امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هنر واژه سازی علمی در زبان فارسی

#1
هنر وازه سازی علمی در زبان فارسی
(دانش اصطلاح شناسی)
۱- فارسی زبانی است هند و  اروپایی با ادبیاتی پربار و سابقه‌ای درازآهنگ که کهن‌ترین دیسه‌ (شکل) آن، زبان اوستایی، به ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد می‌رسد. چنین زبان کم‌همتایی شایسته‌ی پاس داری و پشتیبانی کوشمندانه است. در این عصر پیشرفت‌های شگرف هرچه فزاینده‌تر دانشی و فناورانه، زبان‌هایی که از بیان مفهوم‌های تازه ناتوان باشند محکوم به نابودی اند. از میان رفتن زبان‌های تاریخی که سهم مهمی به تمدن و فرهنگ انسانی ادا کرده‌اند و از این روی به میراث مشترک بشری تعلق دارند، ضایعه‌ی جبران‌ناپذیری خواهد بود.
وضعیت اصطلاح‌شناسی در زمینه‌ی اخترشناسی و اخترفیزیک (رشته های تخصصی مولف، آریا ادیب) و به طور کلی فیزیک در زبان فارسی به هیچ روی رضایت‌بخش نیست. چنین وضعی زبان فارسی و گذشته‌ی درخشان فرهنگ ایرانی را نمی‌زیبد. مولف آرزو دارد که در بهبود این وضع سهمی ادا کند و امیدوار است که این اقدام دیگران را فراخواند تا این خویشکاری مهم را به عهده بگیرند، ژرفانه به سبب‌های کاستی‌ها بیاندیشند و راه‌حل‌هایی بیایند تا اصطلاح‌شناسی فارسی را غنی تر و زبان فارسی را گسترده تر سازند.
زبان‌ها بُردارهای فرهنگی و گونه‌گونی هستند. گلزار پرشکوهی را به اندیشه آورید که گل‌های جورواجور فراوانی دارد هر یک با رنگ و چهره و بوی ویژه‌ی خود. حال آن را بسنجید با گلستان دیگری آکنده از تنها یک گونه گل. بوستان دوم هرچه زیبا باشد باغی است فقیر، زیرا گونا‌گونی ندارد و از این روی گزینش را ناممکن می‌کند. مثالی دیگر آسمان شب است که اگر در آن همه‌ی ستارگان با رنگ و تابناکی یکسانی بدرخشند کمتر رؤیاانگیز می‌نماید. فزون بر این، چنین آسمانی دریافت‌ناپذیرتر هم هست، زیرا دگرسانی‌هایی که برای پژوهش و شناخت ستارگان لازم اند وجود ندارند.
برای رویارویی با این چالش زبانی، باید نه تنها میراث ادبی نو آن، بلکه همه‌ی توانمندی‌های زبان فارسی را به کار بست. فزون بر به کارگیری منبع‌های فارسی میانه (یا پهلوی از حدود ۳۰۰ پ.م. تا ۷۰۰ م.)، فارسی باستان (از ۶۰۰ تا ۳۰۰ پ.م) و اوستایی (از ۲۰۰۰ تا ۳۰۰ پ.م)، ابزارهای زبانیک دیگری نیز برای به هدف رسیدن لازم اند. گنجینه‌ی گویش‌های گوناگون فارسی کمک بزرگی خواهد بود. این گویش‌ها گاه دیسه‌های هند و اروپایی بسیار کهنی را حفظ کرده‌اند که در فارسی ادبی یا رسمی امروزی وجود ندارند. حتا گاه واژه‌هایی در آن ها دیده می‌شوند که یادآور ریشه‌های پوروا هند و اروپایی هستند، واژه‌هایی که همتاهای فارسی باستان و اوستایی آن ها به ما نرسیده‌اند (نگاه کنید به یادداشت‌ها). گویش‌های فارسی کان‌هایی پرگوهرند که افسوس‌مندانه تا کنون به اهمیت‌شان در توانمندسازی زبان فارسی توجه چندانی نشده است. تنها با به کارگیری همگی این ابزارها در طرحی سراسری است که فارسی می‌تواند زبان دانشی/فنی توانمند و کارایى داشته باشد. چسبیدن تنها به فارسی نو و خودداری از به کارگیری گنجینه‌ی زبان‌های مادر فارسی و گویش‌هایش، آن سان که روش سنت‌گرایان و محافظه‌کاران است، سخت نابسنده و ناکارآمد می‌نماید، و بنابراین بخت کمی برای کام یابی دارد. مدرک آشکار این ادعا نیز وضعیت نامطلوب کنونی اصطلاح‌شناسی فارسی در رویارویی با شمار روزافزون اصطلاح‌های بیگانه و نیز نبود هیچ گونه پروژه‌ی کارایی برای حل این مساله‌هاست. در واقع، محدود بودن به فارسی ادبی مترادف است با رضایت دادن به مجموعه‌ی به نسبت کم‌شماری از واژه‌ها و تکرار بیش از حد ترکیب‌های میان آن ها. این همچنین به معنای محروم ساختن حود از داشتن راژمان (سیستم) گسترده‌ای از وندهایی ست که زبان پویا و دقیق علمی به آن ها نیاز دارد. این رویکرد سنت گرایان، که بر پایه‌ی محکم زبانیک استوار نیست، بیش تر انگیزه‌ی ایدئولوژیک دارد، و نیز از نشناختن پیشینه‌ی زبان فارسی و ناآگاهی از توانمندی‌های چشم ناپوشیدنی زبان‌های فارسی میانه، فارسی باستان، و اوستایی برمی‌خیزد. این رویکرد را می‌توان به «شکسته بندزنی» و «خرده‌کاری» همانند کرد، حال آن که برای پدید آوردن راژمان اصطلاح‌شناسی توانمند به آفرینش و بازسازی بنیادین نیاز است. همچنین گفتنی است که بنیادی‌ترین پیشرفت‌ها در اصطلاح‌شناسی علمی زبان فارسی در چند دهه‌ی گذشته زاییده‌ی باز به کارگرفتن یا زنده کردن دیسه‌ها و وندها از زبان‌های مادر فارسی کنونی بوده است. روشن‌تر گفته باشیم، ما بر این باوریم که روش سنتی توانایی لازم را برای برآوردن نیازهای روزافزون اصطلاح‌شناسی در دانش، فلسفه، و فن ندارد. تنها با یاری گرفتن از زبان‌های مادر فارسی و امکان‌هایی که گویش‌ها فرا می‌نهند است که می‌توان راژمان واژگانی دقیق و پویایی پدید آورد.
از آن جا که فارسی زبانی هند و اروپایی است، این بخت را دارد که از الگوها و تجربه‌های گذشته‌ی زبان‌های اروپایی‌ استفاده کند، زبان‌هایی که توانسته‌اند نیرومندترین راژمان اصطلاح‌شناسی دانشی را پدید آورند. واژه‌سازی در زبان فارسی از همان الگوهایی استفاده می‌کند که در زبان‌های اروپایی به کار می‌روند، و واژه‌های مشترک میان فارسی و زبان‌های اروپایی فراوان اند. همچنین باید دانست که زبان علمی بسیار توانمند اروپایی، که در واقع زبانی است ساختگی، برآیند کار و کوشش دانشوران و زبان‌شناسان اروپایی است. به ویژه پس از نوزایش (رُنسانس) بود که اندیشه‌کاران و دانشوران اروپایی به ذخیره‌های زبان‌های یونانی و لاتین برای پدید آوردن مفهوم‌های تازه روی آوردند. فارسی نیز می‌تواند همان راه را، شاید حتا راحت‌تر، با نیاکانش برود زیرا می‌تواند از یافته‌های اخیر زبان‌شناختی سود ببرد و نیز از لاتین و یونانی و سانسکریت استفاده کند. به ویژه زبان سانسکریت، که خواهر/برادر زبان اوستایی/فارسی باستان است، می‌تواند مدل و راهنمای بزرگی باشد.
