03-08-2014، 13:28
انواع ادبی و شعر فارسی
استاد دكتر محمدرضا شفیعی كدكنی در سال ١٣۵٠ در جمع دانشجویان دانشسرای عالی پیرامون مبحث «انواع ادبی» به بحث پرداختند كه در مجلهی خرد و كوشش از انتشارات دانشگاه شیراز، به چاپ رسید؛ عدمدسترسی برخی همكاران ما بهاین مقالهی استادانه كه برای نخستین بار طرح و پیرامون آن بحث شده است ما را بر آن داشت كه بی هیچ تغییری با كسب اجازه از محضرشان عین مقاله را درج كنیم. (رشد ادب فارسی)نقد و داوری دربارهی آثار ادبی زبان فارسی دشوار است؛ زیرا درایران سنت نقد و بررسی وجود نداشته است. برای رسیدن به مرحلهی نقد درست ناگزیریم از پذیرفتن بسیاری از راهورسمهای نقد ادبی كه در زبانهای دیگر رواج دارد. ما امروز در مرحلهی اقتباس هستیم تا برسیم به مرحلهای كه از خود نیز ملاكهای نقد و بررسی به وجود آوریم. بهترین ناقد روزگار ما كسی است كه بتواند آرای منتقدان اروپایی را بهدرستی با آثار ادبی فارسی تطبیق دهد. آنها كه دستاندركار مطالعهی آثار معاصرانند، نیك میدانند كه هنوز از نعمت چنین منتقدی برخوردار نشدهایم؛ زیرا ناقدانی كه با موازین نقد اروپایی آشنایی دارند، زبان فارسی و ریزهكاریهای ادب ملی خود را نمیشناسند و آنها كه بیش و كم آثار ادبی زبان فارسی را به دقت خواندهاند و فهمیدهاند، یا به موازین نقد فرنگی دسترسی ندارند، یااین كه خود را از آن موازین بینیاز میدانند. دستهی معدودی هستند كه نقصاین كار را دریافتهاند و راه را منحصر دراین میدانند كه آنچه از موازین نقد و بلاغت اروپایی، كلیت و شمول دارد، باید به فارسی درآید و كوشش شود كه بر نهاد آن آثار، ادبیات قدیم و جدید ما سنجیده شود. داوری دربارهی آثار ادبی معاصر ما، آسانتر است زیرااین گونه آثار، تشابهاتی با آثار ادبی غرب دارند و بهخوبی میتوان بسیاری از آرای ناقدان فرنگ را در باب آثار معاصر خودشان، بر آثار ادبی معاصرایران انطباق داد. امااین عمل در مورد آثار ادبی قدیم ما دشوار است، زیرا شرایط تاریخی و اجتماعی پیدایش آن آثار با شرایط اجتماعی و تاریخی آثار ادبی اروپا، كاملن متفاوت است و پیادهكردن موازین زیباشناسی و نقد اروپایی در مورد آن آثار باید با احتیاط كامل و با بصیرت فراوان انجام گیرد. بسیاری از اصطلاحات نقد ادبی اروپایی فقط و فقط در مورد آثار ادبی ملل اروپایی قابلانطباق است و بعضی دیگر با اندكی تغییر و توسع میتواند بر آثار ادبی ملل شرقی و اسلامینیز منطبق شود. با تغییرات و دگرگونیهایی كه در محیط ادبیایران به وجود آمده است، قسمت بیشتری از حرفهای منتقدان اروپایی را در باب آثار معاصر میتوان پذیرفت.
یكی از مسائل عمدهای كه ناقدان اروپایی از قدیم به آن توجه داشتهاند و از خلال فن شعر ارستو و آثار مشابه آن میتوان دریافت، تقسیمبندی آثار ادبی است، كاری كه در ادبیات شرقی و اسلامیاصلن مطرح نبوده است. البته در ادبیات ملل اسلامی(فارسی، تركی، عربی، اردو) به تأثیر طرز فكر ادیبان عرب، آثار ادبی (فقط شعر) از دیدگاه ظاهر آن تقسیمبندی شده است واین، گویا یك خصوصیت نژاد سامیاست كه از رهگذر ادبیات عربی به آثار ادبی دیگر ملل اسلامیانتقال یافته كه صورت ظاهر و شكل اثر ادبی را مورد نظر قراردهند نه عمق معنوی و حوزهی اندیشگی و عاطفی آن را. از اهمیتی كه شاعران و ناقدان عرب به مسألهی قافیه و وزن دادهاند و موازین داوریایشان كه بر محور مسألهی الفاظ و عیوب قافیه بیشتر سیر میكند، فلسفهی پیدایی این گونه تقسیمبندی را بهخوبی میتوان احساس كرد. زیرا هنگامیكه دید ناقد متوجه عالم لفظ و عیوب صوری اثرِ ادبی باشد، ملاك داوری و شیوهی تقسیمبندی او از آثار ادبی نیز چنین حالتی خواهد داشت.این گونه تقسیمبندی كه بر اساس صورت و شكل آثار ادبی بنیاد شده است، بیفایده نیست،١ اما از جهات بسیاری مانع نقد و داوری درست است. همین توجه به صورت و تقسیمبندی آثار ادبی از رهگذر شكل و فرم است كه نقص عمدهای را در سنت شعری ما سبب شده است و آن، فراهمآوردن دیوانهای شاعران ماست بر اساس قالب قصیده و غزل و رباعی و آنگاه تقسیمبندی آن قوالب به ترتیب حروف تَهَجّی. در نتیجهی این تلقی ادیبان ما از تقسیم آثار ادبی، این مشكلات به وجود آمده است: نخست اینكه شاعران قدیم ما سیر تاریخی و تحول ذهنی خود را ثبت نكردهاند. هیچ دانسته نیست كه حافظ كدام شعرها را در جوانی گفته و كدام شعرها را در پیری. مگر اینكه قرینهای خاص بهدشواری بتوانیم در بعضی موارد پیدا كنیم. دو دیگر اینكه داوری دربارهی جوانب معنوی كار شاعران قدیم ما دشوار شده است؛ زیرا در تقسیمبندی دیوانها، رعایت شكل ظاهری و ترتیب الفبایی، سبب شده است كه برای یك خواننده، مطالعه در جوانب روحی و معنوی سیر یك شاعر، از كارهای دشوار و گاه محال گردد و در بررسی ادوار ادبی، سیر صعودی یا نزولی یك اندیشه یا یك زمینهی وجدانی و عاطفی را به دشواری بتوانیم بررسی كنیم. فایدهی اصلی این كار، یعنی تقسیمبندی آثار ادبی بر اساس انواع، این است كه بهخوبی میتوان علل ضعف یا نیرویافتن یكی از انواع را در دورهای خاص بررسی كرد. وقتی بدانیم حماسه یا شعر غنایی چیست و شرایط تاریخی و اجتماعی هر كدام چیست، بهخوبی میتوانیم از علل ضعف و انحطاط یا اوج و شكفتگی هر نوع در ادوار مختلف سخن بگوییم. بر اساس شناسایی این نظریه، علل اوج حماسه در قرن چهارم و انحطاط آن در عصر مغول و باز اوج غنا و شعر غنایی در عصر مغول را خوب میتوان تفسیر و توجیه كرد. حتا میتوان آگاهانه بعضی از ضعفها را كه نتیجهی عوامل خاصی است، برطرف كرد و در نقد و بررسی یك اثر، با توجه به شرایطی كه نوع آن اثر دارد، از قوت و ضعف آن سخن به میان آورد.
