02-10-2013، 20:21
فصل ۱
پس از آن که لی با کلمنتان برای پیدا کردن کمک به بیرون از خانه میروند، دو نفر از بازماندگان را مشاهده میکنند. لی و کلمنتان همراه آن دو نفر به روستایشان که Hershel نام دارد، میروند. در آن جا لی با کاتجا، کنی و داک، پسر کنی، ملاقات میکند. پس از اتفاقی که در مزرعه می افتد لی و کلمنتان همراه کاتجا و کنی مجبور به ترک مزرعه میشوند و مقصد بعدی آن ها شهر Macon زادگاه لی است.آن ها پس از رسیدن به شهر Macon، داروخانه ای را می بینند که متعلق به خانواده لی است. در همین حال زامبی ها به گروه حمله می کنند. پس از حمله ی زامبی ها به لی و گروهش، تعدادی دیگر از بازماندگان که به داروخانه پناه برده اند، لی و گروهش را به داخل داروخانه می آورند تا از دست زامبی ها در امان باشند. پس از رفتن لی و بقیهٔ اعضای گروه به داخل داروخانه، لی با لی لی رهبر این گروه، گلن، کارلیو داگ، بقیه اعضای گروه، آشنا می شود. در همین حال کنی با پدر لی لی درگیر میشود و پدر لی لی به دلیل مشکلات قلبی مشکلی برایش پیش میاید.پس از این اتفاق لی لی از لی می خواهد که برای پدرش از اتاق پشتی دارو بیاورد. پس از مدتی داروخانه در محاصرهٔ والکرها قرار میگیرد. پس از هجوم زامبیها به داروخانه داگ و کارلی در معرض خطر قرار میگیرند و لی فقط میتواند یکی از آنها را نجات دهد. در اینجا بازیکن حق انتخاب دارد.یا فقط باید داگ را نجات دهد و یا کارلی را.(در روند بازی صحنههایی وجود دارد که شما فقط حق نجات دادن یک نفر را دارید و نفر دیگر در چنگ زامبیها اسیر میشود) پس از نجات دادن یکی از این دو شخصیت، لی و بقیهٔ اعضای گروه، با ماشین کنی فرار می کنند و پس از رسیدن به راهسرایی ، به آن جا پناه میآورند. در اینجا فصل اول تمام میشود.
فصل ۲
فصل دوم از جایی آغاز می شود که لی همراه مارک(شخصیت جدیدی که بدون مقدمه وارد بازی شده) برای شکار به جنگل می روند. مشکل بزرگی که لی و گروهش را تهدید می کند، کمبود مواد غذایی و آذوقه است.لی و مارک پس از پیدا کردن مقداری مواد خوراکی به راهسرا بر می گردند. چند دقیقه پس از آمدن لی و مارک، دو برادر به نامهای اندرو و دنی به سمت گروه میآیند و به گروه میگویند که دنبال گازوئیل برای حصارهای فلزی ای که برای کشتن زامبیها در مزرعه شان استفاده می کنند، میگردند. هم چنین آن دو به گروه می گویند که اگر به آن ها گازوئیل بدهند گروهشان می توانند به مزرعه ی امنشان بیایند و در آن جا ساکن بشوند. گروه تصمیم میگیرد که به آنها گازوئیل بدهد و هم چنین مزرعه امنشان بازرسی کنند. پس از رسیدن گروه به مزرعه، آن ها با مادر این دو برادر که برندانام دارد، آشنا می شوند. سپس اندرو از لی و مارک میخواهد که به بیرون از خانه بروند تا هم منطقه را بازرسی کنند و هم جسد زامبیهای کشته شده به وسیله حصار را که روی حصار ها افتاده اند، به زمین بیندازند.
پس از اتمام این کار توسط لی و مارک، آن دو در راه برگشت مورد هجوم چندین نفر قرار می گیرند. یکی از مهاجمان تیری را به سمت مارک و لی رها می کند و تیر به مارک اصابت می کند. لی به دلیل خون زیادی که مارک از دست داده است او را به سمت مزرعه بر می گرداند. پس از برگشتن مارک و لی، لی به سمت طوبه مزرعه می رود تا به اندرو ، داک ، کاتجا و کلمنتان در آن جا بپیوندد. در زمان ورود لی به طویله، او متوجه دری مشکوک در آن جا میشود و چون درش قفل بوده است، بیش تر به آن شک میکند. پس از رسیدن کنی به آن جا، او نیز به لی میگوید که به این در مشکوک است. سپس آندو شروع به بازکردن این در می کنند. سپس اندرو به آن جا می آید و آندو را میبیند که در تلاش برای بازکردن در هستند. اندرو از آندو میخواهد که به این در کاری نداشته باشند چون مادرشان ناراحت می شود. هم چنین به آن دو می گوید که به خانه بیایند چون مادرشان برای گروه شام درست کرده است.پس از رفتن کنی، لی شروع به بازکردن در می کند و پس از بازکردن آن، او با صحنهای پر از خون در یک اتاق مواجه میشود. در همین حال اندرو دوباره به آن جا میآید و به لی می گوید که این جا برای جداکرد پوست حیوانات از بدنشان است.