گزینه‌ی دیگر در برابر این راه‌حل آن است که یکسره و نسنجیده از واژه‌های انگلیسی استفاده کنیم. این راه‌حل شگرف درواقع برنامه‌ریزی برای مرگ تدریجی زبان فارسی نیز هست. شکی نیست که زبان‌های خارجی، به ویژه انگلیسی، باید بخش جدایی‌ناپذیری از آموزش در میان مردم فارسی زبان باشد و پژوهشگران ایرانی باید بتوانند نتیجه‌ی کارهایشان را به زبان انگلیسی هم منتشر کنند. ولی باید این امکان را هم داشته باشند که اگر خواستند، بتوانند به زبان فارسی هم بنویسند. پراکندن دانش در میان همگان بخش والایی از فعالیت‌های پژوهشگر به شمار می‌رود. از نظر تاریخی، زبان فارسی تجربه‌ی ناگواری را در شرایط مشابهی در گذشته داشته است، زمانی که دانشوران ایرانی به عربی می‌نوشتند (نگاه کنید به بخش ۲). بنابراین خردمندانه نیست که همان تجربه‌ی غم‌انگیر را یک بار دیگر با زبان انگلیسی تکرار کنیم. از این ها گذشته، چه کسی می‌تواند ضمانت کند که انگلیسی برای همیشه زبان اصلی علمی باقی بماند؟ در گذشته چند سده‌ای لاتین زبان دانش و فلسفه بود. چندی بعد زبان فرانسه موقعیت غالب را داشت. و که می‌داند شاید در چند دهه‌ی دیگر زبان‌ دیگری چیرگی یابد؟ به هر حال، بخردانه آن است که زبان فارسی بتواند روی پای خود بایستد.
در مرحله‌ی کنونی، مولف فعالیت خود را به ویژه بر جنبه‌های نظری کار متمرکز کرده است. بدین معنا که می‌کوشد برابرهایی پیش نهد که تا حد امکان دقیق و توانا باشند در راژمانی همه‌سونگر و پویا آن سان که بتوان نامش را "اصطلاح‌شناسی" نهاد. مهم در این مرحله پدید آوردن واژگان مورد نیاز است، زیرا صرف وجود برابرنهاده‌ها این امکان را فراهم می‌آورد که اگر کسی خواست، بتواند از اصطلاح‌های فارسی استفاده کند. تا وقتی که برابرهای فارسی وجود نداشته باشند آزادی گرینش میان فارسی و وام‌واژه‌ها ممکن نخواهد بود، و بنابراین وام‌واژه‌ها خود را تحمیل خواهند کرد. به بیان دیگر، مولف می‌کوشد آن چه را که از دید او برای تقویت و نیرومندسازی اصطلاح‌شناسی در فارسی به ترین است دقیقانه انجام دهد و برای نمونه خود در نوشته‌های فارسی‌اش به کار ببرد.
۲) تاریخچه‌ی کوتاه زبان‌شناختی
در سال‌های پایانی سده‌ی ۱۹ میلادی/۱۳ خورشیدی، ایرانیان با جامعه‌های اروپایی تماس برقرار کردند، جامعه‌هایی که بر اثر نوزایش و انقلاب صنعتی پیشرفت‌های علمی و اجتماعی شگرفی کرده بودند. سفر ایرانیان به اروپا برای یادگیری و دعوت از اروپاییان برای آموزش در ایران، ایرانیان را با دانش‌ها و فن‌های اروپایی آشنا ساخت. به ویژه پس از انقلاب مشروطه در ایران (۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ م/۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ خ)، که انگیزه‌ها‌ی اصلی‌اش آرمان‌های مردم‌سالاری و نو‌گرایی بودند، مقاله‌ها و کتاب‌های فراوانی به فارسی ترجمه شدند و دانش‌های نو به دامنه‌ی آموزشی کشور راه یافتند.
اما دانش‌های اروپایی پر از مفهوم‌هایی بودند که برابرهای مناسبی در فارسی برایشان وجود نداشتند. بنابراین، ترجمه‌ی آنان سرراست و آسان نبود، به ویژه آن که زبان فارسی در بیان مفهوم‌های کلاسیک علمی نیز تجربه‌ی اندکی داشت. دلیل‌های اصلی دو چیز بودند: نخست این که ایرانیان چندین سده نه از فارسی بلکه از عربی به عنوان زبان دانش و فلسفه استفاده کرده بودند. حتا اگر چهره‌های برجسته‌ای چون بیرونی (۹۷۳ تا ۱۰۵۰ م/۳۵۲ تا ۴۲۹ خ)، ابوعلی سینا (۹۸۰ تا ۱۰۳۷ م/۳۵۹ تا ۴۱۶ خ)، و دیگران اثرهایی در اخترشناسی و فلسفه به فارسی نوشتند و کوشیدند برابرهای فارسی بسازند، عمده‌ی نوشته‌هایشان به عربی بود. برای نمونه، بیرونی در کتاب «تفهیم» خود بسیاری برابر‌های فارسی جالب برای مفهوم‌های آن زمان اخترشناسی ساخت و کوشید از به کار بردن واژه‌های عربی خودداری کند. اما در ساختن برابر فارسی برای بسیاری از مفهوم‌های کلاسیک اخترشناسی (مانند استوا، مقارنه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، و دیگرها) ناتوان بود و به ناچار وام‌واژه‌های عربی را به کار برد. می‌توان گفت که اگر بیرونی ابزارهای دانش زبان‌شناسی امروز ما را می‌داشت بی‌گمان برابر‌های مناسبی برای آن مفهوم‌ها می‌یافت. دلیل دوم این بود که فارسی زبان مفهوم‌های صریح، عبارت‌های سرراست، و گزاره‌های بی‌ابهام نبود. فارسی بیش تر زبان شعر بود که در آن شاعر غزل‌سرا یا قصیده‌گو ترجیح می‌دهد واژه‌های دوپهلو به کار برد تا چند حس و تصویر را با هم تداعی کند و بسا که مفهوم دستخوش قافیه است. البته بازی با واژه‌ها برای چکامه‌سرایی مهم است، اما گریز از مفهوم‌ها و جمله‌های روشن و بی‌شبهه در دانش‌های دقیق نشدنی و طردکردنی است.