سنت ادبی عرب كه مورد پذیرش ادیبان ایرانی و دیگر ادیبان ملل مسلمان قرار گرفت، این دشواریها را بر سر راه نقد و داوری تاحدی به وجود آورد. این پرسش به ذهن میرسد كه چرا وقتی ملل اسلامی، فرهنگ و تمدن یونانی را از رهگذر ترجمه و اقتباس اخذ كردند، و بسیاری از جزییات تفكر یونانی را بهدقت مورد تحلیل و بررسی قرار دادند، از این نكته غافل ماندند كه موازین نقد و داوری در باب آثار ادبی را هم از یونانیان اخذ كنند؟ ظاهرن علتش این است كه قدما تصور میكردهاند آثار ادبی هر زبانی ویژگی خاص خود را دارد و قابلانتقال به زبان دیگری نیست و از سوی دیگر اهمیتی كه به شعر عرب و آرای عرب در باب شعرـ كه دیوانالعرب خوانده شده٢ ــ میدادهاند، سبب شده است كه خود را از آرای یونانیان در باب شعر بینیاز بدانند و از همینجاست كه وقتی در منطق، نیازمند به اخذ اصطلاحات ادبی یونان شدهاند، اغلب حرفهایشان پریشان و بیمعنی است. از قبیل سخنانی كه ابنسینا و دیگران در باب تراژدی (تراقودیا) در تفاسیر و شروح خود بر خطابهی ارستو آوردهاند٣، و نشان میدهد كه درك درستی از این مفاهیم نداشتهاند.
ناقدان فرنگی كه از میراث تفكر یونانی بهرهمندند، آثار ادبی را، دور از توجه به شكل ظاهری و چندوچون وزن و قافیه، فقط از دیدگاه زمینهی معنوی و بار عاطفی و وجدانی تقسیمبندی میكنند، به گونهای كه این تقسیمبندی مرز زبانی خاصی نمیشناسد؛ این تقسیمبندی كه در آثار ادبی همهی ملل جهان ـ با تفاوتهایی در جزییات ـ صدق میكند و در همهی ادوار تاریخ ادبیات ملل قابلتوجه است، نوعی حصر عقلی است در حوزهی معانی آثار ادبی و خصایص عام اسالیب آن كه با دگرگونیهای جوامع بشری به دشواری قابلتغییر است. چنانكه خواهیم دید از همان روزگار قدیم تاكنون این حصر عقلی مصداق داشته است. بیگمان ذهن تحلیل و تجزیهگر یونانی ـ همانگونه كه مقولات را در منطق و فلسفه حصر عقلی كرده ـ در این تقسیمبندی تأثیر مستقیم داشته است.
نظریهی انواع ادبی، كوششی است در راه این تقسیمبندی. انواع ادبی عبارتند از مجموعهی خصایص فنی عامیكه هر كدام دارای مشخصات و قوانین ویژهی خود هستند. هر یك از انواع شعر حماسی، غنایی، نمایشی و تعلیمی، ساختمان و هندسهی خاص خود را داراست. مثلن حماسه نوعی شعر داستانی است كه كاملن جنبهای آفاقی (Objective) دارد، نه انفسی (Subjective) و در این نوع، هیچگاه هنرمند از «من» خویش سخن نمیگوید و از همین رهگذر است كه حوزهی حماسه بسیار وسیع است و در خلال حماسه تصویر تمدن یك ملت را، در مجموع، با تمام عادات و اخلاق، بهخوبی میتوان مشاهده كرد و حتا قوای طبیعی و غیرطبیعی مؤثر در تكوین آن ملت در حماسهاش نمودار است. برعكس، شعر غنایی شعری است كه حاصل لبریزی احساساتی شخصی است و محور آن «من» شاعر است و سراینده در آن نقشِ پذیرنده و متأثر دارد نه تأثیربخش و مؤثر. دیگر انواع نیز هر كدام ویژگی خاص خود را دارند و این انواع در نثر نیز مصداق پیدا میكند.
هر كدام از این انواع، مادهای مخصوص به خود دارد. در حماسه مادهای وسیع، كه مجموعهای از حوادث مهم است، همراه با اسلوبی نیرومند و سرشار از نظر قرینهسازی و تصویرها ضروری است و تا یك حماسه به درجهی كمال برسد، تجربهی چند شاعر در چند نسل لازم است و باید كه شاعران حماسه از تخیل نیرومندی برخوردار باشند. برعكس، شعر غنایی، مادهی ساده و محدودی دارد كه عبارت است از هر گونه احساس شادی یا غم یا خشمیكه به گونهی شعر درآید. باز در مقابل این دو نوع، شعر نمایشی نه نیازی به افزونی حوادث دارد ـ چنان كه در حماسه لازم بود و نه سرشاری و لبریزی احساسات میخواهد ـ چنانكه در شعر غنایی ضرورت داشت ـ بلكه قدرت در نظم و سرعت در تصویرگری حوادث (یا حادثه) را لازم دارد با اسلوبی آشكارا و استوار. و بر همین قیاس، شعر تعلیمینیز مادهی خاص خود را كه دانش و اخلاق است، با نظرگاهی فلسفی، داراست. این انواع ادبی، بیش و كم به انواع پدیدههای هستی شباهت دارند: حیوانات، جمادات، نباتات، انسانها كه در تاریخ طبیعی، هر مجموعهای با خواص مشترك خود جداگانه مورد بحث قرار میگیرد. پرندگان خصایص مشتركی دارند كه در پستانداران یا مثلن رستهی ماهیها دیده نمیشود.
تطور انواع موجودات، تحت تأثیر عوامل خارجی محیط و تركیب خاص هر كدام به وجود میآید، اما تطور انواع ادبی تحت تأثیر نبوغ آفرینندگان آثار ادبی و تمدنهای گوناگون است. همانگونه كه محقق تاریخ طبیعی، یك درخت صنوبر را از وقتی كه گیاهكی بوده تا هنگامیكه درختی شده مطالعه میكند، ناقد ادبی نیز هر نوعی از انواع ادب را در سیر تاریخی خود مورد بررسی قرار میدهد كه چهگونه به وجود میآید و چهگونه راه كمال میپیماید و حتا چهگونه از میان میرود. بنابراین از چند نظرگاه میتوان تطور انواع ادبی را بررسی كرد:
١- تطور هر یك از انواع بهطورمستقل و جداگانه؛
١- دگرگونی یك نوع در راه تبدیل به نوعی دیگر؛
٢- تغییرات كامل در انواع.
I ـ تطور هر یك از انواع ادبی:
یكی از اشتباهات ناقدان قرن هفده و هیجده و امثال «بوالو» این بود كه تصور میكردند انواع ادبی به گونهی قالبهایی جامد و ثابت همیشه وجود دارند و هیچ تغییری در آنها راه ندارد. اما در قرن اخیر، از رهگذر مطالعات تاریخی در سیر انواع، به این نتیجه رسیدهاند كه هر نوعی خودبهخود سیری و تطوری دارد؛ یعنی پس از یك مرحلهی ابتدایی به انواع دیگر میآمیزد و نمیتوان یك نوع را از همسایگان معنوی آن جدا كرد. هر نوعی مراحل رشد و كمال خود را میپیماید تا میرسد به مرحلهی انحلال؛ مثلن حماسه، ممكن است در یك دوره خاتمهیافته تلقی شود، زیرا شرایط اجتماعی بهوجودآمدن آن ممكن است دیگر وجود نداشته باشد.
