امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

افسردگی در محیط کار

#1
وقتی که نمی‌دانید چکار کنید، چکار باید بکنید!؟
عدّه زیادی از مردم از حرفه و شغل خود ناراضی هستند. دلایل این نارضایتی بسیار است که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1- خستگی به دلیل تکراری بودن کار
2- دستمزد پائین و فشار کار زیاد
3- سالهای زیاد در یک شغل ماندن و از دست‌دادن انگیزه
4- نبودن امکان ترقی شغلی
5- انجام کاری در حدّ پایین تر از مهارت و تخصص فرد
6- انجام کاری در حدّ بالاتر از مهارت و تخصص فرد
7- کار کردن در محیطی که به نیازها و پیشنهادهای کارمندان پاسخگو نیست.
8- شأن پائین اجتماعی برای آن شغل

این‌ها نمونه‌هایی از عواملی هستند که باعث نارضایتی از شغل می‌شوند.

علیرغم این واقعیت که بسیاری از مردم از انتخاب شغلشان ناراضی هستند، ولی بدون هیچ‌گونه تغییری بر سر آن کار می‌مانند. برخی از آنان، دیدگاه بدبینانه‌ای نسبت به زندگی دارند و در نتیجه تصوّر می‌کنند که نباید منتظر هیچ چیز بهتری در زندگیشان باشند. برخی دیگر، فقط به دنبال امنیت شغلی هستند و نارضایتی خود از شرایط کاریشان را نادیده می‌گیرند. این‌ها افرادی هستند که کارآئیشان سال به سال کاهش پیدا می‌کند. عکس‌العمل آن‌ها به نارضایتی شغلیشان، روزشماری برای تعطیلی، مرخصی و بالاخره بازنشستگی است. البته این واقعیت را نمی‌توان انکار کرد که بسیاری از مردم صرفنظر از میزان نارضایتی‌شان از شغلی که دارند به ماندن بر سر آن کار برای تامین مایحتاج خود و خانواده شان نیاز دارند. امّا به نظر می‌رسد بسیاری از مردم نسبت به این که حق انتخاب‌های دیگری هم دارند و می‌توانند مسیر شغلی خود را تغییر دهند آگاهی ندارند. بنابراین با باور این که چاره دیگری ندارند به کارشان ادامه می‌دهند و هرگز متوجه نمی‌شوند که می‌توانستند زندگی بهتری داشته باشند.

نوع دیگری از شاغلین هم هستند که از کارشان ناراضیند و تغییر شغل را هم امکان پذیر می‌دانند امّا نمی‌دانند اگر کار فعلیشان را از دست بدهند، برای تأمین مخارج زندگی چکار باید بکنند. در واقع، این‌ها کسانی هستند که نمی‌دانند می‌خواهند چکار بکنند. اگر از آن‌ها پرسیده شود که در دوران کودکیشان چه آرزو و رویایی داشتند، پاسخ می‌دهند که هیچ. اگر از آن‌ها پرسیده شود که کار فعلیشان را چگونه انتخاب کردند نحوه پیدا کردن کار را توضیح خواهند داد. به عبارت دیگر، روشن می‌سازند که هیچ انگیزه خاصی برای انتخاب کاری که اکنون انجام می‌دهند وجود نداشته است و شاید «حقوق» تنها انگیزه بوده است. برای این افراد، و بسیاری دیگر، زمانی در گذشته وجود داشته است که وضعیت اقتصادی به گونه دیگری بود و وقتی یک شغل می‌گرفتند تقریباً این تضمین وجود داشت که تا آخر عمر می‌توانند روی آن حساب کنند. امّا امروزه وضعیت اقتصادی به گونه دیگر است و شرایط بین‌المللی از جمله کمبود منابع انرژی، رقابت سایر کشورها، استفاده از نیروی کار ارزان قیمت از خارج و ... عمیقاً شرایط اقتصادی را تحت تاثیر قرار داده است و دیگر تضمینی برای حفظ شغل افراد وجود ندارد. در نتیجه، افرادی که بدون بینش و جاه‌طلبی خاصی به سراغ کاری می‌روند در تطبیق خود با شرایط جدید اقتصادی دچار بحران می‌شوند. در این هنگام است که فرد دچار حالت سردرگمی می‌شود و نمی‌داند که چکار باید بکند. بسیاری از افراد در چنین مواقعی به روان‌درمانی روی می آورند. امَا چون این تصوَر غلط را دارند که روان‌درمانی برای آن‌ها کار پیدا خواهد کرد، از این کار خود سرخورده و افسرده می‌شوند. در واقع، تنها چیزی که این گونه افراد می‌دانند این است که از شغلشان ناراضی هستند ولی هیچ تلاشی برای یافتن کار بهتر نمی‌کنند زیرا نمی دانند که واقعاً چه می‌خواهند.

چگونه این اتفاق می‌افتد؟
این اتفاق در نتیجه احساس افسردگی در مورد از دست دادن شغل روی می‌دهد. بحث‌های جلسات روان‌درمانی معمولاً مشخص می‌سازد که گرایش‌های اولیاء آن‌ها نسبت به کار نیز کاملاً منفی بوده است. به عبارت دیگر، پدر یا مادر آن‌ها نیز از کارشان نفرت داشته اند و این نارضایتی خود را هنگامی که از سرکار به خانه برمی‌گشتند ابراز می‌کرده‌اند و این امر بر روی فرزندان آن‌ها تاثیر گذاشته است.