کوتاه آن که فارسی در اصل برای سخنوری شاعرانه به کار می‌رفت، و زبانی بود که در آن شاعران بزرگی چون فردوسی و حافظ شاهکارهای بی‌همتایی آفریده بودند. حمله‌ی مغول ضربه‌ی مرگ‌آور دیگری بود بر پیکر فارسی. در این دوره واژه‌های ناآشنای عربی فراوانی به فارسی درآمدند که منشیان دیوانی و نویسندگان بی‌مایه به زور وارد نثر می‌کردند، انگار که مسابقه‌ای میان آنان بود با هدف مغلوب کردن حریف از راه آوردن اصطلاح‌ها و ترکیب‌های سنگین عربی. شگفت آن که اینان نه تنها واژه‌های فارسی را با عربی جایگزین می‌کردند بلکه حتا واژه‌های آشنای عربی را نیز با واژه‌های غریب‌تر عربی عوض می‌کردند. به گفته‌ی شاعر و ادیب برجسته زنده یاد استاد محمدتقی بهار، فارسی نوشتاری زبان غریبی شد که نه عربی بود نه فارسی و نه ترکی. با این همه فارسی اصیل همچنان در میان مردم عادی رایج بود. این را هم باید افزود که در آغاز دوران مغول کوشش‌هایی برای رهایی از عربی در نوشتن دانش به کار رفت. نصیرالدین توسی، ریاضی دان، اخترشناس، و سیاست‌مرد برجسته، نوشتن اخترشناسی به فارسی را تشویق می‌کرد، چنان که چند زیج (زیگ) را به فارسی نوشتند. در این میان مثالی چشمگیر زیج اُلُغ‌بیگ است، که دربردارنده‌ی دقیق‌ترین نپاهش‌ (رصد) های احترشناختی تا پیش از نوزایش به شمار می‌رود. نسخه‌ی اصلی زیج الغ‌بیگ به فارسی نوشته شده است. نصیرالدین توسی با همه‌ی مشغله‌های گوناگونش کتاب «صور الکواکب» عبدالرحمان صوفی را به فارسی برگرداند، که می‌توان گفت نشان پشتیبانی او از زبان فارسی است. البته می‌توان، با کمی اغراق، گفت که زبان این اثرهای علمی از فارسی فقط «کردن» و «بودن» و «شدن» را نشانه داشت. به هر حال در آن زبان هیچ اصطلاح علمی به فارسی ساخته نمی‌شد و مفهوم‌ها عربی بودند.
در چنین اوضاع و احوالی بود که زبان فارسی با دانش‌های اروپایی تماس یافت. ورود روزنامه‌نگاری سبب ساده‌سازی نثر فارسی شد. در واقع، روزنامه‌نگاران، سیاستمداران، و اندیشه‌کاران مجبور بودند از عبارت‌های طولانی که اصطلاح‌های ناآشنای عربی فراوانی داشت دوری جویند تا بتوانند با مردم عادی ارتباط برقرار کنند. افزون بر این، استفاده از ماشین‌ چاپ باعث شد که حجم مواد نوشتاری افزایش یابد. ادامه‌ی استفاده از عربی در دانش و فن دارای دست کم سه دشواری بنیادی بود: ۱) خود زبان عربی در بیان مفهوم‌های اروپایی مشکل داشت و حتا معلوم شد که فارسی، از آن جا که زبانی هند و اروپایی است و از همان الگوهای واژه‌سازی زبان‌های اروپایی پیروی می‌کند، در این زمینه بر عربی برتری دارد و تواناتر است. ۲) بنابراین طبیعی می‌نمود که به جای به وام گرفتن اصطلاح‌های دست چندم عربی سرراستانه از زبان‌های اروپایی ترجمه شود. ۳) رویکرد استفاده از عربی با پدافند (دفاع) از زبان فارسی، نماد فرهنگ و ایدانی (هویت) ایرانی، هماهنگ نبود.
در طی دوره‌ی آغازین تماس با اروپا، انبوهی از واژه‌های فرانسه (زبان اصلی اروپایی در آن دوران) به همراه ترجمه‌های دست و پاشکسته‌ی عربی وارد فارسی شد. مشکل در وام‌واژه‌ها نبود، زیرا هیچ زبانی از آنان گریزی ندارد. هیچ یک از زبان‌های عمده‌ سره‌ و پاک نیستند و خواستن زبان سره خنده‌آور نیز هست. برای مثال، زبان انگلیسی سدها واژ‌ه از فرانسه و دیگر زبان‌ها به وام گرفته است تا واژگان خود را غنی سازد. نکته این است که در آن جا، همه‌ی این وام‌واژه‌ها با پیروی از قاعده‌های دستور زبان انگلیسی، دیگر انگلیسی شده‌اند. تصور کنید که زبان انگلیسی چه اندازه پیچیده و ناکارآمد می‌شد اگر همه‌ی وام‌واژه‌های فرانسه، که فراوان هم هستند، از دستور زبان اصلی خود پیروی می‌کردند (یعنی فعل‌ها به شیوه‌ی فرانسه صرف می‌شدند، اسم‌ها جنس مؤنث و مذکر را حفط می‌کردند، مشتق‌های فعلی به دیسه‌ی فرانسه به کار می‌رفتند، و دیگرها)! بیچاره زبان فارسی با چنین وضعی رو به رو بود! وام‌واژه‌های عربی قاعده‌های خود را حفظ می‌کردند و نمی‌گذا‌شتند که سازواره‌های زبان فارسی چنان که باید کار کنند. در نتیجه، کم کم زبان فارسی فلج شده بود. دقیق‌تر آن که وام‌واژه‌های بی‌شمار عربی هریک گروهی از مشتق‌ها یا جداشده‌های خود را نیز همراه می‌آوردند. برای مثال، گرچه زبان فارسی واژه‌های خود را برای «اندیشیدن» داشت واژه‌ی عربی «فکر» با خود واژه‌های افکار (جمع عربی فکر)، تفکر، افتکار، فکرت، متفکر، مُفکّر، فاکر، فکیر، فکور (که این آخری در عربی نیز وجود ندارد!)، مُفکِر (فکر شده) و دیگرها را با خود آورده بود. این وضع بسیار فلج کننده بود زیرا مانع پویایی فارسی و گسترش سازوکار واژه‌سازی آن می‌شد. برای به تر پی بردن به این وضع مثالی دیگر از یک مفهوم فیزیکی نو بیاوریم:
 Ionization: در آغاز، هنگامی که این مفهوم وارد زبان فارسی شد، چند جداشده‌ (مشتق) فرانسه نیز با آن آمدند که ما در این جا شکل انگلیسی آن ها را می‌آوریم: ionizable ، ionized ، ionize، ion  و ionizing. زبانی در و پیکردار و آبرومند نمی‌تواند همه‌ی این جداشده‌های گوناگون را - که با راژمان دستور زبانی‌اش بیگانه‌اند - بپذیرد بی آن که توانایی زایندگی خود را از دست بدهد و دستخوش مرگ تدریجی شود. راه حلی که گروهی از پژوهشگران و نویسندگان، به رهبری غلام‌حسین مصاحب (سال ۱۹۵۹ م/۱۳۳۸ خ)، پیش گرفتند آن بود که تنها ریشه‌ی این مفهوم، یعنی ion یونانی، را بپذیرند و سپس از دستور زبان فارسی برای ساخت جداشده‌ها استفاده کنند: یون، یونیدن (ionize)، یونش (ionization)، یونیده (ionized)، یوناننده یا یونگر (ionizer)، یونیدنی (ionizable) و دیگرها. همچنین، اکسید (oxide) که می توان از آن جداشده ساخت: اکسیدن (oxidize)، اکسیده (oxidized)، اکسایش (oxidation/oxidization)، اکسنده (oxidizer)، اکسا (oxidizable). در واقع، این همان روشی است که زبان‌های اروپایی (انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیایی، ایتالیایی، سوئدی، و دیگرها) برای ساختن اصطلاح از ریشه‌های مشترک یونانی و لاتین به کار می‌برند بی آنکه از قاعده‌های دستوری خود چشم بپوشند.