II – دگرگونی یك نوع، در راه تبدیل به نوعی دیگر:
در آثار ادبی بعضی ملل، از قبیل یونان، پیدایش انواع ادبی و دگرگونی آن، سیر تاریخی و طبیعی دارد؛ ولی در بعضی ملل دیگر ممكن است جنبهی تقلیدی داشته باشد؛ مثل آثار ادبی ملل اروپا در قیاس با ادبیات قوم یونانی. رویهمرفته میتوان مراحل تاریخی پیدایش انواع ادبی را، در آثار ادبی بعضی ملل ـ از قبیل یونان ـ بدین گونه بررسی كرد:
الف: حماسه
نخستین نوعی كه در ادب یونان ظهور كرده، نوع حماسه است. در ادب یونانی حماسه خاستگاهی اشرافی دارد. این نوع شعر كه موضوع آن صحنههای نبرد است، تعبیر درستی است از یك جامعهی اقطاعدار (فئودال) كه با همسایگان خود در گیرودار نبرد است تا حوزهی تسلط خود را گسترش دهد. در این اجتماع، فرد، وجود مشخصی ندارد، فقط بعضی از سركردگان نیرومند هستند كه راهبری جنگ و جنگبارگی با ایشان است. این نوع شعر، حالت بیداری یك جامعه را در برابر حیات تصویر میكند. در ادب ایرانی نیز چنین است؛ با این تفاوت كه درگیریهای قومیدر شاهنامه بنیاد تجاوزطلبی در نظام فئودالیسم ندارد و تصویرِ حالتِ سازندگی یك جامعه است.
ب: غنایی
در یونان، پس از جنگهای پیدرپی، آرامشی نسبی برقرار میشود. نوعی نظام بر شهر حاكم میشود. مردم به خویش میآیند و از لذتهای زندگی سخن میگویند و فرد در جامعه اعتبار خود را باز مییابد و انسان در جمع، گمشده نیست. در این عصر شعر غنایی شكل میگیرد: شعر تأثیر، شعر آمیخته با رقص و موسیقی. این نوع شعر، تصویرگر مرحلهای است كه فرد شخصیت خود را باز مییابد، خواه شخصیت خود او و خواه شخصیت دیگران. البته در ادب دیگر ملل این امر مسلم نیست و ای بسا كه شعر غنایی بر شعر حماسی تقدم داشته باشد. شواهد موجود در ادب فارسی نشان میدهد كه حماسه بر دیگر انواع (مانند یونان) تقدم دارد.
ج: نمایشی
شعر نمایشی، یا شعر دراماتیك، شعری است كه در جوامع مترقی به وجود میآید؛ جوامعی كه به مرحلهی كمال فكری و هنری رسیدهاند. زیرا پیچیدهترین نوع شعر است و شاعر در آن میكوشد كه جنبههای پیچیدهی نفسانیات انسان را مورد تحلیل و وصف قرار دهد و این كار نیازمند آشنایی به روان انسان است و جز در مرحلهای كه اجتماع به حد متعالی شناخت و خرد رسیده باشد، و از فلسفه و روانشناسی آگاه باشد، حاصل نمیشود. در یونان قدیم شعر نمایشی رواج داشته ولی در ادبیات ملل اسلامیتا عصرهای متأخر، از شعر نمایشی و اصولن ادبیات دراماتیك نشانهای نیست مگر اینكه از بعضی شرایط شعر نمایشی صرفنظر شود و با توسع، بعضی از آثار ادبی داستانی ما مصداق ادب نمایشی قرار گیرد.
د: تعلیمی
شعر تعلیمیكه موضوع آن، اخلاق و دانش و آموختن است، در مرحلهای پیدا میشود كه فرد و جامعه به مراتبی از علم میرسند و سابقهی آن در ادب اغلب ملل دیرینه است. در ادبیات ایران اسلامیشعر تعلیمیاز كهنهترین انواع به شمار میرود و البته سیر تاریخی خاصی دارد.
دوران نثر:
در هر یك از انواع ادبی، نثر، بهطوركلی دیرتر از شعر به وجود میآید؛ گرچه بهظاهر دشوار مینماید ولی اگر به خاستگاه روحی و معنوی شعر و نثر بیندیشیم بهخوبی دانسته میشود كه عواطف و احساسات ( كه مایههای اصلی شعرند) زودتر از منطق و اندیشه (كه خاستگاه طبیعی نثر ادبی هستند) در انسان بیدار میشود. در ادبیات تمام ملل این خصوصیت وجود دارد كه شعر مقدم بر نثر به وجود میآید. البته منظور از شعر، شعر به معنای ساده و ابتدایی آن است.
III – تغییرات كامل در انواع ادبی:
انواع ادبی تنها تطور و دگرگونی نمییابند، بلكه گاهی تبدیل به نوعی دیگر میشوند. هنگامی كه اجتماع میكوشد اَشكال تازهای كه با تمایلات جدید سازگار باشد، به وجود آورد، نوعی به نوع دیگر تبدیل میشود. از مادهی نوع قبلی، نوع تازهای به وجود میآید، مثلن حماسهی همر به گونهی تاریخی هرودوت در میآید، یا تاریخ ساسانیان در بیان فردوسی مایههای حماسی به خود میگیرد و یا شاهنامه اساس تاریخنویسی دورههای بعد میشود.
البته نباید فراموش كرد كه همانطور كه در عالم طبیعت و در تاریخ طبیعی نمیتوان مرز زمانی دقیقی میان مراحل پیدایش انواع قایل شد و نشان داد كه در چه مرحلهای جماد و در چه مرحلهای گیاه و حیوان و انسان پدید آمده، انواع ادبی نیز چنین است. همهی اینها را میتوان در كنار هم دید. تداخل این انواع ادبی، نیز چنین است. تداخل این انواع ادبی، امری است طبیعی. ممكن است بعضی از خصایص شعر غنایی در فصلی از یك حماسه یا یك شعر نمایشی به وجود آید؛ این درهمآمیختگی در ادبیات ملل اسلامی و بهخصوص در ادبیات پارسی به گونهی آشكاری مشاهده میشود و بیگمان عامل فرم (صورت) در این آمیختگی تأثیر فراوان داشته است.
در تاریخ طبیعی برای هر گروه و دسته و خانوادهای نامها و اصطلاحات دقیقی وجود دارد، اما در ادب، برای شاخههای فرعی و شعبههای این انواع، دقیقن نامی نمیتوان جست. بررویهم آنچه در حوزهی ادب قرار میگیرد و حاصل نبوغ هنری انسان از رهگذر كلمات است، در دو شاخهی اصلی انواع شعر و انواع نثر قرار میگیرد. شعر خود جداگانه دارای چهار نوع اصلی حماسی، غنایی، نمایشی و تعلیمیاست و هر كدام از این انواع دارای شاخههایی است؛ مثلن شعر غنایی شامل اقسام: هجو، مرثیه و غزل است و شعر نمایشی دارای اقسام: تراژدی، كمدی و درام جدید است و باز هر كدام از این شاخهها شامل آثاری است كه در جزییات با یكدیگر تفاوت دارند:
بهدشواری میتوان یك اثر ادبی را در نوع دقیق و شاخهی خودش قرار داد؛ زیرا اگر از نظرگاهی به یك نوع نزدیك باشد، از دیدگاهی دیگر به نوعی دیگر شبیه است؛ مثلن هجو گاهی صبغهای از شعر نمایشی به خود میگیرد و صبغهای از شعر غنایی و حتا صبغهای از شعر تعلیمی. به همین جهت است كه تقسیمبندیهای ادبی در تمام موارد دقیق نخواهد بود و بهضرورت، در مواردی، جنبهی قراردادی به خود میگیرد. در شعر پارسی، اغلب، انواع غناییات به یكدیگر میآمیزند: غزل حافظ مجموعهی آنچه را كه غنایی خوانده میشود از طنز تا وصف و مرثیه و غزل در خود جلوهگر میكند.
