03-08-2014، 13:39
[rtl]راهنمای رماننویسی[/rtl]
[rtl] گامنخست برای رماننویس
نویسنده کسی است که مینویسد. شما وقتی به فکر نوشتن میافتید که طرحی در سر داشته باشید. نوشتن فکر کردن است، چون چیدن و آرایش کلام است و کلام تنها رسانهی فکر است. هر رمان با طرح موضوعی آغاز میشود، در واقع طرح نخستین گامی است که برای نوشتن داستان برداشته میشود . هر کس ممکن است طرحی برای نوشتن رمان داشته باشد، اما برای آفریدن رمان باید عنصرهای سازندهی آن را شناخت. بدون این شناخت، طرح فقط مادهای خام است و اگر روی کاغذ بیاید، از ارزشی برخوردار نیست. از این رو با ارایهی طرح، داستانی پدید نمیآید. طرح در حکم جرقهای است که موجب زایش داستان میشود ، وگرنه بهخودیخود نشانهای از داستان ندارد. ممکن است دیگران هم چنین طرحی در ذهن داشته باشند. آنچه به این طرح شناسنامه میدهد و از طرحهای دیگر متمایز میکند، بهرهگیری نویسنده از عنصرهای داستان طبق ذوق و سلیقهی خود و بینش و مهارت او در ارایهی آن است.
[/rtl]
[rtl]بهعنوان مثال ماجرایی در تنگستان جنوب روی میدهد که عنوان درشت روزنامهها را به خود اختصاص میدهد و در اذهان مردم محل میماند. مردی که به او ستم شده و چند نفر مالش را خوردهاند، درصدد انتقامگرفتن از آنها برمیآید. همین ماجرا در ذهن دو نویسنده طرح داستانی را جرقه میزند؛ یکی بر اساس آن، داستان کوتاه «شیرمحمد» را مینویسد و دیگری این طرح را در قالب رمان «تنگسیر» ارایه میدهد. [/rtl]
[rtl]شیوهیبرخورد نویسندهی اول، رسول پرویزی، با شیوهی برداشت نویسندهی دوم، صادق چوبک، از طرح متفاوت است، گرچه گرتهبرداری از طرح یگانه و واحدی است؛ اولی فقط به نقل ماجرا در داستان کوتاهی بسنده میکند و دومیمیکوشد از آن حماسهای در قالب رمان بیافریند. بهرهگیری دو نویسنده از عنصرهای داستان و جهانبینی و گرانیگاه دو نویسنده موجب تمایز داستانها میشود.
[/rtl]
ازنمونههای غربی آن میتوان از داستان «یک گل سرخ برای امیلی» اثر ویلیام فالکنر و «روح» نوشتهی رابرت بلوک که بر اساس آن هیچکاک فیلمی ساخت، نام برد. در اولی زنی در کنار جنازهی شوهر خود ٤٠ سال خوابیده و در دومی پسری با جنازهی مادرش طی ١٠ سال دمخور است. طرح ماجرای آنها عنوان روزنامهها را به خود اختصاص داده بود، ولی دو نویسنده از یک طرحِ تقریبن مشابه به شکلی بهره گرفته بودند که داستانهای آنها را به کلی از هم متمایز میکرد. از این رو از یک طرح واحد میتوان داستانهای بسیاری بیرون کشید که هر کدام انگ و نشانهی نویسنده خود را داشته باشد و از داستانهای دیگر متمایز باشد.
[rtl]برایآفریدن داستان ارایهی طرح لازم است، اما کافی نیست. «ایلیاد» اثر هومر تنها ارایهی طرح حماسی داستان نیست، بلکه چهگونگی گسترش موضوع و شکل تحول شخصیتها و نیز تحقق و کارکرد عنصرهای دیگر داستان است کهاین اثر را پدید آورده، ساختار هنری به آن داده و آن را ماندگار کرده است.
امروز برخلاف آثار خلاقهی یونان و روم باستان و قصههای کوتاه و بلند سنتی، طرح باید بر قواره و قالب زندگی واقعی [/rtl]
[rtl]شخصیتهایامروزی ریخته شود و با ویژگیهای روحی و زیستی و بینشی آنها همخوانی داشته باشد. اعمال و رفتار و گفتوگوهای آنها را به نمایش بگذارد و جهانِ درون و بیرون آنها را بازتاب دهد، درگیری شخصیتها با هم و تقابل و برخوردشان را با محیط و اجتماعشان و در نتیجه تحول و دگرگونی آنها را بر اثر این تقابل و چالش نشان دهد. در آثار خلاقهی یونان و روم باستان و قصههای کوتاه و بلند سنتی، شخصیتها نیمهخدایی و آرمانی بودند. امروز زخم برمیداشتند و فردا زخمشان التیام مییافت. اعمال و رفتار آنها مافوق انسانی بود و کارهایی از آنها سرمیزد که از انسان معمولی و عادی برنمیآمد.