پس از برگشتن لی و اندرو به خانه، لی مکان دستشویی را از برندا میپرسد و او نیز در جواب میگوید که طبقه پایین است. لی که این سوال را برای داشتن وقت برای گشتن خانه کرده بود، ابتدا به طبقه بالا میرود و پس از گشتن اتاق با صدای فریاد مارک مواجه میشود. مارک به لی میگوید که غذای امشب ازگوشت و پوست پای او درست شده است. لی به سرعت به طبقه پایین میآید و حقیقت را افشا می کند. او هم چنین از گروه می خواهد که از این جا برویم ولی در همین زمان یکی از برادران کلمنتان را گروگان میگیرد سپس برادر دیگر لی را میزند و او را بیهوش می کند. وقتی لی به هوش میآید در همان اتاق داخل طویله همراه با بقیه اعضای گروه به جزء داک و کاتجا گروگان هستند. پدر لی لی که از این اتفاق عصبانی شده قلبش دوباره درد میگیرد و کنی که که بسیار عصبانی شده بود سنگی را به طرف او پرتاب میکند و او را می کشد. سپس اعضای گروه با کمک کلمنتان از اتاق فرار می کنند.در ادامه لی پس از نجات دادن کاتجا و داک به بقیه ی اعضای گروه ملحق می شود و همراه آن ها به راهسرا بر می گردند. در راه بازگشت گروه ماشینی را پر از مواد غذایی در راه میبیند و تصمیم به برداشتن این مواد غذایی میکند. در اینجا فصل ۲ نیز تمام میشود.
فصل ۳
پس از یک هفته بعد از اتفاقات فصل ۲ لی و کنی، برای پیدا کردن مواد غذایی به خیابانهای شهر Macon میروند. آن دو پس از پر کردن کوله بارشان با مواد غذایی، به سمت راهسرا بر میگردند. متناسب با مقدار دارو و مواد غذایی که آنها برای گروه پیدا کردند رفتار لی لی با آن دو متفاوت خواهد بود.
فصل دوم در اصل از اینجا آغاز میشود که بازماندگان متوجه میشوند که کسی از خارج از راهسرا دارد غذا و آذوقه هایشان را سرقت میکند و این کار بدون وجود جاسوسی در گروه امکان پذیر نیست. لی لی، بن را مسئول این اتفاقات می داند. در همین حال افرادی ناشناس به راهسرا حمله میکنند و به غارت مواد غذایی و آذوقههای گروه میپردازند. پس از این اتفاق، گروه چارهای جزء ترک راهسرا ندارد. پس از این ماجرا لی لی که از همان ابتدا با ورود بن مخالف بود تصمیم به اخراج او میکند.
گروه که با ماشین کنی که RV نام دارد از دست غارت گران فرار کرده بود در وسط راه به دلیل برخورد ماشین با یک زامبی مجبور به توقف میشود. بحث لی لی با بن و کارلی (اگر در فصل اول نجاتش داده باشید) بالا میگیرد، به طوری که لی لی به کارلی شلیک میکند (اگر در فصل اول داگ را نجات داده باشید او به داگ شلیک می کند). در این جا لی دو انتخاب دارد:۱. رها کردن لی لی در جاده به دلیل شلیک ۲. همراه کردن او با بقیهٔ گروه. پس از انتخاب یکی از دو شرایط، اعضای گروه راهشان را ادامه میدهند و به قطاری میرسند که راهشان را مسدود کرده است. لی به جستجو در قطار میپردازد و یک کمپ کوچکی را در یکی از واگن های قطار می بیند که در همان کمپ یک بطری آب و مقداری مواد غذایی است. او بطری آب را به داک که مریض شده میدهد.(اگر لی لی را همراه گروه آورده باشید او RV را زمانی که همه بیرون از ماشین سرگرم گفتگو هستند می دزدد.) سپس گروه مردی تنها را به نام چارلزمیبیند که بعد متوجه می شود که کمپ داخل قطار برای اوست. او به گروه می پیوندد و تصمیم به همراه شدن با آنان میکند.
