08-08-2014، 23:35
تاریخ و سنت ترجمه در ایران
زبان فارسی كه امروز در ایران، افغانستان و بخش هایی از آسیای مركزی صحبت میشود یكی از شاخه های هند و آریایی خانواده ی هند و اروپایی زبان ها، و دنباله ی مستقیم فارسی باستان و میانه است. افزون بر هزار سال، این زبان وسیله ی عمده ی گفتار روزانه و همچنین زبان علم، هنر و ادبیات در سرزمین ایران بوده است. پیش از سلطه ی استعمار، فارسی زبان تشكیلات دولتی، قضا، و فرهنگ در شبه قاره ی هند نیز بود. در زمان های گوناگون طی دوران های گذشته، فارسی در بخش هایی از قفقاز و در دربارهای عثمانیان زبان ادبیات بوده است. در حال حاضر، همه ی ایرانیان و تاجیكان، و اكثریتی از افغانان این زبان را به كار میبرند. همچنین به دنبال انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران، جنگ داخلی در افغانستان، و فروپاشیِ اتحاد شوروی، فارسی به تدریج به صورت زبان جمعیت عظیم ـ و در حال رشدی ـ از مهاجران فارسیزبان در میان ملت های دیگر درآمده است.ترجمه به فارسی تاریخچهای دراز و پرماجرا دارد و در تكامل تمدن های ایرانی و ایرانی شده در سراسر آسیای غربی و فراسوی آن نقش مهمی ایفا كرده است. اطلاعات درباره ی ترجمه پیش از ظهور اسلام در سده ی هفتم میلادی بسیار ناچیز است. در ایران سدههای میانی، داد و ستد میان عربی و فارسی، ویژگی اصلی و تعیینكننده ی فعالیت های مربوط به ترجمه بود. در پیِ یورش های مغول و تاتار در سدههای هفتم تا نهم هجری كنش و واكنش های تازهای میان فارسی از سویی و شماری از زبان های هندی و تركی، از سویی دیگر، پدید آمد، و موجب پیچیده و گونهگونتر شدن این تاریخچه شد. از میانههای سده سیزدهم قمری، چه در ایران چه در سرزمین های فارسی زبان خارج از ایران، ترجمه از زبان های اروپایی بخش جدانشدنی از برنامههای گوناگون امروزیسازی بوده است.
شاهنشاهی ایران باستان
طبق دقیقترین اطلاعات ما، پارسی باستان در هزاره ی دوم پیش از میلاد بر اثر امواج گونهه های مهاجم استپ های سیبری و شمال اروپا به فلات ایران راه یافت، و سرانجام زبان هخامنشیان (۵۵۹ ـ ۳۳۰ م) شد، سلسله ی پادشاهانی كه بزرگترین و نیرومندترین امپراتوری را در دنیای قدیم بنیاد نهادند. با این همه، پارسی باستان عمدتن در پرسیس، یعنی منطقه ی جنوب مركزی ایران امروزی، كه اكنون به فارس معروف است، صحبت میشد. تصور میرود كه ادبیات این زبان به طور شفاهی منتقل شده است، چون هیچ سابقه ی مكتوبی از آن نداریم. البته ما اوستا را دراختیار داریم، و آن كتابی دینی نوشته شده به زبانی است كه پژوهشگران آن را اوستایی نامیدهاند، زبانی كه پیوستگی نزدیكی با پارسی باستان دارد. گرچه اوستا در سده ی چهارم پیش از میلاد نگاشته شده است، دربردارنده ی پارهای سرودهای زرتشتی است كه گمان میرود به زبان های ایرانی كهنتری است.
به تدریج پارسی باستان جای خود را به زبان های دیگر، از جمله پارتی و مادی (۱) داد. با این حال، در سراسر دوره ی میان هخامنشیان و ساسانیان، اوستایی زبان اصلی دین و فرهنگ زرتشتی باقی ماند. شاهنشاهیِ هخامنشی چند زبانه بود، و بسیاری از اسناد آن نه تنها به زبان های گوناگون شاهنشاهی، بلكه به بابـِلی و عیلامی نیز نوشته میشد. باز هم اطلاعات ما درباره ی فعالیت های ویژه ی مربوط به ترجمه در میان این زبان ها آن اندازه کم و ناقص است كه امكان هیچ بحث فراگیری در زمینه ی روندها و الگوهای ترجمه را نمیدهد.
با بنیادگذاری سلسله ی ساسانی در ایران (۲۲۴ـ ٦۵۲ م) و ظهور فارسی میانه، معروف به پهلوی، رفته رفته آن اندازه اطلاعات درباره ی تبادل فرهنگی [میان گروههای زبانی] به دست میآوریم كه میتوانیم بحث و بررسی های بسیار انجام دهیم. از پارهای بخش های اوستا ترجمههایی به فارسیِ میانه در دست داریم، هر چند كه این ترجمهها تحتاللفظیاند و در برخی جاها ابهام دارند. در اواخر دوره ی ساسانی، شمار این گونه ترجمهها بسیار افزایش یافت؛ این شاید یكی از راه های مقابله با ظهور گرایش های انحرافی در آیین زرتشتی بود. بسیاری از ترجمههای باقی مانده از اوستایی به فارسی میانه خصلت دینی دارند و عنصرهای سامی به وفور در آن ها یافت میشود. برخی از آن ها در بردارنده ی برگردان هایی از اوستا و دیگر كتاب ها است كه یا به الفبایِ اوستایی معروف به پازند (۲) نوشته شده، یا به خط عربی كه در سدههای بعدی به كار گرفته شد.
همچنین میدانیم كه شاهان ساسانی مشوق ترجمه از یونانی و لاتین بودند. ایرانیان اطلاعات تاریخی بسیاری را كه در نتیجه ی هرج و مرجِ پس از فتح ایران به دست اسكندر (۳۳۰ ق.م.) از دست داده بودند، از طریق این ترجمهها باز به دست آوردند. شاپور اول فرمان داد تا ترجمههای زیادی از آثار یونانی و هندی صورت گرفته، در مجموعههایی از متن های دینی گنجانده شود. شاپور دوم بر پایه ی اوصاف ارایه شده توسط تاریخ نویسان یونانی، مدعی بخش هایی از امپراتوری رم شد.
