21-06-2014، 20:48
مجله چلچراغ: ینی سن که از 35 سال بگذره، باید رفت و ورزش کرد. این جمله قصار رو نه که یکی از فلاسفه قرن گفته باشد، خودم به خودم وقتی سنم از 35 زد بالا گفتم و به همین خاطر در اولین اقدام رفتم یک باشگاه ثبت نام کردم و رفتم توش. تا حالا توش نرفته بود، ینی هر باشاهی رو همیشه از جلوش رد می شدم و تنها بوی عرق ورزشکارها بود که همیشه بدرقه راهم بود اما این دفعه رفتم توش! یک باشگاه بدن سازی درست و درمون پیدا کردم و بدون اینکه به کسی از اطرافیانم و دوستان چیزی بگم تا خدای نکرده ژست روشنفکری ام به هم نخورد و به اعتقاد اونها که می گفتند باشگاه بدن سازی جای کله پوک هاست خدشه ای وارد کنم، به صورت یک کله پوک کچل، یک ساک ورزشی را دستم گرفتم و رفتم توش.
فضای عجیبی بود. پسرهای عضلانی گردن کلفت عرق کرده، در حال عبور و مرور و مراوده بودند. احساس می کردم وارد فیلمهای خون آشامی شدم چون وقتی وارد شدم، قیافه و هیکلم آنقدر با اونها در تضاد بود که فکر کردم یکهو همه چی اسلوموشن شد و صدای قهقه ها قطع شد و پسرهای گردن کلفت تندخو (!) یکهو همه به طرف من چرخیدند و با خشم به من نگاه کردم و یک آن فکر کردم الان می روند سراغ رئیس باشگاه و اعتراض می کنند که چرا این مردک را توی باشگاه راه دادی؟ مگه اون هم خون آشاه...؟ قاه قاه قاه ... پس می خوریمش! به همین بی مزگی افکارم را ادامه دادم و بالاخره وارد صحن باشاه شدم.
قبلا ثبت نام کرده بودم و روال کار دستم بود. رفتم غول مرحله آخر را پیدا کردم و خودم را بهش معرفی کردم. بله ... مربی بود. مربی نگاه
خنده دار
ی به من کرد؛ از همان نگاه ها که من به این علاقمندان کاریکاتور می کنم که می خواهند یاد بگیرند و کوچکترین ذره ای استعداد ندارند.
گفت باید پیرهنت را دربیاوری تا ببینم چند چندیم. پیرهنم را درآوردم. گفت بچرخ، چرخیدم. احساس کردم پسر گنده هایی که دورش جمع شده اند، الان با هم شروع می کنند دست زدن برایم و می گویند: حالا دست ... دست ... دس ... دس ... دس دسی ... آی دسدسی ... تو همین فکرها بودم که مرد گفت آقا چند دور می چرخی ... یه دور بسه دیگه. بعد یه برنامه برایم نوشت و داد دستم و رفت. برنامه را نگاه کردم.
طنز؛ سوژه ای به نام «بدن سازی»! بدنسازی,طنز
طنز؛ سوژه ای به نام «بدن سازی»
جوک طنز لطیفه خنده دار - طنز؛ سوژه ای به نام «بدن سازی»!
