10-10-2013، 13:24
آرامگاه صفا (ظهيرالدوله)
" اينجا بزرگان فرهنگ و هنر خفتهاند "
خاطره يك روز در آرامگاه ظهيرالدوله ؛؛ شمال تهران، محله تجريش، خيابون دربند، انتهاي كوچه ظهيرالدوله
پنجشنبه 18 فروردين ماه 1384 ،، ساعت 4 تا 6 بعدازظهر ..
با جماعتي از اهل شعر و موسيقي و فرهنگ. ظهيرالدوله آرامگاه ابديي اهل صفاست. اگر يك بار به اين خلوتگه پر از عشق سر بزني، اونقدر مجذوب ميشي كه براي ديدن مجددش لحظه شماري ميكني. گورستان ظهيرالدوله بزم خاموش كسانيه كه ايران رو به نوا و ترانه مهمون كردن؛ ميعادگاه عاشقايي كه دل در گرو در خاك خفتگاني دارند كه روحشون به پرواز در اومده و اسمشون هميشه ميدرخشه و زنده ميمونه و در تمام طول تاريخ، يادشون گراميه... اونها از اين خاك برخاستن، در اين خاك كوشيدن و نام و آوازه اين خاك رو به گوش جهان رسوندند و در نهايت تو همين خاك خوابيدن:
فروغ فرخزاد، ملكالشعراي بهار، رهي معيري، ايرج ميرزا، غلامحسين درويش خان، رضا محجوبي، حسين ياحقي، حبيب سماعي، داريوش رفيعي، قمرالملوك وزيري، مشيرهمايون، حسين تهراني، رشيد ياسمی، حسين مسرور و ...
ظهيرالدوله :
"علي خان ظهيرالدوله" از شاهزادگان قاجاري و شخصي درويش مسلك و انساني وارسته بوده ؛ او بانى اولين اركستر ملى ايران بود كه با كمك پدر ابوالحسن صبا و پدر رهى معيرى در باغ خانقاه خود كنسرتى ترتيب داد ؛ باغ خانقاه همونجاييه كه الان به آرامگاه صفا (ظهيرالدوله) مشهوره. اين آرامگاه در انتهاي خيابان ظهيرالدوله واقع شده.
تاريخچه انجمن اخوت :
در سال ۱۳۱۷ قمرى على خان دولوى قاجار ملقب به ظهيرالدوله، انجمن اخوت و خانقاهى را در خانه خود درضلع شرقى ميدان فردوسى بنا نهاد. بنا به نوشته مهدى مرسلوند در كتاب "زندگينامه رجال و مشاهير ايران" آشنايى ظهيرالدوله باصفى عليشاه (۱۳۰۳) قمرى نقطه عطفى در زندگى او بود. به طورى كه به زودى در سلك مريدان وى درآمد و پس از درگذشت صفى عليشاه در ۱۳۱۶ با لقب صفاعليشاه جانشين او شد. در انجمن اخوت ۱۱۰تن از روشنفكران عضويت داشتند و خدمات گرانبهايى براى از بين بردن خرافات و اصول استبداد كردند.
پس از به توپ بستن مجلس در دوران استبداد صغير، خانه و خانقاه ظهيرالدوله نيز به اتهام همكارى با مشروطه خواهان ويران شد و اثاث آن به غارت رفت. ظهيرالدوله ملك خود را در نزديكى امامزاده قاسم شميران وقف خانقاه و انجمن كرد و مسؤوليت اداره آن نيز به انجمن اخوت سپرده شد. او در ۱۳۴۲ هجرى قمرى در گذشت و پيكرش در همان جايى به خاك سپرده شد كه امروز گورستان ظهيرالدوله نام دارد.
در حال حاضر هيچ اثري از اين انجمن نيست وآخرين كسي كه توسط انجمن به مقام متولي خانقاه برگزيده شده ، درويش رضا بوده كه پس از سيل ۱۳۶۶ تجريش سكته كرده واز دنيا رفته است.
ورودي آرامگاه :
انتهاي كوچه چند تا پله كه ميري پايين يه در فلزي و قديمي با كاشيكاري كه مقداري از كاشي ها شكسته، تزيين شده و روش نوشته شده
" آرامگاه صفا ظهيرالدوله صفاعلي ۱۳۱۷ ق "
طرف ديگه دو تا تبرزين و يك كشكول مسطح كه با نام ا... محمد علي در برگرفته شده، طرح هايي هستن كه در بين كاشيها خودنمايي مي كن و نمادي هست از اعضاي انجمن اخوت كه به اهل صفا مشهور شدند. به همين دليله كه اينجا رو "آرامگاه صفا" ميگن.