مهمتر این كه رواج گسترده ی فلسفه و علوم یونان در ایران درست پیش از ظهور اسلام میتواند در اصل نتیجه ی ترجمههایی باشد كه اكنون به طور عمده از میان رفته است. در اوایل سده ی ششم میلادی، خسرو اول معروف به انوشیروان به تأسیس یك بیمارستان و یك مدرسه ی پزشکی در شهر گُندی شاپور فرمان داد. در آن جا فیلسوفان و پزشكان یونانی و سوری در كنار هم كاران ایرانی خود به كار مشغول شدند. این پادشاه همچنین دستور داد پَنْجه تَنْتَره به پهلوی ترجمه شود؛ این مجموعه حكایت های هندی پایه ی آثار بیشماری در ادبیات ایران پس از اسلام قرار گرفت.
بعدها، این اثر، شاید از راه ترجمهها یا تلخیصهای متأخرتری كه به سریانی صورت گرفته بود، بنیاد داستان های فراوانی در اروپای قرون وسطا شد. دایره المعارف های عربی و وقایع نامهها نام چندین منبع مهم را كه دارای اطلاعاتی تاریخی درباره ساسانیان است آورده، و اطلاعات مندرج در آن ها را ضمیمه ی اطلاعات خود کردهاند. بر طبق این منابع، در اوایل سده ی اول هجری بسیاری از آثار ادبی هندی نیز به فارسی میانه برگردانده شد. افزون بر پَنْجه تَنْتَره، كه بعدها در آن تغییرهایی داده شد و به صورت كلیله و دمنه در آمد. این آثار هندی ، افزون بر حكایت های متعدد دیگر، شامل دو كتاب از كتاب های سندباد نیز بود.
ایران سدههای میانی
در نیمه ی دوم سده ی اول هجری، اسلام به تدریج ولی پیوسته و بیوقفه در سرتاسر فلات ایران گسترش یافت. این رویداد نه تنها به لحاظ دینی، بلكه از نظر فرهنگی و زبانی نیز در زندگی ایرانیان نقطه ی عطف بینظیری است. زبان فارسی ملموسترین حلقه ی اتصال میان فرهنگ های پیش و پس از اسلام است. درست است كه فرو گذاشتن خط پهلوی ـ و گزیدن خط عربی به جای آن ـ به تغییرهای مهم زبانشناختی انجامید، خط جدید بسیار سادهتر و پیش رفتهتر بود. افزون بر آن، هر جا خط عربی دارای حرف های بی صدای فارسی نبود، نشانه هایی برای آن ها به خط عربی افزوده شد. خلاصه، گزینش خط عربی برای فارسی، آن گونه كه برخی اصلاحطلبان نوگرا گمان كردهاند، باعث گسستگی های قابل ملاحظهای نشد.
طی دو سده بعد، گروهی از ایرانیان فرهیخته تلاش هایی را در حوزه ترجمه رهبری كردند كه هدفش حفظ متن های ایرانی پیش از اسلام بود. آنان مهمترین سندهای پهلوی ـ ادبی، دینی و جز آن ـ را به عربی برگرداندند به امید آن كه مندرجات آن سندها را در تنها شكلی كه احتمال باقی ماندنش وجود داشت، محفوظ نگه دارند. روزوه یا روزبه، كه به نام اسلامی اش عبدالله بن مقفّع (کشته شده در حدود ۱۴۲ ق) بیش تر شهرت دارد، پنجه تنتره و خوتای نامك (مجموعهای از داستان های استورهای از شاهان و قهرمانان ایرانی) را به عربی ترجمه كرد. به احتمال زیاد، او مسؤول ترجمه ی گزارش های مربوط به مزدك، اصلاحگرای سده ی ششم، و گزارش های مربوط به پی روانش، به عربی نیز هست.
چنین متن هایی، كه بعدها باز از عربی به فارسی نوین ترجمه شد، پایه ی شمار زیادی اطلاعاتِ مربوط به فرهنگ پیش از اسلام، به ویژه متن های آن، گردید. در میان متن های فارسی باقی مانده، سیاستنامه از سده ی پنجم هجری، و فارس نامه، از سده ی ششم هجری، به روشنی نشان میدهند كه ترجمههایی از آثار كهنتری به فارسی، یا عربی بودهاند. آن متن های قدیمتر، كه اكنون بیش ترشان مفقوداند، احتمالن خودْ برگردان هایی از فارسی میانه بودهاند. بنابراین، در طول سدههای دوم و سوم هجری، كه دوران سیطره ی عرب بر حیات فرهنگی و سیاسی در فلات ایران بود، انگیزه ی فعالیت ها در حوزه ی ترجمه شوق به حفظ تمدن كهن بود؛ میتوان آگاهی هایی را كه درباره ی فرهنگ ایرانی پیش از اسلام حاصل كردهایم مرهون همین فعالیت ها دانست.
فارسی، كه افزون بر هزار سال در پهنه ی فلات ایران به آن سخن گفته شده، تغییرهای كمی پذیرفته و اساسن در مرحله ی واجشناختی ثابتی باقی مانده است. نزدیكی زبان های همسایه كه متعلق به خانوادههای زبانی متفاوتی هستند (تأثیر قویتر عربی در غرب ایران، و ازبكی و دیگر زبان های تركی در شرق ایران)، كشمكش های ملیگرایانه، و ۵۰ سال تجربه ی الفبای سریلی در تاجیكستان شوروی (۱۹۴۰ـ ۱۹۹۰) اثرِ ناچیزی بر پیوستگی های ساختاری در میان گونههای گوناگون این زبان داشته است. البته، از لحاظ معناشناسی، این گونههای گوناگون بازتاب دهنده ی فرایندهای پیچیدهای از جذب و دخل و تصرف های زبانشناختی هستند. با وجود این، هیچ كدام از این فرایندها چندان قابل ملاحظه نبوده كه زبان جدیدی خلق كنند.