کار بسیار مهم برای پیشبرد زبان فارسی برپاسازی فرهنگستان زبان فارسی بود به سال ۱۹۳۵ م/۱۳۱۴ خ، یک سال پس از تأسیس دانشگاه تهران. یکی از هدف‌های گوناگون فرهنگستان عبارت بود از: مسئولیت ساخت اصطلاح‌های گوناگون برای محدود کردن کاربرد وام‌واژه‌ها از راه جایگزین کردن آن ها با اصطلاح‌های فارسی. عضوهای اصلی فرهنگستان جزو برترین استادان ادبی و دانشمندان ایرانی آن زمان بودند. نتیجه‌ها‌ی کوشش‌های اینان، که به تدریج تا سال ۱۹۴۱ م/۱۳۲۰ منتشر شدند، سدها واژه‌ی نو بودند که به گستردگی در کتاب‌های درسی، اداره‌ها، ارتش، و دیگر جاها به کار رفتند و تأثیر مثبت بزرگی بر تقویت زبان فارسی داشتند. اما واژه‌سازی فرهنگستان بر پایه‌ی رویکرد یک‌بعدی یا ایستا بود که در آن عمومن جداشده‌های صرفی نادیده گرفته می‌شدند. به هر حال، این انتقاد به هیچ روی انکار اهمیت زیستی فرهنگستان در جان تازه بخشیدن به زبان فارسی نیست.
فرهنگستان به دلیل‌های ناآشکار، شاید زیر فشار دشمنانش، در سال ۱۹۴۱ م/۱۳۲۰ خ از فعالیت رسمی بازایستاد. ولی پژوهش برای جایگزینی وام‌واژه‌ها پس از آن بیش تر به دست کسان و هیئت‌های ویراستاری در دانشگاه‌ها و شرکت‌های انتشاراتی ادامه یافته است. در واقع هم اکنون کار اصلی را اقدام‌های «مردمی» می‌کنند. شمار کسانی که درگیر چنین فعالیتی هستند، و کسانی که کوشش‌های سودمندی کرده‌اند بسیار است و نام بردن از همگی آنان در این جا ممکن نیست. با این حال برشماردن چند نام بایسته می‌نماید. زنده یاد محمود حسابی، استاد فیزیک دانشگاه تهران، که به ویژه بر کاربرد فارسی سره پافشاری می‌کرد، بسیاری به واژگان فیزیک افزود. باید از وی برای سهم مهمش قدردانی کرد، هرچند که کار وی چندان بی‌نقص نبود: یکی این که وی برای واژه‌های پیشنهادی خود توضیح زبان‌شناختی ارایه نمی‌کرد، یا هرگز آن ها را در جایی ننوشت. گویی همین که او استاد برجسته‌ی دانشگاه است برای پذیراندن واژه‌هایش بسنده است. دانش جویان فیزیک آن واژه‌ها را طوطی‌وار یاد می‌گرفتند تا امتحان‌ها را بگذرانند، اما بیش ترشان پس از فرهیزش دیگر آن‌ها را به کار نمی‌بردند. در واقع، آنان با این واژه‌ها بیگانه بودند، زیرا کوششی برای توضیح آن ها نشده بود و دانش جویان آن ها را نمی‌فهمیدند. همچنین باید از گروه مصاحب نام برد که پیش تر بدان اشاره شد. این گروه اصطلاح‌های فنی فراوانی ساخت که به گستردگی پذیرفته شدند. نوآوری مهم آنان جرأت در ساختن شماری فعل تازه بود مانند همان‌ها که در بالا گفتیم. دیگران این ابتکار را به فراوانی پی گرفتند. کوشش شایان یادآوری دیگر از آن صادق کیا، استاد زبان‌شناسی دانشگاه تهران، است برای کوشش او در جلب توجه به اهمیت منبع‌های زبانی فارسی میانه/فارسی باستان/اوستایی، و نیز به سبب پژوهش‌هایش درباره‌ی گویش‌های ایرانی. همچنین باید از میرشمس‌الدین ادیب سلطانی، زبان‌شناس، داننده‌ی چندین زبان، منطق‌دان ریاضی‌، و هنرمند نقاش یاد کرد. ایشان نخستین کسی است که پژوهش فراگیری در زمینه‌ی دشواری‌های گوناگون اصطلاح‌شناسی فارسی کرده است و راژمانی از وندها بر پایه‌ی مدل یونانی و لاتین ساخته است. وی همچنین با ترجمه‌ی کتاب Organon «ارغنون» یا «منطق» ارستو از یونانی به فارسی و نیز ترجمه‌ی Kritik der reinen Vernunft «سنجش خرد ناب» نوشته‌ی ایمانویل کانت از آلمانی به فارسی سهمی به سزا در گشودن راهی تازه در اصطلاح‌شناسی فلسفی داشته است. پژوهشگر ستودنی دیگر داریوش آشوری است، ویژه‌کار دانش‌های اجتماعی و فلسفه و نیز پدیدآورنده‌ی «فرهنگ علوم اجتماعی» (انگلیسی به فارسی). وی با ترجمه‌ها‌ی شیوایش، به ویژه Also sprach Zarathustra «چنین گفت زرتشت» نیچه، خدمت شایانی به توانمندی زبان فارسی انجام داده است. او همچنین به جنبه‌های اجتماعی و فرهنگی اصلاح زبان دل بسته و درباره‌ی آسیب‌شناسی زبان فارسی نیز مطالعه کرده است. ایشان در اثر تازه‌ای به ضرورت کاربرد زبان‌های باستانی ایرانی برای تواناسازی قابلیت‌های واژه‌سازی فارسی اشاره کرده است، هرچند که خود بیش تر از شیوه‌ی فرهنگستان نخست پیروی می‌کند.
۳) معیارهای واژه‌سازی
- همخوانی یک به یک: در واژه‌نامه‌ای تخصصی  و علمی برخلاف شعر، هر مفهوم تعریف روشن و بی‌ابهامی دارد. بنابراین از کاربرد یک واژه برای مفهوم‌های گوناگون خودداری می‌شود. همچنین دقت می‌شود که از تداخل با مفهوم‌های مرتبط پیش‌گیری شود.
- نیاز به واژه‌های معنا و اصطلاح‌های بنیادین: واژه‌های انتزاعی یا «معنا»، چنان که در دستور زبان سنتی گفته می‌شود (مانند «اندیشیدن»، «معنا»، «مفهوم» و دیگرها)، در مقایسه با واژه‌های «ذات» (مانند در، مداد، درخت، ستاره، و دیگرها) پیوند ژرف‌تری با اندیشه دارند و بنابراین بنیادی‌ترند. بی آن که بخواهیم به رابطه‌های باریک میان «ذات» و «معنا» بپردازیم، باید تأکید کرد که واژه‌های معنا سرچشمه‌ی اصلی‌ جداشده‌ها هستند، و زبان نیرومند را از توانایی‌اش در ساختن واژه‌های انتزاعی می‌شنا‌سند. بنابراین لازم می‌دانیم که واژه‌های انتزاعی فارسی باشند. همچنین، زبان کارآ باید بتواند مفهوم‌های بنیادین را بر پایه‌ی راژمان خود بیان کند. به همین دلیل است که ما لازم می‌داریم که مفهوم‌های کلاسیک مانند استوا، مقارنه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، رصد کردن، رصد، و دیگرها برابر فارسی داشته باشند. هم اکنون این مفهوم‌ها برابرهای فارسی ندارند و ما برابرهای زیر را پیش نهاده‌ایم، به ترتیب: هموگار (hamugâr)، هم‌ایستان (hamistân)، پادایستان (pâdistân)، هموگان (hamugân)، هورپه (hurpeh)، نپاهیدن (nepâhidan)، نپاهش (nepâheš).
- خوش‌آهنگی و زیبایی: این بسنده نیست که برابری برای اصطلاح خارجی ساخته شود، بلکه لازم است که برابر‌ها خوش‌نوا باشند و به آسانی بازگویی (تلفظ) شوند. برای مثال، برای واژه‌ی فارسی «کَشه» برای "خط" پیشنهاد شده است (افضلی‌پور، ۱۹۷۸ م/۱۳۵۷ خ) اما دشواری آن است که «خط کشیدن» می‌شود «کَشه کشیدن» و «خطی بکشیم» می‌شود «کَشه‌ای بکشیم» که نه زیباست و نه عملی. از این گذشته، احتمال دارد که خط در اصل واژه‌ای ایرانی باشد.
