09-01-2014، 12:31
یک زوج انگلیسی در اوایل 60سالگی،در یک رستوران کوچک و رمانتیک،سی و
پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان یک پری کوچولو و قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی این چنین مثال زدنی هستین و در تمام این مدت به هم وفادار موندین هر کدومتون میتونین یه آرزو بکنین.
خانوم گفت:اوووووووووووووووووووووه!من میخواهم به همراه همسر عزیزم،دور دنیا سفر کنم.
پری چوب جادوییش رو تکون داد و....اجی مجی لا ترجی
دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیکQM2 در دستش ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود.چند لحظه با خودش فکر کرد و گفت:باید یجوری از شر زن پیرم خلاص بشم،باید یه دختر خوشگل گیرم بیاد و بعد با کمال پررویی گفت:
خب،این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یه بار تو زندگی آدم اتفاق می افته،بنابراین،خیلی متاسفم عزیزم...
آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم...
خانوم و پری واقعا ناامید شده بودن ولی آرزو،آرزوه دیگه..
پری چوب جادوییش رو چرخوند...اجی مجی لاترجی
و آقا 92 ساله شد و خانمش تا چشمش به صورت پر از چروک و دستان لرزان همسر پیرش افتاد از جاش بلافاصله بلند شد و گفت:تو دیگه همسر من نیستی!!!
مرد با چشمان خیس و با پشتی خمیده بدنبال همسرش میدوید و
میگفت:من عاشقتم!!!
حتما پیرمرد این جمله حکیم ارد بزرگ رو نشنیده بود که:مردی که همسرش رو
به درشتی بیرون کنه،به اشک بدنبالش خواهد دوید.
پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان یک پری کوچولو و قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی این چنین مثال زدنی هستین و در تمام این مدت به هم وفادار موندین هر کدومتون میتونین یه آرزو بکنین.
خانوم گفت:اوووووووووووووووووووووه!من میخواهم به همراه همسر عزیزم،دور دنیا سفر کنم.
پری چوب جادوییش رو تکون داد و....اجی مجی لا ترجی
دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیکQM2 در دستش ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود.چند لحظه با خودش فکر کرد و گفت:باید یجوری از شر زن پیرم خلاص بشم،باید یه دختر خوشگل گیرم بیاد و بعد با کمال پررویی گفت:
خب،این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یه بار تو زندگی آدم اتفاق می افته،بنابراین،خیلی متاسفم عزیزم...
آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم...
خانوم و پری واقعا ناامید شده بودن ولی آرزو،آرزوه دیگه..
پری چوب جادوییش رو چرخوند...اجی مجی لاترجی
و آقا 92 ساله شد و خانمش تا چشمش به صورت پر از چروک و دستان لرزان همسر پیرش افتاد از جاش بلافاصله بلند شد و گفت:تو دیگه همسر من نیستی!!!
مرد با چشمان خیس و با پشتی خمیده بدنبال همسرش میدوید و
میگفت:من عاشقتم!!!
حتما پیرمرد این جمله حکیم ارد بزرگ رو نشنیده بود که:مردی که همسرش رو
به درشتی بیرون کنه،به اشک بدنبالش خواهد دوید.