30-06-2014، 10:36
بیوگرافی خاله شادونه از زبان خودش
در اردیبهشت سال ۱۳۶۴ به دنیا آمدم، و ساکن تهران هستم.
ورود به عرصه هنر
خاله شادونه می گوید، فعالیتم را زمانی که کلاس سوم دبستان بودم با اجرا در برنامه تازهها از شبکه دو آغاز کردم و سال ۸۱ یک سکانس را در سریال «دوران سرکشی» بازی کردم، زمانی که در سریال «مهر خاموش» بازی داشتم با کنکور دست و پنجه نرم میکردم، پس از ورود به دانشگاه در سال ۸۳ به عنوان مجری «در باغ شادونه» کارم را آغاز کردم.
عروسکهای من
وقتی بچه بودم، خیلی اهل شیطنت نبودم و بچه حرف گوشکن و آرومی بودم. خیلی خوب بلد بودم که سرم رو گرم کنم و به تنهایی با خودم بازی کنم، بیشتر وقتم رو با عروسکهام پر میکردم، محبوبترین بازی کودکیام هم خالهبازی بود، خیلی از بچهها براشون سوال بود که من چطور در تنهایی با خودم بازی میکنم و حوصلهام سر نمیرود، هر چند که من و مریلا به خاطر اختلاف سنیمون همبازی هم نبودیم ولی اون به عنوان خواهر بزرگتر همیشه هوامو داشت…
قشنگترین شیطنت بچگی
وقتی بچه بودم، عاشق کاغذ کادو بودم به همین خاطر وقتی مراسم تولدی برگزار میشد، همه کاغذ کادوهارو جمع میکردم و با اونها بازی میکردم، علاقه عجیب به کاغذ کادو و تلاش برای جمع کردنشون برای خودم خیلی جالب است.
محبوبهای من
در اون دوران به اجرای خانم الهه رضایی و خامنهای خیلی علاقهمند بودم یادمه حرفهای این دو عزیز رو موبهمو اجرا میکردم، از بین کارتونها هم به مدرسه والت، خانواده دکتر ارنست و ایکیوسان علاقه زیادی داشتم یادمه در این کارتون یک زنگ تفریح پخش میشد در یکی از همین زنگ تفریحها روی یک کاغذ تصویر یک قورباغه کشیده بودند و رویش یک پارچه انداختند و پس از چند لحظه آن نقاشی تبدیل به قورباغه شد، من هم این کار رو تو خونه انجام دادم و زمانی که دیدم نقاشیام به قورباغه تبدیل نشد با وجود گریه کردم! چند روز هم اصلا نمیتونستم این کارتون رو تماشا کنم! احساس میکردم به من دروغ گفتند و… آخه بچهها فرق دروغ و صداقت رو به خوبی میفهمند.
خاله شادونه
من قبل از این برنامه رابطه خوبی با بچهها داشتم اما مثل الان به بچهها فکر نمیکردم، وقتی میخواستم اجرای خاله شادونهرو بپذیرم، سعی کردم از تجربه خواهرم و دوستانش و البته آقای علیپور استفاده کنم مریلا به من گفت:سعی کن دائم با بچهها ارتباط داشته باشی و خودت رو درگیر اونها کنی تا از این طریق به علایق آنها پی ببری، آقای علیپور هم به من گفت که سعی کن با بچهها به زبان خودشون ارتباط برقرار کنی… حرفهای این دو دوست ملکه ذهنمن شد و باعث شد که من خیلی زودتر به شادونه برسم، شادونه به معنای پیامآور شادی، صلح و دوستی است.
مهمونی دلچسب
در پشت دوربین و زمانی که پذیرای بچهها هستیم هم به اندازه زمانی که جلوی دوربین هستیم به ما خوش میگذرد. من قبل از ضبط با بچهها بازی میکنم و با اونها کلی حرف میزنم تا اونها احساس غریبگی نکنند. یادمه زمستون سال گذشته وقتی برف سنگینی میبارید، به خاطر ترافیک سنگین و اینکه بعضی از عوامل دیر سر صحنه رسیدند و ضبط به تاخیر افتاد و از آنجا که حوصله بچهها سر نرود، از مادرشان خواستم که آنها را خوب بپوشانند تا با آنها به حیاط بروم و برفبازی کنم، من ساعتها با بچهها بازی کردم و لذتی که در آن بازی من و بچهها بردیم وصف ناشدنی بود، من دلم میخواد بچهها زمانی که من را میبینند دقیقا همان چیزی باشم که در ذهنشان است.
خسته نمیشم
خیلیها ازم میپرسند از اینکه دائم مجبوری وقتت را با بچهها بگذرانی و حتی در مهمانی بزرگسالان هم باید کنار بچهها باشی خسته نمیشوی، من هم در جوابشون میگویم نه… وقتی میبینم اونها با همه صداقت بچگانهشان من را دوست دارند نسبت به آنها احساس وظیفه میکنم. اونها انتظار دارند خاله شادونه تحت هر شرایطی بهشون محبت کنه، گاهی وقتها هم که در مهمانیهای خانوادگی حواسم به بچهها نیست، مادرم میگوید ملیکاجون حواست به فلان بچه باشه و بهش توجه کن…
بازیگری
به نظر من، هر کس در کاری استعداد داره، با اینکه من بازیگری رو دوست دارم اما کار کودک رو بیشتر دوست دارم با اینکه پیشنهادات زیادی برای بازی دارم اما هیچ کدوم رو نمیپذیرم چون دلم نمیخواد بچهها خاله شادونه رو با یکلباس دیگر و در قالب یک بزرگسال جدی ببینند
در اردیبهشت سال ۱۳۶۴ به دنیا آمدم، و ساکن تهران هستم.