[/rtl]
[rtl]اماخوانندههای امروزی میخواهند دلیل هر رویدادی را که میافتد، بدانند و تحقق آن را باور کنند. از این رو هر فصلی از رمان باید با فصل دیگر ارتباط منطقی داشته باشد و در تمامیت و تحول داستان رمان دخالت داشته باشد و سرنوشت یکیک شخصیتها در پایان داستان برای خواننده آشکار شود. [/rtl]
[rtl]هومرپس از آفرینش حماسهی «ایلیاد»، «ادیسه» را نوشت و سرنوشت شخصیتهای ایلیاد را رها نکرد و از آنها برای آفریدن حماسهی دیگری بهره گرفت. ویلیام فالکنر ایالتی خیالی و مجازی برای داستانهایش قایل شد و شخصیتهایش را از داستانی به داستان دیگر برد و سرنوشت زندگی آنها را بازنمایی کرد. ارنست همینگوی نیز چنین توجه و رویکردی به شخصیتهای داستانش داشت و در برخی از داستانهایش شخصیتهایش تکرار میشدند. چنین توجهی به نویسنده کمک میکند که همیشه طرحی برای نوشتن داشته باشد. رمان سه گانهی «همسایهها»، «داستان یک شهر» و «بازگشت» وقایع زندگی شخصیتی به نام خاله را از دوران کودکی تا رشد و کمال و مرگ او در رویداهای جنگ ایران و عراق در رمان «زمین سوخته » تصویر میکند.[/rtl]
[rtl]نمونهی طرح
طرحی را به عنوان نمونه میآورم؛ کسی خود را بهجای کس دیگری جا میزند یا کسی را بهاشتباه بهجای کس دیگری میگیرد. در قصههای سنتی از این طرح بسیار بهره گرفته شده است. در داستاننویسی مدرن شاید نخستین بار گوگول از این طرح در نمایشنامهای به نام «بازرس کل» استفاده کرده است. طرح آن این است: مردی به شهری وارد میشود و او را بهجای بازرسی که قرار بود به آن شهربیاید، میگیرند. از این طرح داستانها، نمایشنامهها و فیلمنامههای بسیاری پدید آمده و هر کدام نیز تازگی و طراوت و ویژگی خود را داشته است. من در رمان «دندان گرگ» از چنین طرحی بهره گرفتهام؛ معلمی را به اشتباه بهجای چریکی هماسم او میگیرند و با وضعیت و موقعیتهایی که پس از این دستگیری پیش میآید، ماجراهای رمان آفریده میشود .
[/rtl]
[rtl]«وضعیت و موقعیت» محلِ پیوند رویدادهادر لحظهی خاصی از داستان، نمایشنامه و فیلمنامه است که کشمکش را پدید میآورد، به عبارت دیگر وضعیت یا موقعیت، نمایشگر دستهای از رویدادهای ضمنی است که در آنها شخصیت یا شخصیتها در وضعیتی قرار میگیرند که نسبت به خود آگاهی بیشتری مییابند و بر اثر آن خصوصیتهایی را در خود کشف میکنند. همچنین وضعیت و موقعیت، بیانگر حال و هواها و حالاتی است که تحت تاثیر آن، عمل داستانی در اثر آغاز میشود ، به همین دلیل برخی از داستانشناسان و ادیبان، وضعیت و موقعیت را جزیی از ساختار پیرنگ بهشمار میآورند. [/rtl]
[rtl]داستانکوتاه ممکن است تنها بر رویدادی ضمنی بنا شود، اما در رمان، رویدادهای ضمنی بسیاری وجود دارد که هر کدام اجزای ترکیبکنندهی پیرنگ را تدارک میبیند. اغلب داستانهای گی دو موپاسان نویسندهی فرانسوی (١٨٩٣- ١٨۵٠) و اُ هنری نویسندهی امریکایی (١٩١٠- ١٨٦٢) بر رویدادی ضمنی بنا شده است، مثل داستان کوتاه «گردنبند» از موپاسان و «هدیهی مغان» از اُ هنری.
[/rtl]
درطرح رمان «دندان گرگ» شخصیتی انتخاب شده است و این شخصیت در وضعیت و موقعیتی از اجتماع قرار میگیرد. بعد در نتیجهی درگیری شخصیتها با هم و بر اثر اصطکاک و برخوردشان با هم در محیطِ این اجتماع و بازتاب آن بر هر کدام از آنها، رویدادهای رمان بازآفرینی میشود. در واقع در طرح رمانِ «دندان گرگ» گرفتاری شخصیت اصلی و بازتابش در میان کسانی که او را میشناسند یا با او مرتبطاند، رویدادهای ضمنی بسیاری را میآفریند کهاین رویداد ضمنی پس از آزادی او، انقلاب روحی و معنوی عمیقی در او پدید میآورد و تحول بینشی و شخصیتی دیگری را در او سبب میشود ...
[rtl]تهیهی کارت
پس از ارایهی طرح و وضعیت و موقعیتهای داستان، باید کارتهایی دربارهی خصوصیتهای شخصیتها، زمان و مکان، فضا و رنگ و نوع داستان فراهم آورید.
١- کارت
شخصیت شامل نام،سن، شغل، تحصیلات و همهی آنچه داستان به آن نیازمند است، در نوشتن آن به شما یاری میدهد و به باورپذیریاش کمک میکند.
٢- کارتزمان و مکاننیز شامل تاریخ و دوره و برههای از زمانی است که رویدادهای داستان در آن رخ میدهد و مکان یا مکانهایی که محل وقوع رویدادها است و چندوچون آنها و زمان خطی یا غیرخطی آنها. مثلن در رمان «دندان گرگ» برههی زمانی خطی است و رویدادها در پیش از انقلاب اتفاق میافتد و در رمان «بوف کور» برههی زمانی دایرهای است. زمان در حال آغاز میشود و به گذشته میرود وباز به همین زمان حال برمیگردد و رویداد در زمان نامشخصی روی میدهد و در زمان «شازده احتجاب» برههی زمانی عمودی است. داستان در شب با سرفهکردن شازده آغاز میشود و صبح با مرگ او به پایان میرسد.