اهل صفا افرادي تحصيلكرده و با لياقت و از خاندان قاجاري و طبقات اشرافي بودند كه در مكتب عليخان ظهيرالدوله موسس انجمن به تلمذ نشستن و در راه اعتلاي فرهنگ و هنر ايراني تلاش كردن. اونها باعث درخشيدن ادبيات، فرهنگ و هنر ايران زمين برتارك ادب و هنر دنيا شدن.
آرامگاه عليخان ظهيرالدوله :
وقتي پا داخل آرامگاه ميزاري يه راه باريك و كوتاه با درختاي كهنسال با شاخ و برگ هاي درهم و برهم جلوت سبز ميشن. جلوتر كه ميري سنگ قبرايي بدون نام و شكسته رو ميبيني كه بين درختاي قديمي گوشه حياط پنهون شدن. همونجا يه مقبره بزرگتر زير يه پارچه ترمهاي ميبيني ؛ عكساي روي تاقچه و ديوار از علي خان ظهيرالدوله و دوستاش نشون ميده كه قبر مربوط به خود "ظهيرالدوله" است. پارچه رو كه كنار ميزني لوح قبر زيبايي ميبيني كه روش نوشته شده "هوالحي الذي لايموت" و نقشي از انجمن، زينت بخش لوح هستش.
پيرزن ظهيرالدوله :
يه پيرزن كه همه معتقدن بد اخلاقه !!! با يه عينك ته استكانى، چارقد سفيد و چادر نماز خاكستريش... خوب كه به چهرش نگاه ميكني با صرفنظر از چين و چروكايي كه گذر ايام سخت رو نشون ميده؛ يه نور و صفايي تو صورت و چشاش ميبيني. خواستم باهاش حرف بزنم.. ولي تمايلي نشون نداد. حتما فكر كرد منم يه روزنامهنگاري چيزي هستم كه ميخوام چار ورق روزنامه سياه كنم و چند تا عكس ازش بگيرم. واسه همين همون لحظه اول گفت من راضي نيستم از من عكس بگيري. لهجه خاصي داشت. نميدونم كجايي بود؟؟ ولي بعد از پرس و جو فهميدم كيه :
همونطور كه بالاتر هم واستون نوشتم آخرين كسى كه توسط انجمن اخوت به مقام متولي خانقاه برگزيده شد؛ درويش رضا بود كه پس از سيل ۱۳۶۶ تجريش سكته كرد واز دنيا رفت. اين پيرزن همسر همون درويشه كه همراه پسرش از گورستان و خانقاه محافظت ميكنه.
ايرج ميرزا :
پيكر اولين هنرمندى كه در اين مكان به خاك سپرده شده ؛ ايرج ميرزا (مشهور به جلال الممالك) در سال۱۳۴۴ قمرى درگذشت. بنا به درخواست خانوادهاش پيكر او را در باغ پشت خانقاه به خاك سپردن و از اون به بعد باغ خانقاه انجمن اخوت محل دفن بزرگان ادب، هنر و سياست شد.
يا از اين بعد به دنيا آييد
اي نكويان كه در اين دنياييد
ايرجم ، ايرج شيرين سخنم اينكه خفتهست در اين خاك منم
يك جهان عشق نهان است اينجا مدفن عشق جهان است اينجا
بي شما صرف نكردم اوقات من همانم كه در ايام حيات
چشم من باز به دنبال شماست گرچه امروز به خاكم ماواست
ملكالشعراي بهار :
مزار ملك الشعراى آستان قدس رضوى ، محمدتقى بهار، بين مزار سعيد نفيسى، اديب و مورخ و دكتر لقمان الدوله ادهم پدر طب نوين ايران...
رو سنگ سفيد مزارش هيچ چي نوشته نشده... نميدونم چرا ؟
فروغ فرخزاد :
آسوده در عمق باغچهای سبز، هميشه سبز، آری، فروغ هميشهگی شعر نوی زبان فارسی...
كنار گور فروغ تنها جايي از گورستانه كه هميشه و هر وقت كه مياي عده زيادي از جووناي عاشق فروغ اطرافش نشستن و معمولا يه كتاب از فروغ دستشونه و شعراي فروغ رو زمزمه ميكنن. چراغ گور فروغ شمعهاي سياهي هستن كه دور و ور سنگ قبرش در حال سوختن و تمام شدنن.
ولي " هيچ كس دريچهاي با خود نياورده است تا فروغ از روزن آن به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرد"
اينجا آرامگاه ابدي و خانه فروغ است...
من از نهايت شب حرف مي زنم
من از نهايت تاريكي
و از نهايت شب حرف ميزنم.
