12-01-2014، 16:15
او از خداوند متعال می خواهد تا زمانی كه زنده و سرپاست، این شور و نشاط وعلاقه به این كار را در وجودش زنده و پویا نگه دارد.
وقتی ساعت شش و نیم صبح اولین اتوبوس خط واحد یزد - تفت، در ایستگاه باهنر یزد توقف می كند، یكی از اولین مسافرانی كه اول صبح مسافت 30 كیلومتری را از تفت به سمت یزد پیموده، پیاده می شود، "آقا سید" موضوع گزارش ماست. پیرمرد 80 ساله ای با قامت خمیده اما عزمی راسخ و پشتكاری باورنكردنی كه در این سن و سال هنوز روزنامه توزیع می كند.
این روزها هوا خیلی سرد است آن هم برای پیرمرد نحیفی كه هر روز صبح زود، با اتوبوس از تفت به یزد می آید تا روزنامه های سراسری را از دفاتر سرپرستی بگیرد، در بقچه اش بپیچد و به تفت ببرد و آنجا میان دكه ها و مغازه ها توزیع كند.
آن وقت كه تابستان بود هم، اوضاع همین بود، در آن گرمای 50 درجه و نور خورشیدی كه مستقیم به چشم می تابید، آقا سید 80 ساله، باز هم مسافر ثابت صبح های زود اتوبوس تفت بود.
او كه این كار را با وجود خود آمیخته می داند، هر صبح حتی زودتر از كاركنان دفاتر سرپرستی روزنامه هایی كه به آقا سید روزنامه می دهند، پشت در ایستاده است. این عشق او به كار، سرما و گرما و برف و باران و باد نمی شناسد.
گاهی كه دیر می شود و روزنامه ها به خاطر تاخیر هواپیما، اندكی دیرتر به دفتر روزنامه می رسند، او انگار طاقت از كف می دهد، مدام كوچه را بالا و پایین می رود تا بالاخره روزنامه ها برسد.
او در انجام كارش به قدری مقرراتی و بی تاب است كه حتی حاضر نمی شود در دفتر روزنامه تا آمدن روزنامه ها بنشیند و به این ترتیب او صبح ها، اولین كسی است كه رسیدن روزنامه های یزد را اطلاع می دهد.
روزنامه ها كه رسید، انگار برقی در چشمانش می درخشد، سهمیه شهرش را بر می دارد، در میان بقچه اش می پیچد و دوباره به ایستگاه اتوبوس می رود.
آنقدر با دقت روزنامه ها و مجلاتی كه باید به تفت ببرد را زیر و رو می كند تا مبادا چیزی از قلم افتاده باشد، آنقدر دقیق است كه جوانترهای غرغروی شهرهای دیگر، پیش او واقعا كم می آورند.
مهربانی در چشمانش برق می زند و هر روز آنقدر با عشق و علاقه برای بردن روزنامه مسیر 30 كیلومتری را آن هم با اتوبوس خط واحد می پیماید، كه انگار 18 سال سن دارد و این اولین روزی است كه بر سر كار حاضر شده است.
آقا سید حكایت ما كه به "بابا طاهر" معروف است را همه اهالی روزنامه و می شناسند و او را به همین نام صدا می زنند.
گاهی پیش آمده كه بابا طاهر بیمار بوده و نتوانسته خود را به یزد برساند، آن روز است كه همه چشم انتظار او هستند و ناخودآگاه نگران از نیامدن و دلگیر از ندیدنش می شوند.
بابا طاهر یا همان آقا سید حكایت ما كه گوشهایش دیگر سنگین شده و صداها را خوب نمی شوند، امروز بدون آنكه بداند سوژه گزارش مهر شده است، با ما گفتگو می کند.
باباطاهر در گفتگویی با مهر اظهار داشت: اسمم سید احمد طاهری است، متولد 1314 در شهرستان تفت در خانواده ای مرفه هستم. پدرم به حرفه شعربافی (پارچه بافی) مشغول بود و من بعد از تنها برادرم، چشم به جهان گشودم تا زمانی كه چیزی از دنیا نمی فهمیدم، زیر سایه پدر زندگی مرفه و خوبی داشتیم و زمانی كه وارد هشت سالگی شدم، پدرم را از دست دادم و یتیم شدم.