داک حالش خیلی بد شده است و کم کم قرار است که به زامبی تبدیل شود. پس کنی و کاتجا تصمیم به کشتن او میکنند. در اینجا لی باید تعیین کند چه کسی داک را بکشد. کنی ، کاتجا و یا خودش. هر کدام را که بازیکن انتخاب کند کاتجا با یا بدون کنی به داخل جنگل میرود تا با پسرش خداحافظی کند. یک دفعه لی صدای شلیکی را میشنود و وقتی به داخل جنگل میرود متوجه میشود که کاتجا خودکشی کرده است. دوباره لی باید تصمیم بگیرد که کنی پسرش را بکشد یا خود لی این کار را بکند. آنها پس از کشتن داک و راه انداختن قطار حرکت میکنند. در ادامه راه گروه با امیدو کریستا آشنا میشوند و آن دو نیز به گروه می پیوندند. مقصد بعدی گروه شهر ساحلی Savanah است. همان جایی که مادر و پدر کلمنتان قبل از این جریانات به آن جا مسافرت کردهاند. در اواسط راه لی صدای مردی را از گوشی موبایل کلمنتان که Walkie-Talkie نام دارد میشنود که به کلمنتان می گوید که خوشحال است که او به Savanah میآید و هم چنین میگوید که پدر و مادرش پیش او هستند. در اینجا فصل ۳ هم به پایان میرسد.
فصل ۴
گروه پس از یک سفر طولانی به Savanah میرسد. این شهر ساحلی به شهر مردگان تبدیل شده و هدف لی و بقیه بازماندگان پیدا کردن قایقی برای خروج از منطقه است. کلمنتان هم از لی می خواهد که به دنبال پدر و مادرش در این شهر پر از زامبی بگردند. امید که در فصل قبل به شدت مجروح شده بود، حالش وخیم است و کریستا که نگران اوست درخواست مکانی برای استراحت میکند. در همان زمان ناقوس کلیسای که در پشت گروه قرار دارد، به صدا در میآید و زامبیها به گروه حمله میکنند. در همین زمان دوباره صدای فردی ناشناس از بی سیم کلمنتان شنیده میشود. او به گروه میگوید که از خیابان خارج شوند و به مکانی امن بروند. گروه مجبور می شود که به حیاط خانه مجاورشان پناه آورد.
لی و کنی برای پیداکردن قایق به راه میافتند. دوباره صدای ناقوس کلیسایی در همه جا میپیچد. این صدا زامبیها را به سمت کلیسا می کشاند. لی و کنی تمام منطقه را جستجو میکنند ولی قایقی در آن منطقه نمی بینند. لی در همین زمان دختری به نام مالی را میبیند و پس از گفتگویی با او دوباره زامبیها به آن سه نفر حمله می کنند. مالی و کنی به سرعت فرار میکنند ولی لی که در دام زامبیها میافتد، مجبور به رفتن به داخل کانال فاضلاب میشود.
او که به دنبال راهی برای خروج است به سردخانه بیمارستانی میرسد که در آن جا گروهی از بازماندگان زندگی می کنند. یکی از اعضای گروه دکتری است که ورنون نام دارد. لی از او میخواهد که به همراهش به مکان امنشان بیاید و امید را مداوا کند. لی پس از بازگشت به خانه متوجه میشود که گروه، قایقی را در همان خانهای که در آن مستقر شدهاند، پیدا کرده اند ولی یک سری وسایلی میخواهد که باید تهیه شود.
پس از مدتی لی متوجه میشود که کلمنتان گم شده است. او به حیاط بیرون از خانه میرود و کلاه و بی سیم کلمنتان را میبیند که روی زمین افتاده است. در همین زمان یک زامبی که میان سطلهای زباله قایم شده بود دست لی را گاز میگیرد. لی می داند که با این اتفاق او هم تبدیل به زامبی میشود. در اینجا بازیکن دو انتخاب دارد:۱. نشان دادن محل گاز گرفتگی به گروه ۲. قایم کردن آن. پس از انتخاب یکی از این دو شرایط او به گروه میگوید که کلمنتان گم شده است. لی در ابتدا به ورنون برای گم شدن کلمنتان شک میکند چون ورنون به لی گفته بود که اگر میخواهد کلمنتان را به آنها بسپارند تا آنها از او مراقبت کنند. پس او همراه یکی از اعضای گروه به سردخانه بیمارستان که محل زندگی آنها بوده میروند. ولی در آن جا متوجه میشوند که آنها نقل مکان کردهاند. در این جا بی سیم کلمنتان صدای مردی را پخش میکند که به لی میگوید که کلمنتان دست او است و حالش خوب است ولی جالب این جاست که آن مرد ورنون نیست.