هر بحثی از سنت ترجمه در زبان فارسی باید با رابطه بسیار پر پیچ و خم و چند جانبه ی عربی و فارسی در سدههای دوم و سوم هجری آغاز شود. در این بحث باید دو فعالیت موازی را در نظر داشت. نخست، همانگونه كه پیش تر ذكر شد، شامل یك رشته ترجمههایی است كه از متن های بر جای مانده به عربی ترجمه، و چندی بعد باز به فارسی برگردانده شد. دومین فعالیت كه تازه مسلمان های ایرانی آن را بر عهده گرفتند، به طور عمده به صورت نگارش شرح هایی بر قرآن ظاهر شد. قرآن، به عنوان كلام خداوند، غیر قابل ترجمه به شمار میرفت. پس، مسلمانان فارسی زبان متن های مهمی عرضه كردند تا پیام الاهی را به مؤمنانی كه عربی نمیدانستند ابلاغ كنند. این متن ها، گرچه از لحاظ فنی تفسیر به شمار میآمد، دارای شمار زیادی ترجمههای لفظ به لفظ بود. شارحان مسلمان ساختار جمله ها و نحو آیه های قرآنی را كما بیش دست نخورده نگه میداشتند و آن ها را با تفسیرها و توضیح های زیادی تكمیل میكردند. این گونه ترجمهها اغلب احساس بیگانگی در خوانندگان میآفرید، و خصلت ناآشنای زبانی را كه خداوند پیام خود را به آن نازل كرده بود، نشان میداد.
كهنترین متن های باقی مانده به زبان فارسی، افزون بر نخستین نمونههای سنت نوشكفته ی شعری، شامل شماری ترجمه است. از جمله ی این ها میتوان دو سند مهم را برشمرد كه با خط هایی جز از خط عربیِ اصلاح شده و برای نگارش فارسی نوشته شده است. یعنی: شرحی بر كتاب حزقیال نبی به خط عبری و ترجمهای از مزامیر داوود به خط سریانی.
افزون بر این ها، ترجمه ی کتاب های غیردینی از عربی بود كه از همه ی نمونههای قدیم اهمیت بیش تری داشت. مثلن، حدود العالم، كتاب كهن بسیار مهمی از مؤلفی ناشناس، ترجمهای است از برخی بخش های تاریخ طبری. این گونه آثار، از لحاظ لغوی مرز مجاز برای كاربرد واژگان عربی را در فارسی تعیین كردند، و به عنوان متن های ترجمه شده الگویی از نثرنویسی به دست دادند كه سده ها بعد مورد استفاده بود.
در سدههای چهارم تا ششم، ترجمه به فارسی شتاب زیادی گرفت، و از این رهگذر مجموعه ی بسیار بزرگی از رشتههای گوناگون دانش، از پزشکی، نجوم، جغرافیا گرفته تا تاریخ و فلسفه دراختیار خوانندگان فارسی زبان قرار گرفت. فضای تحمل دینی و بحث و جدال های نظری كه به همت خلیفه های عباسی در بغداد ایجاد شد، الگویی به دست حكم رانان محلی در بخش های گوناگون ایران، به ویژه در منطقه های شمال شرقی یعنی خراسان و ماوراءالنهر، داد. در سایه ی پشتیبانی دربارهای سلطنتی، آثاری از یونانی، لاتین، سریانی، آرامی، حتا چینی و سانسكریت ـ اغلب از راه منابعی كه قبلن به عربی ترجمه شده بود ـ رفته رفته به فارسی درآمد.
در همه ی این فعالیت ها، کتاب ها را با توجه به سودی كه داشتند، با دیدی مصلحتگرایانه ترجمه میكردند. مترجمان به ترجمه ی آثاری كه لازم، مهم یا سودمند میدیدند می پرداختند؛ این كار را هم بیجار و جنجال و بدون خودنمایی انجام میدادند. متن ها دستخوش تغییرهایی قرار میگرفتند: به بیانی سادهتر بازنویسی میشدند، افزوده هایی بر آن ها نوشته میشد، کوتاه میشدند، به كمك تكملههایی اصلاح هایی در آن ها صورت میگرفت، یا به گونه ای جرح و تعدیل میشدند كه مناسب نیازهای ویژه ی خوانندگان جدید بشوند. مترجمان متن های غیردینی بیش از مترجمان قرآن و دیگر متن های اسلامی، به ویژگی های دستوری فارسی توجه نشان میدادند. در نتیجه، دو رویكرد نسبتن متفاوت به ترجمه رونق گرفت، یكی مناسبِ گفتارهای دینی و فلسفی و دیگری، كه رویكردی آزادتر بود، مناسب ترجمههای علمی.
نمونههای نوع اخیر به اندازه ای زیاد است كه نمیتوان آن ها را شمارش كرد، ولی دو مورد از آن ها در این جا شایان ذكر است. در میان سال های ۴۷۲ـ۴۸۲ هجری، محمد بن منصور گرگانی، معروف به زرّیندست، برپایه ی كتاب عربیِ تذكره الكحّالین از دانشمندی مشهور به علی بن عیسی، كتابی راهنما در چشم پزشكی با عنوان نورالعیون نوشت. مترجم برای آن كه این اثر را برای خوانندگان فارسیزبان سودمندتر سازد، اصل عربی كتاب را در قالب جدیدی از پرسش و پاسخ ریخت. وی همچنین اطلاعات زیادی كه بر اثر تجربه ی عملی در رشته ی جراحی های چشم پیدا كرده بود به این كتاب افزود. همین طور، هنگامی که پژوهشگر سده ی ششمی ابونصر احمد قُبادی سرگرمِ ترجمه ی تاریخ بخارا، تألیف نَرشَخی (سده ی چهارم هجری) به فارسی بود، این اثر را با افزودن ضمیمهای روزآمد كرد. این هر دو كتاب بعدها از میان رفت و فقط گریده هایی از اثر دوم (ترجمه فارسی) كه پس از مرگ مؤلف به كتاب دیگری پیوست شده، بر جای مانده است.
این رویكرد به ترجمه، اطلاعات علمی فراوانی برای ایرانیان سدههای میانی فراهم آورد. شاید به ترین نمونه دانش نامه ی علایی، اثر دایره المعارفگونه است كه به دست پزشك نام دار، پور سینا، آغاز و به کوشش شاگردش، جوزجانی، كامل شد. این كتاب دانش نامهای است کوتاه از رشتههای گوناگون كه به علوم متمایلتر است تا به ادبیات و هنر. دانش نامه ی علایی، به شیوهای كم و بیش نظاممند، به هر حوزه ی قابلِ تصور از فعالیت های بشری میپردازد، از نجوم و شاخههای گوناگون آن گرفته تا فلسفه، الاهیات، علم الاخلاق و عرفان؛ و نیز دارای اطلاعاتی است درباره خاصیت های اجسام انسانی و حیوانی، گیاهان و اشیاء، سم ها، پادزهرها و پیش گوییها و نوادر و غرایب بیشمار. به لحاظ تاریخی، دانش نامه ی علایی، نخستین نمونه از آثار دایره المعارفگونه ی متعدد فارسی است كه كوشش میكنند تركیب یا سنتزی از دانش های موجود، چه نظری چه عملی، به دست دهند. پدید آمدن چنین آثاری بدون وجود سنت ترجمه، آزاد از محدودیت های مربوط به انتساب [آثار به مؤلفان آن ها] و عرف و آداب اجتماعی، احتمالن ناشدنی بوده است.