وی افزود: آن زمان با توجه به اینكه سن كمی داشتم، سختی های زندگی كه بر دوش مادرم به خاطر كار كشاورزی بود برای آنكه ما را بزرگ كند، حس می كردم تا اینكه در نوجوانی تصمیم گرفتم كمك حال مادرم باشم و روی پای خود بایستم و در گارگاه خیاطی مشغول به آموزش شدم و پس از یادگیری، برای خودم مغازه ای دایر كردم و شروع به خیاطی كردم و از این طریق امرار معاش می كردم.
بابا طاهر ادامه داد: تا اینكه سال 1340 ازدواج كردم و تشكیل خانواده دادم و سال 1343 اولین فرزندم به دنیا آمد و زندگیم رنگ و بوی تازه گرفت.
وقتی از او درباره چگونگی آشناییش با روزنامه و دنیای روزنامه و مجله و رسانه پرسیدم، گفت: در حالی كه فقط توانسته بودم در مقطع ابتدایی درس بخوانم و سواد چندانی نداشتم، علاقه زیادی به روزنامه داشتم تا اینكه اوایل انقلاب، دفتر حزب جمهوری اسلامی در شهرستان تفت راه اندازی شد و من به عضویت این حزب در آمدم. در آن زمان بود كه كار توزیع روزنامه های ارزشی را در كنار كار خیاطی و در همان مغازه انجام می دادم.
وی عنوان كرد: آن زمان روزنامه ها به وسیله اتوبوس به یزد ارسال می شد و من بعد از اقامه نماز صبح، خود را سریع و همزمان با رسیدن روزنامه و با هر وسیله و به هر نحوی كه بود به یزد می رساندم و روزنامه ها را تحویل گرفته و به همان سختی آمدن، راه برگشت به تفت را در پیش می گرفتم و كار توزیع روزنامه در تفت را همزمان با یزد و اگر اغراق نكرده باشم، قبل از یزد شروع می كردم. آن زمان به علت این كه تنها چند روزنامه در كشور چاپ می شد، تعداد روزنامه هایی كه من توزیع می كردم، زیاد بود.
وی ادامه داد: خلاصه كار توزیع روزنامه سختی و شیرینی های زیادی داشت که در كنار كار خیاطی می گذشت تا اینكه كم كم چشمانم به خاطر كار زیاد خیاطی، آب آورد و كم سو شد و دیگر قادر به خیاطی مثل قبل نبودم و از ترس اینكه پارچه های مردم را خراب كنم و شرمنده آنها شوم، این كار را تعطیل كردم و درمغازه خیاطی تنها كار توزیع روزنامه را انجام می دادم و سال 70 نیز با یكی از روزنامه های سراسری قرارداد بستم و نماینده این روزنامه نیز شدم.
بابا طاهر عنوان كرد: از آن زمان پیشنهادهای زیادی برای توزیع سایر نشریات به من شد ولی مایل به توزیع روزنامه های سیاسی و جناحی نبودم و تنها عشق توزیع روزنامه های ارزشی را داشتم.
بابا طاهر داستان ما یا همان آقای طاهری، خاطرات تلخ و شیرین بسیاری نیز از كار در روزنامه ها دارد.
وی در این زمینه اظهار داشت: كار با روزنامه با پوست و خون من عجین شده و تمام آن برایم خاطره است اما خاطره رویایی و زیبایی كه از آن زمان به یاد دارم، این بود خداوند هفت فرزند به من بخشید و با همسرم در مجموع خانواده ای 9 نفره را تشكیل دادیم آن زمان بود كه كار توزیع روزنامه كفاف گذران زندگیمان را نمی داد هرچند كه عشق به روزنامه داشتم ولی به خاطر سختی ها و فشارهای زندگی كه به من وارد می شد، داشت كم كم فكرهای دیگری به مغزم خطور می كرد و یك شب با دیدن یك خواب جرقه ای در زندگی من زده شد و این خواب، روزنه و جرقه امید در زندگی من شد و تصمیم گرفتم تا پای جان این كار فرهنگی را تحت هر شرایطی انجام دهم و شاید باور نكنید از این طریق زندگیم بهتر شد و روزهایمان سپری می شد.
وی افزود: از طرف روزنامه های ارزشی كه توزیع میكردم یك بار به خانه خدا و چندین مرتبه به پابوس امام رضا(ع) مشرف شدم كه جزو خاطرات شیرین و به یاد ماندنی زندگیم است و خدا را از این بابت شاكرم.
