20-03-2014، 8:35
متهـــم شدم به چیـــزی که نیـــستم...
متــهم شدم به چــــیزی که نمیخــــــوام باشم...
منو به چیـــزی نسبت داده کــه از آن بــیزارم...
واســـم سخته مجبـــور باشم وانمود کــنم سنگــــم...اما در تاریکیه خلوت خودم، هزار بار توی خودم خرد بشم
بشکنم
نمیدونم بـــاید از خودم بگذرم
یا
از تو
تو که توی لحظه لحظه هام قدم میگذاری
تو که وجودم با هربار احساس کردنت آتش میگیرد
تو که حتی نبودنت برایم حکم بودن است
تو که آغوشت برایم آرزوست
...تو چه میدانی درونم چه غوغاییست...
میان
بودن ها و نبودن ها
رفتن ها و ماندن ها
آرزوها و حسرت ها
مانده ام
تنها
متــهم شدم به چــــیزی که نمیخــــــوام باشم...
منو به چیـــزی نسبت داده کــه از آن بــیزارم...
واســـم سخته مجبـــور باشم وانمود کــنم سنگــــم...اما در تاریکیه خلوت خودم، هزار بار توی خودم خرد بشم
بشکنم
نمیدونم بـــاید از خودم بگذرم
یا
از تو
تو که توی لحظه لحظه هام قدم میگذاری
تو که وجودم با هربار احساس کردنت آتش میگیرد
تو که حتی نبودنت برایم حکم بودن است
تو که آغوشت برایم آرزوست
...تو چه میدانی درونم چه غوغاییست...
میان
بودن ها و نبودن ها
رفتن ها و ماندن ها
آرزوها و حسرت ها
مانده ام
تنها