این فصل دقیقاً همان جایی که در فصل قبل تمام شده، شروع میشود. لی به دنبال راهی برای بیرون آمدن از سردخانه میگردد که یکدفعه بی هوش میشود. وقتی که بلند میشود متوجه میشود که همراهش که یکی از اعضای گروه است میخواهد دستش را که زامبیها گاز گرفتهاند، قطع کند. بازیکن در اینجا دو انتخاب دارد:۱. قطع کردن دست لی ۲. قطع نکردن دستش. پس از انتخاب هر کدام لی وهمراهش با استفاده از آسانسوری که در سردخانه پیدا کرده بودند، به بالای ساختمان میروند. سپس به مکان اصلی شان بر میگردند.
گروه برای پیداکردن کلمنتان آماده میشود. آنها از خانه بیرون میآیند و به خانهٔ بغلی میروند. آن ها می خواهند به وسیله بالکن به پشت بام خانه بغلیشان بپرند. وقتی امید و کریستا میپرند، نوبت بن میرسد و وقتی او میپرد بالکن همراه بن به زمین میافتد. لی و کنی به پایین خانه میروند که ببینند که حال بن خوب است یا نه. پس از پایین آمدن متوجه میشوند که لبه بالکن به داخل بدن بن رفته است و وقتی کنی شروع به بیرون کشیدن لبه میکند بن از شدت درد فریاد میکشد. همین فریاد باعث صدا کردن والکرها میشود. کنی از لی میخواهد که او را رها کند و به دنبال کلمنتان برود. لی وقتی این کار را قبول نکند کنی او را به داخل دری که با استفاده از پله به پشت بام راه دارد، هل میدهد و در را قفل میکند. او هم چنین با آخرین گلولهاش بن را نیز میکشد تا او دردی احساس نکند و خودش در چنگال زامبیها اسیر میشود.
سپس لی و امید و کریستا به Marsh House که کلمنتان در آن جا زندانی شده میروند. لی از امید و کریستا میخواهد که بروند و او و کلمنتان را بعداً ملاقات کنند و اگر او نیز کشته شد آنها از کلمنتان نگهداری کنند. لی باید برای ورود به Marsh House به داخل خیابان پر از زامبی برود. او مجبور می شود که با کاردی که به همراه دارد زامبی های داخل خیابان را بکشد. او پس از کشتن تعداد زیادی زامبی به دلیل خونی شدن لباس و صورتش، شبیه زامبی شده بود و زامبی ها فکر می کردند که او نیز مانند آن هاست، پس از حمله کردن به او دست کشیدند. پس از رسیدن لی به Marsh House او تمام اتاقها را جستجو میکند و در آخر با اتاقی مواجه میشود که درش با طناب بسته شده است. سپس مردی که کلمنتان را گروگان گرفته بود از پشت به لی اسلحه میکشد و میگوید که ساکت باشد و در سر جایش بماند. آنها به گفتگو پردازند و آن مرد می گوید که موادغذایی که گروه شما (در آخر فصل دوم) برداشتهاید مال من و خانوادهام بوده و وقتی شما این موادغذایی را برداشتید زن و بچهام ترکم کرده اند. در همین زمان کلمنتان از اتاقی که در آن زندانی بود خودش را آزاد میکند. سپس لی به مرد هجوم می آورد و او را می کشد. لی و کلمنتان به خیابان می روند تا از آن جا دور شوند.در آن جا است که کلمنتان مادر و پدرش را می بیند که تبدیل به زامبی شده اند.
لی و کلمنتان به جواهرفروشی در نزدیکشان میروند. در آن جا نگهبان این فروشگاه را می بینند که تبدیل به زامبی شده در صندلی ای نشسته است. لی که با گاز گرفتگی دستش کم کم به زامبی تبدیل میشود (حتی اگر دستش را قطع کرده باشید) از کلمنتان میخواهد که تفنگ و دسبند نگهبان را بردارد. او به سمت نگهبان میرود ولی نگهبان به او حمله میکند و در آخر نگهبان با کمک لی کشته میشود. سپس لی با دست بند نگهبان خودش را میبندد و به کلمنتان چند نصیحت میکند. او از کلمنتان میخواهد که شهر را ترک کندو یا با امید و کریستا برود. او پس گفتن این حرفها ، آخرین خداحافظی اش را با کلمنتان میکند و از او میخواهد که یا بهش شلیک کند و یا ترکش کند. به هر صورت لی چشمانش را میبندد و میمیمیرد. در صحنههای آخر بازی کلمنتان دیده میشود که گریان روی تییه های نزدیک Savannah راه میرود. او بر روی یک ماشین برای استراحت مینشیند و دو نفر جدید به سمت وی میآیند و بازی در اینجا تمام میشود.