٣- کارتفضا و رنگ؛ فصلها،ماهها و روزها و چندوچون آنها، بنمایههایی که میتواند به این فضا و رنگ قوام ببخشد و تکرار آنها، اثر را در جهت هماهنگی و یکپارچگی پیش ببرد و تاثیری را که مورد نظر نویسنده است، پدید آورد.
٤- کارتنوع داستان؛نویسنده باید از نوع داستانی که میخواهد بنویسد، آگاه باشد و از ویژگیهای آن شناخت داشته باشد. بیش از ٤٠ گونه، برای انواع داستان ذکر شدهاند که میتوان آنها را در چهار نوع کلی خلاصه کرد؛ داستان محیط، داستان اندیشه، داستان شخصیت و داستان رویداد. [/rtl]
[rtl]ازکارتهای دیگری نیز میتوان نام برد که نویسنده را در پیشبرد اثرش کمک میکند و به کارش نظم میدهد. البته برخی از داستاننویسان از هیچ کارتی استفاده نمیکنند، بلکه حین بازنویسیهای مکرر اطلاعاتی را که داستان به آن نیازمند است، به آن میافزایند و خود را از تهیه کارت بی نیاز میدانند.
[/rtl]
گفتمکه داستاننویس باید طرحی برای نوشتن رمان در سر داشته باشد. این طرح ممکن است در ذهن او ماهها و سالها بماند و داستان نویس یادداشتهایی برای نوشتن آن فراهم آورد و کتابهایی دربارهی موضوع آن بخواند و به آدمهایی بربخورد که شباهتهایی با شخصیتهای طرحش داشته باشند یا ماجراهایی بر سر آنها آمده باشد که میتواند مورد استفادهی او در نوشتن رمانش قرار گیرد و حرکتها و صحبتها و بازتابهایشان در برخورد با گذشتهای که پشت سر گذاشته اند، در نوشتن رمان به او کمک کند. من طرح رمان «شب چراغ» را سالیان دراز در سر داشتم؛ داستان نسل سرگشته و تباهشدهای که پس از کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ هر کدام به گوشهای پرتاب شده بودند و هویت و منیت خود را از دست داده بودند، البته رمان «شب چراغ» اولین رمان من نبود و پیش از آن رمان «درازنای شب» را نوشته بودم.
[rtl]بههر حال موقعش میرسد و باید زمانی نوشتن طرحی را که در سر دارید، آغاز کنید. آغازکردن تا پایانبردن رمان، دو چیز متفاوت است، هر نوع رمانی که طرح نوشتن آن ریخته شده باشد، برای آنکه آفریده شود، زمان و انرژی بسیاری میبرد و شور و سودای فراوانی به خود اختصاص میدهد. ممکن است داستاننویس صفحههای بسیاری سیاه کند و به جایی نرسد. از این رو نویسنده پیش از آن که آغاز به نوشتن کند، باید بداند چه میخواهد و به چه نیازمند است تا در میان راه سرخورده کار خود را رها نکند. پیش از این که بنشینید و تصمیم بگیرید داستان خود را روی صفحه بیاورید، باید پنج نکته را در نظر داشته باشید و آنها را از خود بپرسید:[/rtl]
[rtl]یک- آیا برای آغازکردنرمان همه چیز آماده شده است؟
بلندپروازی چیز خوبی است و شوق و اشتیاق نوشتن را در نویسنده بیشتر میکند و خیال او را به پرواز درمیآورد، اما به اصطلاح سنگ بزرگ علامت نزدن است. نمیتوان راه درازی را یکشبه پیمود. طرحی را برای نوشتن انتخاب کنید که از پس آن برآیید، نه طرحی که نوشتن آن برای نویسنده کارکشتهای نیز دشوار است. لئو تولستوی شاهکار خود رمان «جنگ و صلح» را هنگامی نوشت که پیش از آن، چند مجموعهی داستان کوتاه و رمان انتشار داده بود. گابریل گارسیا مارکز «صد سال تنهایی» را در هنگام بلوغ ذهنی و مهارت نویسندگیاش نوشت. احمد محمود پیش از نوشتن داستانهای کوتاهش، نمیتوانست رمان قدرتمند «همسایهها» را بنویسد.
[/rtl]
مایهو احیانن استعداد نویسندگی، بخشی از کار است و دانستن اصول و فنون داستاننویسی بخشی دیگر. وقتی طرحی را برای نوشتن در ذهن پروراندهاید، حتمن باید با عنصرهای داستان کمابیش آشنا باشید و از کارکرد آنها در داستان به نسبت آگاهی داشته باشید. بدون این شناخت و آگاهی در کارتان موفق نمیشوید. من از این امر آگاهم که برخی از نویسندهها با نخستین کارشان گل میکنند و اثری پدید میآورند که بعدها نمیتوانند مانند آن را بیافرینند. اما بر گفتهی خود تاکید میکنم که نویسنده باید تا حدی با عنصرهای داستان آشنا باشد. در قلمرو داستاننویسی مثل هر هنر دیگری، استثنا کمتر جایی دارد.