شعر حماسی
تعریف و خصایص حماسه:
حماسه شعری است داستانیـ روایی با زمینهی قهرمانی و صبغهی قومی و ملی كه حوادثی بیرون از حدود عادت در آن جریان دارد.
١- زمینهی داستانی حماسه: یكی از خصایصی كه در تعریف حماسه آمده جنبهی داستانی بودن آن است. بنابراین در حماسه مجموعهای از حوادث وجود دارد. بااینكه در حماسه، بیهیچ تردیدی، مجموعهای از اوصاف و خطبهها و تصاویر وجود دارد، همهی این عناصر نسبت به عنصر داستانیبودن، جنبهی ثانوی دارد.
حماسه، تاریخ تخیلی گذشته است. به قول لامارتین: حماسه شعر ملل است به هنگام طفولیت ملل، آنگاه كه تاریخ و اساتیر، خیال و حقیقت به هم آمیخته و شاعر، مورخ ملت است. زیرا در آن مرحله از تاریخ هنوز نقد و انتقاد رواج نیافته است؛ در آن مرحله، ملل نیازمند وصایای بزرگان و قهرمانان خویشاند، آنها كه ملتها را از مرحلهای به مرحلهای سوق دادهاند و به درجهای از تمدن رساندهاند.
٢- زمینهی قهرمانی حماسه: بیشترین بخش حماسه را اشخاص و حوادث اشغال میكنند و وظیفهی شاعر حماسی آن است كه تصویرساز انسانی باشد كه هم از نظر نیروهای مادی ممتاز است و هم از لحاظ نیروهای معنوی؛ با تمام رقتی كه از نظر عاطفی و احساسی در آنها وجود دارد. تخیل همیشه نمونههای عالی و ایدهال را در گذشته میجوید، اما عقل و منطق این نمونههای متعالی را در آینده جستوجو میكند. همانگونه كه نستور Nestor قهرمان سالفرسود ایلیاد همر میگوید: «هیچ كسی نمیتواند از مردمان زندهی این روزگار، خود را با آن قهرمانان باستانی مقایسه كند.» آنان حتا در خوردن و نوشیدن نیز حالت برجسته و استثنایی دارند.
٣- زمینهی ملی شعر حماسی: این حوادث قهرمانیـ كه به منزلهی تاریخ خیالی یك ملت است – در بستری از واقعیات جاری است و آن عبارت است از خصایص اخلاقی آن جامعه و نظام اجتماعی و زندگی سیاسی و عقاید او در مسایل فكری و مذهبی:
الف ـ اخلاق عصر:
ایلیاد تابلویی است از جامعهای كه همر در آن میزیسته؛ جامعهای با نظام اقطاعی (فئودالی) و خصوصیات ویژهی آن: روش جنگ و نوع نبردافزارها، طرز لباسپوشیدن و نوع غارتها و غنیمتها، خصایص روانی جامعه از درشتخویی و سادگی و انتقامجویی. شاهنامه نیز تصویری است از جامعهی ایرانی در جزییترین خصایص حیاتی مردم ایران.
ب ـ تصویر مردم:
طرز تفكر مردم، عقایدشان در باب آفرینش و زندگی و مرگ و آنچه به حیات آن سرزمین و مردم پیوستگی دارد، در حماسهی آن ملت و سرزمین تصویر میشود. ایلیاد تصویری است از مردم یونان و شاهنامه تصویری است از مردم ایران. به همین مناسبت است كه بعضی از ناقدان فرانسوی گفتهاند: «شرط حماسه این است كه هم از جنبهی تخیل و هم از نظر تصویر عقاید مردم كاملتر اثری باشد، همچون دایرهالمعارفی از زمانه و مردم با هم.» بدینگونه، پیداست كه جز شاهنامه در ادبیات ما، اثری كه مصداق كامل حماسه باشد، بهدشواری میتوان یافت.
۴- زمینهی خرق عادت: یعنی جریان حوادثی كه با منطق و تجربهی علمی همسازی ندارد، یكی دیگر از شرایط حماسه است. در هر حماسهای رویدادهای غیرطبیعی و بیرون از نظام عادت وجود دارد و این خوارق عادات فقط از رهگذر عقاید دینی آن عصر توجیه میشود. هر ملتی عقاید ماورای طبیعی خود را به عنوان عامل «شگفتآوری» در حماسهی خویش به كار میگیرد و بدین گونه است كه در تمام حماسهها موجودات و آفریدههای غیرطبیعی، در ضمن حوادثی كه شاعر تصویر میكند، ظهور میكنند. در ایلیاد نقش خدایان و كارهای ایشان، پیوسته تجلی میكند. در ادیسه نیز چنین است. در شاهنامه نیز حدیث سیمرغ و دیو سپید و رویینتنبودن اسفندیار و عمر هزارسالهی زال و... رویدادهایی است بیرون از عادت كه همچون رشتهای استوار زمینهی تخیلی حماسه را تقویت میكند.
در تغییراتی كه حماسه در تاریخ مییابد، عوامل «شگفتانگیزی» - یعنی عوامل توجیه خوارق عاداتـ دگرگون میشوند، زیرا عقاید ماورای طبیعی یك قوم دگرگون میشود. مثلن در اقوامی كه بتپرستاند یا به تعدد خدایان معتقدند، راه توجیه خوارق عادات، با اقوام مسیحی متفاوت است. در مسیحیت، قدیسین آیین مسیح و فرشتگان و شیاطین، جای آفریدههای اساتیری را میگیرند. گونهی دیگری از عوامل توجیه خوارق عادات، وجود دارد و آن اعتقاد بسیاری از اقوام است به سحر و جادو و عالم ارواح و جن. در تمام این سه نوع، اساس كلی، عقیده است. گاهی تخیل شاعر نیز خود عاملی است در پرداختن بعضی پدیدهها.
در میان ناقدان قدیم اروپا بر سر این موضوع اختلاف است كه عامل توجیه خرق عادات، یعنی عنصر اصلی «شگفتآوری»، باید ثابت باشد، یعنی همان الههی اساتیری یونان باشد یا به قدیسین آیین مسیح و خدا و فرشتگان بدل شود؛ زیرا عقاید جامعه دیگرگون شده است. بوالوـ در فن شعر خویش ـ منحصرن همان خدایان و پدیدههای اساتیری را میپذیرد، اما شاتوبریان ـ در نبوغ مسیحیت ـ عكس این عقیده را داشته است. در نظر شاتوبریان باید بر اساس عقاید مسیحیت سخن گفت، زیرا تمدن مسیحی، شعری میپذیرد با صبغهی مسیحیت.