ورود به عرصه هنر
خاله شادونه می گوید، فعالیتم را زمانی که کلاس سوم دبستان بودم با اجرا در برنامه تازهها از شبکه دو آغاز کردم و سال ۸۱ یک سکانس را در سریال «دوران سرکشی» بازی کردم، زمانی که در سریال «مهر خاموش» بازی داشتم با کنکور دست و پنجه نرم میکردم، پس از ورود به دانشگاه در سال ۸۳ به عنوان مجری «در باغ شادونه» کارم را آغاز کردم.
عروسکهای من
وقتی بچه بودم، خیلی اهل شیطنت نبودم و بچه حرف گوشکن و آرومی بودم. خیلی خوب بلد بودم که سرم رو گرم کنم و به تنهایی با خودم بازی کنم، بیشتر وقتم رو با عروسکهام پر میکردم، محبوبترین بازی کودکیام هم خالهبازی بود، خیلی از بچهها براشون سوال بود که من چطور در تنهایی با خودم بازی میکنم و حوصلهام سر نمیرود، هر چند که من و مریلا به خاطر اختلاف سنیمون همبازی هم نبودیم ولی اون به عنوان خواهر بزرگتر همیشه هوامو داشت…
قشنگترین شیطنت بچگی
وقتی بچه بودم، عاشق کاغذ کادو بودم به همین خاطر وقتی مراسم تولدی برگزار میشد، همه کاغذ کادوهارو جمع میکردم و با اونها بازی میکردم، علاقه عجیب به کاغذ کادو و تلاش برای جمع کردنشون برای خودم خیلی جالب است.
محبوبهای من
در اون دوران به اجرای خانم الهه رضایی و خامنهای خیلی علاقهمند بودم یادمه حرفهای این دو عزیز رو موبهمو اجرا میکردم، از بین کارتونها هم به مدرسه والت، خانواده دکتر ارنست و ایکیوسان علاقه زیادی داشتم یادمه در این کارتون یک زنگ تفریح پخش میشد در یکی از همین زنگ تفریحها روی یک کاغذ تصویر یک قورباغه کشیده بودند و رویش یک پارچه انداختند و پس از چند لحظه آن نقاشی تبدیل به قورباغه شد، من هم این کار رو تو خونه انجام دادم و زمانی که دیدم نقاشیام به قورباغه تبدیل نشد با وجود گریه کردم! چند روز هم اصلا نمیتونستم این کارتون رو تماشا کنم! احساس میکردم به من دروغ گفتند و… آخه بچهها فرق دروغ و صداقت رو به خوبی میفهمند.
خاله شادونه
من قبل از این برنامه رابطه خوبی با بچهها داشتم اما مثل الان به بچهها فکر نمیکردم، وقتی میخواستم اجرای خاله شادونهرو بپذیرم، سعی کردم از تجربه خواهرم و دوستانش و البته آقای علیپور استفاده کنم مریلا به من گفت:سعی کن دائم با بچهها ارتباط داشته باشی و خودت رو درگیر اونها کنی تا از این طریق به علایق آنها پی ببری، آقای علیپور هم به من گفت که سعی کن با بچهها به زبان خودشون ارتباط برقرار کنی… حرفهای این دو دوست ملکه ذهنمن شد و باعث شد که من خیلی زودتر به شادونه برسم، شادونه به معنای پیامآور شادی، صلح و دوستی است.
مهمونی دلچسب
در پشت دوربین و زمانی که پذیرای بچهها هستیم هم به اندازه زمانی که جلوی دوربین هستیم به ما خوش میگذرد. من قبل از ضبط با بچهها بازی میکنم و با اونها کلی حرف میزنم تا اونها احساس غریبگی نکنند. یادمه زمستون سال گذشته وقتی برف سنگینی میبارید، به خاطر ترافیک سنگین و اینکه بعضی از عوامل دیر سر صحنه رسیدند و ضبط به تاخیر افتاد و از آنجا که حوصله بچهها سر نرود، از مادرشان خواستم که آنها را خوب بپوشانند تا با آنها به حیاط بروم و برفبازی کنم، من ساعتها با بچهها بازی کردم و لذتی که در آن بازی من و بچهها بردیم وصف ناشدنی بود، من دلم میخواد بچهها زمانی که من را میبینند دقیقا همان چیزی باشم که در ذهنشان است.
خسته نمیشم
خیلیها ازم میپرسند از اینکه دائم مجبوری وقتت را با بچهها بگذرانی و حتی در مهمانی بزرگسالان هم باید کنار بچهها باشی خسته نمیشوی، من هم در جوابشون میگویم نه… وقتی میبینم اونها با همه صداقت بچگانهشان من را دوست دارند نسبت به آنها احساس وظیفه میکنم. اونها انتظار دارند خاله شادونه تحت هر شرایطی بهشون محبت کنه، گاهی وقتها هم که در مهمانیهای خانوادگی حواسم به بچهها نیست، مادرم میگوید ملیکاجون حواست به فلان بچه باشه و بهش توجه کن…
بازیگری
به نظر من، هر کس در کاری استعداد داره، با اینکه من بازیگری رو دوست دارم اما کار کودک رو بیشتر دوست دارم با اینکه پیشنهادات زیادی برای بازی دارم اما هیچ کدوم رو نمیپذیرم چون دلم نمیخواد بچهها خاله شادونه رو با یکلباس دیگر و در قالب یک بزرگسال جدی ببینند