[rtl]بسیاریآرزو دارند که نویسنده شوند و در رویای نوشتن فرو میروند یا بازتاب موفقیتآمیز اثرشان آنها را به هیجان میآورد، اما آنان موضوع را خیلی ساده و آسان میگیرند و غافل از ایناند که برای خوب نوشتن و به کارگیری درست عنصرهای داستان، نویسنده چه عذابی را باید تحمل کند. به گفتهی ویلیام فالکنر: «نویسندگی عرقریزان روح است و چه زجر و شکنجهای را باید کشید و چه از خودگذشتگی و ایثاری را باید از خود نشان داد تا داستانی نوشته شود. رمان چیزی نیست که شما بتوانید بگویید؛ «خب من دست کم سه صفحه در روز مینویسم و در صد روز سیصد صفحه نوشتهام». با چنین طرز فکری نمیتوان رمان نوشت. داستاننویس ممکن است در طول یک هفته صفحههایی را سیاه کند و آخر هفته همه را توی سطل آشغال بریزد و دوباره از سر آغاز کند و پنجاه صفحه، صد صفحه بنویسد و باز به بیراهه برود. امری است که برای نویسنده بسیار اتفاق میافتد و در کارش به بنبست میرسد.»
[/rtl]
ای.ال. دکتروف نویسندهی نامآور معاصر امریکا در مصاحبهای بهاین امر اشاره میکند و در جواب پرسشگری که از او میپرسد؛ «چند بار به بنبست رسیدهاید؟» جواب میدهد: «خب اگر به بنبست برسی که کتابی در کار نخواهد بود. پیش میآید که باید از نو آغاز کنی. اگر واقعن راه افتاده باشی، ممکن است بروی زیر پل یا بخوری به حصار یا بروی توی کشتزار و از این قبیل چیزها، آدم وقتی از جاده خارج شده باشد، همیشه فورن متوجه نمیشود. اگر در صفحهی صد توی دستانداز بیافتی، احتمال دارد که در صفحهی پنجاه از جاده خارج شده باشی. بنابراین باید راه رفته را برگردی.» (راهنمای زماننویسی، اثر ای. ال. دکتروف، بیلی باتگیت، ترجمهی نجف دریابندری، تهران، طرح نو، ١٣٧٧، ص ٢٤)
[rtl]یکیاز عاملهایی که در پیشبرد کار بسیار موثر است، نظم و برنامهریزی زمانی است. باید در آغاز کار، عادت به نوشتن را در خود پدید آورد و در ساعت معینی در شبانهروز نشست و دستکم نیم ساعتی نوشت. این نوشتن در هر روز و هر شب در ساعت معینی باید تکرار شود تا عادت به نوشتن ملکهی ذهن شود، مثل مسواکزدن دندان، هر شب یا هر روز صبح که به صورت عادت درآمده است. البته این نوشتن با ساعتهای فراغتی که دست میدهد و شما میتوانید به دلخواه هر چند ساعتی که بخواهید بنشینید و بنویسید، فرق دارد. نوشتن برای عادت کردن باید الزامی باشد. نوشتن در اوقات فراغت بسته به تصمیم خودتان است که از تفریح و گردش و سفرهای خود صرف نظر کنید و اوقات خود را به نوشتن اختصاص بدهید.
[/rtl]
نوشتننوعی ایثار است و همه چیز خود را باید برای آن داد و همه چیز خود را باید در راه آن فدا کرد. هردمبیلی و تفریحی نوشتن هرگز آدم را نویسنده نمیکند. برای نوشتن هر رمان دستکم دو هزار ساعت یا یک سال و نیم و دو سال باید وقت گذاشت. بسته به این است که داستاننویس چهوقت کار خود را تمام شده میپندارد و دست از نوشتن برمیدارد. چنین وقتی باید تا حد امکان پیوسته و مستمر باشد. نمیشود که فقط روزهای تعطیل را به آن اختصاص داد وروزهای دیگر بهسراغ کارهای دیگر رفت. من رمان «شبچراغ» را در ساعتهای فراغت از کار اداری نوشتهام. برخی از شبها دیر میخوابیدم و گاهی آنچه نوشته بودم با خود به اداره میبردم و در فرصتهایی که پیش میآمد، آن را دوباره میخواندم و بازنویسی میکردم، البته نمیگذاشتم همکارها و رییسم از این امر باخبر شوند. شبچراغ، رمانی ١٩٠ صفحهای است و نوشتن آن تقریبن یک سال و نیم وقت گرفت.
[rtl]دراین جا به این نکته اشاره کنم که اگر از کارهای خودم به عنوان نمونه جابهجا نام میبرم، به این دلیل نیست که آنها را کامل و بینقص میدانم، بلکه تجربههای خودم را از نگارش آنها ارایه میدهم؛ ممکن هم هست این تجربهها به کار نویسندگان دیگر نیاید.
[/rtl]
درایران در میان نویسندگان داستانهای جدی، نویسندگان کمشماری را میتوان نام برد که از راه نوشتن روزگارشان را میگذرانند. برخلاف بسیاری از کشورهای پیشرفته نویسندگی در ایران حرفه نیست. منظورم از حرفه، نویسندگانی است که کاری جز نوشتن ندارند. در خانه یا دفتر کارشان مینشینند و مینویسند و طبق قرارداد قبلی در مدت تعیینشده رمان یا مجموعه داستان خود را به ناشر میسپارند و از حقالتالیف آثارشان امرار معاش میکنند. البته در این کشورها نیز بسیاری هستند که در کنار نوشتن، کار دیگری نیز دارند. اینها افرادی هستند که هنوز به آن حد از شهرت نرسیدهاند که نمایندگان نشر به سراغشان بیایند و واسطهی قراردادهای بلندمدت میان ناشر و آنها بشوند.
[rtl]گاهی پیش آمده که نویسندهای که از شهرت آنچنانی برخوردار نبوده، شغل خود را کنار گذاشته و یکسر اوقاتش را به نوشتن اختصاص داده، اما اغلب پیش آمده که پس از مدتی بر اثر فشار مادی، نویسنده وادار شده که تند و تندتر بنویسد و زودتر کارش را تحویل دهد، همین امر از کیفیت کارش کاسته است، مورد موافقت ناشر قرار نگرفته است و در نهایت، هدف او که از نوشتن نان بخورد، برآورده نشده است.
[/rtl]
البتهتنها وقتداشتن برای نوشتن کافی نیست. پیامدهای آن نیز مطرح است. هنگامی که من چند سال زودتر با استفاده از قانونی خود را بازنشسته کردم، تصور میکردم که فرصت بیشتری برای نوشتن دارم و میتوانم اوقاتم را یکسره وقف نوشتن کنم، اما در عمل آنطور که فکر میکردم، پیش نیامد و کار من به کندی گرایید. در نهایت در کنار نوشتن باز کار آزاد دیگری برای خودم دست و پا کردم. آنچه موجب شده بود که کار من مثل وقتی که در استخدام دولت بودم، پیشرفت نکند، حذف فاصلههایی بود که در میان نوشتن و سر کار رفتن وجود داشت. بهاین ترتیب که وقتی به اداره میرفتم، فرصتی داشتم که به آنچه نوشته بودم، فکر کنم و کاستیهای آن را پیدا کنم، وقتی دوباره آن را بازنویسی میکردم، ایرادها و اشکالهای آن را برطرف میکردم و به دنبال آنچه در سر پرورانده بودم، میپرداختم. وقتی این فاصلهها از میان رفت و وقتم فقط صرف نوشتن شد، پروراندن طرح و فکرکردن به نوشتهها از میان رفت و کار دیگر آنطور که انتظار میرفت، پیش نرفت و برخلاف تصور من وقت بیشتر برای نوشتن موجب نشده بود که کار هم بیشتر پیش برود.
نویسندگانحرفهای کشورهای غربی نیز پس از ساعتهایی که به نوشتن اختصاص دادهاند، نوشتن را رها میکنند و به کار دیگری میپردازند. به کافه یا محلی میروند و وقت خود را با دوستان یا امور دیگری میگذرانند یا به سفرهای کوتاهمدت میروند و میان نوشتن مستمر خود فاصله میاندازند.
[rtl]دو- داستان دربارهی چه موضوعی است؟[/rtl]
موضوع، شامل مجموعهی پدیدهها و رویدادهایی است که داستان را میآفریند ودرونمایهی آن را تصویر میکند. مثلن موضوع داستان کوتاه «داش آکل» نوشتهی صادق هدایت، عبارت از امانتی است که برعهدهی شخصیت داستان میگذارند و سلسله رویدادهایی که برای تحققیافتن این تکلیف در مسیر داستان روی میدهد، موضوع داستان را پدید میآورد. اگر شما در یک یا حداکثر دو سه جمله نتوانید بگویید موضوعداستان شما دربارهی چیست، در نوشتن آن به دردسر میافتید، حتا موضوع رمانهای دراز را میتوان در دو سه جمله بیان کرد، مثلن موضوع رمان «جنایت و مکافات» اثر داستایوفسکی از این دو سه جمله تجاوز نمیکند: شخصیتی با طرز فکر خاص خود یعنیاندیشهی منزهجویی، مرتکب قتل میشود و رویدادهای بعدی بر اثر احساس گناهی است که در او پدید میآید و موضوع داستان را میآفریند.
[rtl]زماننویسهایجوان، اغلب در ارایهی طرح خوبی برای آفریدن اثرشان در آغاز، میانه و پایان آن دچار سردرگمی میشوند. داستان چیدن کلمهها پشت سر هم نیست، گزارش رویدادهایی در نزاعی میان افراد نیست، گرچه موضوع هر داستان از رویدادها تشکیل میشود ، اما باید ترکیب این رویدادها، ساختار داستانی داشته باشد، یعنی عنصرهای داستان، چون پیرنگ، شخصیت، حقیقت مانندی و دیگر اجزای داستان برحسب نظم و سیاقی با هم بیایند تا داستانی آفریده شود. روزنامهها و مجلهها پر از رویدادهایی است که هر روز و هر هفته اتفاق میافتد، نمیتوان فقط آنها را پشت سر هم قطار کرد و داستانی نوشت. هر داستان ساختار و معنای خاص خود را دارد که آن را از گزارش جدا میکند.