عربی، در ایران سدههای میانی، همچون در دیگر نقاط جهان اسلام، زبان مشترك بود. تقریبن همه ی نویسندگان و دانشمندان ایرانی دو زبانه بودند، و شمار بسیار زیادی از اهل دانش و فیلسوفان، همگی یا عمدتن همچنان به عربی مینوشتند. به جز طبریِ مورخ و پور سینای پزشك و فیلسوف، سه تن از بزرگترین دانشمندان دینی ـ فقیه شیعی، محمد توسی (د. ۴٦۸ق)، اصلاحگر سنّی، غزالی (د. ۵۰۵ ق) و زمخشریِ معتزلی مشرب (د. ۵۳۹ ق) كه نحوی و لغوی بزرگی نیز بود ـ همچنین فقیه و فیلسوف معروف فخرالدین رازی (د. ٦۰٦ ق) را میتوان در زمره ی این گروه شمرد. این افراد برخی اوقات از آثاری كه اصلن به عربی نوشته بودند خود ترجمه گونههای فارسی فراهم میكردند، یا شاگردان خویش را در انجام چنین كاری هدایت میكردند؛ این دلیلی است بر این كه چرا مرزِ میان ترجمه و اصل، به شكلی كه در آن فرهنگ تصور میشده، به نظر ما مبهم و نامشخص میرسد.
این انعطافپذیری به دانشمندان و فیلسوفان ایرانی امكان داد تا هم زمان هم نویسندگانی مبتكر باشند هم مترجم. نبود نگرانی بابت حق مالكیتِ اثر در آن روزگاران پایه ی تلاش هایی را كه امروزه برای متمایز كردن تألیف از ترجمه میشود سست میكند. اعمال اقتباس، جرح و تعدیل و انتحال به شیوههایی صورت میگرفت كه در مقولهبندی های امروزی نمیگنجند. مجموعه ی آثار فلسفی و علمی فارسی پر است از متن های دو زبانه یا تركیب های عربی ـ فارسی، و متن هایی كه در آن ها نوشته ی اصلی و تفسیر آن به دو زبان گوناگون است. متن های فراوان دیگری هم هست كه خصلتی بینابین دارند؛ این گونه آثار را هم میشود و هم نمیشود کتاب هایی اصیل به شمار آورد زیرا بعدها تفسیرها یا ترجمههایی با حاشیه و افزوده به آن ها الحاق شده است. منشأ چنین آثاری را با توجه به اوضاع ایران سدههای میانی، باید عربی دانست، مگر آن كه عكس آن ثابت شود. این کتاب ها معمولن در زمان های بعد، از فارسی به تركی، اردو یا هندی ترجمه میشد.
شاید بتوان به گرایشی در این جا اشاره كرد: پیش از یورش مغول در سده ی هفتم هجری، فارسی اساسن زبان ادبیات و عربی عمدتن زبان دانش بود. ایرانیان سدههای میانی را، كه عمومن به عربی مینوشتند، میتوان متولیان و وارثان سه سنت پیش از اسلام در نگارش های علمی شمرد: ایرانی باستانی، یونانی هلنیستی، و هندی. آنان آثار علمی را از عربی ترجمه میكردند و آراء خود را به آن میافزودند. بدین ترتیب نصرالدین طوی (د. ٦۷۳ ق) درس نامههای اصلی ریاضی و هندسه، از جمله اصول اقلیدس و اُكَر (۳) تئودوسیوس (۴) ، را به عربی برگرداند، و احكام نجوم بطلمیوس را از عربی به فارسی ترجمه كرد. او در هر مورد، آرا خود را به ترجمهها افزود. خواجه نصیر نیز بر پایه ی آثاری هندی كه بر ما ناشناخته است، چند رساله ی فارسی در حساب نوشت.
و بدین ترتیب دومین روند [در تاریخچه ی ترجمه] دیده میشود: در سدههای میانی، فارسی از حیث اهمیت دومین زبان جهان اسلام بود، مرتبهای كه تاكنون آن را حفظ كرده است. فارسی مهمترین زبانی است كه از طریق آن دانش های اسلامی به اروپا راه یافتند، به ویژه در دوره ی پس از هجوم مغول. در آن زمان، نوشتن کتاب های علمی اصلن به زبان فارسی آغاز، و بعدها به عربی ترجمه میشد. در فهرست این نوع آثار میتوان آن کتاب های نجومی را جای داد كه بر مشاهده های مستقیم استوار است و در آذربایجان سده ی هفتم هجری به امر هلاكو، یا زیر نظارت الغ بیگ، فرمان روای دانشمند سمرقندی در سده ی نهم هجری، ثبت و ضبط شد. هر چه بر اهمیت این روند در تكامل ترجمه در شبه قاره ی هند تأكید شود ، نمیتواند زیاده از حد باشد.
دوران پس از مغول
تا پیش از سده ی هفتم هجری، فارسی به عنوان زبان علم، دین، ادبیات، حقوق، و نیز وسیله ی ارتباط در هندوستان كاملن جای خود را باز كرده و ترجمه ی شماری از آثار مهم از سانسكریت و دیگر زبانهای هندی به فارسی آغاز شده بود. سده ها سلطه استعماری بریتانیا در هند و اعتلای نوگرایی و ایدئولوژی های ملیگرایانه در ایران و دیگر جاها در جهانِ فارسی زبان، باعث شده است اهمیت این آثار شناخته نشود. با این حال، پارهای از ترجمههای مهمتر برای ما شناخته شده است. از جمله ی آن ها به این موردها میتوان اشاره كرد: ترجمه ی عزیز نوری دهلوی از كتاب نجومیِ وَرَهْرا مِهِرا (د. ۵۸۷ م) كه در سده ی هشتم هجری صورت گرفت؛ ترجمهای مربوط به سال ۹۹۵ هجری از لیلاواتی (۵) (رسالهای در حساب و هندسه تألیف دانشمند سده ی ششمی هندی بهاسكارا)، و رسالهای در باب جبر با نام ویجا گانیتا (٦)، كه در سال ۱۰۴۴ هجری ترجمه شد. به ده ها ترجمه ی كماهمیتتر نیز میتوان اشاره كرد، كه معروفترین آن ها رساله ی در جبر و مقابله (۱۲۲۹ق) از نجمالدین ككوراوی است.