- درازای واژه: باید کوشید تا از واژه‌های دراز بسیارهجا دوری کنیم. اصطلاح‌های انگلیسی کوتاه اند و اغلب بیش از دو سه هجا ندارند. اگر برابر فارسی دراز باشد به سختی می‌تواند خود را جایگزین واژه‌ی انگلیسی کند. زیرا به نظر می‌رسد هنگامی که سخن‌گویان امکان گزینش داشته باشند، اصطلاح‌های کوتاه‌تر را ترجیح می‌دهند، شاید به دلیل صرفه‌جویی در انرژی در فراروند ارتباط. مثالی از زبان فرانسه به روشن شدن این موضوع کمک می‌کند. اصطلاح انگلیسی redshift (با دو هجا) در فرانسه می‌شود décalage vers le rouge (با شش هجا). نزدیک به همگی اخترشناسان پیشه‌کار (حرفه ای) فرانسوی به جای واژه‌ی فرانسه همان redshift را در سخن گفتن به کار می‌برند. همچنین است اصطلاح blueshift و برابر فرانسه‌اش décalage vers le bleu . فرانسویان حتا این اصطلاح‌های انگلیسی را به صورت فرانسه صرف می‌کنند مانند raies redshiftées و flot bleushifté اما از سوی دیگر کسی واژه‌ی انگلیسی. black hole (سیه‌چال، سیه‌سوراخ) را به جای trou noir به کار نمی‌برد، ظاهرن برای این که هر دو دوهجایی هستند. به فارسی برگردیم. در زبان فارسی نیز اکنون redshift را «جابه‌جایی به سوی سرخ» می‌گویند، که هشت هجایی است. به همین سبب به تازگی برابر تازه‌ا‌ی پیشنهاده شده است: «سرخ‌گرایی» که آن هم رضایت‌بخش نیست، زیرا مفهوم «جابه‌جایی» (shift) را با «گرایش» (inclination) اشتباه می‌کند. به دلیل‌های گفته شده در بالا، ما «سرخ‌کیب» را پیش می‌نهیم که تشکیل شده است از «سرخ» و «کیب» (kib) از مصدر کیبیدن (kibidan) «جا به جا شدن، به سوی چیزی رفتن».
- فعل‌های بسیط: زبان فارسی دچار کمبود فعل‌های بسیط یا ساده است. اگرچه فارسی میانه از این نظر بسیار غنی بود، ولی فارسی نو به سبب گسستگی زبانی زاییده‌ی عربی بسیاری از آن ها را از دست داد. فعل‌های ساده‌ی فارسی میانه، جای خود را به فعل‌های مرکب و گاه فعل‌های عبارتی دادند که خود شامل وام‌واژه‌ها نیز هستند. نتیجه‌ی آن هم کم توان شدن بسیار واژه‌سازی در فارسی نو است. برای مثال، «آزمودن» با «امتحان کردن»، «گزیدن» با «انتخاب کردن»، «آرمیدن» با «استراحت کردن» جایگزین شدند. این‌ها مثال‌های ساده هستند زیرا فعل‌های عبارتی نیز داریم که تشکیل شده‌اند از مخلوطی از واژه‌های فارسی و وام‌واژه‌ها: «مورد هجوم قرار دادن»، «به مرحله‌ی عمل درآوردن»، «به معرض نمایش گذاشتن» و غیره. اگرچه این فعل‌های عبارتی طیف معنایی به وجود می‌آورند، ولی مشکل آن است که نمی‌توانند مشتق‌های مناسب و فشرده بسازند و بنابراین به درد اصطلاح‌سازی نمی‌خورند. مولف در گذشته، در سال ۱۹۷۳ م/۱۳۵۲ خ، درباره‌ی این موضوع مطالعه‌ای کرد که نتیجه‌اش در مجله‌ا‌ی فارسی منتشر شد ("گفتاری پیرامون صرف فعل در زبان علمی فارسی" نوشته شده در همین تارنما. آریا ادیب) امروزه بسیاری کسان که به تقویت زبان فارسی علاقه دارند، نسبت به این مساله حساس اند و کوشش‌های فراوانی برای درمان این مشکل صورت گرفته است. بنابراین، به دلیل‌های بالا، برای اصطلاح سازی باید از به کار بردن فعل‌های مرکب دوری کرد.
- به کار گیری اصطلاح‌های بین المللی: فرهنگ ها باید  همه‌ی اصطلاح‌های علمی بین المللی رشته‌های فیزیک، اخترشناسی، اخترفیزیک، و شیمی را بپذیرند. برای مثال آن ها که به ذره‌های بنیادی مربوط می‌شوند (پروتون، الکترون، نوترون، بوسون، فرمیون، کوآرک و دیگرها) . همین اصل درباره‌ی نام گذاری‌های شیمی نیز برقرار است. در اختر شناسی باید نام‌گذاری «اتحادیه‌ی جهانی اخترشناسی» برای برآخت‌ (object) های اخترشناختی را نیز به کار ‌برد، مانند نام سیارک‌ها، ماهواره‌های سیاره‌ها، اُسترسیاره‌ها، و دیگرها. همین طور، نام‌های ستاره‌هایی را که عربی هستند، ولی در همه‌ی زبان‌های اروپایی به کار می‌روند. برعکس در نام‌های صورت‌های فلکی باید به جای شکل عربی مخدوش شخصیت‌های استوره‌ای یونانی از دیسه‌ی اصلی یونانی آن نام‌ها استفاده شود (کفئوس به جای قیفاووس، پرسئوس به جای برساووس، و دیگرها).
- وام‌واژه‌ها: وام گرفتن واژه‌های ذاتی که با خود جداشده‌هایشان را نمی‌آورند مشکلی نیست و می‌توان آنها را پذیرفت وقتی کاربرد گسترده داشته باشند. در این صورت این وام‌واژه‌ها فارسی به شمار می‌آیند. بدین معنا که همه‌ی قاعده‌های زبان فارسی بر آن ها اعمال می‌شوند. با این حال، به دلیل وجود حس فارسی‌گرایی در میان ایرانیان و همچنین نیاز به اصلاح و ارتقای زبان فارسی، این گرایش نیز وجود دارد که این وام‌واژه‌ها نیز جای خود را به واژه‌های فارسی بدهند. برای نمونه، وام‌واژه‌ی «لغت» را در نظر بگیرید که خود عربیده‌ی logos یونانی است. این واژه غیر از شکل جمع عربی‌اش، یعنی «لغات»، و صفت‌اش، یعنی «لُغَوی»، هیچ جداشده‌ی عربی دیگری در فارسی ندارد. ولی در چند شکل دورگه مانند «لغت‌نامه» و «لغت‌ساز» و «لغت‌سازی» نیز در فارسی به کار رفته است. با این حال، چند دهه‌ای است که «لغت» کم کم میدان را خالی کرده و جای خود را به «واژه»ی فارسی می‌دهد (در فارسی میانه vâcak، از اوستایی -vaccah، از ریشه‌ی -vak، بسنجید با سانسکریت -vacas، لاتین vox و vocare، یونانی ops وepos و پوروا هند و- روپایی -wek* «سخن گقتن»). حتا مردم عادی و نویسندگانی که چندان در فارسی‌گویی پیش ‌تاز نیستند نیز به گستردگی از «واژه» استفاده می‌کنند. در ترجیح دادن «واژه» بر «لغت» نمی‌توان جنبه‌های زیباشناختی را نایده گرفت.