[/rtl]
بنابرایندر نوشتن داستان، پیشاپیش طرح کلی آن را بریزید تا به شما کمک کند که بهتر است داستان را از کجا آغاز کنید. اول، میانه یا پایان؟، کدام برای ارایهی داستان مناسبتر است؟ شاید ارایهی طرح کلی نیازمند صفحهبهصفحه نوشتن نباشد، حتا احتیاجی نباشد که فصلی از آن را بنویسید، بلکه باید بر رویدادهایی که دارد روی میدهد، تمرکز داشته باشید و مطمئن شوید که داستان در مسیر درستی افتاده است و در جهت درستی پیش میرود، عمل داستانی آن برحسب درونمایهی اصلی صورت میگیرد و خواننده پیشآمدن رویدادها را منطقی میبیند و باور میکند. داستاننویسانی که مدعی میشوند که رمانشان را فصلبهفصل پیش میبرند و عمل داستانی آنها را فصلبهفصل کامل میکنند، یا دروغ میگویند یا غافلند و خودشان را گول میزنند. یعنی اگر خلاقیت شما بهدرستی عمل کند، پیرنگ داستان در سمت و سوی مستدلی پیش میرود. ممکن است در میانهی راه رویدادهایی در داستان اتفاق بیافتند که شما پیش از این به آنها فکر نکرده باشید، شخصیت یا شخصیتهایی غیر از آن که پیش از این برای ارایهی داستانتان انتخاب کردهاید، خود را ظاهر کنند و ضمیر ناخودآگاهتان، رمان را به سمت و سویی ببرد که باید برود.
[rtl]ازاین رو نمیشود فصلی را نوشت و آن راتمام شده به حساب آورد و سراغ فصل دیگری رفت. ممکن است در بازنویسی، تغییرهای اساسی به آنها داده شود. بنابراین سعی نکنید از رویدادها و وضعیت و موقعیتها و شخصیتهای متحولکنندهی داستان پرهیز کنید و آنها را کنار بزنید و به آنچه پیش از این برای ارایهی رمانتان تصور کردهاید، بازگردید. به عبارت دیگر به پرواز تخیلتان برای غنابخشیدن به رمان، بال و پر بدهید.
سه- شخصیتهای داستاناز چه گروه و دسته و طبقهای هستند؟
اشخاص ساختهشدهای را که در داستان ظاهر میشوند، شخصیت مینامند. شخصیت آفریدهی تخیل نویسنده است و ممکن است همیشه انسان نباشد و حیوان و شیء و چیزهای دیگری باشد. طرح وقتی جلوهی واقعی و زندهای به خود میگیرد و داستان هنگامی متولد میشود که شخصیتها خصوصیتهای روانی خود را بازتاب دهند و نمایشگر ویژگیهای گروه، دسته و طبقههای اجتماعی خودشان باشند و در ضمن عمل داستانی را بهدرستی طبق درونمایه یا درونمایههای داستان پیش ببرند، زیرا برخورد شخصیتها با هم و در ارتباط با جهان بیرون و پیرامونشان، رویدادها و وضعیت و موقعیتها را پدید میآورند، عمل داستانی را پیش میبرند و پیرنگ داستان را تحقق میدهند.
[/rtl]
درضمن، ویژگیهای روانشناختی شخصیتها متفاوت است و انواع گوناگونی دارد که برحسب آنها، کیفیتها و حصوصیتهای آدمهای داستان آفریده میشود و قشرها و طبقههای اجتماعی از هم متمایز میشوند. داستاننویس با توجه به این خصوصیتها و کیفیتها و بنا بر اقتضای داستان باید به شخصیت آنها بپردازد و رفتار و کردار و گفتارشان را طبق درونمایه و موضوع داستان در نظر بگیرد.
[rtl]درقصههای سنتی اغلب، خصوصیتهای جسمانی افراد مورد توجه است و شخصیتها برحسب سیرتهای اخلاقی و خصلتهای ذاتیشان به نمایش در میآیند. ولی در داستانهای امروزی بیشتر بر خصوصیت روانشناختی شخصیتها تاکید میشود و از مردمان واقعی و ویژگیهای رفتاری آنها الگوبرداری میشود . از این رو باید طوری آنها را نشان داد که خواننده رفتار و گفتار آنها را قابلقبول بداند و گاهی با آنها همذاتپنداری کند.
چهار- چه نوع رمانی میخواهیدبنویسید؟
رمانها را بهطورکلی به رمانهای جدی یا تفسیری و سرگرمکننده یا تفریحی تقسیم کردهاند. رمانهای جدی یا تفسیری آن گروهی از رمانها هستند که آرزوی انسان را برای درک کنه واقعیت، جامهی عمل بپوشاند و انسان با دریافت اطلاعات، از طریق خواندن این رمانها بتواند بیشتر خود را بسازد و بهتر خود را متعالی کند و از زندگی بیشتر بهره بگیرد. رمان جدی در تقابل با رمان تفریحی است که فقط خواننده را مشغول میکند، او را لحظاتی چند، از دنیای واقعی دور میکند و برای او فراموشی و گریز از واقعیت میآورد. بیدلیل نیست که از این نوع رمانها با عنوان رمانهای «گریز» یاد میکنند. شاهکارهای رماننویسی جهان از میان رمانهای جدی برخاسته است. شاهکارهایی چون «جنگ و صلح»، «جنایت و مکافات»، «باباگوریو»، «یولیسیز» و «صد سال تنهایی».[/rtl]
[rtl]رمانتفریحی یا رمان گریز، رمانی است که قصد و نیت آن سرگرمکردن خواننده است و نویسنده در آن با ارایهی جهان عجیب و غریب، ماجراهای هیجانانگیز و شگفتیآور یا معماهای اسرارآمیز خواننده را بهدنبال خود میکشد. از این رو رمان تفریحی جز سرگرمکردن خواننده، هدفی برای خود نمیشناسد. اغلبِ رمانهای رویدادی، پلیسی و جنایی و کارآگاهی، رمانهای مهیج و جاسوسی، برخی از رمانهای خیال و وهم و جادوگری و رمانهای عاشقانه، جزو رمان تفریحی بهشمار میآیند.