نشر از جلو ... پشت بازو سیم کش؟اسکوات -3 ست 8، 10 و 12؟کرانچ – 4 ست 20؟کول با هالتر 12×4؟نشر از عقب ...اینا چی بودن؟ مسئله ریاضی بودن... نشر از جلو و عقب چی بود این وسط؟ کرانچ و کول و ... من این وسط چی می گفتم؟ ینی قشنگ می فهمیدم ... او وسط یک شوت به تمام معنی بودم. رفتم و من من کنان پرسیدم ببخشید استاد من هیچ چی از این برنامه نمی فهمم. با بی حوصلگی که بعدا فهمیدم باید مربی خصوصی می گرفتمش تا تحویلم بگیره من رو برد بالاسر یک سری دمبل واستوند و گفت چقدر می زنی؟ گفتم جان؟ چقد می زنم؟ چی رو؟گفت دمبل دیگه ... امتحان کن ... هر کدوم سختت نبود، سه تا 12 تا بزن و رفت. از دو کیلو امتحان کردم. خوب بود ... پنج کیلو برداشتم ... راحت بودم. 10 کیلو برداشتم دیدم یه نمه سخته اما بالاخره بلندش می کنم. آقا افتادم به جون دمبل 10 کیلویی و حالا نزن کی بزن و از دور هم یه نگاهی به اطراف با غرور می کردم و احساس می کردم مشتی به دهان یاوه گویان دارم می زنم. ستم که تموم شد، گفتم یه ست دیگه می زنم تا حال مربی و اون نامردایی که هی قارت و قورت می خندیدن گرفته شه، ینی ست بعدی رو هم زدم جهت محکم کاری که مربی ازم قبول کنه سومین دور رو هم زدم. بعد رفتم یکی یکی باقیش رو هم توی نیم ساعت تموم کردم و مثل قهرمانان ورزشی ... در حالی که خیس عرق بودم و حالات از این لحاظ یکی از اون ها شده بودم، زدم بیرون. اما یک لحظه احساس کردم نکته ای جور در نمیاد. دست هام صاف نمی شد. اول جدی نگرفتم و یک کم با زور دست هام رو باز کردم اما تا ولشون می کردمدومرتبه جمع می شدن و می اومدن به سمت بالا. ینی اینطور تصور کنید که دوتا نون بربری داغغ رو گرفتم رو ساعدم و دارم می رم خونه ...! دست هام در واقع نه صاف می شد نه باز و هر کحاری می کردم دو مرتبه دست هام می اومد و روی شونه ام قرار می گرفت. وسط خیابون داشت آبرویم می رفت. ساکم را توی سینه ام گرفتم و اینطوری دست هام رو که بدون نون بربری رو هوا بلند شده بود رو توجیه کردم.ینی دست هام رو هم که پایین می انداختم، گشاد وا می ستاد. با بدبختی خودمرو خونه رسدونم. سیما عین قهرمان های ورزشی به پیشوازم اومد و تا دید دستا هم رو گشاد انداختم پایین زد زیر خنده و فکر کرد دارم ژست ورزشکاری می گیرم و تا اوضاع رو فهمید، کله اش قرمز شد! ینی یک هفته من طاق واز که می خوابیدم دست هام هم رو هوا بود و یک هفته روغن زیتون گرم می کردم و می مالیدم روش و صافش می کردم و تا چند دقیقه می گذشت دو مرتبه دست هام بلند می شد و رو به بالا وامی ستاد. ینی یه هفته سوژه خنده دوست هام شده بودم ... ینی تمام اون کسایی که می خواستم نفهمن رفتم بدن سازی فهمیدن هیچ ... شماها هم الان فهمیدین!راستش حالا باید اعتراف کنم بدن سازی ورزش من نیست. کی یه ورزش خوب سراغ داره ...؟اگر این نوشته را خواندی قبول داری که مثل من احمقی پس بزن قدش، چون این اولین اشتراک من و توست.
فضای عجیبی بود. پسرهای عضلانی گردن کلفت عرق کرده، در حال عبور و مرور و مراوده بودند. احساس می کردم وارد فیلمهای خون آشامی شدم چون وقتی وارد شدم، قیافه و هیکلم آنقدر با اونها در تضاد بود که فکر کردم یکهو همه چی اسلوموشن شد و صدای قهقه ها قطع شد و پسرهای گردن کلفت تندخو (!) یکهو همه به طرف من چرخیدند و با خشم به من نگاه کردم و یک آن فکر کردم الان می روند سراغ رئیس باشگاه و اعتراض می کنند که چرا این مردک را توی باشگاه راه دادی؟ مگه اون هم خون آشاه...؟ قاه قاه قاه ... پس می خوریمش! به همین بی مزگی افکارم را ادامه دادم و بالاخره وارد صحن باشاه شدم.
قبلا ثبت نام کرده بودم و روال کار دستم بود. رفتم غول مرحله آخر را پیدا کردم و خودم را بهش معرفی کردم. بله ... مربی بود. مربی نگاه
خنده دار
ی به من کرد؛ از همان نگاه ها که من به این علاقمندان کاریکاتور می کنم که می خواهند یاد بگیرند و کوچکترین ذره ای استعداد ندارند.
گفت باید پیرهنت را دربیاوری تا ببینم چند چندیم. پیرهنم را درآوردم. گفت بچرخ، چرخیدم. احساس کردم پسر گنده هایی که دورش جمع شده اند، الان با هم شروع می کنند دست زدن برایم و می گویند: حالا دست ... دست ... دس ... دس ... دس دسی ... آی دسدسی ... تو همین فکرها بودم که مرد گفت آقا چند دور می چرخی ... یه دور بسه دیگه. بعد یه برنامه برایم نوشت و داد دستم و رفت. برنامه را نگاه کردم.