در بعضی موارد، پدر و مادرها در نقش بازی کردن‌ها و رویاهای فرزندان خود دخالت می‌کنند و مخوصا ً اگر خودشان با کاری که فرزندشان در آرزوی آن است مخالف باشند، او را از بازی کردن در آن نقش باز می‌دارند. بدیهی است که این گونه دخالت اولیا در خیال‌پردازی‌های فرزندانشان مانع رشد نوآوری، خلاقیت و تصور در ذهن آن‌ها می‌گردد. کودکانی که این گونه تجربیات را داشته‌اند و بدون امکان تصوّر خود در نقش دکتر، پرستار، مأمور پلیس، آتش نشان و ... هر حرفه دیگری رشد یافته‌اند، در بزرگی از کارشان لذت نمی‌برند و احساس رضایت‌مندی نمی‌کنند.

من از بسیاری از بیماران خود شنیده‌ام که گفته‌اند دوستان و همکلاسیهایشان خیلی از آنها در زندگی جلوتر رفته‌اند و موقعیت بهتری کسب کرده‌اند. گله آن‌ها صرفاً این نبوده است که دوستانشان درآمد بیشتری دارند بلکه می‌گویند آن‌ها از کارشان با خوشحالی و رضایت‌مندی یاد می‌کنند. به عبارت دیگر، دوستانشان احساس تعهدی بیشتر از پول در آوردن نسبت به کارشان دارند.

راه حل چیست؟
این سوال سختی است امّا یکی از پیشنهادهای من به بیمارانی که دچار بحران هویت درباره اهداف کاری‌شان شده‌اند این است که از آن‌ها می‌خواهم بدون در نظر گرفتن دغدغه‌های واقعی بگویند چه نوع کاری را دوست دارند که انجام دهند. منظورم از دغدغه‌های واقعی چیزهایی از این قبیل است:

ملاحظات درآمدی
آموزش‌های حرفه‌ای بیشتر
نحوه پرداخت هزینه‌های آموزش
تأمین مخارج زندگی با درآمد آن کار
سطح بالا یا پائین بودن آن نوع کار
حرف‌ها و افکار دیگران درباره انتخاب آن کار
این‌ها بعضی از جنبه‌هایی هستند که بسیاری از مردم هنگامی که درباره شغلی فکر می‌کنند، در نظر می‌گیرند. یکی از مهمترین نکته‌های منفی در مورد این نوع سوالات این است که فرد را از تخیل و تصوّر خود در یکی از این شغل‌ها باز می‌دارد. واقعیت این است که انسان‌ها می‌توانند هر چیز را برای خود به وجود آورند به شرطی که به خودشان اجازه دهند که درباره آن‌ها به رویاپردازی و تخیل بپردازند.

یک نمونه
سالها پیش، وقتی که در بخش روان‌پزشکی بیمارستانی کار می‌کردم، با یک روان‌پزشک مسن آشنا شدم که همیشه پرانرژی و با نشاط به نظر می‌رسید و از بقیه افراد در آن بخش سرحالتر بود. حتی از همکاران جوانی که پرستار، منشی، نظافت‌چی، و ... بودند. یک روز در فرصتی که در ناهارخوری بیمارستان پیش آمد از او پرسیدم این همه انرژی را از کجا آورده‌اید و آیا هیچ به فکر بازنشستگی هستید؟ البته این سوال من عجیب نبود زیرا او در آن موقع 75 ساله بود.

پاسخ او برای من کاملاً غافلگیر کننده بود. او گفت که به تازگی دوره رزیدنتی را تمام کرده و این نخستین کار رسمی او در حرفه روان‌پزشکی است و بنابراین فکر کردن درباره بازنشستگی موضوعیتی ندارد. پرسیدم چگونه چنین چیزی ممکن است؟ گفت در دوران شصت سالگی، او و همسرش توافق کرده‌اند که او باید به دنبال آروزی تمام عمرش که دکتر شدن بوده برود. تمام دانشکده‌های پزشکی در آمریکا او را به خاطر سن بالا نپذیرفته بودند و او به ناچار به دانشکده‌ای در جزائر کارائیب رفته و دوره پزشکی را در آنجا به پایان رسانده است. سپس به آمریکا بازگشته و در امتحان دوره تخصصی روان پزشکی شرکت کرده و پس از موفقیت در آن، در یک دانشکده پزشکی در آمریکا پذیرفته شده و دوره تخصصی را طی کرده است. سپس چون اغلب بیمارستان‌ها از استخدام چنین فرد سالخورده‌ای سرباز می‌زده‌اند، آنقدر دنبال کار گشته تا سرانجام این موقعیت کاری را در این بیمارستان به دست آورده است.

این داستان الهام‌بخش، داستانی واقعی است و نشانگر این است که هیچگاه برای دستیابی به رویاهایی که داشته‌اید دیر نیست، صرفنظر از تمام موانع و مشکلاتی که بر سرراه باشد.

پیامی که می‌خواهم به شما برسانم این است: به خودتان اجازه خیال‌پردازی و رویاپردازی دهید و به دیگران اجازه ندهید که شما را مأیوس کنند، صرفنظر از تمام موانعی که بر سر راه تحقق اهدافتان وجود داشته باشد. شاید چیزی باشد که نتوانید آن را اکنون انجام دهید امّا برای آینده، همیشه امیدواری وجود دارد، به شرطی که رویاهایتان را حفظ کنید و به حرف منفی‌بافان گوش ندهید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16295438986692
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان