توجازدی من جاخوردم اوجاگرفت همین یک جابه جایی جانم راگرفت....
صداهایم رابه درونم میریزم....شانه هایم اماارام نمیشوند....
خیلی حرف است وفاداردست هایی باشی که حتی یک بارهم لمسشان نکرده ای.....
کارسختی پیش رودارم...بعدازرفتنت بایدزنده بمانم....
تظاهربه خوشبختی...دردناک تراز...بدبختی ست....
من ازاعدام نمیترسم...نه ازچوبش...نه ازدارش...من ازپایان دیدارمیترسم....
دیگرهیچ چیزشیرین نیست...جزخوردن یک قهوه ی تلخ باتو....
تنهاچیزی که دارم دلمه....اونوهدیه میدم به تو....
منوکی به چشمات میرسونی؟
عاشقی آوارگی داردبه....دل...
همه دل میبندند...توازمن چشم....
دوستت دارم بیاغریب اشنا