یكی از مرکزهای بسیار مهم ترجمه دربار امپراتور اكبر بزرگ در نیمه ی دوم سده ی دهم هجری بود در ۹۹۰ هجری، وزیر اكبر، ابوالفضل، با صدور فرمانی فارسی را زبان رسمی دولتِ امپراتوری مغول اعلام كرد. در نتیجه، فارسی بر سرتاسر شبه قاره ی هند تا بنگال سیطره یافت و کتاب های ادبی بسیاری از سانسكریت به فارسی ترجمه شد. از مهم ترین این ها ترجمههای عبدالقادر بدائونی از مهابهاراتا و رامایانا است كه در سال های ۱۵۹۰ـ۱٦۰۰م انجام گرفت. متقابلن چندین كتاب مهم نیز از فارسی به سانسكریت ترجمه شده، و بدین ترتیب فارسی دروازه ی ورود به دانش های اروپایی نیز شد.
به چند دلیل، میان سدههای دهم و سیزدهم هجری مراكز فرهنگی فارسی خارج از ایران رونق بسیار پیدا كرد. رسمی شدن تشیع در ایران در سده ی دهم هجری كانون توجه در ترجمه را باز به متن های دینی منتقل كرد، به ویژه متن های مربوط به سنت های پیامبر و سخنان امامان. نهجالبلاغه مظهری از كمال مطلوب در فصاحت و بلاغت شد که سخنان حكیمانه ی آن در بردارنده ی صنایع بلاغی گوناگونی است كه حفظ آن ها در ترجمه بسیار مشكل است. در شبكه ی در حال گسترشِ حوزههای علمیه شیعی در قم، اصفهان، و دیگر شهرهای ایران، ترجمه ی نهجالبلاغه و متن های شیعیِ مشابه به زبان فارسی نه تنها اوج توفیق ادبی بلكه خدمتی بزرگ به امت اسلامی به شمار میآمد.
در هند، رویكرد به ترجمه با آن چه در ایران رواج داشت بسیار متفاوت بود. چند زبانگی در هندوستان به مراتب گستردهتر از ایران بود، و این وضعیت در رویكردهای ترجمه بازتاب داشت. تبادل كلمه ها میان فارسی و زبان های دیگر آزادانهتر صورت میگرفت، و مقداری آسان گیری نسبت به كاربردهای مخلوط پیدا شد. این به نوبه ی خود فاصلهای میان فارسی ایران و فارسی هند و آسیای مركزی پدید آورد. افزون بر این، نه فقط از عربی بلكه از زبان های هندی، تركی و نیز انگلیسی و روسی نیز ترجمه صورت میگرفت.
سرانجام، تحول های گوناگون تاریخی به یك دلیل اصلی، یعنی پیدایش تشیع در ایران که قبلن اشاره رفت، به ایجاد شكاف هایی میان فارسی زبانان انجامید.. استعمار بریتانیا در هند و دست درازی روس ها به داخل آسیای مركزی نیز كماهمیتتر نبود. در ۱۸۳۲م. انگلیس ها حركتی را آغاز كردند كه نتیجهاش عملن محوِ فارسی از شبه قاره ی هند بود. همچنین، با افتادن آسیای مركزی به چنگ روسیه در اواخر سده ی نوزدهم، تقریبن همه ی فعالیت های مربوط به ترجمه در آسیای مركزی فارسی زبان، با زبان های جَغَتایی (بعدها اوزبكی) و روسی هماهنگ شد.
این ها همه بر كار ترجمه در ایران تأثیر گذاشت، و ویژگی بینالمللی این زبان را سخت ضعیف كرد. این وضعیت در عصر جدید در نتیجه ی چندین عامل وخیمتر شده است؛ از جمله ی این عامل ها قرار گرفتن فارسیِ آسیای مركزی، كه روس ها نام آن را به تاجیكی تغییر دادند، در ارتباطی جدید با زبان های ازبكی و روسی و پیدایش جنبش اصلاح زبان در ایران است كه هیچ توجهی به عواقب بیانیهها و اقدامات خود در مورد فارسی نداشته است. نتیجه ی چنین وضعی، بروز بحرانی در تفاهمِ زبانیِ متقابل بوده است و انبوه عظیم ترجمههای انجام شده به فارسی امروزیِ ایران را در بیرون از مرزهای این كشور تقریبن بیثمر كرده است. با توجه به این واقعیت كه در سده ی اخیر، هیچ حركت مهمی در حوزه ی ترجمه در افغانستان یا در بخش های فارسی زبانِ آسیای مركزی شكل نگرفت، میتوان گفت که در پایان سده ی بیستم سرنوشت فارسی به عنوان زبانی بینالمللی در نقطه ی حساسی قرار گرفت که همچنان ادامه دارد.
دوران جدید در ایران
در سال های پایانی سده ی نوزدهم، شماری از تحول ها به پیدایش یك رنسانس ترجمه در ایران انجامید. پس از یك سده و نیم بیثباتی سیاسی، سلسله ی قاجار (كه از ۱۲۱۰ تا ۱۳۴۴ ق حكومت كردند) در اوایل این سده ثباتی ظاهری در جامعه ی ایرانی برقرار كرده بودند و با فرستادن دانش جویان ایرانی به اروپا، كم و بیش تماس های فرهنگی منظم با اروپا آغاز شد، و این، نیاز فوری به برقراری تماس میان دولت ها را تشدید كرد. شیوه ی چاپ سنگی راه خود را به ایران یافت، به دنبال آن مطبوعات فارسی و صنعت نوپای تولید كتاب آغاز شد و این ها همه به آشنایی بیش تر با زبان های اروپایی و رواجِ دوباره ی کار ترجمه انجامید.