[/rtl]
اماآنچه مایهی ماندگاری آثار شده است، نوع اول، یعنی رمانهای جدی است و این رمانها نیز به انواع گوناگون تقسیم میشود که رمانهای اجتماعی رسالتی، تاریخی، روانشناختی، جریان سیال ذهن، واقعگرایی جادویی و... از آن جملهاند. شناخت این انواع، به شما کمک میکند تا طرحهای خود را برحسب درونمایهی موضوع آنها در قالب یکی از آنها بریزید و در کار خود بیشتر موفق شوید.
[rtl]اگرنوعی از رمان را برای طرحتان برگزینید و متوجه شوید که زیاد مورد دلخواهتان نیست یا نوشتن آن در توان شما نیست، بهتر است آن را رها کنید و نوع دیگری را که با تجربهها و مشاهدههای شما بیشتر مرتبط است و از خصوصیتهای معنایی و ساختاری آن بهنسبت بیشتر آگاهی دارید، انتخاب کنید، مثلن اگر شناخت لازم را نسبت به رمان «جریان سیال ذهن» یا «واقعگرایی جادویی» نداشته باشید، نمیتوانید در ارایهی ساختاری و معنایی آنها موفق شوید. برعکس اگر شناختی از رمانهای انتقاد اجتماعی یا سیاسی یا ناحیهای دارید و تجربهها و مشاهدههای شما نیز برای نوشتن چنین رمانهایی شما را یاری میکند، حتمن طرحتان را در الگوی آنها بریزید. هرگز نوع رمانهایی را که اسمی از آن شنیدهاید و شناخت اندکی از آن دارید، رمانهایی که بیشتر تجربی و نوگراست، الگوی کارتان قرار ندهید، اگرچه رمان شما را به کهنگی و عدمتازگی متهم کنند. آنچه موجب ماندگاری اثری میشود، تازگی و نوبودن آن نیست، کمال آن است. بسیاری از رمانهایی که در زمان خود بسیار مورد توجه بوده و خوانندههای بسیار داشته، پس از مرگ نویسندهاش به فراموشی سپرده شده اند. در مصاحبهای از جان آپدایک نویسنده نامآور معاصر امریکا [/rtl]
[rtl]میخواندمکه به این نکته اشاره کرده بود که آثار دونالد بارتلمی نویسنده نوآور امریکایی که در زمان خودش بسیار خواننده داشت، پس از مرگش، چوب شده است و دیگر خوانندهای ندارد.
[/rtl]
هرنوع رمان، محیط و حال و هوای خود را میطلبد و باید طبق خصوصیت آن، عنصرهای داستانی را به کار گرفت. شناخت انواع رمان به شما یاری میدهد که دیدگاه و جهانبینی و ارایهی تازهای به طرح خود بدهید و در کار خود موفقتر شوید. از این نظر رمان خود را همانطور که دلخواهتان است، بنویسید و به چاپ اثر و خوانندههای احتمالی آن فکر نکنید و به سلیقه و ذوق ناشرها و نوع آثاری که فروش دارد، توجهی نکنید و سبک و شیوهی نگارش نویسنده معروفی را مبنای کار خود قرار ندهید. سبک و شیوه نگارش هر نویسنده طی سالهای نویسندگی به دست میآید و کمتر پیش آمده که نویسنده در آغاز کارش، سبکی خاص خود پدید آورد. اگر نوشتهی شما صداقت خود را داشته باشد، سبک خود را نیز رفتهرفته پیدا خواهد کرد.
[rtl]پنج-طرح رمان شما را به هیجان میآورد؟
نویسنده، داستاننویس نمیشود مگر آن که شوق و اشتیاق نوشتن داشته باشد و این شوق بر اثر طرحی است که در سر پرورانده؛ طرحی که خواب را از چشم او بگیرد و تا آن را به مرحلهی عمل در نیاورد، در تب و تاب باشد و آرزومند آفرینش آن.
[/rtl]
ازاین رو، طرحی را برای داستانتان انتخاب کنید که نوشتن آن شما را به هیجان بیاورد و به مبارزه و چالش بطلبد و روز و شب فکر شما را به خود مشغول دارد، بهطوری که نتوانید اشتیاق خود را برای به روی کاغذ آوردن آن، پنهان کنید و دربارهی آن با دوستان و آشنایانتان حرف نزنید. البته منظورم این نیست که از جزییات موضوع و خصوصیتهای شخصیتهای آن چیزی بگویید که اغلب نویسندگان، چنین کاری را منع کردهاند. میتوانید فقط به طرح، یعنی خلاصهای از حوادث و پیرنگ آن اشاره بکنید و از تازگی و قشنگی آن حرف بزنید و احیانن فصلهایی را که از آن نوشتهاید، برای آنها بخوانید. به طرحی فکر کنید که از تجربهها و مشاهدههای شما سرچشمه گرفته باشد و به جزییات و دقایق آن آشنا باشید و به نظر خودتان کار تازه و بدیعی جلوه کند تا نوشتن آن، تمایل و شوق بیشتری در شما برانگیزد. اولین رمانی که نوشتم، رمان «درازنای شب» شور و شوق بسیاری در من برانگیخته بود و فکر و ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. هر فصلی از رمان را که مینوشتم، به خانهی دوست نویسندهای میرفتم تا آن را برای او بخوانم و با شوق و شور زیاد درباره آن حرف بزنیم.
