتر از همیشه کنج زندگی جا مانده ام !
.
.
به خدا دل آلزایمر نمی گیرد ، بفهمید آدم ها !!!
.
.
بگذشت در فراق تو شبهای بی شمار
هر شب درین امید که فردا ببینمت !
.
.
راحت بگم ، نیمه گم شده ی دیگری به اشتباه تمام من شده بود …
.
.
میدانی از کجای زنگی بیشتر خسته ام ؟
آنجایی که وسط خنده هام بغض میکنم …
.
.
بیچاره مترسک…
سرتاسر سال از مزرعه محافظت میکرد ولی با آغاز فصل سرما تنش هیزم کشاورز شد !
آری ، پاداش وفاداری جز این نیست !
.
.
تنها بی هوایی آدمی را خفه نمی کند ، گاهی هوایی شدن آرام آرام بدون روسیاهی خاموشت می کند !
.
.
تموم کوچه ها تاریکن اینجا
تموم آرزوها دست بادن
من از این آدمک ها ناامیدم
که چشمای منو به گریه دادن
.
.
سال نو میشه و زخمه من کهنه تر …
پس ای زخم ، کهنه تر شدنت مبارک !
.
.
شعر گاهی می گریاندم اما کلمه ای نیست در جهان که بازم بدارد از گریستن !
“حسن آذری”
.
.
گذشته ها گذشته … اما تلخ گذشته اونم برای من !!!
.
.
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم و آخر هم به واقعیت می پیوست …
یکی بود … یکی نبود !
.
.
سرگرمی ام شده گرفتنِ فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری :
“غم تمام می شود”
“غصه نخور”
“مشکلات حل می شود ”
و …
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این زندگی ؟!
.
.
ترسم از آن است که آنقدر پیر شوم که دندانی برای روی جگر گذاشتن نداشته باشم !
.
.
مطمئن باش هیچوقت فراموشت نکرده ام ؛ فقط دیگر ساکت شده ام ، همین …
.
.
غم انگیزترین جدایی اونی بود که :
نه کسی گفت “چـــرا ؟” و نه کسی فهمید “چـــــرا ؟”
.
.
خیالت خیال رفتن ندارد …
خودت چه ؟ قصد آمدن نداری ؟
تنها بی هوایی آدمی را خفه نمی کند ، گاهی هوایی شدن آرام آرام بدون روسیاهی خاموشت می کند !
.
.
تموم کوچه ها تاریکن اینجا
تموم آرزوها دست بادن
من از این آدمک ها ناامیدم
که چشمای منو به گریه دادن
.
.
سال نو میشه و زخمه من کهنه تر …
پس ای زخم ، کهنه تر شدنت مبارک !
.
.
شعر گاهی می گریاندم اما کلمه ای نیست در جهان که بازم بدارد از گریستن !
“حسن آذری”
.
.
گذشته ها گذشته … اما تلخ گذشته اونم برای من !!!
.
.
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم و آخر هم به واقعیت می پیوست …
یکی بود … یکی نبود !
.
.
سرگرمی ام شده گرفتنِ فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری :
“غم تمام می شود”
“غصه نخور”
“مشکلات حل می شود ”
و …
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این زندگی ؟!
.
.
ترسم از آن است که آنقدر پیر شوم که دندانی برای روی جگر گذاشتن نداشته باشم !
.
.
مطمئن باش هیچوقت فراموشت نکرده ام ؛ فقط دیگر ساکت شده ام ، همین …
.
.
غم انگیزترین جدایی اونی بود که :
نه کسی گفت “چـــرا ؟” و نه کسی فهمید “چـــــرا ؟”
.
.
خیالت خیال رفتن ندارد …
خودت چه ؟ قصد آمدن نداری ؟