هندسهی شعر حماسی:
هر حماسه، ناگزیر باید از وحدت كامل برخوردار باشد. این وحدت حاصل چند امر است: نخست این كه یك حادثهی اصلی در آن وجود داشته باشد تا حوادث دیگر را در پی بیاورد. دوم این كه یك قهرمان اصلی در آن باشد كه حوادث را راهبری كند. حوادث را در چهار اصل میتوان تصویر كرد: ١- آغاز؛ معمولن با خطابی به الهه یا یكی از قدیسان آغاز میشود: «ای خدای شعر» یا «ای... » كه در آغاز هر بخش دیده میشود. ٢- تغییرات ناگهانی در وضع قهرمانان؛ مثلن كنارهگیری ناگهانی قهرمان یا دخالت عناصر غیرطبیعی كه مسیر حادثه را دگرگون میكند. ٣- گره حماسه؛ و آن هنگامیاست كه حوادث به گونهای تصویر میشود كه نیروها برابر مینمایند و خواننده حالت حیرت مییابد. ۴- بازشدن گره؛ یعنی لحظهای كه آن موقعیت حساس با یك اقدام یا با یك حادثه باز میشود. در شاهنامه به جای یادكردن از خدای شعر یا خدای دیگر، فردوسی از مفهومی كه خود بدان اعتقاد داشته (خدای اسلامی) سخن گفته و از راویان داستان از قبیل آزاد سرو و یا... یاد میكند. ولی سه نكتهی دیگر نیز در شاهنامه مانند ایلیاد دیده میشود.
انواع حماسه:
با توضیحاتی كه در باب خصایص حماسه یادآور شدیم و با توجه به آثار موجودی كه حماسه خوانده میشوند باید حماسه را به دو گونه تقسیم كرد: حماسهی طبیعی و حماسهی مصنوعی.
١- حماسهی طبیعی:
بر روی هم، منشأ حماسهی طبیعی، یك حادثهی تاریخی یا شبهتاریخی است (تاریخ به معنی ابتدایی و اساتیری آن)؛ این گونه حماسهها مؤلفی مشخص ندارد. تمام ملت، در تمام نسلها، مؤلف این حماسهها بودهاند.
٢- حماسهی مصنوعی:
حماسهی مصنوعی تقلیدی است از حماسهی طبیعی؛ زیرا مجموعهی عوامل خود را از حماسهی طبیعی به وام میگیرد، از قبیل ساختمان و این كه موضوع آن زمینهی قومی دارد و اشتمال بر صحنههای جنگ و داشتن زمینههای شگفتانگیز. در حماسهی مصنوعی دیگر تمام افراد ملت دخالت ندارند، بلكه فقط یك شاعر آن را میسراید. حوادث غیرطبیعی نیز در این نوع حماسه، دیگر جنبهی آرایش دارد و ساختگی است. این گونه حماسه در حقیقت بازآفرینی حماسه است، نه آفرینش حماسه.
در دورههای متأخر فرهنگ اروپا، نوعی از شعر كه جنبهی انسانی دارد، عنوان حماسه یافته بی آنكه شرایط اصل حماسه در آن رعایت شده باشد. در این نوع شعر، فكر اصلی، دگرگونی و پیشروی انسان است و قهرمان آن، انسان به معنی عام كلمه است. در این نوع حماسه صبغهای از غنا (به اعتبار جنبهی حدیث نفس آن) نیز دیده میشود و حتا در آثار بعضی از شاعران رمانتیك از صبغهی رمز نیز بهرهمند است.
حماسه در ادبیات همهی ملتها وجود ندارد. مثلن در ادبیات عرب، با تمام گسترشی كه دارد، حماسه به معنی علمی آن وجود ندارد. بااینكه لغت «حماسه» بیش از هزار سال است كه در ادبیات عرب به كار میرود، عرب حماسه ندارد؛ زیرا جامعهی قبیلهای عرب، ظرف تاریخی پیدایش حماسه را نداشته است. همیشه درگیریهای قوم عرب، داخلی بوده است و جنگ میان قبایل نزدیك به یكدیگر. پیداست كه از چنین جنگهای داخلی، حماسه (با آن شرایطی كه یادآوری شدیم) به وجود نمیآید.
در ادبیات عرب، حماسه به نوعی از شعر اطلاق میشود كه به گونهای از حالت خشم و خروش شخص گوینده (بر اساس «من» شخصی او) و یادكرد افتخارات او (و گاه افتخارات قبیلهی او) سخن میگوید. كتابهایی از نوع حماسهی ابوتمام یا حماسهی ابن الشجری و دیگر كتابهایی كه عنوان حماسه به خود گرفته، جنگها و مجموعههایی است از این گونه شعرها و ریشهی لغوی حماسه نیز به معنی خشم و درشتی و گاه جنگ است.
اصطلاح حماسه، در ادبیات فارسی كه قدیمترین ادوار نمونههای برجستهی حماسه را داشته، امری است جدید. در پنجاه سال اخیر كلمهی حماسه داخل تعبیرات نویسندگان و ادیبانایرانی شده است و گرنه تا پنجاه سال قبل هیچكس شاهنامه را حماسه نخوانده بود. در سالهای اخیر، با توجه به اصطلاح اپیك Epique فرنگی بعضی از ادبا (مقارن جشن هزارهی فردوسی ١٣١٣ هـ. ش) كلمهی حماسه را به جای اپیك به كار بردند و رواج پیدا كرد. عربها خودشان از حماسه مفهوم اپیك را احساس نمیكنند؛ به همین مناسبت در مورد كتابهایی از نوع شاهنامه یا ایلیاد یا مهابهاراتا لغت حماسه را به كار نمیبرند، بلكه واژهی الملحمه۴ را به كار میبرند كه به معنی جنگ سخت خونین است. میگویند ملحمه الشاهنامه یا ملحمهی ایلیاد.
در دورهی معاصر، هر نوع شعر را كه از جنگ (به هر نوعی كه باشد) سخن بگوید، حماسه خواندهاند. بر اساس این توسّع در تعبیر، تمام منظومههایی كه در بحر متقارب و به تقلید از شاهنامه سروده شده از نوع حماسه خوانده شده است و بر این اساس حماسهها را به چند دستهی: ملی، تاریخی، مذهبی تقسیم كردهاند.۵ درصورتیكه در اكثریت قریببهاتفاق این آثار، عناصر اصلی حماسه (كه پیش از این در باب آن سخن گفتیم) اصلن وجود ندارد و صرفن جنگ، عامل مشترك این آثار با نوع كامل حماسه است.
در فارسی حوزهی استعمال كلمهی حماسه، حتا از حد منظومههای جنگی هم فراتر رفته و هر نوع كار بزرگ یا درگیری اجتماعی و سیاسی را نیز، در روزنامهها، حماسه میخوانند: حماسهی ملت ویتنام، حماسهی ملت فلسطین كه منظورشان از حماسه در این مورد تنها نفس نبرد و جنگ است نه شعری و منظومهای كه از این یا آن نبرد سخن بگوید.
با توضیحاتی كه در باب مفهوم دقیق حماسه و ریشههای آن یاد كردیم، در ادب فارسی به جز شاهنامه، نمونهای كه مصداق كامل حماسه باشد، بهدشواری میتوان یافت. در بعضی كتابها (از قبیل گرشاسبنامه) صحنههایی هست كه با صحنهی حماسه یكسان مینماید و میتواند مصداق حماسه قرار گیرد.