- روش گروهی: در جست و جو برای برابر مناسب لازم است که مفهوم مورد نظر نه به صورت تنها، بلکه در بافتی کلی‌تر بررسی شود که می‌تواند دانش‌های دیگر را نیز در بر گیرد. بدین وسیله اهمیت خاص آن اصطلاح در رابطه با مفهوم‌های نزدیک دیگرش روشن می‌شود. برای مثال در ترجمه‌ی analyze لازم است مفهوم‌های نزدیک به آن نیز در نظر گرفته شوند، مفهوم‌هایی چون solve، resolve، dissolve و نیز مفهوم متضاد آن یعنی synthesize. همچنین باید در بافتی گسترده‌تر واژه‌های separate ،divide ،distribute  ،diffuse و نیز مشتق‌های هر یک از آنها را بررسید و از یکی کردن مفهوم‌ها دوری جست. مثال‌های دیگر عبارتند از گروه واژه‌های current ،flow ،flux ،inflow ،outflow  ،stream و نیز گروه actionmeter ،bolometer ،photometer ،pyrheliometer ،pyrometer ،radiometer و نیز گروه binary ،double ،dual . گروه‌های بسیار دیگری نیز وجود دارند و در این فرهنگ دقت شده که برابر‌های مناسب برای هر اصطلاح داده شود.
- ریشه‌شناسی: زبان‌های هند و اروپایی در ساختن واژه‌ها از «الگوی فکری» همانندی پیروی می‌کنند. این واقعیت که آن ها سدها واژه‌ی هم ریشه دارند تأکیدی است بر داشتن ریشه‌ و پایه‌های واژه‌سازی مشترک گرچه از نظر نحوی به طور متفاوتی فراگشت یافته باشند. این نکته نشان می‌دهد که ریشه‌شناسی می‌تواند اغلب برای یافتن برابرهای مناسب به کار رود. مثالی چند: فرض کنیم که در زبان فارسی برابری برای واژه‌ی انگلیسی moonlight «مهتاب» وجود نمی‌داشت و می‌خواستیم برای آن برابری بسازیم. moonlight تشکیل شده است از دو بخش: moon ( انگلیسی کهن: mona، پوروا- ژرمانیک: -maenon*، هم ریشه با یونانی mene و men و لاتین mensis، سانسکریت más، اوستایی -mâh و فارسی نوین «ماه»، پوروا هند و اروپایی -me(n)ses* ) و light ( انگلیسی کهن: leht، هم ریشه با یونانی leukos، لاتین lux و نیز lumen و luna)، سانسکریت -roka، فارسی باستان -raucah، اوستایی -raocah، فارسی میانه rôc و فارسی نو «روز»؛ پوروا هند و اروپایی -leuk* «تابش، نور»). بنابراین برابری که به دنبالش هستیم عبارت خواهد بود از فارسی moon + فارسی light. برای بخش نخست «ماه» یا «مه» را داریم که در ضمن هم ریشه است با moon در انگلیسی. برای بخش دوم چندین گزینش داریم که یکی از آن ها «تاب» است از فعل «تابیدن». در نتیجه، برابر فارسی moonlight می‌شود «مهتاب» و این هم دقیقن واژه‌ای است که در فارسی به کار می رود!
مثال دیگر astrology است. نخست به یاد داشته باشیم که در گذشته این واژه با astronomy مترادف بوده و جنبه‌ی منفی امروزی را نداشته است. این واژه تشکیل شده از astron یونانی ( بسنجید با stella در لاتین، -str و -tara در سانسکریت، -star در اوستایی، star و stârag در فارسی میانه، و «ستاره و اختر» در فارسی نو، پوروا هند و اروپایی: -ster*) به علاوه‌ی logy- «گفتار» (یونانی: legein «سخن گفتن»). برابر فارسی این واژه بنا بر ریشه‌شناسی خواهد بود اختر + گویی یعنی «اخترگویی» که اسم فاعل آن اخترگو (astrologer) در ادبیات فارسی وجود دارد و برای مثال جلال‌الدین محمد بلخی (رومی) آن را به کار برده است. همچنین است «اخترشناس» و «اخترشناسی» که دیسه‌ی نخست در شاهنامه‌ی فردوسی فراوان دیده می‌شود.
- جمع: زبان فارسی دارای ابزارهای ویژه‌ی خود برای جمع بستن واژه‌هاست. اما در این زمینه نیز از تأثیر عربی در امان نبوده است، آن سان که حتا بسیاری از واژه‌های فارسی سره نیز با قاعده‌ی عربی جمع بسته می‌شوند. باید تنها شکل‌های فارسی جمع بستن را به کار ‌برد.
- وندها: پیشاوندها و پساوندها ابزارهای مهمی برای واژه‌سازی در اصطلاح‌شناسی زبان‌های هند و اروپایی هستند. اگرچه فارسی وندهای پرشماری دارد اما بسیاری از آن ها به طور سنتی کم تر به کار رفته‌اند. بر پایه‌ی کارهای پیشین دیگران و پژوهش‌های خود نویسنده در این زمینه، این فرهنگ وندها را به گستردگی به کار می‌گیرد و خود چند وند تازه به راژمان وندهای فارسی می‌افزاید.
- اصطلاح‌شناسی در زبان‌های دیگر: برای یافتن مناسب‌ترین برابر فارسی، باید کوشید تا آن جا که شدنی است  برابر‌های مربوط در دیگر زبان‌های اروپایی، عمدتن فرانسه، آلمانی و اسپانیایی نیز بررسی شوند.
مثال: نخست واژه‌ی scale به معنای «چیزی درجه‌بندی شده به ویژه برای اندازه‌گیری؛ رشته‌ای از نشانه‌ها یا نقطه‌ها با فاصله‌های معین برای اندازه‌گیری کمیتی (مانند ارتفاع جیوه در دماسنج)؛ مقیاس». این واژه‌ی انگلیسی از scala در لاتین به معنای «نردبان، پلکان» می‌آید که هم ریشه است با scandere «بالا رفتن». برای یافتن برابر فارسی پیشنهادی، ما از آلمانی‌ استفاده کرده‌ایم. Maßstab در آلمانی تشکیل شده از Mass «اندازه» + Stab «چوب، ترکه، چوبدست». واژه‌ی فارسی پیشنهادی ما «مَرپِل» (marpel) است گرفته شده از «مر» در فارسی میانه و نو به معنای «شمار، اندازه»، از ریشه‌ی اوستایی -mar «شمردن، به یاد آوردن» ( بسنجید با سانسکریت -smr «به یاد آوردن»، smarati «به یاد می‌آورد»، لاتین memor و memoria، یونانی mermera و martyr «شاهد») + پِل (pel) «چوب، تکه چوب، چوب کوچک». در این واژه می‌توان «پل» را کوتاه‌شده‌ی «پله» نیز دانست.
مثال دیگر cause است به معنای «علت»، که ریشه‌ی آن شناخته نیست. برابر آلمانی آن Ursache تشکیل شده از -ur «آغارین، نخستین» + Sache «چیز، ماده». از آن جا که این واژه مفهومی بنیادی است باید برابر فارسی داشته باشد بنابراین ما واژه ی «بُنار» (bonâr) را پیش می‌نهیم، از «بُن» (بنیاد، پایه، ریشه) + «آر» از ریشه‌ی اوستایی -ar «به حرکت آوردن، جنبیدن، رفتن»، در سانسکریت: -ir «به جنبش آوردن، راندن، آشوباندن، رفتن». بسنجید با ar در گویش تبری «جنبش، حرکت»؛ ریشه‌ی پوروا هند و اروپایی: -er* «حرکت کردن، به حرکت انداختن». معنای لفظی بُنار: «حرکت اصلی، انگیزه‌ی آغارین».