[rtl]دیگراین که مهم نیست که تجربههای زندگی و مشاهدههای شما چه نویسندهای از شما پدید آورد، اما ممکن است لحظههای تردید و بیاعتمادی، گاهی شما را از نوشتن بازدارد و تخیل شما را کند یا ایستا کند، در نتیجهی آن ناامیدی و اضطراب شما را بردارد و فکر کنید که اصلن بهاشتباه به این راه افتادهاید و بهاصطلاح این کاره نیستید و نمیتوانید در این قلمرو وارد شوید.
[/rtl]
بدونشک، برای هر نویسنده حتا نویسندههای کارکشته چنین لحظههای بیاعتمادی و عقیم پیش میآید. ای. ال. دکتروف در همان مصاحبهای که پیش از این تکهای از آن را نقل کردم، به این امر اشاره دارد: «... ممکن است یک لحظهی درماندگی شدید شخصی باشد. مثلن در مورد «رگبار» من سخت مستاصل بودم که چیزی بنویسم. توی اتاق کارخانهام تو نیوروشل رو به دیوار نشسته بودم. این بود که آغاز کردم به نوشتن دربارهی دیوار. ما نویسندهها گاهی به یک همچو روزهایی میافتیم. بعد دربارهی خانهای نوشتم که به دیوار چسبیده بود. خب، این خانه در ١٩٠٦ساخته شده بود. پس به فکر آن دوره افتادم و این که خیابان براد وی در آن ایام چهشکلی بوده؛ واگنها آن پایین سرازیری در رفت و آمد بودند. مردم تابستان لباس سفید میپوشیدند که خنک باشد. تدی روزولت رییس جمهور بود. از این مطلب به آن مطلب میرسیدم و کتاب بهاین ترتیب آغاز شد، از استیصال تا آن چند تصویر...»
[rtl]وقتیلحظههای تردید، شما را از کار بازداشت، خود را به دست آن ندهید، در نهایت برای چند ساعت یا چند روز دست از کار بردارید، ذهن شما خودبهخود به آن فکر میکند و در فاصلهی آن برای موضوع و گرهی که به نظرتان حلناشدنی است، راهحلی پیدا میکند. گاهی خود نویسنده از راهحل و گرهگشایی ذهن بی خبر میماند. وقتی دوباره پشت میز مینشیند و آغاز به نوشتن میکند، گره خودبهخود باز میشود و عمل داستانی پیش میرود و مقدمات پیرنگریخته میشود .
[/rtl]
گراهامگرین نویسندهی انگلیسی (١٩٠٤ - ١٩٨٤) در یکی از رمانهایش، «پایان یک پیوند» در توجیه دشواری نخستین و آسانیابی بعدی اشارهی روشنگری دارد: «در مورد نویسندگی بسیاری از عوامل در انقیاد کارهای پیشپاافتاده و روزمره هستند. ممکن است آدم گرفتار خریدهای روزانه، پرداخت مالیات و گفتوگوهای بیهوده باشد، لیکن جریان غیرارادی و ناخودآگاه حواس، آزادانه به سیر خود ادامه میدهد، مشکلات را میگشاید و به طرحریزی میپردازد. آدم نومید با مغزی خالی پشت میز کار خود مینشیند و آنگاه یکباره کلمات به خاطر میآیند و حالاتی که گفتی در اعماق بنبستی یخ زدهاند بهخودیخود به تحرک در میآیند. بدین ترتیب عمل نویسندگی در حین خواب یا در حال سرزدن به مغازهها و موقع وراجی با دیگران، بهطور غیرارادی تکوین یافته است.»
[rtl]شکیبایییکی از شالودههای مسلم داستاننویسی است. دشواریهای نوشتن نباید سبب شود که شما دست از کار بکشید. کار شستهورفته، آسان و بیزحمت و پشتکار به دست نمیآید. کار هنرمند، چه آهنگساز باشد، چه نقاش و چه نویسنده یا هر هنرمند دیگر، این است که بنشیند و اولین نت یا نقش یا جمله و تصویر داستان خود را بیافریند و به دنبالکردن آن ادامه بدهد، حتا اگر نویسنده مطمئن نباشد که نوشتهاش در سمت و سوی طرحش پیش میرود، باید به نوشتن ادامه بدهد و از کار نماند، چون درستی و نادرستی نوشته ممکن است در آغاز مشخص نشود یا در شناخت نادرستی آن اشتباه کند، درنهایت در طول زمان نوشتن است که درستی یا نادرستی آن بر او روشن میشود. در واقع نوشتن است که راه را بهاو نشان میدهد و هرچه بیشتر بر سر نوشتن وقت بگذارد، آسانتر و سادهتر میتواند به درستی کارش پیببرد. اصل این است که بتواند طرح خود را روی کاغذ بیاورد. نخستین گام، آغازکردن به نوشتن و سپس به سرانجام رساندن آن است. کارهای دیگری در فاصلهی این آغاز و پایان صورت میگیرند و بدین ترتیب رمان آفریده میشود.[/rtl]
[rtl]- - -[/rtl]
[rtl]از: طرفداران فانتزی[/rtl]