مشاور باهوش
«ریچارد»ساعت یک بعد از ظهر از محل کارش بیرون آمد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به قرار ملاقاتش برسد،تصمیم گرفت ابتدا یک ناهار مختصر بخورد،سپس راهی شود.
چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود:«ناهار همراه با نوشیدنی و دسر ،فقط یک دلار!»
او بدون معطلی وارد رستوران شد.یک پرس خوراک مرغ و یک نوشابه برداشت و سر میز نشست.بعد از مدت کوتاهی،گارسون برایش سوپ،سالاد،سیب زمینی سرخ کرده و چند نوع دسر آورد!ریچارد با حالتی متعجب نگاهی به پیش خدمت کرد و گفت:من اینها را سفارش ندادم!
گارسون به اعتراض او اعتنایی نکرد و رفت.او هم شانه ای بالا انداخت و گفت:بعدا خودش میفهمد که من به اینها لب نزده ام.
ریچارد زمانی فهمید که آن رستوران برای کلاهبرداری،آن نوشته را روی در زده است که جلوی صندوق،صندوق دار به او گفت:صورت حساب شما،20 دلار و 10 سنت می شود.
ریچارد با شنیدن این عدد،شوکه شد و گفت:ولی من هیچ کدام از آن هایی را که برایم آوردید،نه سفارش داده بودم نه خورده ام!
صندوق دار با نیشخندی گفت:ما آوردیم،می خواستید بخورید!
ریچارد که آدم با هوش و حاضر جوابی بود،سری تکان داد و یک سکه 10 سنتی روی پیشخوان گذاشت.
وقتی متصدی صندوق اعتراض کرد،ریچارد هم گفت:من مشاور هستم . بابت هر ساعت مشاوره،40 دلار میگیرم.
صندوق دار گفت:ولی ما که مشاوره نخواستیم.
ریچارد پاسخ داد:من که اینجا نشسته بودم،می خواستید مشاوره بگیرید!
و بعد لبخندی زد و از رستوران خارج شد...
***************************
یک نصیحت از شیطان
به شیطان گفتم:لعنت بر شیطان.
شیطان لبخند زد.
پرسیدم:چرا میخندی؟!
پاسخ داد:از حماقت تو خنده ام میگیرد.
پرسیدم:مگر چه کرده ام؟
گفت:مرا لعنت میکنی در حالی هیچ بدی در حق تو نکرده ام.
با تعجب پرسیدم:پس چرا زمین می خورم؟!
جواب داد:نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای.نفس تو هنوز وحشی است؛به همین خاطر تو را زمین می زند.
پرسیدم پس تو چه کاره ای؟
پاسخ داد:هر وقت سواری آموختی،برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛فعلا برو سواری کردن بیاموز!
«ریچارد»ساعت یک بعد از ظهر از محل کارش بیرون آمد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به قرار ملاقاتش برسد،تصمیم گرفت ابتدا یک ناهار مختصر بخورد،سپس راهی شود.
چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود:«ناهار همراه با نوشیدنی و دسر ،فقط یک دلار!»
او بدون معطلی وارد رستوران شد.یک پرس خوراک مرغ و یک نوشابه برداشت و سر میز نشست.بعد از مدت کوتاهی،گارسون برایش سوپ،سالاد،سیب زمینی سرخ کرده و چند نوع دسر آورد!ریچارد با حالتی متعجب نگاهی به پیش خدمت کرد و گفت:من اینها را سفارش ندادم!
گارسون به اعتراض او اعتنایی نکرد و رفت.او هم شانه ای بالا انداخت و گفت:بعدا خودش میفهمد که من به اینها لب نزده ام.
ریچارد زمانی فهمید که آن رستوران برای کلاهبرداری،آن نوشته را روی در زده است که جلوی صندوق،صندوق دار به او گفت:صورت حساب شما،20 دلار و 10 سنت می شود.
ریچارد با شنیدن این عدد،شوکه شد و گفت:ولی من هیچ کدام از آن هایی را که برایم آوردید،نه سفارش داده بودم نه خورده ام!
صندوق دار با نیشخندی گفت:ما آوردیم،می خواستید بخورید!
ریچارد که آدم با هوش و حاضر جوابی بود،سری تکان داد و یک سکه 10 سنتی روی پیشخوان گذاشت.
وقتی متصدی صندوق اعتراض کرد،ریچارد هم گفت:من مشاور هستم . بابت هر ساعت مشاوره،40 دلار میگیرم.
صندوق دار گفت:ولی ما که مشاوره نخواستیم.
ریچارد پاسخ داد:من که اینجا نشسته بودم،می خواستید مشاوره بگیرید!
و بعد لبخندی زد و از رستوران خارج شد...
***************************
یک نصیحت از شیطان
به شیطان گفتم:لعنت بر شیطان.
شیطان لبخند زد.
پرسیدم:چرا میخندی؟!
پاسخ داد:از حماقت تو خنده ام میگیرد.
پرسیدم:مگر چه کرده ام؟
گفت:مرا لعنت میکنی در حالی هیچ بدی در حق تو نکرده ام.
با تعجب پرسیدم:پس چرا زمین می خورم؟!
جواب داد:نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای.نفس تو هنوز وحشی است؛به همین خاطر تو را زمین می زند.
پرسیدم پس تو چه کاره ای؟
پاسخ داد:هر وقت سواری آموختی،برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛فعلا برو سواری کردن بیاموز!