انگیزه ی جنبش جدید ترجمه اساسن نیازی بود كه برای دست یابی به علوم و فنآوری اروپایی احساس میشد. دولت قاجار كه علاقهمند به نوسازی ارتش و نظام اداری ایران بود، در پی اعزام گروههایی از دانش جویان به خارج دارالفنون را كه بر پایه ی الگوی مراكز آموزش عالی اروپایی طرحریزی شده بود، به سال ۱۲٦۸ق. در تهران بنیاد نهاد که نقش بسیار مهمی در نوسازی ایران ایفا كرد. برای آموزش موضوع های گوناگون، آموزگاران اروپایی استخدام شدند، و ایرانیان غالبن در مقام دستیار و مترجم با آنان همكاری میكردند. این آموزگاران همچنین شماری کتاب های درسی در دانش های گوناگون تدوین كردند كه بیش تر بر آثار علمی اروپایی استوار بود. به این ترتیب، ترجمه نیز كمكم نقش مهمی در تكامل فعالیتهای آموزشیِ ایران نوین پیدا كرد.
بسیاری از نخستین مترجمان آثار اروپایی دانشآموختگان دارالفنون بودند. مهم ترین آنان محمد حسن خان بود كه به اعتمادالسلطنه معروف است و این آخرین لقبی بود كه دربار به وی داد. از ۱۲۸۸ تا ۱۳۱۴ هجری، اعتمادالسلطنه رییس اداره ی جدیدی در دولت با نام "دارالترجمه" بود كه هدفش هماهنگ كردن و سرپرستیِ کار ترجمههایی بود كه در عهده ی نظارت دولت بود. زیر نظر اعتمادالسلطنه، بسیاری از آثار مهم اروپایی در دسترس ایرانیان قرار گرفت، این ترجمهها غالبن از فرانسه صورت میگرفت و بیش تر آن ها برگردان های آزادی بود كه به اقتباس نزدیك بود.
دیری نپایید كه ترجمه به سوی رشتههایی چون تاریخ، سیاست و ادبیات كشیده شد و بخش لازمی از برنامههای گوناگون نوسازی شد. تقریبن همیشه ترجمه با این نیت انجام میگرفت كه ایرانیان را با عنایت به گذشته ی شكوهمند خود، متوجه ی عقب افتادگی اشان بكنند. بیش از یك سده بود كه خاورشناسان اروپایی با شوق و علاقه به مطالعه ی ادبیات فارسی و تاریخ ایران اشتغال داشتند. گویندگان رمانتیك، فرهنگ و تمدن ایرانی، به ویژه ایران باستان را میستودند. اگر قرار بود ایرانیان شكوه فرهنگ كهن خویش را باز یابند، میبایستی از این گونه آثار [اروپاییان] با خبر میشدند.
جنبش جدید ترجمه از لحاظ تأثیر فرهنگی دست كم به اندازه ی خود دانشی كه منتقل یا خلق میكرد اهمیت داشت. در میان مجموعه ی متنوع کتاب هایی كه در دهههای آخر سده ی نوزدهم به فارسی ترجمه شد میتوان به داستان های تاریخی ولتر در باره ی اسكندر كبیر، پتر كبیر، شارل دوازدهم، کتاب های مردم گریز و طبیب اجباری مولیر، تاریخ ایران مَلكُم و نیز آثاری از برخی از معروفترین نویسندگان آن زمان اروپا، از جمله دومای پدر، فنلون (۷) ، لوساژ (۸) ، برناردن دو سَن پیر (۹) ، ژولورن و دانیل دُفو اشاره كرد. وجود این گونه کتاب ها رفته رفته بر همه ی جنبههای فرهنگ ایرانی، از سبك نگارش گرفته تا موقعیتِ زنان در جامعه، تأثیر گذاشت.
اكنون كه پس از گذشت یك سده به ترجمههای فارسی اواخر سده ی نوزدهم مینگریم، این ترجمهها مخلوط عجیب و غریبی از ایدئولوژی و خیالپردازی، قصه و تاریخ به نظر میآید با وجود این، چنان چه به این پدیده با توجه به نیاز ایران به بازسازی و اصلاحات بیاندیشیم، شاید برای ارزیابی نقشی كه این گونه آثار از لحاظ تاریخی ایفا كردهاند، در موضع به تری قرار بگیریم.
از لحاظ كیفیت زیباشناختی، در میان همه ی ترجمههای سده بیستم، یك اثر برجستگی بیش تری دارد: ترجمه ی میرزا حبیب اصفهانی از"ماجراهای حاجی بابا اصفهانی" The Adventures of Haji Baba Esfahani نوشته ی جیمز موریه. این كتاب موریه، كه در ۱۸۲۴م نوشته شده است، از جامعه ی ایرانی بسیار تند انتقاد كرده و به عنوان اثری واقعگرایانه هیچگاه مورد پذیرش ایرانیان نبوده است. ترجمه ی حبیب اصفهانی كه در ۱۸۷۲م از متن فرانسوی صورت گرفته از بسیاری جهات بی مانند است. مترجم با استفاده از انواع تكنیك به این اثر حال و هوای بومی داده است: متن را به سبك محاورهای نوشته و ضربالمثلهای فارسی بسیار به كار برده و در جای جای اثر، شعر و طنز فارسی گنجانده است. این شیوه ی كار چنان موفق بود كه پس از اندك زمان این نظریه پیدا شد كه كار موریه احتمالن بر پایه ی اصل فارسی نوشته شده است. از آن جایی كه این نظریه این تسكین خاطر را به ایرانیان میداد كه انتقاد موردنظر شاید از سوی یك ایرانی صورت گرفته باشد، قوت و اعتباری پیدا كرد. این نظریه اكنون به كلی ردّ شده است.
تا پیش از پایان سده ی نوزدهم بخش قابل ملاحظهای از علوم و هنرهای اروپایی از طریق ترجمه در دسترس ایرانیان قرار گرفت، و ترجمه ی ادبیِ آثار اروپایی به حركت های تازهای با هدف امروزی ساختن ادبیات فارسی انجامید. بدین ترتیب، ایران با اشتهای سیریناپذیرش برای ترجمه كه به سبب تشنگی شدید برای بازسازی نظام حكومتی، اجتماع و فرهنگ از نوع الگوهای اروپایی پدید آمده بود، وارد سده ی بیستم شد. شرح و وصف های انقلاب فرانسه كه به فارسی ترجمه شده بود نقشی مهم در جنبش مشروطیت (۱۳۲۳ـ۱۳۲۹ق) ایفا كرد و ترجمه ی فارسیِ قانون اساسیِ ۱۸۳۱م بلژیك به عنوان سندی در پیشنویس قانون اساسی ایران كه به سال ۱۳۲۴ قمری به تصویب رسید، به كار رفت. در ۱۰۰ سال گذشته، متن های ترجمه شده گوناگونی از اصل اروپایی و آمریكایی ـ از فانون های طبیعت و آداب اجتماعی گرفته تا مقررات حقوقی، اسناد سیاسی و آیین های اداری ـ نقش های مشابهی در ایران ایفا كردهاند.