سپاس نشه فراموش
لامپ اضافی خاموش
پس از آن که لی با کلمنتان برای پیدا کردن کمک به بیرون از خانه میروند، دو نفر از بازماندگان را مشاهده میکنند. لی و کلمنتان همراه آن دو نفر به روستایشان که Hershel نام دارد، میروند. در آن جا لی با کاتجا، کنی و داک، پسر کنی، ملاقات میکند. پس از اتفاقی که در مزرعه می افتد لی و کلمنتان همراه کاتجا و کنی مجبور به ترک مزرعه میشوند و مقصد بعدی آن ها شهر Macon زادگاه لی است.آن ها پس از رسیدن به شهر Macon، داروخانه ای را می بینند که متعلق به خانواده لی است. در همین حال زامبی ها به گروه حمله می کنند. پس از حمله ی زامبی ها به لی و گروهش، تعدادی دیگر از بازماندگان که به داروخانه پناه برده اند، لی و گروهش را به داخل داروخانه می آورند تا از دست زامبی ها در امان باشند. پس از رفتن لی و بقیهٔ اعضای گروه به داخل داروخانه، لی با لی لی رهبر این گروه، گلن، کارلیو داگ، بقیه اعضای گروه، آشنا می شود. در همین حال کنی با پدر لی لی درگیر میشود و پدر لی لی به دلیل مشکلات قلبی مشکلی برایش پیش میاید.پس از این اتفاق لی لی از لی می خواهد که برای پدرش از اتاق پشتی دارو بیاورد. پس از مدتی داروخانه در محاصرهٔ والکرها قرار میگیرد. پس از هجوم زامبیها به داروخانه داگ و کارلی در معرض خطر قرار میگیرند و لی فقط میتواند یکی از آنها را نجات دهد. در اینجا بازیکن حق انتخاب دارد.یا فقط باید داگ را نجات دهد و یا کارلی را.(در روند بازی صحنههایی وجود دارد که شما فقط حق نجات دادن یک نفر را دارید و نفر دیگر در چنگ زامبیها اسیر میشود) پس از نجات دادن یکی از این دو شخصیت، لی و بقیهٔ اعضای گروه، با ماشین کنی فرار می کنند و پس از رسیدن به راهسرایی ، به آن جا پناه میآورند. در اینجا فصل اول تمام میشود.
فصل ۲
فصل دوم از جایی آغاز می شود که لی همراه مارک(شخصیت جدیدی که بدون مقدمه وارد بازی شده) برای شکار به جنگل می روند. مشکل بزرگی که لی و گروهش را تهدید می کند، کمبود مواد غذایی و آذوقه است.لی و مارک پس از پیدا کردن مقداری مواد خوراکی به راهسرا بر می گردند. چند دقیقه پس از آمدن لی و مارک، دو برادر به نامهای اندرو و دنی به سمت گروه میآیند و به گروه میگویند که دنبال گازوئیل برای حصارهای فلزی ای که برای کشتن زامبیها در مزرعه شان استفاده می کنند، میگردند. هم چنین آن دو به گروه می گویند که اگر به آن ها گازوئیل بدهند گروهشان می توانند به مزرعه ی امنشان بیایند و در آن جا ساکن بشوند. گروه تصمیم میگیرد که به آنها گازوئیل بدهد و هم چنین مزرعه امنشان بازرسی کنند. پس از رسیدن گروه به مزرعه، آن ها با مادر این دو برادر که برندانام دارد، آشنا می شوند. سپس اندرو از لی و مارک میخواهد که به بیرون از خانه بروند تا هم منطقه را بازرسی کنند و هم جسد زامبیهای کشته شده به وسیله حصار را که روی حصار ها افتاده اند، به زمین بیندازند.
پس از اتمام این کار توسط لی و مارک، آن دو در راه برگشت مورد هجوم چندین نفر قرار می گیرند. یکی از مهاجمان تیری را به سمت مارک و لی رها می کند و تیر به مارک اصابت می کند. لی به دلیل خون زیادی که مارک از دست داده است او را به سمت مزرعه بر می گرداند. پس از برگشتن مارک و لی، لی به سمت طوبه مزرعه می رود تا به اندرو ، داک ، کاتجا و کلمنتان در آن جا بپیوندد. در زمان ورود لی به طویله، او متوجه دری مشکوک در آن جا میشود و چون درش قفل بوده است، بیش تر به آن شک میکند. پس از رسیدن کنی به آن جا، او نیز به لی میگوید که به این در مشکوک است. سپس آندو شروع به بازکردن این در می کنند. سپس اندرو به آن جا می آید و آندو را میبیند که در تلاش برای بازکردن در هستند. اندرو از آندو میخواهد که به این در کاری نداشته باشند چون مادرشان ناراحت می شود. هم چنین به آن دو می گوید که به خانه بیایند چون مادرشان برای گروه شام درست کرده است.پس از رفتن کنی، لی شروع به بازکردن در می کند و پس از بازکردن آن، او با صحنهای پر از خون در یک اتاق مواجه میشود. در همین حال اندرو دوباره به آن جا میآید و به لی می گوید که این جا برای جداکرد پوست حیوانات از بدنشان است.