- آشنایی: تجربه نشان می‌دهد که اگر واژه‌های نو جزءهای معنایی آشنایی داشته باشند مردم آن را آسان‌تر می‌پذیرند. می‌توان گفت که حتا گونه‌ای گرایش به «نو واژ ترسی» (neologophobia) در میان ایرانیان وجود دارد، از جمله در میان کسانی که با زبانی خارجی نیز آشنا هستند. به نظر می‌رسد اینان از به کاربردن اصطلاح‌های تازه ی فارسی روی گردان هستند حال آن که به آسانی وام‌واژه‌های ناآشنا را - که عمدتن از انگلیسی می‌آیند - می‌پذیرند. البته باید از ساختن اصطلاح‌های نابهنجار تا آن جا که می شود خودداری کرد. اما از سوی دیگر، جنبه‌ی آشنا بودن اصطلاح نباید شرط اصلی گزینش برابر فارسی باشد. اگر به معیارهای دقت و روشنی - که در اصطلاح‌شناسی علمی ضروری هستند - پای‌بند باشیم، ساختن اصطلاح‌های آشنا برای مفهوم‌هایی که معادل فارسی ندارند ناممکن خواهد بود. هم چنین ضروری دانستن جزءهای آشنا برای این مفهوم‌های نو به معنای خودداری از افزایش تعداد اصطلاح‌های مستقل تازه خواهد بود، حال آن که زبان فارسی سخت بدین اصطلاح‌ها نیاز دارد.
- شخصیت: جدا از کیفیت‌ها و ویژگی‌های یادشده در بالا، برابر مناسب باید چندین خصوصیت دیگر نیز داشته باشد که یکی از آن ها به گفته‌ی م.ش. ادیب سلطانی «شخصیت» است. برداشت ما از این معیار این است که مفهوم‌های عمده‌ی علمی یا فلسفی نباید با اصطلاح‌های رایج و پیش‌پاافتاده‌ی فارسی ترجمه شوند. دلیل ساده آن که اگر اصطلاحی شخصیت مجزای خود را نداشته باشد به سادگی در انبوه دیگر مفهوم‌های عادی گم می‌شود. اگرچه رده‌بندی شخصیت واژه‌ها تا پاره‌ای ذهنی است، به ویژه وقتی اصطلاح‌هایی با اهمیت کم تر مورد نظر باشند، بی‌شک رعایت ضابطه‌ی «شخصیت» به نتیجه‌های معتبرتری منجر می‌شود. بگذارید مثالی بزنیم. اصطلاح «برافزایش» برابر خوبی برای accretion - که مفهوم مهمی در اخترفیزیک است - به نظر نمی‌رسد. این اصطلاح، که برخی آن را به کار می‌برند، و تشکیل شده است از پیشوند «بر» + «افزایش»، به سادگی به معنای «افزایش یافتن» است. حال آن که «افزایش» عادی‌ترین برابر فارسی برای addition است (چه در ریاضی چه غیر آن). به سخنی دیگر «برافزایش» برابر بسیار پیش‌پاافتاده‌ای است برای مفهوم مهم  accretion، به ویژه آن که «افرایش» کاربردهای بسیار دیگری هم دارد. می‌بینید که در اینجا مساله بر سر فارسی یا بیگانه بودن نیست. «برافزایش» فارسی است، ولی برابر خوبی نیست. ما برای مفهوم accretion معادل «فربال» را پیشنهاد می‌کنیم که تشکیل شده از پیشوند «فر» نشانگر فراوانی و افزایش + «بال» از فعل «بالیدن» یعنی «رشد کردن». همچنین فربال و فربالیدن در ساخت مشتق‌های مربوط کارآتر هستند.
- غنی‌سازی واژگان: مولف بر این باور است که باید واژگان علمی در زبان فارسی را با اصطلاح‌های تازه  افزایش داد. همان گونه که  گفته شد، داشتن برابر‌های بی‌ابهام برای مفهوم‌های علمی و فنی ضروری است. بنابراین ما «تنبلی ذهنی» را رد می‌کنیم و می‌کوشیم با پیش نهادن اصطلاح‌های نو و ناوابسته به هم در توانمد ساختن این واژگان سهمی ادا کنیم.
- احترام به کوشش‌های دیگران: خردمندانه نیست که برای مفهوم‌هایی که در گذشته به درستی به فارسی ترجمه شده‌اند، برابر‌های تازه بسازیم. و افسوس‌انگیز است که برابر‌های خوبی را که دیگران ساخته‌اند نادیده بگیریم. به منظور دست یابی به پیشنهادهای دیگران، باید  نخست کتاب‌نگاری مناسبی از کارهای منتشر شده به زبان فارسی فراهم کرد. پذیرفتن آن واژه‌های مناسب همچنین به معنای ارج گذاری به کوشش‌های دیگران است. ما بر این باوریم که ما مجاز نیستیم یافته‌های پیشین را نادیده بگیریم، اما خود را آزاد احساس می کنیم که پس از تجزیه و تحلیل کافی آن ها، این برابر‌ها را بپذیریم یا رد کنیم. همان گونه که در بالا گفته شد، باید درباره‌ی اصطلاح‌های پیشنهادی دیگران بررسی انتقادی انجام داد و آن هایی را برگزید که با استانده‌های ما سازگارند. افزون بر این، به منظور دوری از آشفتگی، باید  از دادن تعریف تازه به اصطلاح‌هایی که پیش تر دیگران به کار برده‌اند خودداری نمود.
۴- بهره گیری از گویش ها
آن چه که واژه‌های رسمی/استانده را از واژه‌های گویشی متمایز می‌کند در اساس به کار بردن واژه‌های گروه نخست توسط شاعران و نویسندگان «کلاسیک» است. اما تاریخ زبان فارسی نو نشان می‌دهد که بسیاری از واژه‌های منطقه‌ای و محلی به دست نویسندگان ادبی و گردآورندگان فرهنگ‌های کلاسیک از بخش‌های گوناگون ایران وارد زبان ادبی یا رسمی شده‌اند. به سخنی دیگر، همین که شاعر، نویسنده، یا فرهنگ‌نویسی واژه‌ای را به کار برد آن واژه وارد زبان فارسی «رسمی» می‌شود. از سوی دیگر، شکی نیست که تمام واژگان زبان فارسی را نویسندگان کلاسیک به کار نبرده‌اند. ما واژه‌های هند و اروپایی پرشماری را می‌یابیم که نیاگان فارسی باستان یا اوستایی آن ها به ما نرسیده‌اند اما در گویش‌های فارسی کنونی وجود دارند. نمونه‌ای چند از این واژه‌های اصیل اما «نارسمی، ناادبی» هند و اروپایی در گویش‌های ایرانی عبارتند از:
۱) حشره‌ی bee «زنبور عسل» در انگلیسی از beo در انگلیسی کهن می‌آید و خویشاوند است با بالاژرمنیک کهن bia، ایرلندی کهن bech، لیتوانیایی bitis، اسلاوی کهن bicela، ریشه‌ی پوروا هند و اروپایی -bhei*. برابرهای اوستایی و فارسی باستان این واژه شناخته نیستد. اما واژه‌های بسیار همانندی را در گویش‌های فارسی می‌یابیم: در لارستانی: biz، قائنی: bouj، تالشی: bezâz رشتی: barzak، تربت حیدریه: bunj و دیگرها. کنایه‌آمیز آن که در فارسی استانده/رسمی، «زنبور» عربی را به کار می‌بریم.
