پیاده شدن و من نشستم پشت فرمون تری لش مرده هماومد جلو امین ی تقی به شیشه زد بردم پایین گفت:بازم ببخشید .
با ی نگاهو ی لفظی گفت که ی جوری شدم نمیدونمشاید دوس داشتم کلشو بکنم،هیچی نگتم جلومو نگاه کردمو راه افتادم نمیدونم از ی طرف پشیمون شدم که خودمو جای راننده جا زدم که این پسره چلمنگ بخواد اینجوری بم بخنده و منو به تمسخر بکشه از ی طرف واقا دلم میخواست ساده باشم نه بخاطره امین نه بخاطره هیچ کس دیگه بخاطره دل خودم.
تری:ملک تو که تو مرامت نبود جریان چیه چی توکلته که این حرفارو رو هم کردی هان؟؟
من:نمیدونم همینجوری یهو اومد تو ذهنم.
تری:بگو دیگه خدایی تعجب کردم حالا چیکار میخوایکنی؟
من:خفه شو اصلا حوصله ندارم.
تری:ا خب به من چه همه حرفارو خودت زدی بازم بامن گیری.
من:انقد با تو خر گشتن عاقبت همینه دیگه.اصلاقرار نیس کاری کنم واقعا دلم میخواد ی مدت ساده باشم.
تری:بابا بیخیال از خره شیطون بیا پایین با خطیازده بریم
جلو خونشون :تری جان خوش گذشت.
تری:یعنی برم؟
من:برو اذیت نکن حال ندارم خداحافظ. تری: بوسبوس بای
تو فکر اتفاقات امشب بودم گوشیم زنگ خوردتری:سلام ملک
من:باز قرار مدار نذاشتی که بیخودی؟
تری:نه دیونه میخواستم بگم رسیدی تک بزن.بای
رفتم خونه، باب که شیفت بود مام هم که بیخیال یهزنگم که بم نزد تو 10 دیقه لباسامو در اوردم و خوابیدم.
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم نه تری نبودالنا(هم دانشگاهیم)بود قرار بود امروز باهم بریم خرید جواب دادم
من: سلام عزیزم
النا:سلام خانومی
من:حواسم به قرارمون هست تا یه ساعت دیگه امادم
النا:باشه عزیزم میبینمت.
ی دوش گرفتم و سریع اومدم ی تیپ تقریبا ساده زدمقرار بودالنا بیاد دنبالم رفتم پایین چیزی نخوردم زنگ خونه خورد رفتم پایین ورفتیم.
من:سلام الی جون
الی: سلام عزیزم چطوری خوفی قیافت خسته میزنه
من:اره دیشب شام با بچه ها بیرون بودیم دیرخوابیدم
الی:کلک کدوم بچه ها تک میپری
من:نه بابا منظورم از بچه ها همون تری اخه به منمیخوره با کسه دیگه ای بیرون برم
الی:نه خداییش،حالا کجا بریم؟
من:دوست دارم برم چن منطقه پایین ترخرید کنم ازاینجا خسته شدم
الی: باشه پس میریم7تیر
رفتیم تویکی از پاساژهای معمولی نمیتونستم خودمو راضی کنم که ی تیپ ساده بزنم به الی گفتم کمکم کنه که ی تیپ خیلی ساده بزنم
ی کفش مشکی خریدم مانتوی بلند شلوار جینمشکی،روسری سفید مشکی
الی هم چن تا بولیز و ی شال خرید
نزدیکای ناهار بود،به الی گفتم ناهار مهمون منبریم ی پیتزایی چیزی بخوریم.
الی:نمیدونم ملک دوس دارم اما ی کاری دارم قرارهبرام زنگ بزنن برم.
من:حالا بیا بریم تا زنگ بزنن ما غذامونوخوردیم.
داشتیمبه سمت یکی از فست فودای 7تیرمیرفتیم که یهو امین و دیدم مونده بودم خودشه یا نه اون منو ندیده بود روبه روی ی بوتیک روسری فروشی ده متر باش فاصله داشتم یهو برگشت اونم تعجب کرد ...........................نظر بدید لطفا........................