پس از برگشتن لی و اندرو به خانه، لی مکان دستشویی را از برندا میپرسد و او نیز در جواب میگوید که طبقه پایین است. لی که این سوال را برای داشتن وقت برای گشتن خانه کرده بود، ابتدا به طبقه بالا میرود و پس از گشتن اتاق با صدای فریاد مارک مواجه میشود. مارک به لی میگوید که غذای امشب ازگوشت و پوست پای او درست شده است. لی به سرعت به طبقه پایین میآید و حقیقت را افشا می کند. او هم چنین از گروه می خواهد که از این جا برویم ولی در همین زمان یکی از برادران کلمنتان را گروگان میگیرد سپس برادر دیگر لی را میزند و او را بیهوش می کند. وقتی لی به هوش میآید در همان اتاق داخل طویله همراه با بقیه اعضای گروه به جزء داک و کاتجا گروگان هستند. پدر لی لی که از این اتفاق عصبانی شده قلبش دوباره درد میگیرد و کنی که که بسیار عصبانی شده بود سنگی را به طرف او پرتاب میکند و او را می کشد. سپس اعضای گروه با کمک کلمنتان از اتاق فرار می کنند.در ادامه لی پس از نجات دادن کاتجا و داک به بقیه ی اعضای گروه ملحق می شود و همراه آن ها به راهسرا بر می گردند. در راه بازگشت گروه ماشینی را پر از مواد غذایی در راه میبیند و تصمیم به برداشتن این مواد غذایی میکند. در اینجا فصل ۲ نیز تمام میشود.
فصل ۳
پس از یک هفته بعد از اتفاقات فصل ۲ لی و کنی، برای پیدا کردن مواد غذایی به خیابانهای شهر Macon میروند. آن دو پس از پر کردن کوله بارشان با مواد غذایی، به سمت راهسرا بر میگردند. متناسب با مقدار دارو و مواد غذایی که آنها برای گروه پیدا کردند رفتار لی لی با آن دو متفاوت خواهد بود.
فصل دوم در اصل از اینجا آغاز میشود که بازماندگان متوجه میشوند که کسی از خارج از راهسرا دارد غذا و آذوقه هایشان را سرقت میکند و این کار بدون وجود جاسوسی در گروه امکان پذیر نیست. لی لی، بن را مسئول این اتفاقات می داند. در همین حال افرادی ناشناس به راهسرا حمله میکنند و به غارت مواد غذایی و آذوقههای گروه میپردازند. پس از این اتفاق، گروه چارهای جزء ترک راهسرا ندارد. پس از این ماجرا لی لی که از همان ابتدا با ورود بن مخالف بود تصمیم به اخراج او میکند.
گروه که با ماشین کنی که RV نام دارد از دست غارت گران فرار کرده بود در وسط راه به دلیل برخورد ماشین با یک زامبی مجبور به توقف میشود. بحث لی لی با بن و کارلی (اگر در فصل اول نجاتش داده باشید) بالا میگیرد، به طوری که لی لی به کارلی شلیک میکند (اگر در فصل اول داگ را نجات داده باشید او به داگ شلیک می کند). در این جا لی دو انتخاب دارد:۱. رها کردن لی لی در جاده به دلیل شلیک ۲. همراه کردن او با بقیهٔ گروه. پس از انتخاب یکی از دو شرایط، اعضای گروه راهشان را ادامه میدهند و به قطاری میرسند که راهشان را مسدود کرده است. لی به جستجو در قطار میپردازد و یک کمپ کوچکی را در یکی از واگن های قطار می بیند که در همان کمپ یک بطری آب و مقداری مواد غذایی است. او بطری آب را به داک که مریض شده میدهد.(اگر لی لی را همراه گروه آورده باشید او RV را زمانی که همه بیرون از ماشین سرگرم گفتگو هستند می دزدد.) سپس گروه مردی تنها را به نام چارلزمیبیند که بعد متوجه می شود که کمپ داخل قطار برای اوست. او به گروه می پیوندد و تصمیم به همراه شدن با آنان میکند.
داک حالش خیلی بد شده است و کم کم قرار است که به زامبی تبدیل شود. پس کنی و کاتجا تصمیم به کشتن او میکنند. در اینجا لی باید تعیین کند چه کسی داک را بکشد. کنی ، کاتجا و یا خودش. هر کدام را که بازیکن انتخاب کند کاتجا با یا بدون کنی به داخل جنگل میرود تا با پسرش خداحافظی کند. یک دفعه لی صدای شلیکی را میشنود و وقتی به داخل جنگل میرود متوجه میشود که کاتجا خودکشی کرده است. دوباره لی باید تصمیم بگیرد که کنی پسرش را بکشد یا خود لی این کار را بکند. آنها پس از کشتن داک و راه انداختن قطار حرکت میکنند. در ادامه راه گروه با امیدو کریستا آشنا میشوند و آن دو نیز به گروه می پیوندند. مقصد بعدی گروه شهر ساحلی Savanah است. همان جایی که مادر و پدر کلمنتان قبل از این جریانات به آن جا مسافرت کردهاند. در اواسط راه لی صدای مردی را از گوشی موبایل کلمنتان که Walkie-Talkie نام دارد میشنود که به کلمنتان می گوید که خوشحال است که او به Savanah میآید و هم چنین میگوید که پدر و مادرش پیش او هستند. در اینجا فصل ۳ هم به پایان میرسد.
فصل ۴
گروه پس از یک سفر طولانی به Savanah میرسد. این شهر ساحلی به شهر مردگان تبدیل شده و هدف لی و بقیه بازماندگان پیدا کردن قایقی برای خروج از منطقه است. کلمنتان هم از لی می خواهد که به دنبال پدر و مادرش در این شهر پر از زامبی بگردند. امید که در فصل قبل به شدت مجروح شده بود، حالش وخیم است و کریستا که نگران اوست درخواست مکانی برای استراحت میکند. در همان زمان ناقوس کلیسای که در پشت گروه قرار دارد، به صدا در میآید و زامبیها به گروه حمله میکنند. در همین زمان دوباره صدای فردی ناشناس از بی سیم کلمنتان شنیده میشود. او به گروه میگوید که از خیابان خارج شوند و به مکانی امن بروند. گروه مجبور می شود که به حیاط خانه مجاورشان پناه آورد.
لی و کنی برای پیداکردن قایق به راه میافتند. دوباره صدای ناقوس کلیسایی در همه جا میپیچد. این صدا زامبیها را به سمت کلیسا می کشاند. لی و کنی تمام منطقه را جستجو میکنند ولی قایقی در آن منطقه نمی بینند. لی در همین زمان دختری به نام مالی را میبیند و پس از گفتگویی با او دوباره زامبیها به آن سه نفر حمله می کنند. مالی و کنی به سرعت فرار میکنند ولی لی که در دام زامبیها میافتد، مجبور به رفتن به داخل کانال فاضلاب میشود.
او که به دنبال راهی برای خروج است به سردخانه بیمارستانی میرسد که در آن جا گروهی از بازماندگان زندگی می کنند. یکی از اعضای گروه دکتری است که ورنون نام دارد. لی از او میخواهد که به همراهش به مکان امنشان بیاید و امید را مداوا کند. لی پس از بازگشت به خانه متوجه میشود که گروه، قایقی را در همان خانهای که در آن مستقر شدهاند، پیدا کرده اند ولی یک سری وسایلی میخواهد که باید تهیه شود.
پس از مدتی لی متوجه میشود که کلمنتان گم شده است. او به حیاط بیرون از خانه میرود و کلاه و بی سیم کلمنتان را میبیند که روی زمین افتاده است. در همین زمان یک زامبی که میان سطلهای زباله قایم شده بود دست لی را گاز میگیرد. لی می داند که با این اتفاق او هم تبدیل به زامبی میشود. در اینجا بازیکن دو انتخاب دارد:۱. نشان دادن محل گاز گرفتگی به گروه ۲. قایم کردن آن. پس از انتخاب یکی از این دو شرایط او به گروه میگوید که کلمنتان گم شده است. لی در ابتدا به ورنون برای گم شدن کلمنتان شک میکند چون ورنون به لی گفته بود که اگر میخواهد کلمنتان را به آنها بسپارند تا آنها از او مراقبت کنند. پس او همراه یکی از اعضای گروه به سردخانه بیمارستان که محل زندگی آنها بوده میروند. ولی در آن جا متوجه میشوند که آنها نقل مکان کردهاند. در این جا بی سیم کلمنتان صدای مردی را پخش میکند که به لی میگوید که کلمنتان دست او است و حالش خوب است ولی جالب این جاست که آن مرد ورنون نیست.
این فصل دقیقاً همان جایی که در فصل قبل تمام شده، شروع میشود. لی به دنبال راهی برای بیرون آمدن از سردخانه میگردد که یکدفعه بی هوش میشود. وقتی که بلند میشود متوجه میشود که همراهش که یکی از اعضای گروه است میخواهد دستش را که زامبیها گاز گرفتهاند، قطع کند. بازیکن در اینجا دو انتخاب دارد:۱. قطع کردن دست لی ۲. قطع نکردن دستش. پس از انتخاب هر کدام لی وهمراهش با استفاده از آسانسوری که در سردخانه پیدا کرده بودند، به بالای ساختمان میروند. سپس به مکان اصلی شان بر میگردند.
گروه برای پیداکردن کلمنتان آماده میشود. آنها از خانه بیرون میآیند و به خانهٔ بغلی میروند. آن ها می خواهند به وسیله بالکن به پشت بام خانه بغلیشان بپرند. وقتی امید و کریستا میپرند، نوبت بن میرسد و وقتی او میپرد بالکن همراه بن به زمین میافتد. لی و کنی به پایین خانه میروند که ببینند که حال بن خوب است یا نه. پس از پایین آمدن متوجه میشوند که لبه بالکن به داخل بدن بن رفته است و وقتی کنی شروع به بیرون کشیدن لبه میکند بن از شدت درد فریاد میکشد. همین فریاد باعث صدا کردن والکرها میشود. کنی از لی میخواهد که او را رها کند و به دنبال کلمنتان برود. لی وقتی این کار را قبول نکند کنی او را به داخل دری که با استفاده از پله به پشت بام راه دارد، هل میدهد و در را قفل میکند. او هم چنین با آخرین گلولهاش بن را نیز میکشد تا او دردی احساس نکند و خودش در چنگال زامبیها اسیر میشود.
سپس لی و امید و کریستا به Marsh House که کلمنتان در آن جا زندانی شده میروند. لی از امید و کریستا میخواهد که بروند و او و کلمنتان را بعداً ملاقات کنند و اگر او نیز کشته شد آنها از کلمنتان نگهداری کنند. لی باید برای ورود به Marsh House به داخل خیابان پر از زامبی برود. او مجبور می شود که با کاردی که به همراه دارد زامبی های داخل خیابان را بکشد. او پس از کشتن تعداد زیادی زامبی به دلیل خونی شدن لباس و صورتش، شبیه زامبی شده بود و زامبی ها فکر می کردند که او نیز مانند آن هاست، پس از حمله کردن به او دست کشیدند. پس از رسیدن لی به Marsh House او تمام اتاقها را جستجو میکند و در آخر با اتاقی مواجه میشود که درش با طناب بسته شده است. سپس مردی که کلمنتان را گروگان گرفته بود از پشت به لی اسلحه میکشد و میگوید که ساکت باشد و در سر جایش بماند. آنها به گفتگو پردازند و آن مرد می گوید که موادغذایی که گروه شما (در آخر فصل دوم) برداشتهاید مال من و خانوادهام بوده و وقتی شما این موادغذایی را برداشتید زن و بچهام ترکم کرده اند. در همین زمان کلمنتان از اتاقی که در آن زندانی بود خودش را آزاد میکند. سپس لی به مرد هجوم می آورد و او را می کشد. لی و کلمنتان به خیابان می روند تا از آن جا دور شوند.در آن جا است که کلمنتان مادر و پدرش را می بیند که تبدیل به زامبی شده اند.
لی و کلمنتان به جواهرفروشی در نزدیکشان میروند. در آن جا نگهبان این فروشگاه را می بینند که تبدیل به زامبی شده در صندلی ای نشسته است. لی که با گاز گرفتگی دستش کم کم به زامبی تبدیل میشود (حتی اگر دستش را قطع کرده باشید) از کلمنتان میخواهد که تفنگ و دسبند نگهبان را بردارد. او به سمت نگهبان میرود ولی نگهبان به او حمله میکند و در آخر نگهبان با کمک لی کشته میشود. سپس لی با دست بند نگهبان خودش را میبندد و به کلمنتان چند نصیحت میکند. او از کلمنتان میخواهد که شهر را ترک کندو یا با امید و کریستا برود. او پس گفتن این حرفها ، آخرین خداحافظی اش را با کلمنتان میکند و از او میخواهد که یا بهش شلیک کند و یا ترکش کند. به هر صورت لی چشمانش را میبندد و میمیمیرد. در صحنههای آخر بازی کلمنتان دیده میشود که گریان روی تییه های نزدیک Savannah راه میرود. او بر روی یک ماشین برای استراحت مینشیند و دو نفر جدید به سمت وی میآیند و بازی در اینجا تمام میشود.
سپاس نشه فراموش
لامپ اضافی خاموش