۲) نمونه‌ی دیگر papillon «پروانه» در فرانسه و farfalla در ایتالیایی است از ریشه‌ی papilio در لاتین، خویشاوند با fifaltra در بالاژرمنیک کهن، pipila «مورچه» در سانسکریت، همگی از ریشه‌ی -pelpel* در پوروا هند و اروپایی. جالب است که در چند گویش فارسی این واژه دیسه‌ی کهن خود را حفظ کرده است: در لارستانی palpalaku، در تبری: pâppalu، در لری: papi، در کردی: pepûle.
۳) واژه‌ی لاتین caput به معنی «سر» هم ریشه است با kapala در سانسکریت به معنای «کاسه، کله، جمجمه»، در گوتیک: haupti، در آلمانی: Haupt، در انگلیسی: head، که همه از -kaput* در پوروا هند و اروپایی ریشه می‌گیرند. دیسه‌های اوستایی و فارسی باستان شناخته نیستند اما همتاهای ایرانی آن در چند گویش باقی مانده‌اند: لری kapu «سر» و kapulek «کله و میان سر»، پشتو kaparay «سر».
۴) Berg در انگلیسی به معنای «کوه» است (iceberg «کوه یخ»). از انگلیسی میانه: bergh، انگلیسی کهن: beorg و beorh «تپه»، دانمارکی میانه: bergh «کوه»، بالاژرمنیک کهن: berg «کوه»، پوروا هند و اروپایی: -bhergh* «بالا». در لری berg وجود دارد به معنای «تپه، کوه». این واژه مرتبط است با بُرز در فارسی مانند رشته‌کوه البرز و برز به معنای «بلندی، بزرگی». فارسی باستان: -baršan «بلندی». اوستایی: -barzan، سانسکریت: -bherant «بلند». این واژه‌ها همه خویشاوند burg/burh در انگلیسی کهن هستند به معنای «دژ»، از پوروا ژرمنیک: burgs* «دژ» ( نُرس کهن: borg «دیوار، دژ»، آلمانی: Burg «دژ»، گوتیک: baurgs «شهر»، انگلیسی burg و borough، فرانسه: بورژوا bourgeois، bourgeoisie، و faubourg). همه از ریشه‌ی پوروا هند و اروپایی: -bhergh* «بلند».
۵) پستاندار خانگی مشهور در فارسی نو «سگ» گفته می‌شود. فارسی میانه: sak یا sag، اوستایی: -spâ، بسنجید با -svâ در سانسکریت، یونانی: kuon، لاتین: canis، ارمنی: šun ، انگلیسی کهن: hund، بالاژرمنیک کهن: hunt، ایرلندی کهن: cu، ولزی: ci، روسی: sobaka، پوروا هند و اروپایی: -kwon*. در چند گویش فارسی این واژه دیسه‌ی کهن اوستایی خود را حفظ کرده است. تالشی و تاتی: espa، آشتیانی: esb، کاشانی و سُرخه‌ای: esbâ، لاسگردی: aesbae.
۶) ریشه‌ی -ar در اوستایی «به جنبش انداختن، جنباندن، رفتن» و در سانسکریت: -ir «به جنبش انداختن، پیش راندن، رفتن، آشفتن» از -er* در پوروا هند و اروپایی می‌آید به معنای «جنباندن، به حرکت انداختن». بسنجید با oriri در لاتین «سربرکردن، پدید آمدن»، در یونانی: horme. در فارسی نو «رسیدن» از فارسی باستان -rasa ( در سانسکریت: rcchati) از همین ریشه می‌آید. جالب آن که شکل اوستایی را در گویش تبری می‌یابیم: ar به معنای «جنبش».
۷) در گیلکی fanderesten به معنای «نگاه کردن، دیدن» (مانند «نگرستن/نگریستن»‌ در فارسی) است که به احتمال زیاد از -dares در اوستایی به معنای «نگریستن، دریافتن» می‌آید. بسنجید با drsti در سانسکریت به معنای «دیدن، نگاه، منظره، خرد، چشم عقل»، در پالی: dassa به معنای «دیدن یا دیده شدن»، در یونانی: derkesthai «به روشنی دیدن، نگاه کردن». ایرلندی کهن: derc «چشم»، انگلیسی کهن: torht «روشن».
۸) home در انگلیسی، در انگلیسی کهن: ham «مسکن، خانه، روستا»، از پوروا ژرمنیک: -khaim* ( بسنجید با نُرس کهن: heima «خانه»، آلمانی: Heim خانه، گوتیک: haims «روستا»). از پایه‌ی پوروا هند و-اروپایی: -kei* «بستر، دراز کشیدن، سکنا گزیدن». دیسه‌ی پوروا هند و اروپایی در گویش اَفتَری دیده می‌شود: kiye «خانه». دیسه‌ی رسمی «خانه» در فارسی نوین از xânak، xân، و xôn در فارسی میانه می‌آید. بسنجید با لاتین: cunae «گهواره»، یونانی: kome «روستا» (هم ریشه‌های دیگر: لاتین: civis «شهری»، فرانسه: cité «شهر»، انگلیسی: city «شهر» و cemetery «گورستان»، سانسکریت: -siva «فرخنده، عزیز»).
۹) واژه‌های case «مورد»، cascade «آبشار»، decay «پوسیدن»، occasion «موقعیت» و بسی مشتق‌های دیگر سر انجام از cadere در لاتین می‌آیند به معنای «افتادن» (اسپانیایی: caer و caida). اصطلاح لاتین از ستاک پوروا هند و اروپایی -kadi* به معنای «افتادن» سرچشمه می‌گیرد. جداشده‌های فارسی باستان و اوستایی آن ناشناخته‌اند اما برابر‌های فارسی در گویش‌های امروزی وجود دارند. برای نمونه، در گیلکی (لنگرود و تالش): katan «افتادن»، bakatam «افتادم»، dakatan «افتادن (در چاله و مرداب)»، vakatan «از خستگی افتادن»، fakatan «از شهرت و اعتبار افتادن». در لکی: katen «افتادن»، kat «افتاد»، beko «بیفت!». در تبری: dakətə «افتاده»، dakətən «فروپاشیدن»، dakət gu «گاو گمشده».
در سال‌های اخیر نشانه‌های مثبتی دیده می‌شوند از پی بردن به اهمیت گویش‌های فارسی ِ درون یا بیرون از ایران کنونی. شمار چشمگیری واژه‌نامه و پژوهش نیز درباره‌ی گویش‌ها منتشر شده و شاعران نو پرداز، مانند نیما یوشیج، اخوان ثالث، و دیگران، واژه‌های گویشی را در شعرهایشان به کار برده‌اند. همچنین کارهای نویسنده‌ی برجسته محمود دولت‌آبادی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، زیرا رمان‌هایش مانند «کلیدر» (در ۱۰ جلد) شمار فراوانی واژه‌های جالب گویشی در خود دارند که واژگان فارسی را غنا می‌بخشند.
- - -
از پیش گفتار کتاب " فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی"
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Eye-blink کتاب زبان بدن (چگونه افکار دیگران را بخوانیم)
  اموزش زبان کره ای :)
  معرفی کتبی برای آموزش زبان عربی
  فرهنگستان چگونه واژه می‌سازد؟
  برای حفظ موجودیت زبان فارسی چه کرده ایم؟
  برگزاری نشست «پاسداشت زبان و ادبیات فارسی در منطقه اکو»
  نکاتی راجب زبان و ادبیات ترکیی
  سخت ترین زبان دنیا چیست؟!
  چرا نمیتوان کلمات بیگانه را -یکسره- از زبان حذف کرد!؟
  تاثیر فضای مجازی بر ادبیات و زبان فارسی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان