20-12-2013، 20:06
نمي دانم چه بنويسم؟... در خصوص ضايعه درگذشت خسرو شکيبايي، همه به بهترين شکل در رسانه ها گفتند و نوشتند .. فقط من مي توانم اين چند سطر را بيفزايم که منهم مثل همه، از شنيدن خبردرگذشت خسرو شکيبايي به شدت ناراحت شدم، بخصوص اينکه اين خبر تلخ را روز جمعه عصر- که در چنين مواقعي آدم معمولا همينجوري، دلش گرفته است-، از تلويزيون شنيدم ....غروب آنروز از خانه زدم بيرون و به پارک رفتم تا کمي هوا بخورم و بار سنگين اين خبر تلخ را کمي سبک کنم اما احساس کردم اکثر مردم هم مثل من حال و روز خوشي ندارند و غمگین به نظر می رسند ... خبر واقعا تاسف بار و تلخ بود و باورنکردني..
همه ما از بازيگري و نقش آفريني هاي خسروشکيبايي خاطره داريم. او عمري را با ما زندگي کرد، با ما حس گرفت، با ما خنديد، با ما گريست ، شريک غم ها و شاديهاي ما شد و در واقع نقش خود ما را، نقش تک تک ما را در فيلم ها و سريال ها و تئاتر هايش با تمام وجود و حس و حال بازي کرد و وجود خود را وقف هنرش و وقف مردم کرد تا آينه اي از زندگي تک تک مردم باشد.... همان تک تک مردمي که در آفتاب سوزان تيرماه به بدرقه او آمده بودند تا او را غمگنانه تا خانه ابديش همراهي کنند... شکيبايي همدم لحظه هاي تنهايي مردم بود و حال نوبت مردم بود که دين خود را به اين بازيگر فراموش نشدني از دست رفته، ادا کنند و زحمات هنري او را و خاک سر صحنه خوردنهاي او را ارج نهند.....من مظلومیت و تنهایی او را در فیلم "شکار" ، حس پدری و دلتنگی پدرانه اش را در فیلم " کیمیا " و عشق خالصش به همسر و خانواده را در سریال "خانه سبز "هرگز فراموش نخواهم کرد فیلمهایی که شکیبایی به عنوان میراثی از نمایش حس انسانی و اوج هنر بازیگری برای نسل آینده از خود به ارمغان گذاشت.... افسوس که خسرو شکيبايي زود رفت ... زود...اما ياد و خاطره او براي هميشه در دلها و ذهن هاي ما زنده خواهد ماند و تا زمانيکه ما زنده ايم او زنده خواهد بود....
.... و من غير از يکي دو طرحي که از او کشيده ام چيز ديگري ندارم که بگويم يا بکشم و يا بنويسم .براي تجديد خاطره، در اينجا يادي مي کنم از کاريکاتوري که من در سال 1375 در باره سريال لطیف و پر احساس " خانه سبز" بر روي جلد مجله ام کشيده و به خيال خودم با آن سريال شوخي کرده بودم در12 سال پيش.... ياد آن روزها و لحطه ها به خير....کاش زمان به عقب بر مي گشت! ......
همه ما از بازيگري و نقش آفريني هاي خسروشکيبايي خاطره داريم. او عمري را با ما زندگي کرد، با ما حس گرفت، با ما خنديد، با ما گريست ، شريک غم ها و شاديهاي ما شد و در واقع نقش خود ما را، نقش تک تک ما را در فيلم ها و سريال ها و تئاتر هايش با تمام وجود و حس و حال بازي کرد و وجود خود را وقف هنرش و وقف مردم کرد تا آينه اي از زندگي تک تک مردم باشد.... همان تک تک مردمي که در آفتاب سوزان تيرماه به بدرقه او آمده بودند تا او را غمگنانه تا خانه ابديش همراهي کنند... شکيبايي همدم لحظه هاي تنهايي مردم بود و حال نوبت مردم بود که دين خود را به اين بازيگر فراموش نشدني از دست رفته، ادا کنند و زحمات هنري او را و خاک سر صحنه خوردنهاي او را ارج نهند.....من مظلومیت و تنهایی او را در فیلم "شکار" ، حس پدری و دلتنگی پدرانه اش را در فیلم " کیمیا " و عشق خالصش به همسر و خانواده را در سریال "خانه سبز "هرگز فراموش نخواهم کرد فیلمهایی که شکیبایی به عنوان میراثی از نمایش حس انسانی و اوج هنر بازیگری برای نسل آینده از خود به ارمغان گذاشت.... افسوس که خسرو شکيبايي زود رفت ... زود...اما ياد و خاطره او براي هميشه در دلها و ذهن هاي ما زنده خواهد ماند و تا زمانيکه ما زنده ايم او زنده خواهد بود....
.... و من غير از يکي دو طرحي که از او کشيده ام چيز ديگري ندارم که بگويم يا بکشم و يا بنويسم .براي تجديد خاطره، در اينجا يادي مي کنم از کاريکاتوري که من در سال 1375 در باره سريال لطیف و پر احساس " خانه سبز" بر روي جلد مجله ام کشيده و به خيال خودم با آن سريال شوخي کرده بودم در12 سال پيش.... ياد آن روزها و لحطه ها به خير....کاش زمان به عقب بر مي گشت! ......