طنز؛ سوژه ای به نام «بدن سازی»! بدنسازی,طنز
طنز؛ سوژه ای به نام «بدن سازی»
جوک طنز لطیفه خنده دار - طنز؛ سوژه ای به نام «بدن سازی»!
نشر از جلو ... پشت بازو سیم کش؟اسکوات -3 ست 8، 10 و 12؟کرانچ – 4 ست 20؟کول با هالتر 12×4؟نشر از عقب ...اینا چی بودن؟ مسئله ریاضی بودن... نشر از جلو و عقب چی بود این وسط؟ کرانچ و کول و ... من این وسط چی می گفتم؟ ینی قشنگ می فهمیدم ... او وسط یک شوت به تمام معنی بودم. رفتم و من من کنان پرسیدم ببخشید استاد من هیچ چی از این برنامه نمی فهمم. با بی حوصلگی که بعدا فهمیدم باید مربی خصوصی می گرفتمش تا تحویلم بگیره من رو برد بالاسر یک سری دمبل واستوند و گفت چقدر می زنی؟ گفتم جان؟ چقد می زنم؟ چی رو؟گفت دمبل دیگه ... امتحان کن ... هر کدوم سختت نبود، سه تا 12 تا بزن و رفت. از دو کیلو امتحان کردم. خوب بود ... پنج کیلو برداشتم ... راحت بودم. 10 کیلو برداشتم دیدم یه نمه سخته اما بالاخره بلندش می کنم. آقا افتادم به جون دمبل 10 کیلویی و حالا نزن کی بزن و از دور هم یه نگاهی به اطراف با غرور می کردم و احساس می کردم مشتی به دهان یاوه گویان دارم می زنم. ستم که تموم شد، گفتم یه ست دیگه می زنم تا حال مربی و اون نامردایی که هی قارت و قورت می خندیدن گرفته شه، ینی ست بعدی رو هم زدم جهت محکم کاری که مربی ازم قبول کنه سومین دور رو هم زدم. بعد رفتم یکی یکی باقیش رو هم توی نیم ساعت تموم کردم و مثل قهرمانان ورزشی ... در حالی که خیس عرق بودم و حالات از این لحاظ یکی از اون ها شده بودم، زدم بیرون. اما یک لحظه احساس کردم نکته ای جور در نمیاد. دست هام صاف نمی شد. اول جدی نگرفتم و یک کم با زور دست هام رو باز کردم اما تا ولشون می کردمدومرتبه جمع می شدن و می اومدن به سمت بالا. ینی اینطور تصور کنید که دوتا نون بربری داغغ رو گرفتم رو ساعدم و دارم می رم خونه ...! دست هام در واقع نه صاف می شد نه باز و هر کحاری می کردم دو مرتبه دست هام می اومد و روی شونه ام قرار می گرفت. وسط خیابون داشت آبرویم می رفت. ساکم را توی سینه ام گرفتم و اینطوری دست هام رو که بدون نون بربری رو هوا بلند شده بود رو توجیه کردم.ینی دست هام رو هم که پایین می انداختم، گشاد وا می ستاد. با بدبختی خودمرو خونه رسدونم. سیما عین قهرمان های ورزشی به پیشوازم اومد و تا دید دستا هم رو گشاد انداختم پایین زد زیر خنده و فکر کرد دارم ژست ورزشکاری می گیرم و تا اوضاع رو فهمید، کله اش قرمز شد! ینی یک هفته من طاق واز که می خوابیدم دست هام هم رو هوا بود و یک هفته روغن زیتون گرم می کردم و می مالیدم روش و صافش می کردم و تا چند دقیقه می گذشت دو مرتبه دست هام بلند می شد و رو به بالا وامی ستاد. ینی یه هفته سوژه خنده دوست هام شده بودم ... ینی تمام اون کسایی که می خواستم نفهمن رفتم بدن سازی فهمیدن هیچ ... شماها هم الان فهمیدین!راستش حالا باید اعتراف کنم بدن سازی ورزش من نیست. کی یه ورزش خوب سراغ داره ...؟اگر این نوشته را خواندی قبول داری که مثل من احمقی پس بزن قدش، چون این اولین اشتراک من و توست.