بابا طاهر اما از خاطرات تلخش چیزی نمی گوید اما میگوید: توزیع و بردن روزنامه از یزد به تفت برایم اندكی سخت شده اما همین را نیز با جان و دل پذیرا هستم و تا جان دارم، آن را انجام می دهم.
بابا طاهر از همسر مهربان و دلسوز خود نیز می گوید: همسری دلسوز و مهربان با دركی بالا دارم كه هیچ زمان به من اعتراض نكرد فقط به خاطر سختیهای راه نگران و دلواپس من بود به خصوص اكنون كه عمری از من گذشته و كم توان شده ام زیرا چند مرتبه اتفاقات خاصی مثل زمین خوردن برایم پیش آمده و باعث شكستگی اعضای بدنم شد و فرزندانم تحصیلكرده و همه دارای كار و زندگی هستند. آنها نیز تنها نگران رفت و آمد و سلامتی من هستند و هیچگاه به كارم معترض نبودند بلكه از جهاتی به خاطر اینكه من افتاده و گوشه نشین نشده ام، خو شحالند و با فعالیتم مخالفت نمی كنند.
وقتی از بابا طاهر پرسیدم اگر قرار باشد به 30 سال قبل برگردی، دوباره این حرفه را انتخاب می كردید؛ با لحنی قاطع گفت: البته اگر بارها به آن زمان باز گردم خدمت به روزنامه را به مشاغل دیگر ترجیح می دهم و تحت هیچ شرایطی حاضر به انتخاب شغل و حرفه دیگری نمی شوم چون هیچكس نمی تواند باور كند كه من به علت عشق به این كار و مسئولیت پذیری حتی حاضر به استراحت در سخت ترین شرایط بیماری نمی شدم و حتی به مسافرتهای غیر ضروری نیز نمی رفتم و شب را با عشق به اینكه روز بعدی باشد و من دوباره روزنامه را به دست مشتركین، علاقه مندان و خوانندگان پر و پا قرص روزنامه ها برسانم، سر بر بالین می گذاشتم.
وی ادامه داد: ممكن است به علت كهولت سن كارهای روزمره زندگی را فراموش كنم ولی هرگز احساس مسئولیت خود را در برابر روزنامه فراموش نمی كنم و به یاد ندارم حتی یك لحظه روزنامه را با تاخیر به تفت رسانده باشم و همیشه جزو خوش حساب ترین نماینده های روزنامه ها بوده ام.
او از خداوند متعال می خواهد تا زمانی كه زنده و سرپاست، این شور و نشاط وعلاقه به این كار را در وجودش زنده و پویا نگه دارد.
این روزها هوا خیلی سرد است آن هم برای پیرمرد نحیفی كه هر روز صبح زود، با اتوبوس از تفت به یزد می آید تا روزنامه های سراسری را از دفاتر سرپرستی بگیرد، در بقچه اش بپیچد و به تفت ببرد و آنجا میان دكه ها و مغازه ها توزیع كند.
آن وقت كه تابستان بود هم، اوضاع همین بود، در آن گرمای 50 درجه و نور خورشیدی كه مستقیم به چشم می تابید، آقا سید 80 ساله، باز هم مسافر ثابت صبح های زود اتوبوس تفت بود.
او كه این كار را با وجود خود آمیخته می داند، هر صبح حتی زودتر از كاركنان دفاتر سرپرستی روزنامه هایی كه به آقا سید روزنامه می دهند، پشت در ایستاده است. این عشق او به كار، سرما و گرما و برف و باران و باد نمی شناسد.
گاهی كه دیر می شود و روزنامه ها به خاطر تاخیر هواپیما، اندكی دیرتر به دفتر روزنامه می رسند، او انگار طاقت از كف می دهد، مدام كوچه را بالا و پایین می رود تا بالاخره روزنامه ها برسد.
او در انجام كارش به قدری مقرراتی و بی تاب است كه حتی حاضر نمی شود در دفتر روزنامه تا آمدن روزنامه ها بنشیند و به این ترتیب او صبح ها، اولین كسی است كه رسیدن روزنامه های یزد را اطلاع می دهد.
روزنامه ها كه رسید، انگار برقی در چشمانش می درخشد، سهمیه شهرش را بر می دارد، در میان بقچه اش می پیچد و دوباره به ایستگاه اتوبوس می رود.
آنقدر با دقت روزنامه ها و مجلاتی كه باید به تفت ببرد را زیر و رو می كند تا مبادا چیزی از قلم افتاده باشد، آنقدر دقیق است كه جوانترهای غرغروی شهرهای دیگر، پیش او واقعا كم می آورند.
مهربانی در چشمانش برق می زند و هر روز آنقدر با عشق و علاقه برای بردن روزنامه مسیر 30 كیلومتری را آن هم با اتوبوس خط واحد می پیماید، كه انگار 18 سال سن دارد و این اولین روزی است كه بر سر كار حاضر شده است.
آقا سید حكایت ما كه به "بابا طاهر" معروف است را همه اهالی روزنامه و می شناسند و او را به همین نام صدا می زنند.
گاهی پیش آمده كه بابا طاهر بیمار بوده و نتوانسته خود را به یزد برساند، آن روز است كه همه چشم انتظار او هستند و ناخودآگاه نگران از نیامدن و دلگیر از ندیدنش می شوند.
بابا طاهر یا همان آقا سید حكایت ما كه گوشهایش دیگر سنگین شده و صداها را خوب نمی شوند، امروز بدون آنكه بداند سوژه گزارش مهر شده است، با ما گفتگو می کند.
باباطاهر در گفتگویی با مهر اظهار داشت: اسمم سید احمد طاهری است، متولد 1314 در شهرستان تفت در خانواده ای مرفه هستم. پدرم به حرفه شعربافی (پارچه بافی) مشغول بود و من بعد از تنها برادرم، چشم به جهان گشودم تا زمانی كه چیزی از دنیا نمی فهمیدم، زیر سایه پدر زندگی مرفه و خوبی داشتیم و زمانی كه وارد هشت سالگی شدم، پدرم را از دست دادم و یتیم شدم.
وی افزود: آن زمان با توجه به اینكه سن كمی داشتم، سختی های زندگی كه بر دوش مادرم به خاطر كار كشاورزی بود برای آنكه ما را بزرگ كند، حس می كردم تا اینكه در نوجوانی تصمیم گرفتم كمك حال مادرم باشم و روی پای خود بایستم و در گارگاه خیاطی مشغول به آموزش شدم و پس از یادگیری، برای خودم مغازه ای دایر كردم و شروع به خیاطی كردم و از این طریق امرار معاش می كردم.
بابا طاهر ادامه داد: تا اینكه سال 1340 ازدواج كردم و تشكیل خانواده دادم و سال 1343 اولین فرزندم به دنیا آمد و زندگیم رنگ و بوی تازه گرفت.
وقتی از او درباره چگونگی آشناییش با روزنامه و دنیای روزنامه و مجله و رسانه پرسیدم، گفت: در حالی كه فقط توانسته بودم در مقطع ابتدایی درس بخوانم و سواد چندانی نداشتم، علاقه زیادی به روزنامه داشتم تا اینكه اوایل انقلاب، دفتر حزب جمهوری اسلامی در شهرستان تفت راه اندازی شد و من به عضویت این حزب در آمدم. در آن زمان بود كه كار توزیع روزنامه های ارزشی را در كنار كار خیاطی و در همان مغازه انجام می دادم.
وی عنوان كرد: آن زمان روزنامه ها به وسیله اتوبوس به یزد ارسال می شد و من بعد از اقامه نماز صبح، خود را سریع و همزمان با رسیدن روزنامه و با هر وسیله و به هر نحوی كه بود به یزد می رساندم و روزنامه ها را تحویل گرفته و به همان سختی آمدن، راه برگشت به تفت را در پیش می گرفتم و كار توزیع روزنامه در تفت را همزمان با یزد و اگر اغراق نكرده باشم، قبل از یزد شروع می كردم. آن زمان به علت این كه تنها چند روزنامه در كشور چاپ می شد، تعداد روزنامه هایی كه من توزیع می كردم، زیاد بود.
وی ادامه داد: خلاصه كار توزیع روزنامه سختی و شیرینی های زیادی داشت که در كنار كار خیاطی می گذشت تا اینكه كم كم چشمانم به خاطر كار زیاد خیاطی، آب آورد و كم سو شد و دیگر قادر به خیاطی مثل قبل نبودم و از ترس اینكه پارچه های مردم را خراب كنم و شرمنده آنها شوم، این كار را تعطیل كردم و درمغازه خیاطی تنها كار توزیع روزنامه را انجام می دادم و سال 70 نیز با یكی از روزنامه های سراسری قرارداد بستم و نماینده این روزنامه نیز شدم.