از قرن پنجم به بعد نمونههایی كه به عنوان حماسه مطرح شده، هر كدام یكی از عناصر اصلی حماسه (مثلن زمینهی قومی، یا خارقالعادهبودن حوادث، یا... ) را دارد و دیگری را ندارد و چون ارزشهای قومی و ملی اندكاندك جای خود را به ارزشهای مذهبی و دینی داده است، تا این اواخر كوشش درستی برای خلق حماسه در ادبیات ما نشده بود. كوششهایی كه در سالهای اخیر برای بازخوانی و تحقیق در اساتیر ایرانی (از پورداود به بعد) آغاز شده، زمینه را برای توجه به اساتیر ملی آماده كرده است و جوانههایی از ادب حماسی در شعر معاصر به ظهور پیوسته كه از نظر احیای یك استوره، آرش كمانگیر اثر سیاوش كسرایی را میتوان نام برد؛ كه با همهی ایرادهایی كه به نحوهی سرودن آن گرفتهاند، نفس حادثه و نفس استوره، زمینهی حماسی كامل دارد، زیرا هم مایهی قومی و ملی دارد و هم حادثهی غیرطبیعی در آن دیده میشود.٦
شعر غنایی
شعر غنایی در نظر لامارتین و موسه و بسیاری از شاعران رمانتیك، شعری است كه شاعر، «خویشتن خویش» را موضوع آن قرار دهد و به همین مناسبت تصور میكردند كه شعر غنایی شعری است شخصی، در صورتی كه چنین نیست. شعر غنایی شعری است كاملن اجتماعی و اگر تعریف این گروه را بپذیریم، بخش عمدهای از شعرهایی غنایی را باید از حوزهی تعریف «غنایی» بیرون كنیم. تعریف دقیق شعر غنایی شاید چنین باشد: «شعر غنایی سخنگفتن از احساس شخصی است»، به شرط اینكه از دو كلمهی «احساس» و «شخصی» وسیعترین مفاهیم آنها را در نظر بگیریم. یعنی تمام انواع احساسات: از نرمترین احساسات تا درشتترین آنها با همهی واقعیاتی كه وجود دارد. احساس شخصی بدان معنی كه خواه از روح شاعر مایه گرفته باشد و خواه از احساس او، به اعتبار این كه شاعر فردی است از اجتماع، روح او نیز در برابر بسیاری از مسایل با تمام جامعه اشتراك موضع دارد.
دوران شعر غنایی:
شعر حماسی در دوران طفولیت جوامع به وجود میآید و شعر غنایی شعری است كه در دوران جوانی جامعهها رشد میكند. بدین گونه كه فرد «خویشتن خویش» را باز مییابد و «نداهای درون» خویش را میشنود. بااینهمه، شعر غنایی در جوامعی كه به مرحلهی كهولت و پیری رسیدهاند نیز ظهور دارد. عوامل آن: بهكاربردن «من» بیش از حد، نیاز به لذتها، بدبینی برخاسته از دستنیافتن به آرزوها، رنج حاصل از اندیشه دربارهی بودن و كوششهای ذهن در باب آزادی و... است. بررویهم انسانیت در مرحلهی جوانی و پیری یك نوع اندیشه و احساس دارد، یعنی در پیری بازگشتی دارد به احساسات دوران جوانی خویش، اما تعبیر و برداشت او از نوع احساسات، در دوران پیری و جوانی، یكسان نیست.
موضوعات شعر غنایی:
توانایی تخیل در آفرینش حوادث و قهرمانان، آن گونه كه در شعر حماسی دیده میشود، بیكرانه است. اما در برابر نفسانیات انسان، این آفرینش در حدی معین میایستد؛ زیرا در نفس انسان، احساسات ثابت است و نوع احساساتی كه بشر در تاریخ با آن روبهرو بوده، در یك جدول معین، تقریبن ثابت مانده است. این احساسات، موضوعات شعر غنایی است و میتوان آنها را به احساسات مربوط به: فرد، خانواده، انسانیت، وطن، طبیعت و خدا تحدید كرد. با این تفاوت كه نوع احساسات ما در برابر مسایل متغیر است. مرگ در یك دوره، برای افراد یك جامعه وحشتناك است و گاه ممكن است برای اجتماع یا افرادی شیرین باشد. البته بعضی از این موضوعات به نسبت تازگی دارد؛ مثلن احساس نسبت به انسانیت و یا احساس نسبت به وطن، امری جدید است.
در شعر فارسی، وسیعترین افق معنوی، افق شعرهای غنایی است. مطالعه در تطور انواع غنایی در ادب فارسی، گستردهترین زمینهی بحث است. موضوعاتی كه در ادب فارسی حوزهی شعر غنایی را تشكیل میدهد، تقریبن تمام موضوعات رایج است (به جزحماسه و شعر تعلیمی). حتا داستانهای منظوم ادب پارسی (كه نمیتوان بهدقت عنوان دراماتیك و نمایشی بر آن اطلاق كرد) همه در مقولهی شعر غنایی قرار میگیرند؛ و در یك نگاه اجمالی: شعرهای عاشقانه، فلسفی، عرفانی، مذهبی، هجو، مدح و وصف طبیعت، همگی، مصادیق شعر غنایی هستند. نكتهی قابلملاحظه این كه در ادبیات فارسی این مفاهیم اغلب با یكدیگر به هم آمیختهاند و یك قطعه شعر یا یك قصیده، تركیبی است از مجموعهی این مفاهیم. غزل فارسی كه یكی از سرشارترین حوزههای شعر است، نمونهی خوبی است كه در آن میتوان آمیزش انواع غنایی را بهخوبی ملاحظه كرد. در یك غزل حافظ، مسایل اجتماعی (كه با بیانی غنایی بر اساس «من» گسترده و اجتماعی شاعر مطرح میشود) با مسایل خصوصی (از قبیل مرثیهی دوست یا فرزند) و مباحث فلسفی (آغاز و انجام زندگی و سرنوشت انسان و اعتراض در برابر نظام كاینات) و هجو و طنز محیط و وصف طبیعت به هم میآمیزد؛ و در یك زمینهی كلی عرفانی سیر میكند. اینها همه انواع جداگانهی غنایی هستند كه در شعر او تركیب یافتهاند.
در آغاز ادب دری، این انواع از یكدیگر بیشتر تمایز دارند. هر قدر شعر فارسی به كمال نزدیكتر میشود،این مفاهیم به یكدیگر بیشتر میآمیزند. ناگفته پیداست كه یكی از علل اصلی این آمیختگی انواع غنایی در ادب فارسی (و نیز ادب عرب)، تأثیر قوالب شعری و سنتهای ادبی است. حكومت قالب و فرم (مثلن شكل قصیده با قوافی سبب شده است كه سلسلهی تداعی، انواع مضامین شعری را در یك شعر در كنار یكدیگر قرار دهد.
اصطلاح غنایی، كه در برابر لیریك Lirique فرنگی در سالهای اخیر در ادبیات فارسی و عربی رایج شده، در قدیم نبوده است. چنانكه پیش از این گفتیم، قدما برای مجموعهی غناییات، اصطلاح خاصی نداشتهاند. تعبیراتی از نوع غزل یا تغزل در ادبیات ما بوده كه در طول زمان مفهوم آن، تغییرات وسیعی یافته است. همچنین هجو، مصادیق گوناگون داشته، اما مجموعهی اینها را به نام خاصی نمیخواندهاند. كلمهی غنایی (از ریشهی غنا به معنی موسیقی و نواختن و آواز خواندن) برابر است با كلمهی لیریك (به معنی شعری كه همه جا با «لیر» ـ یك نوع آلت موسیقی ـ خوانده میشده است) در زبان یونانی قدیم كه بعدها به ادبیات اروپایی راه یافته است. امروز در مطبوعات و زبان منتقدان مطبوعات، اصطلاح غنایی یا لیریك به معنای محدود و ناقص آن (چنانكه لامارتین و موسه تصور كرده بودند) به كار میرود. مثلن هر شاعری را كه از عشق (به معنی محدود و كودكانه و جوانانهی آن) سخن بگوید شاعر غنایی میخوانند؛ در صورتی كه چنین نیست. تقریبن تمامی آثار شعری معاصران ما (جز در نمونههایی كه مصداق دقیق حماسه یا بعضی تجربههای نمایشی و گاه تعلیمی قرار میگیرد) نمونههای شعر غنایی است. با این تفاوت كه در یك نوع، از «من» تنها و رمانتیك و بیمارگونهی فردی سخن میرود (عاشقانههای روزنامگی و قطعههای ادبی منظوم) و در یك نوع، از «من» گسترده و اجتماعی هنرمند (مثل بعضی از شعرهای نیما یا اخوان ثالث و ملكالشعرای بهار) سخن گفته میشود. همهی اینها مصادیق شعر غنایی هستند.