اگر به خانه من آمدي – براي من
اي مهربان چراغ بيار و يك دريچه
كه از آن به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرم.
روحالله خالقي :
به انتهاى گورستان ميرم ؛ اونجا كه خالق "تا بهار دلنشين" و "اى ايران" و نگارنده "سرگذشت موسيقى ايران" زير سنگ خاكسترى گور خود تا هميشه تاريخ خفته. روح الله خالقى ، تولد ۱۲۸۵ ، وفات ۲۱ آبان ۴۴ . گلدون خالى سفيدى كه گذر ايام خاكستريش كرده تأييديه بر غبار فراموشي كه بر گور خالقى نشسته.
مرتضي محجوبي :
اون طرف تر مزار مرتضى محجوبي رو ميبينم؛ بالاي قبر يه نقش برجسته با رنگ سياه نظرم رو جلب ميكنه : "افسوس" ؛ يك كلمه به اين سادگي... اصلا فكر نميكردم اينقدر منقلبم كنه. رنگ پيانويي سنگي با نقشي از كليد سل و بر سنگ مزار
يك بند از "كاروان" بنان:
با ما بودي بي ما رفتي
چون بوي گل به كجا رفتي
رهي معيري :
رهى معيري هم اينجاست ، زير طاقي كاشيهاي آبي و سفيد ؛ كنارش يه سنگ بيضي سفيد ميبيني... سرهنگ حسنعلي معيري. برادر رهي معيري. حتي كسي كه با برادر رهي آشنا نيست ميتونه با مقايسه دو تا قبر بفهمه كه دو تا برادر كنار هم خوابيدن.
شعر روي سنگ مزار رو كه زمزمه ميكني ، صدات تو فضاي شيشهاي اطراف طاقي كه مزار رهي رو از گزند باد و بارون حفظ ميكنه ميپيچه. انگار وضع سراينده «كاروان» بهتر از بقيه مشاهير موسيقي خفته در ظهيرالدوله هست. چقدر جاي بنان اينجا خاليه!
رهي در سينه اين خاك خفته است در اينجا شاعري غمناك خفته است
فروزان آتشي در سينه خاك
فروخفته چو كل با سينه چاك
بزن آبي بر اين آتش خدا را بنه مرهم ز اشكي داغ ما را
كه از روشندلي چون روز بوديم به شبها شمع بزم افروز بوديم
چراغ شام تاري نيست ما را
كنون شمع مزاري نيست ما را
ساير هنرمندان :
هنرمنداي زيادي اينجا خوابيدن. اسم بعضيهاشون برام آشناس؛ ولي خيليهاشون رو هم نميشناسم.
رضا محجوبى نوازنده مشهور ويولن كه از فرط عشق به موسيقى بهش «رضا ديوونه» لقب داده بودن...
حسين ياحقى از نخستين نوازندگان ويولن ايرانى
حبيب سماعى نوازنده برجسته سنتور
داريوش رفيعى كه نامش با ترانه «زهره» گره خورده و در كنارش سنگ قبري كه روش نوشته شده : مرحومه بدرالسادات رفيعي...
قمرالملوك وزيرى نخستين خواننده زن ايرانى در دوران معاصر، مشيرهمايون نخستين نگارنده نت براى پيانو درايران، حسين تهرانى كه صداى سرپنجه هاى طلاييش بر تنبك هنوز هم گوش هر شنونده اى رو نوازش ميكنه و نورعلى خان برومند رديف دان مشهور كه در نواختن تار، سه تار، سنتور، تنبك و ويولن استاد بود.
سياستمداران :
و البته ظهيرالدوله ميزبان سياستمداران نيز هست. اكثرا ماله دوره قاجار بودن. خيلياشون برام آشنا نبودن. چند تاشون هم رفتم تحقيق كردم :
مستشارالدوله صادق (از رجال دوره مشروطه كه در تدوين قانون اساسى مشروطه دخالت داشت)،
حسن تقى زاده (از فعالان جنبش مشروطه و اولين رئيس مجلس سنا)
محمد مسعود مدير روزنامه مردامروز كه در ۲۵بهمن ۱۳۲۶ به دست يكى از افسران شاخص نظامى حزب توده كشته شد.
در ۲۵بهمن ۱۳۳۰ مراسم سالگرد مسعود در ظهيرالدوله در حالى برگزار شد كه دكتر سيدحسن فاطمى وزير خارجه كابينه مصدق در آغاز سخنرانى درباره مسعود با شليك گلوله اى غرق درخون بر مزار مسعود افتاد. امروز اما شيشه غبارگرفته اى مزار مسعود را محافظت مى كند؛ شيشه اى كه به سختى مى توان عنوان "مرد امروز" را از پس آن خواند.