به بیانی كلیتر، ترجمه مبنای بسیاری از پژوهش های فلسفی، دوراندیشی فرهنگی، فعالیت های اجتماعی و برنامههای سیاسیِ ایران در سرتاسر سده ی بیستم قرار گرفته است. ترجمه ابزار اصلی آشناسازی ایرانیان با اندیشههای نو، مكتب های فكری و روندهای ادبی، و نیز از مؤلفههای لازم حركت به سوی تجددگرایی بوده است؛ در نتیجه، ترجمه با اشتیاق و جدیتی بیسابقه در تاریخ زبان فارسی دنبال شده است. امروزه، تقریبن همه ی آثار مهم تمدن غربی از ارستو و افلاتون تا نمونههایی از آخرین روندهای جاری در قصهنویسی آمریكایی و فرانسوی به صورت ترجمه در دسترس ایرانیان قرار میگیرد.
ترجمه گاه نیز راهی آسان، اگر نه برای رسیدن به ثروت كه، برای دستیابی به شهرت بوده است، به ویژه در علوم اجتماعی و ادبیات. گرچه ترجمه استعدادهای زیادی را به سوی خود جلب كرده، ولی گهگاه نیز تأثیری منفی بر تكامل فرهنگ داشته و مانع تلاش هایی شده است كه برای كشف قابلیت ها و امكان های پیشرفت سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی كه با الگوهای غربی سازگاری ندارد، باید صورت گیرد. با همه این ها، اهمیت ترجمه به عنوان فعالیتی فرهنگی تقریبن همه ی روشنفكران برجسته ایرانِ معاصر را ترغیب كرده كه مهارت خود را در این كار بیازمایند. اینان به ندرت در رشتههایی از گونه ی ادبیات و علوم اجتماعی تخصص یافتهاند. در عوض، به نظر میرسد شوق و كشش به ترجمه در شخص پس از زمانی پیدا میشود كه مناسبتی برای آن بیابد یا آن را برای تقویت یا توجیهِ صلاحیت سیاسی، یا هنری خود ضروری تشخیص دهد.
با وجود این، میان ترجمههای قدیمتر و ترجمههایی كه از زمان جنگ دوم جهانی تاكنون رواج داشته، میتوان تمایزی قایل شد. در دوره ی نخست، ترجمه به ترین شیوه برای آشنا ساختن ایرانیان با غرب به شمار میآمد. مترجمان ترجمه را وسیلهای برای شتاب دادن به حركت ایرانیان به سوی امروزیسازیکی نگریستند. آنان ترجمه را، چه ادبی چه فلسفی چه تاریخی، ابزاری برای تحول اجتماعی و فرهنگی میپنداشتند. ترجمه در نظر آنان اساسن وسیلهای برای آموزش و پرورش و ابزاری برای توسعه ی كشور و انسجام فرهنگی بود.
تقریبن همه ی مترجمان آن زمان ـ از جمله، یوسف اعتصامالملك، محمدعلی فروغی، عباس اقبال آشتیانی و سعید نفیسی ـ اساسن علاقه داشتند كه با نشان دادن موقعیت های فرهنگی اروپاییان به خوانندگان ایرانی، به فرهنگ ایران خدمت كنند. تقریبن تمام وسایل نشر افكار ـ صنعت كتاب، مجلههای ادبی و سیاسی، و نیز مؤسسات آموزش عالی در دورهای متأخرتر ـ به منظور فرهنگبخشی و روشن کردن افكار ایرانیان باسواد، مقداری فعالیت های مربوط به ترجمه در برنامههای خود گنجاندند. به عنوان مثال میگوییم كه مجله های ایرانی ـ مانند: بهار، دانشكده، ارمغان، وفا و آینده ـ برای آگاه ساختن ایرانیان از تاریخ، سیاست و امور جاری ملت های اروپایی بر ترجمه تكیه میكردند، و خواسته ی آشكار آنان این بود كه این موردها را الگوهایی نشان دهند تا ایرانیان از آن ها پی روی كنند. آنان با این كار به خلق سبك نگارشی جدید، وسایل و روش های جدید ارتباطات، و نهایتن سنت ادبی تازهای كمك كردند.
پس از جنگ دوم جهانی، انگلیسی رفته رفته در دبیرستان های ایران جای فرانسه را گرفت و ترجمهها نیز دیگر عمدتن از زبان انگلیسی صورت میگرفت. هم زمان با این تحولات، اندیشه های ماركسیستی، از طریق ترجمههایی كه توسط حزب توده ایران هدایت میشد، رفته رفته در ایران رونقی یافت. چندی نگذشت كه آمریكاییها هم كه قدرت را در ایران از دست انگلیس ها گرفته بودند، وارد صحنه شدند. در اواخر دهه شصت میلادی ترجمه به مرحله تازهای پای نهاد، زیرا نیروهای سیاسی رقیب برنامههای خود را از طریق ترجمه نیز به پیش میبردند.
در سال ۱۳۳۲ شمسی، "بنگاه ترجمه و نشر كتاب"، با ابتكار جوانی دانشمند و تحصیلكرده ی غرب به نام احسان یار شاطر در تهران بنیاد نهاده شد. این بنگاه، تحت نظارت دربار، تلاش هایی را در حوزه ی ترجمه هدایت كرد كه نتیجهاش انتشار چندین رشته كتاب بود، از جمله رشته کتاب های ادبی خارجی، رشته کتاب های كودكان و نوجوانان، رشته کتاب های ایرانشناسی و متن های فارسی. اگر چه این بنگاه دامنه ی انتشارات مبتنی بر ترجمه را به اندازه ی زیادی گسترش داد، اهمیت تاریخی آن در حقیقت در معیارهایی است كه برای تأمین اصالت، دقت و ویراستاری کتاب ها مقرر كرده بود. این موسسه الگویی نیز برای كارهای مشابه به دست داد كه از همه برجستهتر مؤسسه فرانكلین ایران، یك شركت انتشاراتی آمریكایی بود كه در سال ۱۳۳۳شمسی بنیاد نهاده شد. چنین سازمان هایی از جمله می کوشیدند تا دولت ایران را متقاعد كنند قرارداد "كپی رایت" ژنو را امضا كند، شرایطی را برای حق انحصاری چاپ ترجمهها وضع و معیارهایی برای ویرایش متن های ترجمه شده تعیین کند. این تلاش ها چندان موفقیتآمیز نبود، چون ایران سودی در پیوستن به قرارداد بینالمللی كپی رایت نمیدید.