در بررسی انواع غنایی در شعر فارسی زمینهی اجتماعی را نباید فراموش كرد. هجوهای فردی را با هجوهای اجتماعی نباید در یك طراز قرار داد. مرثیههای خصوصی را با مرثیههای عام و اجتماعی نباید یكسان شمرد؛ و بر همین قیاس هر یك از انواع غنایی را با توجه به ارتباط و پیوندی كه با جامعه و قلب تاریخ دارد، باید بهخوبی بررسی كرد. در چنین سنجشی میتوان ارزش گویندگانی از نوع حافظ یا عبید را بهخوبی دریافت.
شعر نمایشی
تعریف: شعر نمایشی، عبارت از شعری است كه در آن به تصویر و تجسم حادثهای تاریخی یا خیالی از زندگی انسان پرداخته میشود و شاعر هیچگونه دخالتی در آن حادثه ندارد. در شعر نمایشی، بههرحال، انسان، در پیوندی كه با زندگی و طبیعت دارد، مطرح است. وظیفهی اصلی نمایش بیان حادثه و تحلیل اشخاص است. همیشه یك حادثهی اصلی وجود دارد كه حوادث فرعی برای تصویر بیشتر و بهتر آن حادثه به وجود میآیند (Action) و آنچه به كمك این حادثهی اصلی میآید انتیریگ ( Intrigue) خوانده میشود؛ گرچه گاهی این دو را مترادف یكدیگر به كار بردهاند. از قدیم برای حادثهی اصلی یعنی «اكسیون» شرایطی قایل بودهاند كه در تاریخ تحول درام تا قرون اخیر اعتبار خود را حفظ كرده است. این شرایط عبارتند از: ١- وحدت (یعنی یك موضوع و یك حادثه بر سراسر درام حاكم باشد) كه البته این شرط در همهی آثار رعایت نشده است. ٢- پیوند منطقی حوادث و....
تقسیمهایی كه از ادب نمایشی در ملل غرب شده، بیشتر در حدود تراژدی و كمدی و درام است كه با اختصار میتوان در باب آنها چنین توضیح داد:
١- تراژدی، تصویر ناكامی اشخاص برجسته است. از جهتی با حماسه پیوند دارد و از گذشتهی اساتیری یا تاریخی سرچشمه میگیرد و گاه دوری زمان جای خود را به دوری مكان میدهد. هنرمند به جای آنكه از گذشتهی دور (خواه تاریخی و خواه اساتیری) سخن به میان آورد، از مكانی دور در زمانی نزدیك سخن میگوید. این كه در تعریف تراژدی گفتهاند: «قهرمانان آن در پایان دچار مرگی دلخراش شوند.» به این معنا است كه مرگ قهرمانان نتیجهی اجتنابناپذیر تضادها و تلاشهایی باشد كه مسیر داستان آن را به وجود میآورد. هر تراژدی، در آن سوی غمی كه تصویر میكند، نشان دهندهی فتحی بزرگ است كه در خواننده شور و هیجان میآفریند. ریشهی كلمهی تراژدی به معنی آواز بز Tragedy است (یونانی: تراگودیا) كه در تعبیرات مفسران اسلامی ارستو (مانند ابنسینا) به گونهی طراغودیا در آمده است، گویا از ترانهای سرچشمه میگیرد كه یونانیان قدیم، هنگام مراسم قربانی دیونوس۷ یا در سوگ او میخواندهاند. علاوه بر وحدتهای سهگانه (زمان، مكان، داستان) در تراژدی از طرز بیان موزون و سنگین و موضوعات برجسته (سرنوشت و مسائل ابدی) باید كمك گرفت.
٢- درام، در اصل به معنی كاری است كه انجام میشود و به همین مناسبت به معنی مطلق نمایش و تئاتر به كار میرود. ولی در كنار تراژدی و كمدی به معنی نمایشی است كه بنیاد آن بر تعارض یا تضاد است و همه نوع صحنه (شاد یا غمگین) در آن ممكن است در كنار یكدیگر قرار داشته باشد. درام كوششی است برای نشاندادن شكل عادی زندگی. از اوایل قرن ١٩ شیوع این نوع نمایشها فزونی گرفت. بسیاری از تعزیهها و تقلیدهای ایرانی را میتوان در حوزه مفهومی این اصطلاح قرار داد. گفتهاند یك درام خوب سه كار میكند: «سرگرم میكند، چیزی میآموزد و حالی برمیانگیزد.»
٣- كمدی، تصویر عیوب یا رذیلتهای اخلاقی است، به گونهای كه مایهی خنده و ضحك باشد. از نظر این كه عامل اساسی در خلق كمدی، نفسانیات انسان و غرایز اوست.
از قبیل بخل و حسد و عشق، با تراژدی گاه به هم نزدیك میشوند و به گفتهی یكی از ناقدان، آنجا كه كمدی پایان میگیرد، تراژدی آغاز میشود. یكی از مشكلات بحث در كمدی این است كه بدانیم «مضحك» یا «ضحك» (= خنده) چیست. بیشتر براین عقیدهاند كه خاستگاه طبیعی آن، تضاد میان دو امر است. اما هر تضادی خندهاور نیست.
با شرایطی كه در كتب نقد ادبی فرنگ در باب شعر نمایشی یاد كردهاند، در ادبیات ما شعر نمایشی (و بهطوركلی ادب نمایشی) جلوهای ندارد، مگر اینكه از بعضی شرایط شعر نمایشی صرفنظر كنیم و هر نوع شعری را كه تصویرگر حادثهای باشد از مقولهی شعر نمایشی بدانیم، درآنصورت بسیاری از داستانهای عاشقانهی ادبیات ما (حتا داستانهای غیرعاشقانه) میتواند در مقولهی شعر نمایشی قرار گیرد و بسیاری از داستانهای شاهنامه از نمونههای عالی تراژدی به حساب میآید، مانند داستان رستم و اسفندیار، رستم و سهراب و سیاوش كه بیشترین شرایط تراژدی را به معنای عالی و جهانی آن دارا هستند.٨
در اواسط عصر مشروطه، كوشش میرزادهی عشقی در «سه تابلو مریم» و نمایشنامهی «كفن سیاه» از اولین اقداماتی به شمار میرود كه شعر فارسی را به حدود تجربههای بیان نمایشی نزدیك كرده است و پس از او كوششهای نیما یوشیج (چه در «افسانه» و چه در «مرغ آمین») قدمهایی است در این راه، شاید توفیقآمیزترین كوششها در راه گونهای از شعر نمایشی، كوششهای م. امید باشد در شعرهایی از نوع: «كتیبه»، «شهر سنگستان» «مرد و مركب» كه بیشترین صبغه را از خصایص شعر نمایشی دارد. نوعی از ادب منظوم ما، كه از عصر صفویه، سابقه دارد و تعزیه خوانده میشود، گونهای دیگر از همین عالم شعر نمایشی است.
اصولن هنر نمایش در ایران ـ در قیاس با یونان و ملل اروپا ـ بسیار ابتدایی و اندكمایه است٩. شعر نمایشی نیز همین حالت را دارد. جای هرگونه تجربهای در این راه، همچنان خالی است.
شعر تعلیمی
تعریف: در هر یك از انواع قبلی شعر، كه پیش از این یاد شد، غرض لذتبخشیدن است و در مرحلهی بعد است كه سودهای دیگری ممكن است در نظر گرفته شود. اما در شعر تعلیمی، برعكس، هدف آموختن است و تعلیم. حال اگر در خلال شعر تعلیمی، داستان یا وصفی مطرح شود (كه مایههای غنایی در آن جلوه كند) اینها اموری عارضی و ثانوی هستند. این وصفها و این قصهها، در خدمت مسالهی دیگری هستند كه آن آموختن و تعلیم است و بدین گونه است كه خواننده «لذت شراب حقیقت را در جامهای زیبایی و جمال» احساس میكند. مادهی اصلی شعر تعلیمی علم و اخلاق و هنرهاست یعنی: حقیقت، نیكی (خیر) و زیبایی است.
بررویهم دو نوع شعر تعلیمی در ادبیات ملل دیده میشود: نوعی كه موضوع آن خیر و نیكی است (حوزهیاخلاق) و نوعی كه موضوع آن حقیقت و زیبایی است (حوزهی شعرهایی كه مسالهای از علم یا ادب را میآموزند) و از دیرباز هر دو نوع نمونههایی داشته است.
در ادب فارسی شعر تعلیمی در هر دو شاخهی اصلی خود، دارای بهترین نمونههاست. بخش عمدهای از ادب متعالی ما را شعر تعلیمی به وجود میآورد. آثار اغلب شعرای غیردرباری، سرشار از زمینههای تعلیمی است. حتا ادب درباری نیز در موارد بسیاری مایههای تعلیم اخلاق به خود گرفته است. نوع دیگری از شعر تعلیمی (كه قصد آن آموختن حقیقت و علم است) نیز در ادب ما از آغاز وجود داشته است، و آن نوعی است كه شاعران، قالب شعر را (یعنی نظم: وزن و قافیه و بعضی فوتوفنهای دیگر شاعری را) در خدمت آموزش یك مقصود به كار بردهاند. از این رهگذر منظومههای بسیاری در زمینههای علوم پزشكی، ریاضیات، نجوم، ادب، لغت و تاریخ به وجود آمده است. از قرن چهارم دانشنامهی میسری در طب، نمونهی این گونه از شعر تعلیمی است و بعدها در قرن ششم، نصاب الصبیان ابونصر فراهی و مقلدان او كه تا قرن اخیر ادامه داشت، همه و همه نمونههای شعری تعلیمی از نوع اخیرند.
ناقدان ادب برای شعر تعلیمی، از نظر تاریخی، دو مرحله قائلاند: نخست مرحلهی ابتدایی و آغازی و آن هنگامی است كه دانشهای بشر ـ به علت محدودیت ـ به هم آمیخته است و گذشته از این نوشتن، بسیار اندكیاب و دشوار است. از این رهگذر است كه نظم وسیلهای میشود برای تعلیم و بهخاطرسپردن هر گونه دانستنی و مسالهای در ادب عرب؛ پریشانی و گسستگی معانی را، در یك قصیده، باید نتیجهی همین خصوصیت دانست، زیرا قصیده و بهطوركلی شعر، كه دیوان عرب خوانده شده، گنجینهی همهی دانشها و مطالب قابلیادگیری ایشان است. چون رسم كتابت و تحریر در میان قوم عرب رواج چندانی نداشته، ایشان هر نكتهی قابلملاحظهای را ـ برای این كه فراموش نشود ـ در قالب نظم به رشتهای خاص میكشیدهاند و همین سنت سبب شده است كه در دورههای بعد كه فرهنگ و نوشتن در میان ایشان شیوع یافته، باز هم پراكندگی و تعدد حوزهی معانی در قصاید عرب از خصایص اصلی شعر ایشان به شمار رود. وزن و قافیهای كه بر اغلب امثال و حكم عامیانه حاكم است، نتیجهی همین خصوصیت است.
یكی دیگر از ادواری كه برای شعر تعلیمی شناختهاند، دوران انحطاط جوامع است. وقتی خلاقیت و ابتكار هنری در جامعهای بمیرد، هنرمندان و شاعرانش به كار نظم مسائل مختلف میپردازند، زیرا علم یا تاریخ یا ادب را موضوع آمادهای برای جلوهدادن استعداد نظم خود تشخیص میدهند و صنعت، جای الهام را میگیرد.
منابع و مآخذ
١- در یونان هم به مسألهی وزن و اینكه نوعی از شعر را از طریق وزن آن بسنجند، توجه میشده است.
٢- الشعر دیوان العرب (از عبارات معروف كتب ادب عرب است) و ناصر خسرو گوید:
عرب بر خر شعر دارد سواری پزشكی گزیدند مردان یونان
٣- رجوع شود به: فن الشعر، ارستو، ترجمهی عبدالرحمن بدوی همراه با شروح و تفاسیر اسلام
۴- جنگهای خونین آخرالزمان، كه از علایم ظهور مهدی (ع) و از نشانه های رستاخیز است، در عقاید عامهی اهل اسلام به همین مناسبت از قدیم عنوان «ملاحم به خود گرفته و در كتب احادیث، همیشه بابی را كه در مورد نشانههای قیامت است، باب فتن و ملاحم میخوانند. برای نمونه صحیح بخاری و مسند احمد حنبلی و طبابی در باب فتن ملاحم و اشراط الساعه (نشانههای رستاخیز) دیده شود.
۵- برای نمونهی این گونه منظومهها كتاب حماسهسرایی در ایران تألیف آقای دكتر ذبیحالله صفا دیده شود.
٦- فضل تقدم در احیای این استورهی حماسی از آنِ احسان یار شاطر است كه بر اساس متون قدیمی و تلفیق چند روایت، داستان آرش را با نثری شیرین در كتاب داستانهای ایران باستان تحریر كرد و پس از او چند تن به نظم آن پرداختند. غیر از سیاوش كسرایی، مهرداد اوستا نیز آن را در قالب دوبیتیهای پیوسته (چهار پاره) نظم كرد و بعضی دیگر به صورت نمایشنامه آن را بازآفرینی كردند.
۷- دیونوس Dionysus خدای بارآوری و شراب.
٨- قدیمترین نوع نمایشنامه در ادبیات ماه كوششهای میرزا فتحعلی آخوندزاده است كه به زبان تركی در قفقاز نوشته و در همان روزگار تألیف، به فارسی ترجمه شده است. رجوع شود به اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده از دكتر فریدون آدمیت.
٩- در باب هنر فردوسی به عنوان آفرینندهی تراژدیهای بزرگ رجوع شود به مقالهی دكتر محمود صناعی به عنوان «فردوسی استاد تراژدی» در مجلهی یغما سال ۴٨ و چاپ جداگانهی این مقاله از انتشارات مؤسسه روانشناسی دانشگاه تهران.
شفیعی كدكنی، محمدرضا: «انواع ادبی و شعر فارسی»، رشد آموزش ادب فارسی، سال هشتم، شماره ٣٣، تابستان ١٣۷٢، قسمت دوم، ۴-٩.