بابا طاهر عنوان كرد: از آن زمان پیشنهادهای زیادی برای توزیع سایر نشریات به من شد ولی مایل به توزیع روزنامه های سیاسی و جناحی نبودم و تنها عشق توزیع روزنامه های ارزشی را داشتم.
بابا طاهر داستان ما یا همان آقای طاهری، خاطرات تلخ و شیرین بسیاری نیز از كار در روزنامه ها دارد.
وی در این زمینه اظهار داشت: كار با روزنامه با پوست و خون من عجین شده و تمام آن برایم خاطره است اما خاطره رویایی و زیبایی كه از آن زمان به یاد دارم، این بود خداوند هفت فرزند به من بخشید و با همسرم در مجموع خانواده ای 9 نفره را تشكیل دادیم آن زمان بود كه كار توزیع روزنامه كفاف گذران زندگیمان را نمی داد هرچند كه عشق به روزنامه داشتم ولی به خاطر سختی ها و فشارهای زندگی كه به من وارد می شد، داشت كم كم فكرهای دیگری به مغزم خطور می كرد و یك شب با دیدن یك خواب جرقه ای در زندگی من زده شد و این خواب، روزنه و جرقه امید در زندگی من شد و تصمیم گرفتم تا پای جان این كار فرهنگی را تحت هر شرایطی انجام دهم و شاید باور نكنید از این طریق زندگیم بهتر شد و روزهایمان سپری می شد.
وی افزود: از طرف روزنامه های ارزشی كه توزیع میكردم یك بار به خانه خدا و چندین مرتبه به پابوس امام رضا(ع) مشرف شدم كه جزو خاطرات شیرین و به یاد ماندنی زندگیم است و خدا را از این بابت شاكرم.
بابا طاهر اما از خاطرات تلخش چیزی نمی گوید اما میگوید: توزیع و بردن روزنامه از یزد به تفت برایم اندكی سخت شده اما همین را نیز با جان و دل پذیرا هستم و تا جان دارم، آن را انجام می دهم.
بابا طاهر از همسر مهربان و دلسوز خود نیز می گوید: همسری دلسوز و مهربان با دركی بالا دارم كه هیچ زمان به من اعتراض نكرد فقط به خاطر سختیهای راه نگران و دلواپس من بود به خصوص اكنون كه عمری از من گذشته و كم توان شده ام زیرا چند مرتبه اتفاقات خاصی مثل زمین خوردن برایم پیش آمده و باعث شكستگی اعضای بدنم شد و فرزندانم تحصیلكرده و همه دارای كار و زندگی هستند. آنها نیز تنها نگران رفت و آمد و سلامتی من هستند و هیچگاه به كارم معترض نبودند بلكه از جهاتی به خاطر اینكه من افتاده و گوشه نشین نشده ام، خو شحالند و با فعالیتم مخالفت نمی كنند.
وقتی از بابا طاهر پرسیدم اگر قرار باشد به 30 سال قبل برگردی، دوباره این حرفه را انتخاب می كردید؛ با لحنی قاطع گفت: البته اگر بارها به آن زمان باز گردم خدمت به روزنامه را به مشاغل دیگر ترجیح می دهم و تحت هیچ شرایطی حاضر به انتخاب شغل و حرفه دیگری نمی شوم چون هیچكس نمی تواند باور كند كه من به علت عشق به این كار و مسئولیت پذیری حتی حاضر به استراحت در سخت ترین شرایط بیماری نمی شدم و حتی به مسافرتهای غیر ضروری نیز نمی رفتم و شب را با عشق به اینكه روز بعدی باشد و من دوباره روزنامه را به دست مشتركین، علاقه مندان و خوانندگان پر و پا قرص روزنامه ها برسانم، سر بر بالین می گذاشتم.
وی ادامه داد: ممكن است به علت كهولت سن كارهای روزمره زندگی را فراموش كنم ولی هرگز احساس مسئولیت خود را در برابر روزنامه فراموش نمی كنم و به یاد ندارم حتی یك لحظه روزنامه را با تاخیر به تفت رسانده باشم و همیشه جزو خوش حساب ترین نماینده های روزنامه ها بوده ام.
او از خداوند متعال می خواهد تا زمانی كه زنده و سرپاست، این شور و نشاط وعلاقه به این كار را در وجودش زنده و پویا نگه دارد.