در ضمن، ترجمه همچنان یكی از مؤلفههای مهم زبانآموزی، به ویژه در سطح دانشگاه، باقی ماند. ولی این كار به شیوههایی نسبتن سنتی دنبال میشد كه همیشه به تربیت مترجمان لایق و حرفهای نمیانجامید. كار عمده شامل ترجمههای عملی بود، و بحث چندانی از مبانی نظری یا اصولی كه بر فرایند نگارش متن حاكم است به میان نمیآمد، محصلان ترجمههای خود را ارایه میكردند، پس از آن بحث هایی صورت میگرفت و در پایان متنی به عنوان به ترین ترجمه ممكن از فلان متن اصلی پیشنهاد میشد.
طی سال های ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۷ شمسی، كوشش هایی در دانشگاه تهران، مدرسه عالی ترجمه و جاهای دیگر صورت گرفت تا ترجمه ی ادبی از انگلیسی به فارسی و برعكس به روش تازهای آموزش داده شود. تدریس اساسن بر پایه ی بررسی ترجمههای موجود و بحث درباره حسن و عیب های نسبی آن ها بود و هدف آن هم این بود كه دانش جو شباهت ها و تفاوت های زبان ها و متن های مورد بررسی را درك كند. بحث های مفصل درباره ی سبك، شیوه ی بیان و بافت هر متن جای گزین شرط خلق متن [ادبی] شد. آموزش روش های ترجمه، با همه ی اهمیتی كه دارد، هرگز به صورت مؤلفه بسیار مهمی در كار ترجمه موردنظر قرار نگرفته است.
در سال ۱۳۵۸ شمسی تا چند سال پس از آن ، به عنوان بخشی از تلاش های دولت جمهوری اسلامی به منظور گرداندن جهت نظام آموزشی ایران به سوی ایدئولوژی خود، كمیتهای به نام "كمیته ی ترجمه، انشاء و ویراستاری" در ستاد انقلاب فرهنگی تشكیل شد. این ستاد با استفاده از فرصتی كه به دنبال تعطیل شدن موقت دانشگاه های كشور فراهم شده بود، به تهیه ی متن های درسی كه اصول عقاید را به تر بازتاب می دهد، مبادرت كرد. حوزههای علوم و معارف به حدود ۳۰ رشته ی گوناگون تقسیم شد و کتاب های درسی دانشگاهی، كه اغلب از انگلیسی و فرانسه ترجمه میشد، برای هر رشته آماده شد. بدین ترتیب، یك رشته کتاب های درسی، كه اساسن ترجمه و گردآوری از کتاب های اروپای غربی بود، تهیه گردید. این کتاب ها از آن زمان تاكنون روزآمد شده و هنوز در نظام آموزشی ایران استفاده میشود.
در حال حاضر، تدریس روش های ترجمه و فعالیت های مربوط به ترجمه ی نوشتاری و ترجمه ی شفاهی به هم آمیختهاند، و هیچ مؤسسه ی ویژه ای كه تعیین برنامه ها و كارهای مربوط به ترجمه را هدایت كند وجود ندارد. در سال ۱۳٦۸ شمسی، انتشار مجلهای حرفهای به نام "مترجم" در دانشگاه فردوسی مشهد آغاز شد.(۱۰) این نخستین تلاش برای برانگیختن بحث های علمی درباره ی ترجمه بود. طی پنج سال انتشار نامنظم، این مجله یك رشته ملاحظات نظری و راهنماییهای عملی برای علاقهمندان حرفه مترجمی ارایه كرده است. همچنین، به منظور راهنمایی تازه کاران گهگاه در آن مصاحبههایی با مترجمان حرفهای و معرفی متن های ویرایش شده به چشم میخورد. مقاله های آن دربرگیرنده ی طیفی از بحث های گوناگون است، از ترجمه ی كامپیوتری و ماشینی گرفته تا ویرایش متن های ترجمه شده و غیره.
ترجمه در ایران همچنان بخش مهمی از مطالعات دانشگاهی و كارهای حرفهای را كه با زبان های خارجی سر و كار دارد تشكیل میدهد، و به عنوان وسیلهای برای ارتباط های اجتماعی، فرهنگی و ادبی میان ایران و بقیه جهان ـ به ویژه با توجه به تنگناهای اخیر بر تجارت و مسافرت ـ نمودِ برجستهای پیدا كرده است. گرچه ترجمه [در ایران] ممكن است ظاهرن دارای اصول راهنما و پشتیبانی سازمانی نباشد، ولی هنوز فعالیت فرهنگی زنده و پرتحركی است و تا مدتی قابل پیشبینی در آینده همچنان ادامه خواهد داشت.
- - -
پی نوشتها:
۱ـ در تقسیم های زبان های ایرانی، گویش یا زبانی به نام مادی اوستایی (Median) وجود ندارد. فقط اوستایی دارای دو لهجه كاثی و جدیدتر است ـ م.۲ـ پازند نام الفبا نیست بلكه دقیقن به زبان پهلویِ بدون هزوارش اطلاق میشده است. این زبان پس از تازش عرب ها و شاید در سده های دوم م و سوم میلادی نشأت گرفته است. در آن زمان لغات هزوارش (= كلمه های آرامی كه با تلفظ پهلوی خوانده میشده است) را از متن پهلوی بیرون كشیدند و به جای آن واژه های پارسی نهادند. (برای توضیح بیش تر، نگاه کنید به دایره المعارف فارسی، ذیل پازند و اوستا.)
۳ـ اُكَر، جمع اُكْرَه، به معنیِ كُره. در اصطلاح دانشمندان اسلامی، هندسه كروی علمِ اُكَر( spherics، ازSpherica) ) خوانده میشود.
۴ـ Theodosius
۵ـ Lilavati
٦ـ Vija-Ganita
۷ـ Fenelon
۸ـ Le Sage
۹ـ Bernardin de Saint-Piere
۱۰ـ فصل نامه ی مترجم از سال ۱۳۷۰ در مشهد منتشر میشود و به هیچ سازمانی وابسته نیست. سردبیر.
برگرفته از: فصل نامه مترجم- شماره ی بیست و نهم
از: شورای گسنرش زبان فارسی